خانه / نمایش جزییات خبر

خانواده شهید مدافع حرم؛ از آن 15 نفر فقط یاسین زنده مانده بود

خانواده شهید مدافع حرم؛ از آن 15 نفر فقط یاسین زنده مانده بود
خانواده شهید مدافع حرم «یاسین رحیمی» در گفتگویی چنین بیان می‌کنند: «یاسین و چهارده نفر دیگر که آن شب شهید شدند، عهدی بسته بودند آن‌ها به هم قول داده بودند که اگر هرکدام از آن‌ها شهید شدند دست همدیگر را بگیرند و دعا کنند که خداوند شهادت را قسمت بقیه هم بکند، در مقابل هرکدامشان زنده ماند، راه  دوستان شهیدش را ادامه دهد.»

شهید مدافع حرم یاسین رحیمی سی‌ام شهریورماه 1368 در روستای سرچشمه از توابع شهرستان بجنورد متولد شد. یاسین بعد از مدتی به همراه خانواده‌اش به مشهد الرضا نقل‌مکان کرد. او در مشهد دوستان زیادی پیدا کرد و به همراه دوستانش به مساجد و هیئت‌های مختلفی رفت‌وآمد داشت در همین رفت‌وآمدها با تعدادی از مدافعان حرم لشگر فاطمیون آشنا شد و بعد از مدتی او نیز به مدافعان حرم پیوست و درنهایت دوازدهم مهرماه 1395 به شهادت رسید.

متن کامل گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم «یاسین رحیمی »را در ادامه می‌خوانید؛
نام مستعار
بانام مستعار «یاسین محمدی» فرزند محمدحسین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) به سوریه رفت. تا دو سال هیچ‌کس از رفتن یاسین به سوریه خبر نداشت و تمام خانواده با این گمان که یاسین در کرمانشاه و تهران مشغول به کار است در تماس‌های تلفنی از او می‌خواستند که برای دیدن آن‌ها به مشهد بیاید و یاسین هر بار می‌گفت به‌زودی به دیدنشان می‌آید.

شهید یاسین رحیمی

مثلاً رفته بود کرمانشاه
یاسر برادر کوچک‌تر یاسین است.در حرف‌هایش یاسین را با واژه شهید یاد می‌کند، چند جمله صحبت می‌کند و به اسم یاسین که می‌رسد مکثی می‌کند و دوباره حرف‌هایش را ادامه می‌دهد. یاسر می‌گوید: «دو سال قبل بود که یاسین می‌گفت یکی از دوستانش در کرمانشاه یک آشپزخانه تأسیس کرده است و او هم می‌خواهد به کرمانشاه برود تا با دوستش شریک شود و کار و درآمدی برای خودش راه بیندازد اما آن زمان در اصل برای اعزام به سوریه می‌رفت. بعد از شهادت یاسین به ما گفتند، یاسین جزو واحد اطلاعات عملیات بوده است و به همین دلیل ما هیچ‌وقت از رفت‌وآمد و محل دقیق حضور او اطلاع نداشتیم. همیشه فکر می‌کردیم که یاسین در تهران و کرمانشاه مشغول کار است. هرازگاهی تماس می‌گرفت و بعضی وقت‌ها هم از او بی‌خبر بودیم.مابعد از مجروحیتش، تازه خبردار شدیم که یاسین در این مدت جزو مدافعان حرم و در سوریه بوده است.»

شاید پایم قطع شود
یاسر ادامه می‌دهد: یک روز داخل اتوبوس بودم و به سمت حرم امام رضا(ع)می‌رفتم، یاسین تماس گرفت و گفت: «من الان سوریه هستم و ترکش به کشاله رانم خورده. دکترها گفته‌اند  به‌احتمال‌زیاد باید پایم را قطع کنن.حالا هم، قرار است من را به تهران منتقل کنن،  مدارکم را برایم بفرست.» از شنیدن این حرف یاسین کاملاً شو که شده بودم، با خودم می‌گفتم یاسین که باید کرمانشاه باشد.به‌سرعت مدارک یاسین را ارسال کردم بعد از چند روز شنیدم که یاسین را به تهران منتقل کرده‌اند و در بیمارستان خاتم‌الانبیا (ص) بستری‌شده است. قرار بود روز بعد به تهران بروم که یاسین دوباره تماس گرفت و گفت از بیمارستان مرخص شده است و به مشهد می‌آید. این موضوع که به خاطر شدت جراحت قرار شده بود پای برادرم را قطع کنند، فکرم را حسابی مشغول کرده بود. چند روز با عذاب این فکرها زندگی کردم.به‌محض شنیدن خبر برگشتن یاسین خود را به خانه پدرم رساندم. به‌محض اینکه وارد حیاط خانه پدرم شدم. دیدم یک جفت عصا جلوی در گذاشته‌اند. باعجله وارد اتاق شدم، یاسین گوشه‌ای نشسته بود و پایش را دراز کرده بود، وقتی دیدم پای یاسین را قطع نکرده‌اند خیلی خوشحال شدم و بعد از چند روز نگرانی، نفس راحتی کشیدم. بعد از حدود یک هفته، از جراحت پای یاسین چرک و خون زیادی می‌آمد و به‌شدت اذیت می‌شد. یک روز که قرار بود پانسمان پایش را عوض کنم، اورا به حمام بردم، داخل حمام که بودیم، روی مچ پا و زانویش زخم‌های عمیق قدیمی‌تری را دیدم، از یاسین ماجرای زخم‌ها را پرسیدم و تازه فهمیدم که دو سال است برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) به سوریه می‌رود. ماجرای زخم‌های قدیمی ازاین‌قرار بود که یک زخم، مربوط به زمانی می‌شد که یاسین در سوریه روی مین می‌رود و دکترها مجبور می‌شوند قوزک پایش را به‌صورت کامل تخلیه کنند و زخم دوم مربوط به تیری بود که مستقیم به‌زانوی او خورده بود. دو جراحت قبل به‌شدت جراحت آخر نبود و به همین دلیل یاسین به مشهد نیامده بود و بعد از درمان به سوریه برگشته بود.اما جراحت آخر او آن‌قدر شدید بود که مجبور شده بود به مشهد برگردد وگرنه شاید ما این بار هم متوجه نمی‌شدیم که او مدافع حرم است.

شهید یاسین رحیمی مقدمات عروسی آماده شد اما...
پدر یاسین که تا این لحظه با بغض به صحبت‌های پسرش یاسر گوش می‌داد، آهی می‌کشد و می‌گوید: یاسین بعد از برگشتن به مشهد چند بار برای درمان به تهران رفت. ازآنجاکه روند درمان کمی طولانی شد، ما فکر می‌کردیم یاسین دیگر به سوریه نمی‌رود. چند وقتی بود که یاسین همسرش را عقد کرده بود با او صحبت کردیم تا زودتر مراسم عروسی‌اش را برگزار کند. یاسین خانه‌ای اجاره و وسایل زندگی‌اش را تهیه کرد و مشغول فراهم کردن مقدمات عروسی شدیم. اصرار داشت که صبر کنیم و بعد از درمان و بهبود کاملش مراسم عروسی را برگزار کنیم. درمان او سه ماه طول کشید و در این مدت با عصا راه می‌رفت. بعد از سه ماه بالاخره دوباره توانست روی پای خودش بایستد و عصا را کنار گذاشت. ما وقتی دیدیم که حال یاسین خوب شده است، کم‌کم به فکر مجلس عروسی و آماده کردن مقدمات آن افتاده بودیم تا اینکه یک‌شب متوجه شدیم یاسین خانه‌ای را که اجاره کرده بود تخلیه کرده و وسایلش را به منزل یکی از دوستانش برده است. با یاسین درباره تخلیه خانه‌اش صحبت کردم، او می‌گفت: «باید تا تهران بروم و پرونده‌هایم را بگیرم و سپس برگردم.» از او خواهش کردم که زود برگردد. به یاسین گفتم: «حال تو هنوز خوب نشده است، حداقل تا زمانی که حالت بهتر شود بمان.» یادم می‌آید که جلوی در ورودی اتاق ایستاده بودیم، چند بار بالا و پایین پرید و با خنده گفت «ببین حال من خوب شده است»  بالاخره یاسین رفت، مدتی گذشت و هر بار تماس می‌گرفتیم تلفنش خاموش بود، نگران شدم و به پسرم یاسر گفتم  «قرار بود یاسین به تهران برود تا پرونده‌اش را بگیرد و برگردد اما هنوز نیامده است، تا تهران برو و ببین ماجرا از چه قراراست».  یاسر و برادرم یعنی عموی یاسین راهی تهران شدند اما به هرکجا سر می‌زدند خبری از یاسین نبود، پسرم چند بار از طریق لشکر فاطمیون و با اسم یاسین محمدی فرزند محمدحسین به سوریه رفته بود و ما همه‌جا با اسم یاسین رحیمی دنبال او می‌گشتیم درحالی‌که در تمام پرونده‌ها اسم او یاسین محمدی ثبت‌شده بود. دو ماه مفقودالاثر بود تا بالاخره بعد از پیدا شدن پیکر او، داخل جیبش یک کارت با مشخصات برادرش یاسر پیدا می‌شود.بعد با دانشگاه محل تحصیل برادرش تماس می‌گیرند و موضوع را جویا می‌شوند و ما به این شکل از شهادت یاسین مطلع شدیم. هرازگاهی درباره مدافعان حرم صحبت می‌کرد و همیشه این فرمایش رهبر معظم انقلاب را تکرار می‌کرد و می‌گفت:«اگر مدافعان حرم نباشند ما باید با داعش در کرمانشاه و همدان بجنگیم»؛ پس من می‌روم تا دست دشمن به یک وجب از خاک ایران نرسد.
تیر خلاصی به پیکرها می‌زدند
مادر یاسین خاطراتش از یاسین را این‌طور تعریف می‌کند: یاسین زیاد از مجروحیتش و ماجرای رفتنش به سوریه حرف نمی‌زد، به ما چیزی نمی‌گفت که ناراحت نشویم. من از زبان یاسر درباره آخرین مجروحیت یاسین شنیدم که با چهارده نفر از هم‌گروهی‌هایش برای شناسایی رفته بودند که نیروهای داعش شروع به تیراندازی می‌کنند و در همین حین بود که ترکش به‌پای یاسین می‌خورد و همان‌جا زمین‌گیر می‌شود و چون در حال دویدن و ضربان قلبش خیلی زیاد بوده و از طرفی تیر، مستقیم به شاهرگ پایش خورده، خون با فشار زیاد از رگ پایش بیرون می‌زده، به‌طوری‌که تا چند متر خاک‌های اطراف یاسین را خون فرامی‌گیرد. چند دقیقه بعد هم از شدت خونریزی از هوش می‌رود. یاسین تعریف می‌کرد که داعشی ها بالای سر آن‌ها آمده‌اند و به دوستانش که زخمی شده بودند تیر خلاصی می‌زده‌اند و او دقیقاً همه صداها را می‌شنیده اما توان تکان خوردن نداشته است، داعشی ها روی سر یاسین که رسیده‌اند و خونریزی شدید او را دیده‌اند، به گمان اینکه یاسین شهید شده به او تیر خلاصی نمی‌زنند و ازآنجا می‌روند.
آن 15 نفر
بعدها به نقل از دوستانش متوجه شدیم یاسین و چهارده نفر دیگر که آن شب شهید شدند، عهدی بسته بودند آن‌ها به هم قول داده بودند که اگر هرکدام از آن‌ها شهید شدند دست همدیگر را بگیرند و دعا کنند که خداوند شهادت را قسمت بقیه هم بکند، در مقابل هرکدامشان زنده ماند، راه دوستان شهیدش را ادامه دهد. از جمع آن پانزده نفر،  تنها یاسین زنده مانده بود و به‌شدت بی‌قراری می‌کرد؛ او همیشه می‌گفت: «من باید برم و به عهدی که بسته‌ام عمل کنم» و ما آن زمان از عهدی که با دوستانش بسته بود هیچ‌چیز نمی‌دانستیم.

شهید ساسان رحیمی
شاید تمام حقوق ماهانه‌اش
یاسین اجازه نمی‌داد هیچ‌کس از کار خیری که انجام می‌دهد خبردار شود، به همین خاطر هم هیچ‌کس از رفتن او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود. یادم می‌آید برای عید خرید کرده بود، چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، راننده‌ای که میوه‌ها را برده بود تعریف می‌کرد که یاسین آن میوه‌ها را برای یک خانواده بی‌بضاعت و چند یتیم فرستاده بود. بعد از چند روز فهمیدیم یاسین کارت‌بانکی‌اش را به یک خانواده بی‌بضاعت داده و هرماه مبلغی برای گذران زندگی آن‌ها به کارت واریز می‌کرده، مبلغی که شاید تمام حقوق ماهانه‌اش بود.
دعای ما مستجاب شد
از عموی یاسین درباره خاطراتش با یاسین می‌پرسم، هر وقت اسم یاسین را می‌آورم لبخند می‌زند و بعد از تمام شدن حرف‌هایم کمی مکث می‌کند، انگار در ذهنش خاطراتش را مرور می‌کند. می‌گوید:  خاطره که زیاد است، من و یاسین بیشتر باهم مثل دو رفیق بودیم، یادم می‌آید یک روز یاسین گفت اگر یک روز از طرف بنیاد شهید یک پرچم ایران آوردند و تحویل خانواده‌ام دادند در جریان باشید که من شهید شده‌ام. همیشه می‌خندید و به شوخی می‌گفت:«دعا کنین شهید بشم.» و ما هم با خنده می‌گفتیم : «خدا کنه شهید بشی.» بالاخره دعای ما مستجاب شد و یاسین شهید شد، بعدازآن بود که متوجه شدیم دعای خیر همیشه مستجاب می‌شود حتی اگر به شوخی باشد. آن‌طور که من شنیده‌ام نحوه شهادت یاسین به این شکل بوده است که طی درگیری مستقیم با داعش مورد اصابت ترکش و گلوله قرار می‌گیرد.زمانی که من پیکرش را دیدم چیزی از بدنش باقی نمانده بود. پیکر یاسین را به معراج شهدای مشهد انتقال دادند و در روز پنج‌شنبه در قطعه 15 مدافعان حرم بهشت رضا(ع) در کنار هم‌رزمان شهیدش آرام گرفت.

شهید ساسان رحیمی


۱۲ مهر ۱۴۰۲
نوید شاهد |
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۴۰۲
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید