زندگینامه شهید
دراول فروردین سال 1338 در اصفهان متولد شد. پدرش حجت الاسلام حاج شیخ علی حبیب الهی امام جماعت مسجد شیخ لطف الله و مسجد آقاعلی بابا بود و نام محمدرضا را برای او انتخاب کرد.
از کودکی تحت تعلیم و تربیت پدر قرار گرفت. دوران دبستان و دبیرستان را در مدرسه های حاتم بیک، احمدیه و ادب گذراند. از همان دوران در فعالیت های مذهبی شرکت داشت. سال آخر دبیرستان برای اجتناب از خدمت در ارتش شاهنشاهی در امتحان دیپلم شرکت نکرد.
تصمیم داشت برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود ولی پدرش مخالف بود. پس رضا در ایران ماند و مشغول فعالیت های سیاسی شد.
در آن زمان تظاهرات مردم علیه رژیم پهلوی را برنامه ریزی می کرد. حاج رضا یکی از برنامه ریزان اصلی تظاهرات و تحصن در منزل آیت الله خادمی بود. پس از مدتی توسط ساواک شناسایی شد. یک شب مأموران در خیابان مسجد سید هنگام بازگشت به منزل به قصد جانش به او شلیک کردند ولی موفق نشدند.
حاج رضا پس از گرفتن دیپلم در دانشگاه ثبت نام کرد، اما به علت تعطیل شدن دانشگاهها فرصت را غنیمت شمرد و در حوزه علمیه مشغول تحصیل شد.
از نشانه های هوش بالا و تلاش شبانه روزی حاج رضا این بود که طی مدت شش ماه علوم پایه و سطح را تمام کرد، دروسی که سایرین در شش سال می خواندند. او ظلم رژیم را نمی توانست تحمل کند و از ظلم رژیم به مردم به عنوان عنایات ملوکانه یاد می کرد.
حاج رضا اولین دوره تعلیم افراد زبده سپاه را در تهران گذراند و در کمیته شهری اصفهان به تعلیم افراد در دفاع شهری پرداخت.
وی در 12 خرداد ماه 1360 دست راست خود را از دست داد و اولین سردار جانباز جبهه های جنگ شد. او چندین بار در جبهه مجروح شد ولی پس از بهبودی نسبی به جبهه بازگشت.
بعد از جانباز شدن، مسئولیت سپاه اصفهان را به او دادند ولی پس از چند ماه استعفا داد و به جبهه باز گشت. شجاعت و بی باکی ایشان در جبهه ها زبانزد بود، او گاهی مواقع تا سه روز در خط مقدم می ماند. ایشان تا سال 1361 در مسئولیت های مختلف از جمله فرماندهی سپاه دوم صاحب الزمان(عج)، فرمانده سپاه سوم و فرمانده سپاه اصفهان مشغول فعالیت بود. حاج رضا گفت: کسی که در راه خدا میرود اگر همه چیزش از بین برود خیلی سعادتمند است. سردار حاج رضا حبیب الهی در 18 بهمن ماه سال 1361 جام شهادت را نوشید و به خواسته اش که فناءفی لله بود رسید.
الهی ، اگر این طفل تا زمانی که او را به طبیب می رسانیم خطر جانی برایش حادث نشود انشاالله در آینده خدمت گزار بندگان تو شود:
و دعای مادر بر بالین فرزند بیمارش مستجاب شد و رضا خدمتگزاری صدیق برای مردم و جامعه گردید.
در آخرین امتحان دیپلم شرکت نکرد و به خانه برگشت.
مادر پرسید چرا به این زودی برگشتی؟ مگر امتحان نداشتی؟ در حالی که ناراحت و عصبانی بود گفت: «نمی خواستم زیر پرچم این مفسد بروم. سربازی در این وهله و موقعیت حرام است» یک سال بیشتر تا پیروزی انقلاب نمانده بود!
رضا خیلی نترس بود و فعالانه تهیه و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام خمینی (ره) شرکت داشت. در یکی از شب های حکومت نظامی وقتی داشتیم لاستیک ها را آتش می زدیم مأموران رژیم شاه سر رسیدند، همه با هم فرار کردیم ولی رضا همچنان مشغول آتش زدن بود وقتی مأمور ها شروع به تیراندازی کردند کار خود را تمام کرده با زرنگی خاص از معرکه گریخت.
