زندگینامه

مادر در آرزوی فرزند پسر،گرمای امید را با استقبال پابوسی آستان علی ابن موس بن الرضا(ع) در سرمای زمستان در آغوش گرفت و سال1355 حاجت روا مهر به استجابتش بست و نام فرزندش را"علیرضا"گذاشت. رضا برای عرض ارادت در سن یک سالگی زائر حرمش شد. هنوز دو سال بیشتر نداشت که همراه مادر در راهپیمایی های مردمی شرکت داشت و اولین تجربه حضور انقلابی را پشت سر گذاشت. در سن 3 سالگی بیمار شد و امید نجاتش نبود و مادر،باز به حلقه کوی التماس ضریح امام رضا (ع) را گواه شفا گرفت و رضا دوباره زائر باب الحوائج گشت. ایام خوش کودکی را در کنار خانواده گذراند و در 7سالگی اولین پائیر بهار علم و دانش را تجربه کرد. به درس و مشق علاقه داشت و با سپری کردن دوره ابتدایی در کلاس اول راهنمایی به عضویت بسیج مسجد امام رضا(ع)درآمد. رضا که بیشتر در مناسبت ها پا به مسجد گذاشته بود حالا پایگاه فعالیتهای خود را آنجا قرار داده بود و هیئت های اهل بیت (ع) ماوائ تثبیت قدمهایش بود. با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران شد. رضا با توجه به جثته درشت و قوی اش با عضویت در مجموعه ورزشی هویزه در رشته آمادگی جسمانی به تمرین پرداخت ئ با ورود به رشته"جودو" در سال 1377 با شرکت در پنجمین جشنواره فرهنگی، نمایشی، رزمی،لوح تقدیر دریافت کرد. او در سال 1378 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد ولی همچنان تمرینات ورزشی را ادامه می داد و در سال 1379 و 1380 به ترتیب موفق به دریافت کمربندهای 6و8 شد. او در تمام این سال ها فرزند انقلاب و جنگ بود و یاد شهدا و امام (ره) پیوسته حرف اول کتاب آرزوهایش بود. همیشه از مادر می خواست تا بعد از نماز برای شهادتش دعا کند. رضا در پیروی از اهلبیت رسم رسیدگی به خانواده های بی بضاعت را سنت خود کرده بود و همیشه می گفت حقوق من صاحب دارد و باید به دستش برسد. رضا سالی دو باربه حرم رضوی می رفت تا مقیم نظاره بارگاه قدسی شود. او دوست داشت برای پیدا کردن پیکر شهدا خدمتی به خانواده شهدا انجام دهد و با توجه به آشنایی قبلی اش با علی محمودوند، وارد گروه تفحص شد و رسم پرواز را که در بال و پر زدن کبوتران حرم دیده بود در مقر جستجوگران نور می آموخت. آنقدر دل به کار داده بود که شهید محمودوند می گفت "هر وقت رضا در مقر هست من خیالم راحت است".شهبازی در پائیز 1380 برای تکمیل دینش عقد ازدواج بست ولی دل گرو رفتن داشت و رضا آنقدر بزرگ شد که در سن 25 سالگی،همسن فرزند امام رضا (ع)بزرگان آسمان نشین از فکه عروج کرده، منت گذاشتند و او را در جمع خودشان راه دادند و 26/9/1380 در عیش شهادت، طیش وصال را به طرب گرفت و پرواز کرد.آخرین دست نوشته اش بعد از شهادت در جیب لباسش بود:
توی این عالم هستی که همه رو به فناست           به خدا یه دل دارم اونم واسه امام رضاست  
و رضا مهر به رضای الهی بست و مزارش برای مادر،رضایت خاطر و برای عاشقان شهادت سنگ نشان راه شد.