خانه / نمایش جزییات خبر

«جانبازی»،برای یافتن پیکر شهدا ارزش است/گفتگو با موسوی

«جانبازی»،برای یافتن پیکر شهدا ارزش است/گفتگو با موسوی
سید یار علی موسوی حرفهای شنیدنی و دلنشینی درباره چگونگی جانبازی خود در عملیات تفحص،در سال 77 برای نسل امروز دارد.
سید یار علی موسوی از جانبازان عزیزی ست که طی عملیات تفحص در سال 77 مجروح می شود. خاطرات ایشان درباره چگونگی مجروحیت و سخنان او درباره شهدای گمنام، شیوا و دلنشین است. پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام، اواسط تیرماه 89 گفتگویی دوستانه را با آقای موسوی ترتیب داده است که در ادامه تقدیم خوانندگان گرامی می کنیم.
***
دانلود فیلم روایت سید یار علی موسوی از مجروحیت خود در عملیات تفحص، که چند سال پیش از شبکه دو سیما نیز پخش شد.
 
خمول: یک معرفی اجمالی از خودتان داشته باشید و بفرمائید از چه سالی وارد بحث تفحص شده اید و از خاطرات مربوط به تفحص که شیرینی ها و تلخی های خاص خودش را دارد، برایمان بیان کنید.
سید یار علی موسوی: بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. سید یار علی موسوی هستم از استان کرمانشاه و از شهرستان هرسین، در مهر ماه سال 77 وارد کار تفحص شدیم و در تاریخ 13/12/1377 در منطقه سومار، یک سعادتی بود که خدا نصیب مان کرد، بر اثر برخورد دو مین در حین تفحص پیکرهای شهدا مجروح شدیم و منجر به قطع دو پایمانمان شد.
بنده در خاطرم هست روزی که این اتفاق برایمان افتاد، مأموریتم تمام شده بود و من می توانستم برگردم، ولی اینقدر این کار برای من شیرین بود که خدا این سعادت را نصیبم کرده بود که از برگشتن خودداری کردم و موافقت هم شد، تا این که مجروح شدیم.
بهترین خاطره من مربوط می شود به همان خوابی که قبل از مجروح شدن دیدم و پیدا کردن دو شهید. خواب این بود که؛ یک رنگین کمانی بالای سرم نمایان شد و من به آسمان نگاه کردم و گفتم خدایا چه می شود که ذره ای از این زیبایی که داری به ما هم بدهی؟ یک مرتبه دو گل سرخ، از همان گل هایی که برای تشییع پیکر شهدا می آوردیم، از آسمان جلوی پایمان افتاد و در خواب دیدم که قد و اندازه ام کوتاه شد و پوتین هایم هم واکس خورده است.
صبح که من این خاطره را برای برادران تعریف کردم یکی از بچه ها گفت که شما سیدی و یا این که از خدا چیزی خواستی، انشاءالله که سعادتش نصیبت می شود و از این حرف ها.
شب قبل از رفتن به تفحص، در منطقه سومار هوا بارانی بود، بر حسب اتفاق آمبولانس هم روشن نمی شد. آمبولانس را هل دادیم تا روشن شود، روشن که شد من دستم را از پشت آمبولانس گرفتم تا مسیری را که رفته بودیم دوباره برگردیم، یک آن آمبولانس رفت روی یک سرعت گیر و تکانی خورد و من را آن چنان به زمین کوبید که بچه ها دویدند به طرف من و من گفتم که چه شده؟ گفتند طوری افتادی زمین که ما گفتیم جفت پاهات شکست، ولی هیچ اتفاقی نیفتاد، این در همان روز تفحص و مجروحیت ماست. بعد رفتیم بالا و بچه ها مشغول شدند و من هم برای شناسایی یک مقدار جلوتر از بچه ها حرکت کردم. 
پایین تر از ما تپه ای بود، احساس کردم که اگر برویم آنطرف برای جستجوی پیکر شهدا، چیزی دستگیرمان می شود. شروع کردم به دویدن، از یک سراشیبی اگر به طرف پایین بدوید، یک مقداری کنترل سخت می شود. یک مرتبه صدای انفجار از زیر پای راستم بلند شد و بلندم کرد و وقتی که با پای چپ آمدم زمین این بار یک مین دیگر زیر پای چپم منفجر شد، در یک لحظه کوتاه، حتی زمانش را هم نمی توان گفت. احساس کردم که منافقان بودند، چون در سال 77 هنوز صدام ملعون به درک واصل نشده بود و منافقین هنوز بودند و من فکر کردم که جلوی پایمان زده اند. احساس کردم چیزی نشده است. خواستم که به زانو بلند شوم، پشت سرم را که نگاه کردم ، دیدم که دو تا چاله کنده شده و گرد و خاک بلند شده و بخشی از پوتین ها در پایم باقی مانده است.
اولین کسی که بالای سرم رسید، آقای نجفی سرپرستمان بود که آن خواب را برایش تعریف کرده بودم. درست در همان لحظه آمد و خیلی ناراحت بود و با یک زحمتی من را از میدان مین بالا کشیدند که یک میدان مین بسیار سختی بود، سیم خاردار و ... با هم مخلوط شده بودند.
ما را با برانکارد بالا کشیدند و پشت خط بردند و هوا شروع کرد به بارندگی، شب قبلش هم بارندگی بود. با هوانیروز که تماس گرفتند نتوانستند بیایید و مجبور شدیم برویم به بیمارستان صحرایی. یک مقداری پانسمان کردند و ... .
شما حساب کنید از منطقه عملیاتی سومار تا پشت خط، از پشت خط تا بیمارستان صحرایی، از سه راهی ایوان بیایی تا گردنه قواجه، بعد بیایی به اسلام آباد غرب و بعد هم کرمانشاه. پزشک معالج می گفت وقتی که موسوی را آوردند نزدیک غروب بود، در حالی که من در حدود ساعت 12 روی مین رفتم. در این مدت من یک لحظه از هوش نرفتم، تا زمانی که من را به اتاق عمل بردند.
بعد از یکی دو روز، رفیقمان آمد و گفت: آقا سید؛ یاد خوابی که برایم تعریف کردی افتادم، گفتی که قدّم کوتاه شده بود، کاملا تعبیر شد و این برای من خیلی ارزش داشت.

جانباز عملیات تفحص-سید یار علی موسوی

خاطره دیگر این که یکی دو روز بود رفته بودیم در منطقه ای پایین تر از منطقه مهران و شهیدی پیدا نکرده بودیم، روز سوم یا روز چهارم بود که در حین برگشتن بلندی یک قسمتی از خاک نظرم را جلب کرد و با توکل بر خدا بچه ها شروع به کلنگ زدن کردند که این نقطه را کاوش کنند. نوک کلنگ افتاد به یک سیم سیار تلفن. سیم تلفن سیاری که در مناطق جنگی بکار می بردند. گفتم دست نگه دارید، شروع کردیم به کنار زدن خاک، یک مرتبه پیکر بسیجی شهید ایوب امیری را پیدا کردیم، به خاطر این که چیزی از پیکر شهید جا نماند، از قسمت پا شروع کردیم تا رسیدیم به جیبش، وسایل درون جیبش را که در آوردیم دیدیم یک پیشانی بند الله اکبر سالم به همراه کارت شناسایی و ... در جیبش است. مچ پا و بازوهایش را با همان سیم سیار تلفن بسته بودند و احساس من این است که ایشان را ابتدا اسیر کرده بودند و بعد شهید کردند. همین که سر این شهید بزرگوار را برداشتیم، سر شهید دیگری را پیدا کردیم، از  آن شهید هیچ نشانه ای پیدا نکردیم و تنها چیزی که باعث شد ما بفهمیم که ایشان ایرانی است، دیدیم که روی پوتینش نوشته است ساخت ایران، و فهمیدیم که یکی از شهدای گمنام است. این یکی از بهترین خاطرات ما بود چون پیدا کردن این دو شهید.

خمول: آقا سید با چه انگیزه ای به تفحص رفتید؟
سید یار علی موسوی: من از زمان کودکی خیلی به جبهه و جنگ علاقه داشتم. انگیزه ام، به خاطر ادامه دادن راه شهداست و یکی از راه های ادامه دادن راه شهدا، همین پیدا کردن پیکر مطهر شهدا در تفحص است و چون یکی از بستگان ما پیکرش پیدا نشده بود،این هم بهانه ای برای ما شده بود که وارد تفحص در مناطق عملیاتی شوم.

خمول: چند وقت در تفحص بودید؟
سید یار علی موسوی: به سال نکشید؛ بنده از مهر ماه 77 تا 13/12/77 در تفحص بودم و دیگر سعادت نداشتم.

خمول: در طول این مدتی که شما در تفحص بودید، متأهل بودید؟
سید یار علی موسوی: سر خانه و زندگی نرفته بودم، ولی نامزد داشتم؛ بعد از این که مجروح شدم، ایشان آمدند بیمارستان، سعی کردم که همه بیرون بروند تا موضوعی را با ایشان مطرح کنم؛ گفتم: زمانی که من آمدم خواستگاری شما، از لحاظ جسمی سالم بودم، ولی شما حالا می توانید با توجه به این اوضاع، دیگر قبول نکنید. در یک جمله جوابم را داد؛ به شوخی گفت: حالا دیگر همه مردم پیش خدا و رهبر عزیز شدند و شما دیگر به درد من نمی خورید!!!؟

جانباز عملیات تفحص-سید یار علی موسوی

خمول: بعد از آن با زندگی مشترک مشکلی نداشتید؟
سید یار علی موسوی: مشکلی هم اگر بوده از طرف من بوده که بیایید این پروتز ها را از پاها در بیاورید تا دست و پاهایم را بشویم و از این کارها. الحمدلله خیلی راضی هستم.
 
خمول: بنظر شما علت این که در این خیل عظیم شهدا، عده ای خواستند گمنام بمانند، چه بود؟
سید یار علی موسوی: شما اگر سر پل ذهاب رفته باشید. زیارتگاهی است متعلق به احمد بن اسحاق. که خدمت چند امام و امام زمان (عج) تشرف داشته و اهل قم بوده اند. ایشان از سفر کربلا که برمی گشتند در راه از دنیا می روند و در همان جا دفن می شوند و دارای بارگاه و زیارتگاه هستند. شخصی در خواب می بیند که دارند زیارتگاه را آب و جارو می کنند و از او سوال می کنند که چه خبر است؟ در پاسخ می گوید که الان یک نفر از شهدا را اینجا می خواهند بیاورند و داخل حرم دفن کنند.
پیکر شهید امینی بعد از حدود 13 سال در آنجا دفن می شود؛ خیلی عجیب بود، وقتی با برادرش صحبت می کردم؛ می گفت: سید، در آن روزهای آخر تمام عکس هایش را پاره کرد و رفت. گفتم: پس این عکس از کجا آمده؟ گفت: نمی دانم احتمالا از خانه فامیل ها در آمده است. خوب این شهید، واقعا خواسته بود که گمنام بماند. شهید نشدند به خاطر این که عکس شان را به دیوار بزنند و بگویند که ما رفتیم، نه، من فکر می کنم که از مادر شهیدان حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیروی کردند. این واقعا بالاترین شأن است. به خاطر انسان ها نرفتند که عکسشان بماند و ما نگاهشان کنیم، به خاطر خدا رفتند. من فکر می کنم که برای معامله کردن با خدا از لحاظ ظاهر ما نتوانیم تشخیص بدهیم و ببینم. حتی رزمندگانمان هم گمنام اند؛ شما ببینید که چقدر بی ریا و چقدر پاک و ساده بوده اند. چون معامله ی شهدای گمنام با خدا بوده، هر چه هم که بوده بین خودشان و خدا بوده و رازی بوده که نخواستند کسی ببیند.

جانباز عملیات تفحص-سید یار علی موسوی

 
خمول: چرا برخی از شهدا بعد از سال ها گمنامی خواستند پیکر مطهرشان دوباره برگردد؟
سید یار علی موسوی: من احساس می کنم که با برگشتن شان، به ما یک شوک وارد می کنند که یک موقع شهدا فراموش نشوند، می آیند که بگویند ما برگشتیم و هنوز هستیم، و آمدنشان برای زنده شدن ماست، برای زنده شدن دوباره ی ما. شهدا وقتی که می آیند یک نیروی جدیدی به ما می دهند. شما فضای شهر را نگاه کنید؛ و ببینید وقتی که شهدا می آیند چه می کنند.
اگر نگاه کنید بیشتر کسانی که به مزار شهدا می روند، به مزار شهدای گمنام می روند. شهدای دیگر هم برای ما عزیز هستند، همه یکی هستند، ولی شهدای گمنام از مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیروی کردند. باشد که انشاءالله حضرت صاحب الزمان (عج) بیایند و قبر مادرمان پیدا شود. اگر هم شهدا خودشان را به ما نشان می دهند، به خاطر زنده شدن ماست که از یادشان غافل نشویم و همین از کرامات شهداست.
۳۰ تیر ۱۳۸۹
تاریخ انتشار: ۳۰ تیر ۱۳۸۹
حسین برخورداری
۱۳۸۹/۰۸/۱۱ Iran
1
0
0

موفق باشید.


نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید