فرمانده آقا مهران به پدرش در اول تیرماه اطلاع دادند و گفتند پادگان از سوی رژیم صهیونیستی مورد تجاوز قرار گرفته و آقا مهران مجروح شده است. فرمانده نخواسته بود ناگهانی خبر شهادت را بدهد و به این وسیله زمینهچینی کرده بود. کمی بعد متوجه شدیم آقا مهران درپی تعرض صهیونیستها به منطقه یکم امامت نیروی دریایی ارتش در شامگاه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ به شهادت رسیده است
مهران منوری، شهید دهه هشتادی تجاوز نظامی امریکا و رژیم صهیونیستی به کشورمان است. مهران خدمت سربازیاش را در نیروی دریایی ارتش پشت سرمیگذاشت که با اصابت موشک صهیونیستها به شهادت رسید. او که در یکی از شهرهای شمالی کشورمان یعنی فومن متولد شده بود، ۲۴ سال بعد در بندرعباس به عنوان یکی از جنوبیترین شهرهای ایران به شهادت رسید. در گفتوگو با مجید منوری پدر، مریم علیپور مادر و حمیدرضا منوری عموی شهید، گذری به زندگی و خاطرات این شهید ۲۴ ساله جنگ تحمیلی ۱۲ روزه انداختیم.
مادر شهید
داغ از دستدادن جگر گوشه برای پدرومادر سخت است، غیر از آقا مهران فرزند دیگری هم دارید؟
من دو فرزند دارم و مهران فرزند اول خانواده بود. پسر خوش قلب و مهربانی بود. مهران من هر موقع به هر کسی سلام میکرد، دست ادب بر سینه میگذاشت و با احترام احوالپرسی میکرد. جگر گوشه هر کسی بچهاش است، من افتخار میکنم پسرم در راه وطن جانش را فدای رهبر کرد. مهران من عاشق بچههای کوچک بود و برای هر بچهای اسمی میگذاشت. خیلی مهربان بود. پسرم مدتی قبل از شهادتش یک روز یک فیلم عزاداری به سبک مازندرانی در محرم برای دوستانش فرستاده و گفته بود اگر از خدمت سربازی زنده برنگشتم برای دیگر دوستانم این فیلم را استوری کنید. آهنگ سبک عزاداری را خودش برای مراسمش تعیین کرده بود. گویا میدانست به این زودی از پیش ما پر خواهد کشید ولی به خاطر اینکه ما ناراحت نشویم چیزی به ما نگفته بود. مهران من حتی به دوستانش سفارش کرده هر اتفاقی برای من افتاد مواظب پدرومادرم باشید. گویا با این سن کم به دل پاکش الهامی شده بود که اینطور وصیت شفاهی کرده بود. مهران من در خرید لباس خیلی خوشسلیقه بود و همیشه خوش تیپ بود، هر هفته با دوستانش به کوه میرفت و کوهپیمایی میکرد. باید بگویم پسرم با شهادتش باعث افتخار محله و شهر فومن شد. افتخار خانواده منوری و علیپور شد.
پدرشهید
آخرین تماس یا دیدارتان با فرزند شهیدتان چند وقت قبل از شهادتش بود؟
آخرین صحبت من با پسرم چند ساعت قبل از شهادتش بود. بعد دیگر نتوانستم با او تماس بگیرم. مهرانم گفته بود هر وقت نتوانم جواب بدهم پیام میدهم یا خودم تماس میگیرم که ۲۰ دقیقه بعد از تماس من، مهران خودش با من تماس گرفت. از او پرسیدم «بابا چه خبر؟ وضعیت چگونه است؟» مهران در جوابم گفت: «هیچ خبر بابا نگران من نباش، دلت پیش من نباشد اینجا خبری نیست». همیشه عادت داشت من را دلداری بدهد. من هم پدر بودم و نگران حال مهران. برای همین از او سؤال میکردم که اوضاعش چگونه است. ولی او با قلب مهربانی که داشت پشت تلفن من و مادرش را دلداری میداد.
چند وقت بود آقا مهران را ندیده بودید؟
دقیقاً دو ماه و یک روز بود که من مهران را ندیده بودم. آخرین باری که از سربازی به مرخصی آمده بود، من و مهران روی پله ایوان منزل نشسته بودیم و پدر و پسری باهم صحبت میکردیم. معمولاً پدرها از وضعیت بچه های شان نگران هستند. مهران من خیلی دل مهربانی داشت و طاقت نگرانی و ناراحتی خانوادهاش را نداشت. من را بغل کرد و گفت: «بابا اصلاً نگران من نباش بگذار خدمتم تمام شود، همه چیز را خودم درست میکنم. نگران داداش مهیار (برادر ۱۵سالهاش) هم نباش. مهیار را هم به من بسپار خیالت جمعجمع باشد». این آخرین دیدار حضوری بین من و مهران بود.
آیا فکر میکردید زمانی آقا مهران را از دست بدهید؟
نه، من فکر میکنم همه پدرومادرها اینگونه باشند. من هم آینده مهرانم را در لباس دامادی میدیدم. دوست داشتم دست نوهام را بگیرم. من در بدترین شرایط فکر نمیکردم مهرانم را به این زودی از دست بدهم. خوش به سعادتش. من میدانم جای مهرانم بسیار خوب است، ولی به عنوان پدر، جگرم دارد آتش میگیرد و الان که دارم با شما صحبت میکنم ۱۰ دقیقه پیش سر مزار مهران بودم. همیشه میروم با مهران صحبت میکنم و به او میگویم: «بابا من میدانم جایت بسیارخوب است و شهادت بالاترین مقام است ولی خودت کاری کن کمی دلم آرام بگیرد». الان همه همسایهها میگویند فقط شما به تنهایی مهران را از دست ندادید، بلکه مهران عزیز ما هم بود. مهران جوان ما هم بود. یکی از دوستان مهران که من او را مانند پسرم دوستش دارم، میگفت خواب مهران را در حالی دیده که بسیار خوشحال و خندان است. حتی در خواب به یکی از همسایهها گفته بود: «خاله! شماها و بقیه چرا دارید برای من گریه میکنید؟ من که نمردهام. من زنده هستم».
بیشتر آقا مهران را با چه خاطرهای یاد میکنید؟
هیئتی به نام انصارالحسین (ع) در فومن هست که مهران در ۱۵ سالگی با دوستانش بنیانگذار این هیئت در ماه محرم بودند. آنها نوجوانانی ۱۵ و ۱۶ ساله بودند که توانستند با همکاری یکدیگر هیئت انصارالحسین (ع) را برپا کنند. بعد از شهادت پسرم، در همین هیئت برای مهران مراسم گرفتند و سنگ تمام گذاشتند. از این طریق از آنها تشکر میکنم. یادم میآید مهران من در عاشورای ۱۵ سالگیش بود، شب عاشورا در شهر ما هیئت زنجیرزنی خیلی میآید. من با دوستانم ایستاده بودم که یهو دیدم مهرانم در همان سن کم یک پرچم خیلی بلند و بزرگ که رویش نوشته شده: «یا حسین» را میچرخاند. وقتی من را دید، در همان حال دستش را روی سینهاش گذاشت. از دیدن پسرم خیلی کیف کردم و رفتم بغلش کردم. سعادتش بود که همان پرچم یا حسین (ع) مزین خاک مزارش شود. بچهها میآیند آن پرچم را میشورند و دوباره روی خاک مزار مهران پهن میکنند و در کنارش شمع روشن میکنند. من از آنها خواستم با هزینه خودم این پرچم همیشه روی مزار مهران پهن باشد و برای خودم یادگاری نگهدارم. چون مهران در هیئتها گرداننده این پرچم بود. انشاءالله که امام حسین (ع) دست او را بگیرد.
قضیه فیلمی که آقا مهران در دوران خدمت سربازی به دوستانش فرستاده بود چیست؟
مهران آهنگی را که عزاداری مازندرانی در ماه محرم است برای دوستانش فرستاده و گفته بود: بچهها اگر من در سربازی یا جنگ زنده نماندم، آن را برای همه استوری کنید. گویا به دلش افتاده بود که در این سربازی برایش اتفاقی خواهد افتاد. این حرفها را همچون وصیتی برای خودش کرده بود. دوستانش تصاویر مهران را با همان آهنگ عزاداری مازندرانی که خودش دوست داشت و گفته بود برایش تدوین کردند و در مراسمش پخش کردند. یکبار مهران با دوستانش برای کوهپیمایی ماسوله رفته بود. این منطقه جاهای بکر و زیبایی دارد. بیشتر کوهنوردان از سراسر استان برای کوهپیمایی و پیادهروی به آنجا میآیند. ماسوله مسیرهای فرعی هم دارد که بعد از گذراندن کوهها و جنگلها و بعد از چندین ساعت به ماسوله میرسند. مهران هم که قبلاً با دوستانش از صبح همان مسیر را طی کرده بود، از همانجا با دوستان همراهش فیلمی گرفته و در آن گفته بود: «این فیلم از من بماند به یادگاری».
پیام شما به دشمنانی، چون رژیم صهیونیستی و حامی اصلیاش امریکا چیست؟
من قبل از تجاوز صهیونیستها به کشورمان میگفتم آدم سیاسی نیستم، ولی الان به عنوان یک آدمی که در این خاک و مملکت دارم زندگی میکنم، میگویم ما همیشه در این مملکت بهترین مردم دنیا را داریم. ایرانی جماعت بهترین مردم دنیاست. رژیمصهیونیستی و امریکای جهانخوار فکر کردهاند که میتوانند با از بین بردن فرماندهان ارشد و سرداران مملکت ما و با زدن بمب و موشک، ایران عزیز را وادار به تسلیم کنند. آنها چشمشان به ثروت ایران است. فکر میکنند مردم با داشتن مشکلات معیشتی به خیابانها میریزند و طرفدار آنها میشوند. در صورتی که همین مردم در هشتسال دفاع مقدس ثابت کردند میتوانند؛ به جز صدام با تمام دشمنان ایران در جهان بجنگند و پیروز شوند.
سخن پایانی.
من متولد ۱۳۵۵ و کارم کشاورزی است و در سال ۱۳۷۷ ازدواج کردم. تا زمانی که بتوانم منزلی شخصی برای خودم بسازم خانوادهام به مدت ۱۷ سال در اتاقی در کنار پدرومادرم زندگی میکردند. آقا مهران در جمع پدربزرگ که آقاجان صدایش میکرد و مادربزرگش که عزیزی صدا میزد و کنار عمههایش رشد کرد و قد کشیده بود. همه با صلح در کنار هم زندگی آرامی داشتیم. حتی تا زمانی که خانه شخصی خودمان ساخته شد، پسرم دوست نداشت از آنها جدا شود. به یاد دارم، همسایه ما شهید محمدرضا مشتاق از شهدای دفاع مقدس بود. ایشان آنقدر مهربان بود که وقتی به مرخصی میآمد، زمانی که من بچه بودم من را روی دوشش میانداخت و ۵۰ تا ۶۰ متر میبرد و بعد من را پایین میآورد و میگفت: «عمو کیف کردی؟ از آن بالا همه چیز را دیدی». از آن موقع ما با اوضاع جنگ آشنایی پیدا کردیم. همیشه به مهران میگفتم: «تو دو تا مادر داری. یکی مادر واقعی خودت است و مادر دومت این سرزمین و آبوخاک است. اینجا که داری زندگی میکنی و در آن نفس میکشی و باید حرمت آن را نگاه بداری».
عموی شهید
آقا مهران سرباز وظیفه کدام ارگان بود؟
ایشان پس از اخذ مدرک دیپلم سال ۱۴۰۳ از زادگاهش عازم خدمت سربازی شد. دوران آموزشی خودش را در مرکز آموزش وظیفه شهید نامجوی نیروی دریایی راهبردی ارتش در حسنرود بندرانزلی استان گیلان گذراند و بعد از اتمام دوره به منطقه یکم امامت نداجا (نیروی دریایی) ارتش در بندر عباس اعزام شد. آقا مهران به مدت ۱۱ ماه خدمت مقدس سربازی را سپری کرده بود که شهادت نصیبش شد.
نحوه اطلاعرسانی شهادت ایشان چگونه بود؟
خبر شهادت ایشان را به صورت غیر مستقیم به ما اطلاع دادند. یعنی فرمانده آقا مهران به پدرش در اول تیرماه اطلاع دادند و گفتند پادگان ازسوی رژیم صهیونیستی مورد تجاوز قرار گرفته و آقا مهران مجروح شده است. گفته بود او را به بیمارستان منتقل کردهاند. البته فرمانده نخواسته بود ناگهانی خبر شهادت را بدهد و به این وسیله زمینهچینی کرده بود. کمی بعد متوجه شدیم آقا مهران درپی تعرض اسرائیل به منطقه یکم امامت نیروی دریایی ارتش در شامگاه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ بر اثر اصابت موشک به شهادت رسیده است. زمانی که پیکر شهید را از بندرعباس به شهر فومن انتقال دادند، در سردخانه پیکرشهید را برای غسل و تطهیر باز کردیم. پیکر خیلی اربا اربا شده بود. با دیدن پیکر آقا مهران و نوع شهادتش صحنه کربلا برایمان مجسم شد. با خودم گفتم شهادت علیاکبرها دوبار تکرار شده است. شهادتش در شرف ماهمحرم رقم خورد و جراحت گلو و کتف و دست و قطع شدن پای راستش، در واقع من را تحتتأثیر قرار داد. خیلی از دوستانش میگفتند خداوند قلب مهران را خرید و برد و اعتقاد و خوش قلبی و ذات خوبش موجب شده به درجه والای شهادت برسد. پیکر مطهر آقا مهران در ۴ تیر در شهر فومن روی دستان جمعیت زیادی از مردم تشییع و خاکسپاری شد.
گویا شهید تقید مذهبی بالایی هم داشت؟
زمانی که آقا مهران یک کودک چهار، پنج ساله بود، ما تمامی اسامی اهل بیت (ع) و ۱۲ امام را به او یاد داده بودیم. روزی دو یا سه تا از نامهای اهلبیت (ع) را به او یاد میدادیم. همیشه وقتی از او سؤال میکردیم، امام پنجم را یادش میرفت و چشمانش را درشت میکرد و لبخند میزد. میگفت: «بهم بگویید.» زمانی که داشتیم مهران عزیزمان را دفن میکردیم، من و اخوی مجید (پدر شهید مهران) بالای سر قبر او بودیم. من آرام در گوشی اخوی گفتم: داداش خیالت راحت باشد مهران از بچگی اسم اهلبیت را یاد گرفته و بلد است. در وجودش نهادینه شده است. البته این حرف من در آن شرایط پیامی دارد. میخواهم بگویم ما هرچه داریم از برکات و نگاه مهربان اهلبیت (ع) داریم و از وجود پربرکت رسولالله (ع) داریم. زمان شنیدن اسامی ۱۲ امام (ع) برای تلقین آقا مهران، یک حسی بسیار جالبی داشتیم. ما را خود به خود به خاطرات دوران ۱۸ سال قبل و دوران بچگی آقا مهران برد. زمانی که در دوران بچگی داشت اسامی ۱۲ امام (ع) را یاد میگرفت. خواهرم که عمه شهید است، در مورد هوش زیاد مهران تعریف میکرد: در سال ۱۳۸۸ عقد عموی مهران بود و ما همگی داشتیم از مراسم برمیگشتیم که به مهران گفتم پشت وانت بنشیند. ولی مهران به من گفت: «عمه میترسم» به او گفتم مگر خدا همراهت نیست؟ مهران در جواب گفت: «چرا ولی باز هم میترسم» بهش گفتم: چی بلدی؟ با صدای بچهگانه و دلشینش سوره یاسین را در مسیر از حفظ خواند و گفت عمه تمام شد. دوباره بهش گفتم: مهران یکبار دیگر سوره یاسین را بخوانی به مقصدمان میرسیم. دوباره بار دوم از اول تا آخر از حفظ یاسین را خواند و من واقعاً از خواندن قرائت مهران در زمان بچگی لذت بردم. یک بچه هشت ساله بدون اینکه کلاسی رفته باشد به این قشنگی خودش سوره یاسین را تلاوت میکرد... سلام و درود خدا بر این شهید و دیگر شهدایی که رفتند تا این کشور پا برجا بماند.