انگار دوست داشت همیشه در وسط معرکه درگیری با رژیم باشد برای همین رفت تهران و در اوج درگیرها و روزهای پیش از انقلاب ، در تظاهرات و درگیرهای تهران حضور فعالانه ای داشت. با پیروزی انقلاب وارد کمیته دفاع شهری اصفهان شد و در سال 58 در امتحانات متفرقه دیپلم شرکت کرد و مدرک خود را گرفت و همزمان در مدرسه علمیّه «امام صادق» مشغول تحصیل علوم دینی و طلبگی شد.
روح بلند رضا آرام و قرار نداشت می گفت: «می خواهم به کمک مردم محروم سیستان و بلوچستان بروم» و مدت یک سال در فعالیت های جهاد سازندگی و سپاه در آن استان محروم فعالیت می کرد.
هنوز دو ماه از شروع جنگ نگذشته بود که عازم خوزستان شد و به شیرمردان «خط شیر» پیوست.
سال 60 برای رضا سال خاصی بود، در خرداد همان سال دست راست خود را فدای اسلام کرد. هنوز دوران مجروحیت را طی نکرده بود که پدرش حجه الاسلام شیخ علی حبیب اللهی به لقاء دوست شتافت. در همان سال خداوند حبیب خود را طلبید و رضا به شرف زیارت خانه دوست و حضور در سرزمین وحی نائل شد. از این پس همه او را به نام حاج رضا می شناختند.
هنوز چند ساعتی از شروع عملیات طریق القدس نگذشته بود که «عباس کردآبادی» که مسئولیت محور سمت راست و هدایت یگان های عمل کننده محور را عهده دار بود به شهادت رسید و حاج رضا حبیب اللهی این وظیفۀ خطیر را بر دوش گرفت. با مدیریت و رشادت ها و دلاوری های حاج رضا هیچ خللی در روند عملیات پیش نیامد.
چند روز از شروع عملیات طریق القدس نگذشته بود که حاج رضا از ناحیه دست چپ مجروح شد. ناتوانی او در استفاده از دست ها ما را یاد حماسه آفرینی ها و دلاوری های علمدار کربلا می انداخت.
وقتی در ادامه عملیات طریق القدس سردار احمد فروغی مسئول عملیات سپاه اصفهان به شهادت رسید، همۀ مسئولین سپاه با اتفاق نظر حاج رضا را برای تصدی این مسئولیت انتخاب کردند. حاج رضا علی رغم میل باطنی با اصرار و توجیه این مسئولیت را پذیرفت.
طرح 2/5 یکی از طرح های ابتکاری حاج رضا بود. در این طرح از هر 5 نفر نیروی پاسدار سپاه همیشه 2 نفر در حال مأموریت به مناطق عملیاتی بودند. با این کار هم کارهای ستادی و پشتیبانی انجام می شد و هم پاسداران و داوطلبین به اعزام مناطق عملیاتی کادر مورد نیاز یگان های رزمی را تأمین می کردند.
با اینکه مسئول عملیات سپاه اصفهان بود ولی بنا به وضعیت و نیاز مناطق عملیاتی در جبهه حضور
می یافت و به عنوان یکی از مشاوران اصلی فرماندهی لشکر امام حسین(ع) و صاحب نظران جنگ ایفای نقش می کرد.
نقش حاج رضا در عملیات محدود «علی ابن ابی طالب» در منطقه تنگه چزابه و حمایت و پشتیابانی از گردان ثارالله (هسته اولیه لشکر 41 ثارالله) در منطقه «کمر سرخ» بر هیچ یک از فرماندهان و مطلعین پوشیده نیست. رشادتهای او در عملیات فتح المبین او را به عنوان یک فرمانده مطرح در سطح یگان های سپاه نمایان می ساخت.
حاج رضا بار دیگر از ناحیه قفسه سینه در ادامه عملیات فتح المبین مجروح شد و به پشت جبهه منتقل شد، طعم شیرین سختی ها و درد و رنج برای وصول به یار ارمغانی است که خداوند برای بنده های پاک و مخلص خود در این جهان رقم می زند.
تدابیر فرماندهی و مدیریت بسیار قوی و ذهن خلاق و طراح حاج رضا در عملیات های فتح المبین ، بیت المقدس و رمضان و محرم باعث شد تا او را به عنوان یک فرمانده نظامی صاحب نظر و دارای سبک و شیوه خاص در عملیات ها بشناسند.
در منطقه عملیات فتح المبین ساعت 5 بعدازظهر بود که دیدیم از دور یک موتور سوار با سرعت به ما نزدیک می شود.
جلوتر که آمد دیدم حاج رضا حبیب اللهی است که یک اسلحه کلاش تاشو روی شانه و یک دوربین و قطب نما به گردن آویخته است با سرو صورتی پر از گرد و خاک.
ایشان افسوس می خورد و می گفت: من چندین کیلومتر جلوتر رفته ام و با دوربین همه جا را بررسی کردم از عراقی ها خبری نیست ، ای کاش نیرو و امکانات بیشتری داشتیم و جلوتر می رفتیم.
پرسیدم: حاجی غذا خوردی گفت: «نه» او اصلاً در فکر غذا و استراحت نبود. برایش غذا آوردیم و همانطور که سوار موتور بود مقداری غذا خورد و با عجله خداحافظی کرد.
چند روز بعد از عملیات محرم با حاج رضا به خط مقدم رفتیم، او دوربین را برداشت و روی خاکریز رفت. عراقی ها که متوجه شدند با گلوله های تانک شروع به شلیک به سمت خاکریز کردند. انگار هیچ ترسی در وجود او نبود. گفتم حاجی کمی از خاکریز پایین بیا! ! ولی او توجهی نمی کرد ودر آن حال مشغول بررسی مواضع دشمن و شمارش تانک های آنها بود.
دو شب مانده به عملیات «والفجر مقدماتی» جلسه ای طولانی در قرارگاه با حضور برادران ارتش، سپاه و فرماندهی کل بود. تعدادی از مسئولان سیاسی کشور هم حضور داشتند. میزبان سپاه سوم بود و حاج رضا آن شب سخت مشغول کار بود. جلسه تا دو ساعت بعد از نیمه شب ، طول کشید. پس از جلسه، همگی خسته بودیم و برای استراحت رفتیم. در این حال، در آن طرف پرده ای که وسط سنگر بود، دیدم حاج رضا مشغول نماز است و نماز او تا صبح ادامه یافت، نماز شب حاجی ترک نمی شد.
حاج رضا اصولاً آینده نگر بود و فردی متین، موقر و کمتر اهل شوخی بود. ما صحبت های حاج رضا را پس از سال ها درک می کنیم و آن نظریات، اکنون برای همه ما ثابت شده است. صحبت هایی که در آن موقع می کرد، نتیجۀ دوره های عالی نظامی نبود؛ بلکه از ذهن خلاق و مبتکر یک طلبه بود. او معتقد بود که «باید تجربیات ما به دیگران منتقل شود؛ چون ممکن است ما به شهادت برسیم.»
پیش از عملیات «والفجر مقدماتی» چون فصل زمستان بود و هوا سرد، در منطقه، داخل چادر بودیم. شب ها خیلی سرد بود و می لرزیدیم. پتو هم کم داشتیم. ما در حالی که با دو پتو می خوابیدیم؛ اما حاج رضا با یک پتو تا صبح می خوابید. ایثار و قناعت، همیشه پیشۀ او بود و با کمبودها سازگار.
با اینکه یک دستش مجروح بود؛ ولی با استفاده از دست دیگرش ، کارهایش را انجام می داد. خط مقدم را هم خوب اداره می کرد. ما نیم ساعت اول شروع عملیات، در حال پیشروی، بیش از ده بار ایشان را دیدیم که سرکشی و بچه ها را هدایت می کرد و گاهی از نیروهای پیشرو هم جلوتر می رفت که برای ما بسیار روحیه بخش بود.
زمانی که همه از تیراندازی ها و آتش می ترسیدند، ایشان ایستاده بود. او همیشه تأکید می کرد فرمانده نباید جلوی ترکش خم شود و عیناً این کلمه را من از زبان ایشان به یاد دارم که : «من هیچ گاه برای ترکش، رکوع و سجود نکردم.»
والفجر مقدماتی
دیدار سید رضا و حاج رضا
برادر «سید رضا منتظرین» که در آن زمان، از نیروهای واحد اطلاعات عملیات سپاه سوم فتح بود و در آخرین لحظه ها، در خط مقدم نبرد، کنار سردار حبیب اللهی بوده است، چنین می گوید: «ما صبح روز عملیات، همراه یک گروهان نیروی تحت امر سپاه سوم و نیروهایی از واحد طرح و عملیات و اطلاعات – عملیات سپاه سوم به منطقه جلو رفتیم. به اتفاق حاج رضا در کانال اول، نزدیکترین نقطه به دشمن، مستقر بودیم و تعدادی از نیروهای تخریب، در محل دیگری بودند. وضعیت کانالی که داخل آن بودیم، نامناسب و دشوار بود؛ یعنی پر از سیم های خاردار و احتمالاً در بعضی نقاط، مین گذاری شده و برای ما مشکوک بود. دشمن نیز با نیروهای زرهی انبوه خود در حال پاتک و جلو آمدن بودند. آن وضعیت که اضطراب ما را فراگرفته بود و کانال و اوضاع آن را می دیدیم، حاج رضا آرامش خاصی داشت، دستور داد داخل کانال پخش شویم و موضع بگیریم. پس از آن، مرا صدا زد و گفت: «منتظر! بلند شود برو نیروهای تخریب را بیاور.» (محل استقرار نیروهای تخریب را من می دانستم) حاج رضا قصد داشت معبر جلو را باز کند و نیروها را از داخل کانال به سمت کانال دوم جلویی ، به سمت دشمن عبور دهد و با نیروهای موجود، حرکت دشمن را سد کند.
در حقیقت، می خواست معبر(محور را برای عبور نیروها و ادامه عملیات) حفظ نماید. در همین حال، من سرم را از کانال بیرون کردم، دیدم تانک های عراقی حدود دویست متری ما، در حال پیشروی هستند. در پاسخ حاج رضا گفتم: «می ترسم!» حاجی گفت: « سریع برو معطل نکن، برو!» برادر «خلیل قسمت کننده» از نیروهای کاشان، که بعدها به فیض شهادت رسید، آنجا بود، گفت: « من می روم موتور را روشن می کنم، به محض شنیدن صدای روشن شدن موتور ، سریع بیا عقب تا برویم» به همین طریق عمل کردیم و با سرعت به سوی خاکریز خودمان که پانصد متر عقب تر بود، حرکت کردیم. نمی دانم این فاصله را چگونه طی کردیم. شاید پرواز می کردیم و تیرها از کنار ما رد می شد. تا اینکه پشت خاکریز رسیدیم. به یاد دارم که هنگام حرکت، حاجی به ما گفت: «بروید خدا حفظتان کند!» پس از رسیدن به پشت خاکریز، نفسی کشیدیم. دوباره به پشت سرم و منطقه نگاه کردم. دیدم تانک های عراقی به پنجاه متری کانال رسیده اند.
موضوع را با بچه ها درمیان گذاشتیم. آنان گفتند: «امکان بازگشت نیست و نمی توانید برگردید. وضعیت را که می بینید، دیگر دیر شده است!» دقایقی بعد بود که تانک های عراقی به کانال رسیده بودند.
این آخرین لحظه ها ودقایقی که از زبان یکی از رزمندگان اسلام، که ناظر وضعیت منطقه و در کنار حاج رضا بوده ، شنیدیم. لحظه ها و ثانیه هایی که زمین منطقۀ والفجر مقدماتی، حاج رضا را از ما گرفت ودیگر بازنگرداند.
پس از آن، با پیگیری هایی که توسط سردار شهید خرازی و سایر مسئولان شد، گروههای شناسایی، همان شب و شب های بعد در منطقۀ کانال و اطراف آن به جست و جو پرداختند و هرچه تلاش کردند تا نشانی یا خبری از او بیابند، سودی نبخشید.
و به این ترتیب، آخرین امیدها برای یافتن آن سردار رشیدی که ماه ها شور و حماسه را خلق کرده بود، راه به جایی نبرد و در عین ناباوری ، در راه حفظ مواضع نیروهای اسلام، با تعصب و غیرت خاص خود، جان بر سر اهداف مقدس گذاشت و جاوید الاثر شد.
این حادثه ، در یکی از سخت ترین شرایط جنگ و دفاع مقدس ، اتفاق افتاد و حاج رضا را از رزمندگان اسلام و مسئولان نظام اسلامی گرفت و به جرأت می توان گفت، اگر این حوادث ، یعنی شهادت آن سرداران عزیز در قبل از عملیات و شهادت حاج رضا ، بعد از آغاز عملیات که نقش بسیار مهم و اساسی در هدایت عملیات و تصمیم گیری در شرایط بحرانی داشتند، نبود، سرنوشت این عملیات ، علی رغم مشکلات بسیار زیادش ، به گونه ای دیگر رقم می خورد؛ اما تقدیر چنین بود و ما نیز راضی به مقدرات الهی. آری! حاج رضا، این سردار رشید اسلام، با همه خصایص جامع خود، در این حرکت نیز همچون همیشه قاطعانه عمل کرد و یک باره تمامی خود را تقدیم دوست نمود و سوار بر مرکب عشق، با پیکری مجروح، به دیدار معشوق شتافت و اکنون، بر بازماندگان طریق اوست که خالصانه با اقتدای به سیره اش راهش را ادامه دهند و با انتقال آنچه از او به یادگار مانده به آیندگان گوشه ای از این حق را ادا نمایند. انشاالله.
ولادت:1/1/1337
تاریخ مفقودالاثرشدن:18/11/1361