خانه / نمایش جزییات خبر

مصاحبه با فرزند شهید مدافع حرم سید جواد اسدی

مصاحبه با فرزند شهید مدافع حرم سید جواد اسدی
انرژی سیداحمد در حین مصاحبه تلفنی هم به خوبی معلوم است و می‌فهمم دوست دارد ساعت‌ها در مورد پدرش صحبت کند

قبل از اینکه تماس بگیرم، چند بار عکس‌هایی که از شهدای خانطومان سوریه بود را نگاه کردم، ویدئویی که بعد از دیدار رهبری منتشر شده و در آن فرزندان این شهدا درحال همخوانی مداحی هستند را هم آنقدر دیدم که یکی یکی شان  در  ذهنم بمانند، دوست داشتم وقتی تلفنی صحبت می‌کنم بدانم چه کسی آن طرف خط است. این ویدئو در مسیر برگشت است، وقتی دارند به سمت مازندران حرکت می‌کنند. سیداحمد آقا همان که لباس زرد پوشیده و به خوبی هم حس مداح را گرفته، فرزند شهید سیدجواد اسدی است. از آن نوجوان‌های خوش صحبتی است که دوست دارم مصاحبه با او ساعت‌ها طول بکشد. پدرش یکی از شهدایی است که در منطقه خانطومان سوریه به شهادت رسیده و سیداحمد تنها فرزند این شهید است

 

باید بروم

سید احمد یازده ساله است و حالا بیشتر از دوسال از شهادت پدرش گذشته است. ولی وقتی می‌خواهم خاطراتش را ورق بزند با ذوق و شوق می‌گوید که خاطرات زیادی از پدرش دارد. سیداحمد می‌گوید پدرم خیلی با من بازی می‌کردند. حتی شبی که پدرم می‌خواستند حرکت کرده و به منطقه اعزام شوند، حسابی به ایشان اصرار می‌کردم که نروند، سیداحمد می‌گوید شاید یک ربع محکم پایشان را گرفته و خواهش می‌کردم ولی تنها حرفی که پدرم می‌زدند همین بود که باید بروم. سیداحمد می‌گوید آخرش هم پدرم شروع کرد برایم داستان خواندن، داستان را انقدر ادامه داد که خوابم برد.

 

هم صحبت بابا

انرژی سیداحمد در حین مصاحبه تلفنی هم به خوبی معلوم است و می‌فهمم دوست دارد ساعت‌ها در مورد پدرش صحبت کند، می‌گوید پس از شهادت پدرم رابطه‌مان تغییری نکرده و خیلی وقت‌ها با او صحبت می‌کنم، هر وقت دوست داشته باشم و بیشتر وقتی نماز می‌خوانم با پدرم هم صحبت هستم.

می‌خواهم از خاطرات پدر و پسری بعد از شهادت بگوید. سید احمد باصدای بلند می‌خندد و می‌گوید: جام جهانی بود و بازی ایران- پرتغال را می‌دیدم، وقتی قرار شد رونالدو پنالتی را بزند یک لحظه از پدرم خواستم که اقای بیرانوند بتواند پنالتی را بگیرد و در نهایت هم این اتفاق افتاد.

 

آقا پدر همه بچه شهیدها هستند

سیداحمد بحث را به سمت دیدار رهبری کشانده می‌گوید قبل از دیدار حس عجیبی داشتم، وقتی وارد بیت شدیم بهتم زده بود و با خودم می‌گفتم این حس عجیب و غریب چیست که به سراغم آمده؟! راستش باورم نمی‌شد دارم آقا را از این فاصله می‌بینم. هرچند خیلی سعی کردم نزدیک‌تر بنشینم ولی خب موفق نشدم. آقا پدر همه ما بچه شهیدها هستند. وقتی هم برمی‌گشتیم دلم خیلی تنگ شده بود، راستش دوست داشتم بتوانم یک دل سیر کنار آقا باشم و بغلشان کنم، به اینجا که می‌رسد انگار بخواهد نکته مهمی را تاکید کند می‌گوید: آخر می‌دانید که، آقا پدر همه بچه شهیدها هستند. می‌گوید وقتی مصاحبه‌ام را نوشتید درشت و پررنگ بنویسید که دوست دارم آقا را از نزدیک ببینم.

 

حسینی بمان

سیداحمد در آخر مصاحبه می‌گوید: وقتی پدرم وظیفه‌اش را دفاع از حرم اهل بیت قرار داد، از من هم می‌خواست نماز و قرآن را فراموش نکنم، احترام بزرگترها و به خصوص مادرم را داشته و دل کسی را نشکنم. یک جمله همیشگی پدرم هم این بود که حسینی بمانیم و عاشورایی باشیم. حالا من هم وظیفه‌ام را دفاع از اهل بیت علیهم‌السلام می‌دانم، به هر شکل و در هر سنگری که باشم راه شهدا و امام حسین علیه‌السلام را ادامه می‌دهم.

 

 منبع : http://nojavan.khamenei.ir


۲۷ آذر ۱۳۹۷
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۷
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید