وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ
محمد آیه 31
و شما را می آزماییم تا مجاهدان و صابرانتان را بشناسیم و حدیثتان را آشکار کنیم
And most certainly We will try you until We have known those among you who exert themselves hard, and the patient, and made your case manifest.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
و البتّه شما را مىآزماییم تا مجاهدان و شکیبایانِ شما را باز شناسانیم، و گزارشهاى [مربوط به] شما را رسیدگى کنیم.
ترجمه مجتبوی
و هر آینه شما را بیازماییم تا مجاهدان و شکیبایان- پایداران- شما را معلوم کنیم و خبرهاى شما- اعمالتان- را بیازماییم.
ترجمه مشکینی
و حتما شما را (به وسیله تکالیف دینى) آزمایش خواهیم کرد تا مجاهدان شما را و صابران را بدانیم (علم ازلى ما بر معلوم خارجى منطبق شود)، و گزارشات (اعمال) شما را بررسى کنیم
ترجمه بهرام پور
و البته شما را مىآزماییم تا مجاهدان و صابران شما را بشناسیم و گزارشهاى [مربوط به] شما را رسیدگى و برملا کنیم
تفاسیر:
تفسیر مجمع البیان
31. و به راستى شما را مىآزماییم تا [با این کار] جهادگران و شکیبایان شما را بازشناسیم و گزارشهاى [مربوط به عملکرد ]شما را بیازماییم [و رسیدگى نماییم]. 32. بىگمان کسانى که کفر ورزیدند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند و پس از آنکه [راه رشد و] هدایت برایشان آشکار گردید، [باز هم] با پیامبر [عدالت و آزادى] درافتادند، هرگز هیچ گزندى به خدا نخواهند رسانید و [خدا] به زودى کارهاى آنان را تباه خواهد ساخت. 33. هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را فرمان برید و از پیامبر [او نیز] اطاعت کنید و کارهاى خود را تباه مسازید. 34. به یقین کسانى که کفر ورزیدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند، آن گاه در حال کفر از دنیا رفتند، خدا هرگز آنان را نمىآمرزد. 35. پس سستى نورزید و در حالى که شما برترید و خدا با شماست [تجاوزکارانِ حقستیز را] به آشتى نخوانید، و [خدا] هرگز از [پاداش] کارهایتان نخواهد کاست. نگرشى بر واژهها «اخبار»: این واژه جمع «خبر» و گزارش آمده است، امّا منظور از آن در آیه شریفه عملکرد انسانهاست، چرا که وقتى کارى از انسان سرمىزند، به صورت خبر در میان مردم پخش مىگردد. «یترکم»: از ماده «وتر»، در اصل به مفهوم بریده شده، و منفرد و جدا آمده است. و نیز هنگامى که گفته مىشود: «وَترَهُ» منظور این است که آن را کاست و در آیه مورد بحث که حرف نفى بر سر آن آمده، منظور این است که: و خدا از پاداش کارهاى شما مردم توحیدگرا و شایستهکردار نخواهد کاست. با این بیان این واژه به مفهوم کمبود و نقصان و کاستن نیز آمده است. تفسیر سنّت آزمون در نخستین آیه مورد بحث قرآن شریف اصل آزمون و سنت امتحان و ابتلاء را - که از راههاى بازشناسى و مشخص ساختن ایمانآوردگان راستین، و نیز در جهت پرورش توانایىهاى و شکوفا ساختن استعدادهاى انسانهاست - طرح مىکند و مىفرماید: وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ و بىگمان ما همه شما انسانها را با مشخص ساختن وظایف و مسئولیتها مىآزماییم. حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ تا بدین وسیله جهادگران و شکیبایان شما را بازشناسیم و روشن سازیم که از میان شما مردم با ایمان و شایستهکردار چه کسانى در راه خدا جهاد مىکنند و چه کسانى در این راه شکیبایى مىورزند. در تفسیر این فراز دو نظر امده است: 1- به باور گروهى از مفسران منظور این است که: و بىگمان ما همه شما را مىآزماییم تا دوستان ما جهادگران و شکیبایان شما را بشناسند. بدان دلیل خداى فرزانه شناسایى را به ذات پاک و بىهمتاى خود نسبت داده است، که دوستان شایستهکردار و توحیدگرایش را گرامى دارد و به آنان عزّت و عظمت بخشد. نظیر این آیه، در قرآن شریف هست که خدا در راه گرامیداشت مردم توحیدگرا و شایستهکردار، موضوع را به ذات بىهمتاى خویش نسبت مىدهد و مىفرماید: «انّ الّذین یُؤدّون الله و رسوله لعنهم الله...»(197) بىگمان آن کسانى که خدا و پیامبر او را بیازارند، خدا آنان را در دنیا و آخرت از رحمت و مهر خود دور ساخته و برایشان عذابى خوارکننده آماده ساخته است. با این بیان در اینجا نیز منظور این است که: بىگمان آن کسانى که دوستان خدا و پیامبرش را بیازارند چنین سرنوشت سیاهى خواهند داشت. 2- امّا به باور گروهى دیگر از مفسران منظور این است که: بىگمان ما همه شما را مىآزماییم تا توانایىهاى شما شکوفا گردد و به انجام کارهاى شایسته دست زنید و آن گاه جهاد و اخلاص شما را بنگریم و به آن پاداش دهیم. در ادامه آیه مىفرماید: وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ و افزون بر آزمون خود شما، با کارهایى که انجام خواهید داد اسرار نهانى شما را نیز مشخص مىسازیم و باطن شما را نیز آشکار مىکنیم. آن گاه در اشاره به سرنوشت کفرگرایان و ظالمان مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ الهُدَى لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئًا بىتردید آن کسانى که کفر ورزیدند و از فرمانبردارى خدا و پیروى از دین او سرباز زدند و نیز با زورمدارى و فریبکارى راه رشد و هدایت را بر مردم بستند و آنان را از راه خدا و فرمانبردارى او بازداشتند، و نیز پس از روشن شدن راه حق و شناخت محمد(ص) و آگاهى از درستى رسالت و آسمانى بودن دعوت آن حضرت باز هم با او درافتادند و راه دشمنى و عناد در پیش گرفتند، آرى، چنین کسانى هرگز نمىتوانند زیان و گزندى به خدا برسانند؛ بلکه با این کارهاى زشت و ظالمانه به خود زیان مىزنند. وَسَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ و کارهاى آنان را تباه خواهد ساخت. آرى، اگر از این مردم حقناپذیر کار خوبى هم سر زند، بدان دلیل که همراه ایمان و تقوا و نیت خداپسندانه نیست سودشان نمىبخشد و خدا آن را تباه مىسازد. از آیه شریفه چنین دریافت مىگردد که این مردم کفرگرا و حقستیز، کسانى هستند که پس از روشن شدن حق و راه رشد و کمال بر آنان، باز هم با حقیقت درمىافتند و راه حقستیزى و دشمنى و کوردلى را در پیش مىگیرند و به خدا و پیامبر و دین و آیین زندگىساز او ایمان نمىآورند. در این مورد که این کفرگرایان چه کسانى هستند، دو نظر آمده است: 1- به باور گروهى از مفسران اینان گروههایى از پیروان کتابهاى آسمانى پیشین هستند که پس از شناخت پیامبر و درستى دعوت آسمانى و رسالت جهانى او، باز هم حقیقت را نپذیرفتند و ایمان نیاوردند. 2- امّا به باور گروهى دیگر آنان سردمداران جاهطلب و خودکامهاند که در جهت حفظ سلطه ظالمانه و نامشروع خویش، با حق درافتادند و مردم را از شناخت حق و ایمان و عمل شایسته بازداشتند؛ چرا که در قرآن شریف واژه دشمنى با حق در مورد سردمداران ستم و تباهى به کار مىرود. هشدار و رهنمود به مردم با ایمان قرآن پس از هشدار به کفرگرایان و حقناپذیران، اینک روى سخن را به مردم حقپذیر و با ایمان مىکند و مىفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ هان اى مردم درستاندیشى که ایمان آوردهاید، خداى یکتا و بىهمتا را اطاعت کنید؛ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ و با ایمان به رسالت پیامبر و درستى دعوت آسمانى آن حضرت، او را نیز فرمان برید. از دیدگاه پارهاى از مفسران منظور این است که: با حرمت نهادن به پیامبر و گرامیداشت او، خداى یکتا را فرمان برید و با بزرگداشت فرمان خدا از پیامآور او اطاعت کنید. وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ و کارهاى خود را تباه مسازید. از دیدگاه «عطاء» منظور این است که: و با تردید و تزلزل عقیدتى و یا نفاق و ناخالصى، کارهاى خود را تباه مسازید. امّا به باور «کلبى» منظور این است که: و با ریاکارى و نیرنگبازى کارهاى خود را تباه مسازید. و از «حسن» آوردهاند که مىگفت: و با دست یازیدن به گناهان کوچک و بزرگ عملکرد شایسته خویشتن را نیز تباه مسازید. * * * در چهارمین آیه مورد بحث دگرباره در مورد سرنوشت کفرگرایان و ظالمان مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ بىگمان آن کسانى که کفر ورزیدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، آن گاه بر کفرگرایى و حقناپذیرى خویش پافشارى کردند تا در همان کفر و زندقه از دنیا رفتند، خدا هرگز آنان را نخواهد بخشید و از گناهانشان نخواهد گذشت. * * * در آخرین آیه مورد بحث بار دیگر روى سخن را به مردم با ایمان مىکند و مىفرماید: فَلَا تَهِنُوا پس شما اى مردم با ایمان! مباد در راه حق و عدالت و جهاد و دفاع از حقوق و آزادى و دین و آیین خویش سستى ورزید و در رویارویى با کفر و بیداد ضعف نشان دهید. وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمْ الْأَعْلَوْنَ و در حالى که شما از کفرگرایان و حقستیزان برترید، مباد آنان را به آشتى ذلّتبار فرا خوانید و از حقوق و کرامت خویش بگذرید. به باور «مجاهد» منظور این است که: و در حالى که شما برترید و پیروز، مباد آنان را به صلح و آشتى بخوانید و از ترس، آتشبس ذلتبار را بپذیرید.(198) امّا به باور پارهاى منظور این است که: و در حالى که در پیکار و جهاد، پیروزى از آن شماست مباد کفرگرایان و ظالمان را به آشتى دعوت کنید. و از دیدگاه برخى این فراز از آیه شریفه بیانگر حال مردم با ایمان مىباشد و به آنان روشنگرى مىکند و امید مىبخشد که: سرانجام پیروزى و سرفرازى از آن شماست، گرچه در پارهاى از میدانها دچار شکست گردید؛ بنابراین سست نشوید و نترسید و از حقوق خویش کوتاه نیایید که شما پیروز خواهید شد، چرا که خدا با شماست. وَاللَّهُ مَعَکُمْ و خدا در هنگامه جهاد و پیکار شما با ستمکاران با شماست و سرانجام با یارى خود پیروزتان خواهد ساخت. وَلَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ و هرگز از پاداش عملکردتان نخواهد کاست. مجاهد مىگوید: و خدا هرگز نه تنها چیزى از پاداش کارهایتان را نخواهد کاست که از فضل و کرامت خویش بر آن خواهد افزود. امّا به باور گروهى از مفسران پیشین از جمله «ابن عباس» منظور این است که: و خدا هرگز به کسى ستم روا نخواهد داشت. پرتوى از آیات در آیات روشنگر و انسانسازى که ترجمه و تفسیر آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، این نکات نیز در خور دقّت است: الف - راهى براى شناخت چهرهها راهها براى شناخت انسانهاى هدفدار و آرمانخواه و ستمستیز و آزادمنش، از مدعیان ایمان و اخلاص و آزادگى بسیار است و یکى از آنها راه آزمون و آزمایش آنان در میدان حقطلبى و پیکار همهجانبه با استبداد و انحصار و زورمدارى است؛ در این میدان سهمگین است که هم توانایىها و استعدادها و ابتکارها و درایتها و خردورزیها شکوفا مىگردد و گوهر وجود انسانهاى لایق و فضیلتخواه تجلى پیدا مىکند، و هم درجه صداقت و پایمردى و شکیبایى و شجاعت آنان آشکار مىگردد؛ چرا که کمتر کسى مىتواند در این فراز و نشیبهاى دشوار و طاقتفرسا چهره حقیقى خویش را پوشیده دارد و یا از خود سیماى دروغین و ریاکارانهاى ارائه دهد. آرى، درست به همین دلیل است که خداى فرزانه مىفرماید: و بىگمان ما شما را خواهیم آزمود تا جهادگران و شکیبایان شما در راه عدالت و آزادى و مردمسالارى و دفاع از حقوق و امنیت مردم مشخص گردد.(199) ب - دو مسؤولیت حسّاس در این آیات، قرآن شریف به مردم با ایمان و شایستهکردار هشدار مىدهد که هم باید در زندگى، عملکرد شایسته و کارهاى خداپسندانه داشته باشند، و هم پس از انجام آنها، مراقب باشند که با دست یازیدن به برخى از لغزشها و گناهان، آن کارهاى شایسته را پوچ و پوک و باطل و بیهوده نسازند و پاداش و ثواب عملکرد خود را نابود نکنند. به بیان دیگر نجات و نیکبختى و رستگارى در گرو دو کار بزرگ و حساس است: 1- ایمان آگاهانه و انجام کارهاى شایسته و عدالت و پروا و رعایت حقوق مردم، 2- نگاهدارى کارهاى انجام شده و مراقبت از آنها. درست در این راستا است که پنجمین امام نور مىفرماید: «اَلابقاء على العمل اشدّ من العمل» مراقبت و نگاهدارى کارهاى شایستهاى که انسان انجام مىدهد از خودِ انجامِ آن کارها، سرنوشتسازتر است. یکى از یاران پرسید: «و ما الاَبقاء على العمل؟» سرورم، منظور از مراقبت و نگاهدارى کارهاى شایسته چیست؟ آن حضرت فرمود: «یصل الرّجل بصلةٍ و ینفق نفقةٍ لِلّه وحده لا شریک له، فکتُب له سرّاً، ثم یذکرها فتمحى، فَتکتب له علانیةً، ثم یذکرها فتمحى و تکتب له و یاءً»(200) گاه انسان در زندگى خویش صله رحمى مىکند، و یا در راه خدا انفاق و بخشش مىنماید، و این کارش به دلیل نیت شایسته و اخلاص در عمل یک کار نهانى به مثبت مىرسد؛ آن گاه در جایى آن را باز مىگوید و با این کار آن عمل نهانى حذف و به جایش عمل آشکار نوشته مىشود. سپس در جاى دیگر آن را باز مىگوید که این مرتبه آن هم حذف و به جاى آن، کارش ریاکارانه نوشته مىشود و پاداش کارش نابود مىگردد. ج - شمارى از آفتهاى کارهاى شایسته آفتهاى نابودکنندهاى که کارهاى شایسته انسان را به خطر مىافکند و پاداش و ثواب آن را نابود مىسازد بسیار است، که براى نمونه به پارهاى اشاره مىرود: 1- منتگذارى قرآن شریف هشدار مىدهد که اگر انسان با ایمان در راه خدا انفاق کرد و بخشش نمود نباید هرگز بر آن کسى که نیکى کرده است منت گذارد؛ چرا که منت نهادن پاداش عمل را نابود مىسازد. قرآن در این مورد مىفرماید: یا ایهاالّذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ...(201) هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! مباد انفاق و بخششهاى خود را با منت نهادن نابود سازید... 2- آزردن دیگران خصلت نکوهیده دیگر آن است که انسان به هنگام کمک و دستگیرى از دیگران، آنان را بیازارد. این کار ناروا نیز پاداش و ثواب کار را نابود مىسازد. قرآن مىفرماید: لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذى(202) بخشش و انفاقهاى خویش را با منتگذارى و آزار رساندن به دریافت دارنده کمک نابود نسازید. 3- ریاکارى و خودنمایى این کار ناپسند نیز آفتى است که اگر بر خرمن کارهاى شایسته کسى افتاد آن را نابود مىسازد. قرآن مىفرماید: کالذى ینفق ماله رئاءَ الناس...(203) بسان کسى که دارایى خویش را براى نشان دادن به مردم انفاق مىکند، کارهاى شایسته خود را نابود نسازید... 4- خودپسندى یا عجب این خصلت نکوهیده نیز آفت دیگرى است که عمل صالح را نابود مىسازد. از پیامبر گرامى آوردهاند که: العجب یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب.(204) آفت عجب و خودپسندى بسان آتشى است که هیزم را نابود مىسازد، کارهاى شایسته را مىخورد. 5- آفت حسدورزى این خصلت نکوهیده نیز آفت کارهاى شایسته است. پیامبر گرامى فرمود: ایاکم والحسد فان الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب(205) بر شما باد که از حسد بپرهیزید؛ چرا که این آفتِ هستىسوز کارهاى شایسته را مىخورد و نابود مىکند؛ درست همانسان که آتش هیزم را. 6- شرکگرایى پس از ایمان اگر کسى در راه زندگى به افت تزلزل در عقیده گرفتار شود و ایمان خویش را از دست بدهد، کارهاى شایستهاى را که انجام داده است، همه نابود مىشوند. و لقد اوحى الیک... لئن اشرکت لیحبطنّ عملک...(206) و بىگمان به تو اى پیامبر! و به کسانى که پیش از تو بودند وحى شده است که اگر شرک بورزى کارهایت تباه مىگردد... 7- جلال و پرخاشجویى با پیامبر و این کار ناپسند نیز آفت کارهاى شایسته است. و لا تجهروا له بالفعل... ان تحبط اعمالکم(207) و آن گونه که بر سر یکدیگر فریاد مىکشید، بر پیامبر داد نزنید که کارهایتان نابود مىشود. د - یک قانون امیدبخش نکته جالب دیگر این است که به صراحت قرآن کریم و دلالت روایات کارهاى شایسته و خالصانه انسان نیز گناهان و بدیها و آثار ویرانگر آنها را از میان مىبرد و انسان را رستگار مىکند؛ و این یک قانون کلّى و امیدبخش است. قرآن در این مورد مىفرماید: ان الحسنات یذهبن السیئات.(208) انجام کارهاى شایسته و خالصانه، بدیها را نابود مىسازد. و از پیامبر گرامى نیز آوردهاند که به یکى از یاران فرمود: «اتق الله حیث کنت و خالق الناس بخلق حسن و اذا عملت سیئة فاعمل حسنة تحوها»(209) در هر حال و هر کجا هستى پرواى خدا را پیشه ساز، و با مردم با خلق و خوى شایسته و خوش رفتار نما؛ و هرگاه کار ناپسندى انجام دادى، پس از آن کار نیکى انجام بده تا اثر ویرانگر گناه را نابود سازد. تفسیر المیزان
صفحهى 354 ترجمه آیات و بعضى از آن کفار به تلاوت قرآنت گوش مىدهند ولى همین که بیرون مىشوند از آنان که خداوند آگاهیشان داده مىپرسند همین چند لحظه قبل چه گفت؟ اینان کسانى هستند که خدا بر دلهایشان مهر نهاده و در نتیجه هواهاى نفسانى خود را پیروى مىکنند (16). و کسانى را که راه یافتهاند هدایتشان را بیشتر مىکند و از مراحل تقوى آنچه را که اهلیت آن را دارند به ایشان مىدهد (17). آیا این کفار منتظر آنند که قیامت ناگهانى بیاید آن وقت ایمان آورند اینک علامتهاى آن آمده، ایمان بیاورند و اما خود قیامت اگر بیاید دیگر کجا مىتوانند به خود آیند و از تذکر خود بهرهمند شوند (18). پس بدان که هیچ معبودى جز او نیست و براى گناه خود و مؤمنین و مؤمنات استغفار کن که خدا به سکونت و انتقال شما آگاه است (19). و آنهایى که ایمان آوردند مىگویند چرا سورهاى جدید نازل نمىشود ولى همین که سورهاى محکم نازل شد و در آن دستور قتال آمد، آنهایى که در دل بیمارى دارند آن چنان به تو نگاه مىکنند و خیره مىشوند که محتضر دم مرگ به اطرافیان خود خیره مىشود و باید هم چنین نظر کنند (20). (چون دروغ مىگفتند که ما ایمان آوردیم) و گر نه معناى اینکه گفتند سمعا و طاعتا که در جاى خود سخنى درست بود این بود که بر ما اعتماد کنند و وقتى فرمانى (از ناحیه خدا) داده مىشود خدا را تصدیق کنند که اگر چنین مىکردند برایشان بهتر بود (21). باید به ایشان گفت اگر تصدیق نکنید انتظار جز این از شما نمىرود که در زمین فساد راه انداخته رحم خود را قطع کنید (22). اینان کسانى هستند که خدا لعنتشان کرده و کر و کورشان ساخته است (23). چرا در قرآن تدبر نمىکنند، آیا بر دلهایشان قفل زده شده است؟ (24). کسانى که بعد از روشن شدن راه هدایت به کفر قبلى خود برمىگردند شیطان این عمل زشت را در نظرشان زینت داده و به آمالى کاذب آرزومندشان کرده است (25). و این را بدان جهت گفتیم که این بیماردلان به کفارى که از آیات خدا کراهت دارند گفتند: ما در صفحهى 355 پارهاى امور شما را اطاعت خواهیم کرد و خدا بر اسرار نهانشان آگاه است (26). چطور است حالشان وقتى که ملائکه جانشان را مىگیرند و به صورت و پشتشان مىکوبند (27). و براى این مىکوبند که همواره دنبال چیزى هستند که خدا را به خشم مىآورد و از هر چه مایه خشنودى خدا است کراهت دارند، خدا هم اعمالشان را بى نتیجه و اجر کرد (28). بلکه این بیماردلان پنداشتهاند که خدا کینههاى درونىشان را بیرون نمىکند (29). و ما اگر بخواهیم تک تک آنان را به تو نشان مىدهیم ولى تو خودت ایشان را هم به علامتهایشان خواهى شناخت و هم به لحن سخنانشان مىشناسى و خدا از اعمال شما اطلاع دارد (30). و ما به طور قطع همه شما را مىآزماییم تا معلوم کنیم مجاهدین و خویشتنداران چه کسانى هستند و اعمالتان خبر دهد که در باطن چه دارید (31). به درستى کسانى که کافر شدند و از راه خدا جلوگیرى نموده با رسول دشمنى ورزیدند با اینکه هدایت برایشان روشن گردید، هرگز ضررى به خدا نمىزنند و به زودى اعمالشان بىنتیجه و بىاجر مىشود (32). بیان آیات سیاق این آیات طبق سیاق آیات قبلى جریان یافته و در آن متعرض حال کسانى شده که منافق و بیمار دلند، و بعد از ایمان به کفر برمىگردند. " وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً ..." کلمه" آنفا" اسم فاعل است که بنا بر ظرفیت منصوب شده. ممکن هم هست نصب آن از این جهت باشد که مفعول فیه قرار گرفته و معناى آن" لحظهاى قبل از این لحظه" است. بعضى «1» گفتهاند: معناى" آنفا" همین ساعت است. به هر حال این کلمه از واژه" انف- بینى" گرفته شده. و ضمیر در جمله" وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ" به کفار برمىگردد. و مراد از گوش دادنشان به رسول خدا گوش دادن به قرآن خواندن آن جناب و بیاناتى است که در اصول معارف و احکام دین داشته. (1) تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 50. صفحهى 356 " حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ"- ضمیر در" خرجوا" به کلمه" من- کسى که" بر مىگردد و اگر آن را جمع آورده، به اعتبار معناى آن است، هم چنان که اگر" یستمع" را مفرد آورده به اعتبار لفظ آن است. و استفهام در جمله" ما ذا قالَ آنِفاً" به قول بعضى «1» براى به دست آوردن حقیقت مطلب است، چون آنها غرق در کبر و غرور و پیروى هواهاى خود بودند و این هواها نمىگذاشت سخن حق را بفهمند، هم چنان که در جاى دیگر فرموده:" فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً" «2». بعضى «3» هم گفتهاند: استفهام به منظور استهزاء است. بعضى «4» گفتهاند: براى تحقیر است، تو گویى سخن حق در نظرشان پر از اباطیل بوده و اصلا معناى درستى نداشته. و براى هر یک از این سه قول وجهى است. " أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ"- این جمله در مقام معرفى کفار است، و جمله" وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ" تعریفى دیگر و به منزله عطف تفسیر است براى تعریف اول و از آن بر مىآید که در حقیقت معناى پیروى هواها، إمارت و فرماندهى طبع بر قلب و عقل است، پس قلبى که محکوم طبع نبوده و بر طهارت فطرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دینى و حقائق الهى درنگى ندارد. [اثر متفاوت استماع قرآن در کفار مهر بر دل خورده و در مؤمنان هدایت یافته] " وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ" مقابلهاى که بین این آیه و آیه قبلى به چشم مىخورد، این نکته را مىفهماند که مراد از" اهتداء" معنایى است مقابل ضلالتى که طبع در قلب ایجاد مىکند. پس اهتداء عبارتست از تسلیم شدن و پیروى کردن هر حقى که فطرت سالم به سوى آن هدایت مىکند، و زیادى هدایت در جمله" و هدایتشان را زیاد کرد" عبارت است از اینکه خداى سبحان درجه ایمان او را بالا ببرد. در سابق هم گفتیم که ایمان و هدایت مراتب مختلفى دارد و مراد از" تقوى" معنایى است مقابل پیروى هواها، که به صورت پرهیز از محارم الهى و اجتناب از ارتکاب گناهان جلوه مىکند. با این بیان روشن شد که زیاد شدن هدایت مربوط به تکمیل در ناحیه علم است، و دادن تقوى مربوط به ناحیه عمل است. و نیز با مقابله مذکور روشن مىشود که اثر طبع بر دلها نتیجه نداشتن کمال علم و پیروى هواى نفس، و نتیجه فقدان عمل صالح و محرومیت از آن است. و این با بیان گذشته ما که گفتیم جمله" وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ" به منزله عطف تفسیرى (1) تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 50. (2) چه مىشود این قوم را که به هیچ وجه آمادگى ندارند چیزى را بفهمند. سوره نساء، آیه 78. (3 و 4) مجمع البیان، ج 9، ص 102. صفحهى 357 است براى جمله" طَبَعَ اللَّهُ ..." منافاتى ندارد. " فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها ..." " نظر" که مصدر" ینظرون" است به معناى انتظار است. و کلمه" أشراط" جمع" شرط" به معناى علامت است. و اصل در معناى شرط همان توقف است، چیزى که هست از آنجایى که وجود شرط علامت وجود مشروط است، کلمه مزبور را در معناى علامت نیز استعمال مىکنند، پس" اشراط قیامت" به معناى علامتهاى آنست. و چون سیاق آیه سیاق تهکم است، باید گفت کانه مردم در موقفى ایستادهاند که یا از حق پیروى مىکنند و عاقبت به خیر مىگردند، و یا منتظر قیامت هستند و به هیچ وظیفهاى عمل نمىکنند تا این که مشرف بر آن مىشوند آن گاه یقین به وقوعش پیدا نموده و متذکر مىشوند و ایمان آورده پیرو حق مىگردند. اما امروز گوششان بدهکار پیروى حق نیست و با هیچ محبت و موعظه و یا عبرتى خاضع نمىشوند. اما تذکرى که بعد از وقوع قیامت برایشان دست مىدهد، هیچ سودى به حالشان ندارد، چون قیامت بدون اطلاع قبلى مىآید. وقتى علامتهاى آن پیدا مىشود دیگر مهلتشان نمىدهد که به دنبال آن تذکر و خضوع و ایمان، دست به عملى صالح زنند تا تذکرشان مایه سعادتشان شود. و وقتى قیامت برپا شود دیگر وقت عمل باقى نمانده، چون آن روز، روز جزاء است، نه روز عمل، هم چنان که قرآن فرموده: " یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی" «1». [مقصود از اشراط" علامات" قیامت و اینکه فرمود: علامتهاى قیامت آمده است] علاوه بر این، اشراط و علامتهاى قیامت آمده و محقق شده. و شاید مراد از علامتهاى آن، خلقت انسان و دو نوع بودن آن- نوعى صلحاء و نوعى مفسدین، نوعى متقیان و نوعى فجار- باشد که خود همین، قیامتى مىخواهد تا بین این دو نوع جدایى بیندازد. یکى هم مرگ است که آن نیز از اشراط وقوع قیامت است. بعضى «2» از مفسرین گفتهاند: منظور از اینکه فرموده علامتهاى قیامت آمده ظهور رسول خدا (ص) است که آخرین انبیاء است و در عهد او، شق القمر که یکى از علامتها است صورت گرفت، و یکى نزول قرآن است که آخرین کتب آسمانى است. این آن معنایى است که تدبر در آیه به دست مىدهد و به طورى که ملاحظه مىکنید در عین اینکه جنبه اتمام حجت دارد حجتى برهانى نیز هست. (1) روزى که انسان متذکر مىشود، و دیگر چه جاى تذکر است، مىگوید: اى کاش براى زندگیم چیزى از پیش مىفرستادم. سوره فجر، آیه 23 و 24. (2) مجمع البیان، ج 9، ص 102. صفحهى 358 و بنا بر این، کلمه" بغتة" حال از آمدن قیامت است که آن را به منظور بیان واقع آورد، تا جمله" فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ" را بر آن متفرع کند و از آن نتیجه بگیرد، نه اینکه قید انتظار باشد تا معنا چنین شود:" کفار منتظر آنند که قیامت ناگهان بیاید". و به خاطر دفع همین توهم بود که فرمود:" إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً" و گر نه مىفرمود:" هل ینظرون الا أن تاتیهم الساعة بغتة". " فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ"- کلمه" انى" خبرى است که قبل از مبتداء آمده و کلمه" ذکریهم" مبتدایى است که مؤخر آمده. و جمله" إِذا جاءَتْهُمْ" جملهاى است معترضه که بین مبتداء و خبر فاصله شده. و معناى جمله این است که: چگونه مىتوانند متذکر شوند بعد از آمدن قیامت؟ یعنى چگونه از تذکر خود در آن روز انتفاع مىبرند، روزى که عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است. مفسرین «1» در معناى جملههاى آیه و معناى مجموع آن جملات اقوالى مختلف دارند که از نقل آن صرف نظر کردیم، اگر کسى بخواهد مىتواند به تفاسیر مفصل مراجعه کند. " فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ..." بعضى از مفسرین «2» گفتهاند: این آیه نتیجهاى است که از همه آیات قبلى گرفته مىشود، یعنى از سعادت مؤمنین و شقاوت کفار. گویا فرموده: حال که معلوم شد سعادت آن طائفه و شقاوت این دسته چه دلیلى دارد، پس نسبت به علمى که به وحدانیت خداى سبحان دارى ثابت قدم باش. در نتیجه معناى" فاعلم"،" ثابت در علم باش" است. ممکن هم هست آیه شریفه تفریع بر دو آیه قبل باشد، یعنى آیه" وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ ... وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ" که مىفرماید خداى تعالى مهر مىزند بر دلهاى مشرکین و به حال خود رهایشان مىکند تا هر گناهى خواستند بکنند، و نسبت به کسانى که به راه توحید و ایمان به او هدایت یافتهاند، عکس این عمل را رفتار مىکند، پس گویا گفته شده: حال که جریان بدین قرار است، پس توبه علمى که به وحدانیت اله دارى تمسک بجوى و از گناهت و گناه زنان و مردان مؤمن امتت طلب مغفرت کن، تا از آنهایى نباشى که خدا بر دلهایشان مهر زده و آنها را به سبب این که رهایشان کرده از نعمت تقوى محرومشان ساخته. مؤید این وجه ذیل آیه است که مىفرماید:" وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ". پس معناى جمله" فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ" به طورى که سیاق هم تاییدش مىکند، (1 و 2) روح المعانى، ج 26، ص 52- 55. صفحهى 359 این است که: تو به علمى که نسبت به" لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ" دارى تمسک بجوى و آن را رها نکن و براى گناهت طلب مغفرت کن. در سابق در معناى نسبت گناه به رسول خدا (ص) توضیحى گذشت، و نیز به زودى در تفسیر اول سوره فتح توضیحى در این زمینه خواهد آمد. " وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ"- این جمله دستور مىدهد به رسول خدا که براى مؤمنین و مؤمنات از امتش طلب مغفرت کند. و حاشا بر خداى تعالى که دستور استغفار بدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابت نکند. [معناى اینکه خدا متقلب و مثواى شما را مىداند] " وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ"- این جمله، مطلب اول آیه که مىفرمود:" فَاعْلَمْ أَنَّهُ" را تعلیل مىکند و ظاهرا کلمه" متقلب" مصدر میمى به معناى انتقال از حالى به حالى باشد، و همچنین کلمه" مثوى" به معناى مصدرى یعنى استقرار و سکونت باشد و مراد این باشد که خداى تعالى همه احوال شما را مىداند، هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را، هم حرکتتان را، هم سکونتان را، پس چه بهتر که بر دین توحید ثابت باشید و از او طلب مغفرت کنید و بترسید از اینکه مهر بر دلهایتان زده، مهارتان را به دست هواهایتان بسپارد. بعضى از مفسرین «1» گفتهاند: مراد از" متقلب" و" مثوى" تصرف در زندگى و دنیا و استقرار در آخرت است. بعضى «2» دیگر گفتهاند:" تقلب" به معناى تصرف در بیدارى، و" مثوى" به معناى محل خواب است. بعضى «3» دیگر گفتهاند: تقلب، تصرف در معایش و کار و کسب، و مثوى استقرار در منازل است. ولى آنچه ما اختیار کردیم ظاهرتر و عمومىتر است. " وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ ..." کلمه" لولا" به معناى کلمه" هلا- چرا" است، مىپرسند: چرا سورهاى نازل نشد و به این وسیله اظهار رغبت مىکنند به اینکه سورهاى جدید نازل شود و تکالیفى جدید بیاورد، تا امتثالش کنند. و مراد از" سوره محکمه" سورهاى است که بیانش روشن و بدون تشابه باشد. و مراد از اینکه فرمود:" در آن قتال ذکر شود"، این است که در آن به قتال امر شود. و مراد از" الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" مؤمنینى است که ایمانشان ضعیف است، نه منافقین، چون آیه صریح است در اینکه اظهار کنندگان مذکور که آن حرفها را زدند مؤمنین بودهاند، نه منافقین و نه اعم از مؤمنین و منافقین، چون عبارت" الَّذِینَ آمَنُوا" منافقین را شامل (1) مجمع البیان، ج 9، ص 102. (2 و 3) روح المعانى، ج 26، ص 66. صفحهى 360 نمىشود، مگر با نوعى مسامحه که آن هم لایق به کلام خداى تعالى نیست. پس آیه مورد بحث نظیر آیه" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً" «1» است که در باره طائفهاى از مؤمنین مىفرماید وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند سایر مردم یا بیشتر بترس افتادند. و معناى جمله" الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ" محتضرى است که در سکرات مرگ قرار گرفته. و کلمه" غشیه" و" غشاوة" به معناى پوشاندن و پیچیدن چیزى در لفافه است، و چون با صیغه مجهول گفته مىشود" غشى على فلان"، معنایش این است که فلانى در اثر عارضهاى فهمش از کار افتاد. و" نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ" نگاهى است که محتضر به تو مىافکند بدون اینکه پلک را بهم زند. در جمله" فَأَوْلى لَهُمْ" احتمال دارد خبرى باشد از مبتدایى محذوف که تقدیر آن" اولى لهم ذلک" است، یعنى سزاوارشان این است که اینطور نظر کنند، یعنى به حالت احتضار درآمده بمیرند. و از اصمعى «2» نقل شده که گفته:" اولى لک" کلمه تهدید است، و معنایش به فارسى" شر، یقهات را گرفت" مىباشد و این آیه نظیر آیه شریفه" أَوْلى لَکَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى" «3» است. و معناى آیه این است که: آنهایى که ایمان آوردند، مىگویند: چرا سورهاى نازل نشد، لیکن وقتى سورهاى محکم و بدون شبهه نازل شد و در آن مامور به قتال و جهاد شدند، مىبینى افراد ضعیف الایمان از ایشان را که از شدت ترس به تو نظرى مىافکنند که محتضر به اطرافیان خود مىافکند و سزاوارشان هم همین است. [معناى آیه:" طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ..." که در باره مؤمنان مریض القلبى است که از عمل به وظیفه قتال و جهاد سرباز مىزدند] " طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ" جمله" عَزَمَ الْأَمْرُ" به این معنا است که مساله جدى و منجز شد و جمله" طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ" گویا خبرى است براى مبتدایى محذوف، که تقدیر آن" أمرنا طاعة ..." و یا" امرهم طاعة ..." و یا" شانهم طاعة ..." و یا" ایمانهم بنا طاعة ..." است، یعنى ایمان آنان به ما، طاعتى است که بر آن با ما پیمان بستند و قولى معروف و غیر منکر است که گفتند، و آن این بود که اظهار سمع و طاعت کردند. هم چنان که خداى تعالى در جاى دیگر از ایشان 1) سوره نساء، آیه 77. (2) تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 103. (3) سوره قیامت، آیه 34 و 35. صفحهى 361 حکایت کرده، مىفرماید:" آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ ... وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا" «1». و بنا بر این جمله" فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ" کمال اتصال را به ما قبل خود دارد و معنایش این است که: امر همان است که به خدا بر سر آن امر اعتماد کرده و گفتند:" سمعنا و اطعنا"، پس اگر اینان در هنگامى که تکلیف منجز مىشود خدا را در آنچه خود گفتند تصدیق نموده و در آنچه دستور داده- که از آن جمله امر به قتال است- اطاعت کنند، برایشان بهتر است. احتمال هم دارد کلمه" طاعة ..." خبرى باشد براى ضمیرى که به قتال مذکور بر مىگردد و تقدیر چنین باشد: آن قتال که در این سوره نامش برده شد طاعتى است از مؤمنین و قولى است معروف، پس اگر ایشان در هنگامى که تکلیف منجز مىشود خدا را در ایمانشان تصدیق کنند و او را اطاعت نمایند برایشان بهتر است. اما اینکه رفتن به قتال اطاعتى است از ایشان، روشن است. و اما اینکه قولى است معروف، دلیلش این است که واجب شدن قتال و امر به دفاع از مجتمع صالح اسلامى به منظور ابطال و خنثى کردن نقشه دشمن نیز قولى است پسندیده که همه عقلا آن را مىپسندند. بعضى «2» هم گفتهاند: کلمه" طاعة ..." مبتدایى است که خبرش حذف شده و تقدیر آن" طاعة و قول معروف خیر لهم" است، یعنى اطاعت خدا و قول معروف براى آنان بهتر است. بعضى «3» دیگر گفتهاند: مبتدایى است که خبرش" فَأَوْلى لَهُمْ" در آیه قبلى است، پس این آیه تتمه آیه قبلى است. ولى این تفسیر بسیار ناپسند است و از آن بدتر این تفسیر است که بعضى «4» گفتهاند: کلمه" طاعة ..." صفت براى سوره است، آنجا که فرموده:" فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ". و وجوهى دیگر نیز گفتهاند. " فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ" خطاب در این آیه به همان کسانى است که فرمود: در دلهایشان مرض هست، و از رفتن به جهاد در راه خدا بهانهجویى مىکردند، و به همین جهت خطاب را به ایشان کرد تا توبیخ و سرزنش شدیدتر کند، و استفهام در آیه استفهام تقریرى است، مىخواهد بفرماید شما این طورید. و کلمه" تولى" به معناى اعراض است و مراد از آن اعراض از کتاب خدا و (1) سوره بقره، آیه 285. (2 و 3 و 4) تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 68. صفحهى 362 معارف آن و برگشتن به شرک و ترک کردن دین است. و معناى آیه این است که: آیا از شما توقع مىرفت که از کتاب خدا و عمل به آنچه در آن است که یکى از آنها جهاد در راه خدا است اعراض نموده و در نتیجه دست به فساد در زمین بزنید و با قتل و غارت و هتک عرض و به علت تکالب بر سر جیفه دنیا قطع رحم کنید؟ مىخواهد بفرماید: در صورتى که اعراض کنید توقع همه این انحرافها از شما مىرود. با این بیان روشن گردید که آیه شریفه مىخواهد جمله" لَکانَ خَیْراً لَهُمْ" را که در آیه قبل بود تعلیل کند و به همین جهت در اول آن حرف" فاء" را آورد. بعضى از مفسرین «1» گفتهاند: مراد از" تولى" تصدى حکم و ولایت است و معنایش این است که آیا از شما انتظار مىرفت که اگر به مقام ولایت رسیدید در زمین فساد کنید و با ریختن خونهاى حرام و گرفتن رشوه، و جور در حکم قطع رحم نمایید. ولى این معنا از سیاق آیه بعید است. " أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ" اشاره" اولئک- اینان" به مفسدین در زمین و قطع کنندگان رحم است. ایشان را چنین توصیف کرده که خدا لعنتشان کرده و کرشان ساخته دیگر سخن حق را نمىشنوند و چشمشان را کور کرده دیگر حق را نمىبینند، چون در واقع دیده آدمى کور نمىشود، بلکه دلهایى که در سینهها است کور مىگردد. " أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها" استفهام در این جمله توبیخى است. و ضمیر جمع در" یتدبرون" به همان نامبردگان در آیه قبل برمىگردد. و اگر کلمه" قلوب" را نکره آورد براى این است که- به قول بعضى «2»- دلالت کند بر اینکه مراد، قلوب آنان و امثال ایشان است. در مجمع البیان گفته: این آیه دلالت دارد بر بطلان این سخن که بعضى گفتهاند: جائز نیست کسى ظاهر قرآن را تفسیر کند، مگر به وسیله خبرى که از ائمه رسیده باشد و یا انسان خودش از امام چیزى شنیده باشد «3». " إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ" کلمه" ارتداد على الادبار" به معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است، و این (1) مجمع البیان، ج 9، ص 104. (2 و 3) مجمع البیان، ج 9، ص 104. صفحهى 363 استعارهاى است که منظور از آن ترک کردن بعد از گرفتن است. و کلمه" تسویل" که مصدر" سول" است، به معناى جلوه دادن چیزى است که نفس آدمى حریص بر آن است، به طورى که زشتىهایش هم در نظر زیبا شود. و مراد از" املاء" امداد و یا طولانى کردن آرزو است. " ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ" اشاره" ذلک" به تسویل شیطان و املاء او است که آیه قبل آن را بیان مىداشت. و خلاصه اشاره به تسلط شیطان بر مرتدین است. و مراد از" لِلَّذِینَ کَرِهُوا" همان کفارند که در جمله" وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ" در اوائل سوره نامشان برده شد و در آنجا هم مىفرمود:" ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ". جمله" سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ" حکایت گفتارى است که مرتدین با کفار دارند و به ایشان وعده اطاعت مىدهند. و از اینکه اطاعت خود را مقید مىکنند به بعضى از امور، پیداست که مردمى بودهاند که نمىتوانستهاند صریح حرف بزنند، چون خود را در تظاهر به اطاعت مطلق از کفار در خطر مىدیدند، لذا به طور سرى به کفار قول مىدهند که در پارهاى از امور یعنى تا آن حدى که خطر نداشته باشد، از آنها اطاعت مىکنند، آن گاه این سر خود را مکتوم داشته، در انتظار فرصت بیشترى مىنشینند. [مقصود از کسانى که مرتدین به آنها وعده اطاعت مىدادند] و از این زمینه گفتار استفاده مىشود که مرتدین مذکور قومى از منافقین بودهاند که با کفار سر و سرى داشتهاند، و قرآن آن اسرار را در اینجا حکایت کرده. مؤید این احتمال جمله" وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ" است. و اما اینکه اینان چه کسانى بودهاند که مرتدین به آنان وعده اطاعت مىدادند، مفسرین در آن اختلاف کردهاند: بعضى «1» گفتهاند: یهودیان بودند که به منافقین از مسلمانان وعده مىدادند و مىگفتند اگر کفر خود را علنى کنید ما یاریتان مىکنیم. بعضى «2» دیگر گفتهاند: منافقین و یهودیان بودهاند که به مشرکین وعده مىدادند. اشکالى که متوجه این دو قول است این است که گفتار در آیه راجع به مرتدین است که بعد از ایمان به کفر برگشتند و یهودیان اصلا ایمان نیاوردند تا مرتد شوند. بعضى «3» دیگر گفتهاند: منافقین بودهاند که به یهودیان وعده نصرت مىدادند، هم چنان که خداى تعالى در جاى دیگر فرموده: (1 و 2 و 3) تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 75. صفحهى 364 " أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ" «1». ولى آیه مورد بحث قابل انطباق با این آیه نیست، لیکن مىشود آن را با یهود که به مشرکین وعده نصرت مىدادند، تطبیق کرد، آنهم به زحمت و با این توجیه که در حقیقت یهودیان هم که علم به صدق رسالت رسول خدا (ص) داشتند مرتد از دین خود بودند، ولى از ناحیه لفظ آیه دلیلى بر این تطبیق نیست، لذا باید بگوییم شاید قومى از منافقین بودهاند، نه یهود. " فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ" این آیه تفریع و نتیجهگیرى از مطالب قبل است و معنایش چنین است: این است وضع آنان امروز که بعد از روشن شدن هدایت باز هر چه مىخواهند مىکنند، حال ببین در هنگامى که ملائکه جانشان را مىگیرند و به صورت و پشتشان مىکوبند چه حالى دارند. " ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ" ظاهرا مراد از" ما أَسْخَطَ اللَّهَ"، هواهاى نفس و تسویلات شیطان است که گناهان کشنده را در پى دارد، هم چنان که فرموده:" وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ" و نیز فرموده:" الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ". کلمه" سخط" و" رضا" نام دو صفت از صفات فعلى خدا است. و مراد از اولى، عقاب و از دومى، ثواب او است. و اشاره" ذلک" به مطالب در آیه قبل است که از عذاب ملائکه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مىگفت. مىفرماید: سبب عقاب آنان این است که اعمالشان به خاطر پیروى از آنچه که مایه خشم خدا است، و به خاطر کراهتشان از خشنودى خدا، حبط مىشود و چون دیگر عمل صالحى برایشان نمانده قهرا با عذاب خدا بد بخت و شقى مىشوند. " أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ" راغب مىگوید: کلمه" ضغن" به کسره و به ضمه ضاد به معناى کینه شدید است، که جمعش" اضغان" مىآید «2». و مراد از جمله" الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" اشخاص ضعیف (1) هیچ مىبینى که منافقین به برادران کافر خود از اهل کتاب مىگویند: اگر شما را بیرون کنند ما هم با شما بیرون خواهیم شد، و ابدا احدى را در باره شما اطاعت نمىکنیم، حتى اگر با شما بجنگند ما هم با شما علیه ایشان مىجنگیم، و شما را یارى مىکنیم. سوره حشر، آیه 11. (2) مفردات راغب، ماده" ضغن". صفحهى 365 الایمان هستند و شاید کسانى باشند که از اول با ایمانى ضعیف ایمان آوردند، سپس به سوى نفاق متمایل شده و در آخر بعد از ایمان به سوى کفر برگشتهاند. دقت در تاریخ صدر اسلام این معنا را روشن مىکند که مردمى از مسلمانان که به رسول خدا (ص) ایمان آوردند، چنین وصفى داشتهاند، هم چنان که قومى دیگر از ایشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند. و بنا بر این، تعبیر از منافقین دسته اول به مؤمنین، به ملاحظه اوائل امرشان بوده است. و معناى آیه این است که: نه، بلکه این منافقین که در دل بیمارند گمان کردهاند که خدا کینههاى شدیدشان را نسبت به دین و اهل دین بیرون نمىریزد. [معناى اینکه منافقان بیمار دل به سیمایشان و در لحن قولشان شناخته مىشوند] " وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ" کلمه" سیما" به معناى علامت است و معناى آیه چنین است: ما اگر بخواهیم این افراد بیمار دل را به تو معرفى مىکنیم و علامتهایشان را مىگوییم تا آنان را بشناسى. " وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ"- راغب مىگوید: کلمه" لحن" بیشتر به معناى آن است که کلام را از سنتهاى جارىاش برگردانى، یا اعراب آن را نگویى و یا نقطهها و کلمات آن را جابجا کنى، و این عمل ناپسندى است، و گاهى هم در سربسته حرف زدن و بطور فحوى و کنایه سخن گفتن استعمال مىشود، که این قسم استعمال در بازار شعرا و ادباء بیشتر رواج دارد و در نظر آنان پسندیده و جزء بلاغت است «1». در نتیجه معناى آن این مىشود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتنشان خواهى شناخت، چون سخن ایشان کنایهدار و تعریض گونه است. و اگر" لحن القول" را ظرف براى شناختن قرار داد به نوعى عنایت مجازى بوده است. " وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ"- یعنى خدا حقایق اعمال شما را مىداند و اطلاع دارد که مقصود و نیت شما از آن اعمال چیست و به چه منظورى آن را انجام مىدهید، و بر طبق آن نیات، مؤمنین را پاداش و غیر مؤمنین را کیفر مىدهد، پس این جمله، هم وعده به مؤمنین است و هم تهدید به کفار. " وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ" کلمه" بلاء" و" ابتلاء" به معناى امتحان و آزمایش است. و آیه شریفه علت واجب (1) مفردات راغب، ماده" لحن". صفحهى 366 کردن قتال بر مؤمنین را بیان مىکند، مىفرماید: علتش این است که خدا مىخواهد شما را بیازماید، تا برایتان معلوم شود مجاهدین در راه خدا و صابران بر مشقت تکالیف الهى چه کسانى هستند. " وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ"- گویا مراد از اخبار، اعمال باشد، از این جهت که از صاحب عمل سر مىزند و از او خبر مىدهد. و" اختبار اعمال" آزمودن آنها است تا صالح آنها از طالحش متمایز شود، هم چنان که" اختبار نفوس" باعث مىشود نفوس صالح خیر از دیگر نفوس متمایز شود. در بحثهاى گذشته گفتیم که مراد از دانستن خداى تعالى این نیست که چیزى را که نمىداند بداند، بلکه منظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقیقتر علم فعلى خداست که ربطى به ذات او ندارد. " إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ" مراد از" الَّذِینَ کَفَرُوا" در اینجا رؤساى کفر و ضلالت در مکه است. البته سایر رؤساى کفر نیز به آنها ملحقند و آیه شریفه شامل همه کسانى است که مانع راه خدا مىشوند و با رسول او دشمنى مىورزند، چیزى که هست کفار مکه فعلا مورد بحثند، چون آنها با رسول خدا (ص) به شدیدترین وجهى آن هم بعد از آنکه حق و هدایت برایشان روشن گردید دشمنى ورزیدند. مىفرماید: این کفار هیچ ضررى به خدا نمىزنند، چون کید ایشان و نقشههایى که علیه خدا مىکشند ضررش به خودشان برمىگردد،" وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ" و به زودى اعمالشان را بى نتیجه مىکند و نیرویى که براى هدم اساس دین مصرف مىکنند و آنچه براى خاموش کردن نور خدا به کار مىبندند هدر مىرود. بعضى از مفسرین «1» گفتهاند: مراد این است که اعمال نیکشان حبط گشته، در آخرت اجر نمىبرند. ولى معناى اول با سیاق آیه سازگارتر است، چون بنا بر معناى اول آیه شریفه در صدد تحریک و تشویق مؤمنین به قتال با مشرکین نیز هست. و نیز آنان را دلخوش مىکند به اینکه سرانجام، پیروزى نصیبشان مىشود، هم چنان که آیات بعد این نکته را خاطرنشان مىسازند. (1) مجمع البیان، ج 9، ص 107. صفحهى 367 بحث روایتى [(روایاتى در ذیل آیه:" وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ ..." و در باره علائم قیامت، استغفار و صله رحم)] در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه" وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ ..." از اصبغ بن نباته از على (ع) روایت آورده که فرمود: ما نزد رسول خدا (ص) مىنشستیم و آن جناب از آنچه وحى شده بود به ما خبر مىداد. من و بعضى دیگر از صحابه آیات وحى شده را حفظ مىکردیم و همین که از مجلس آن جناب برمىخاستیم، صحابه یادشان مىرفت و مىپرسیدند:" ما ذا قالَ آنِفاً"، همین چند لحظه قبل چه گفت؟ «1» و در الدر المنثور است که احمد، بخارى، مسلم و ترمذى از انس روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: من و قیامت مثل این دو با هم مبعوث شدهایم. و اشاره کرد به انگشت سبابه و وسطى «2». مؤلف: این عبارت از آن جناب به چند طریق دیگر از ابو هریره و سهل بن مسعود نیز روایت شده. و نیز در همان کتابست که ابن ابى شیبه، بخارى، مسلم، ابن ماجه و ابن مردویه از ابو هریره روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (ص) روزى در برابر مردم آشکار شد، مردى به حضورش آمده عرضه داشت: یا رسول اللَّه! قیامت چه وقت است؟ فرمود: مسئول که منم داناتر از سائل که تو باشى نیست، لیکن از علامتهایش برایت مىگویم: قیامت وقتى بپا مىشود که کنیز، خانم خود را بزاید، این یکى از علامتهایش است. و وقتى که بىسر و پاها و گوسفندچرانها رؤساى مردم شوند، این هم یک علامتش. و وقتى که گوسفندچرانها بر سر بنیان «3» طغیان کنند، این هم یکى دیگر «4». و در علل الشرائع به سندى که به انس بن مالک دارد از رسول خدا (ص) روایت کرده که در حدیثى طولانى که در آن به پرسشهاى عبد اللَّه بن سلام پاسخ مىداده، در پاسخ از اینکه علامتهاى قیامت چیست فرمود: اما علامتهاى قیامت آتشى است (1) مجمع البیان، ج 9، ص 102. (2) الدر المنثور، ج 6، ص 50. (3) احتمال دارد منظور این باشد که در بناى جامعه و اساس زندگى طغیان کنند. مترجم. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 50. صفحهى 368 که مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مىکند «1». مؤلف: شاید مراد آن جناب ظاهر این عبارت نبوده و خواسته است چیز دیگرى بفهماند. و روایات در علامتهاى قیامت از طریق شیعه و اهل سنت، بیش از حد شمار است، که در آخر جلد پنجم این کتاب روایت سلمان از رسول خدا (ص) و روایت حمران از امام صادق (ع) که دو روایت جامعى است در باب علامتهاى قیامت گذشت «2». و در مجمع البیان گفته: از حذیفة بن یمان به سندى صحیح روایت شده که گفت: من مردى بودم که نسبت به اهل خود بد زبان بودم، به رسول خدا (ص) عرضه داشتم: مىترسم این زبانم مرا داخل آتش کند. فرمود: تو چرا از استغفار استفاده نمىکنى؟ من همه روزه حتما صد بار استغفار مىکنم «3». و در الدر المنثور است که: احمد، ابن ابى شیبه، مسلم، ابو داوود، نسایى، ابن حبان و ابن مردویه از اعز مزنى روایت کردهاند که گفت رسول خدا فرمود: به درستى که پرده امیال بر قلبم کشیده مىشود و من هر روز صد مرتبه استغفار مىکنم «4». و نیز در همان کتاب در ذیل جمله" فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ ..." از بیهقى از جابر بن عبد اللَّه روایت آورده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: رحم آدمى با زبانى گویا دست به دامن عرش خدا است، مىگوید خدایا هر کس مرا پیوند کند تو با او پیوند کن و هر کس مرا قطع کند، تو او را از رحمت خود قطع کن «5». مؤلف: روایات در باب صله رحم و قطع رحم بسیار زیاد است، در سابق یعنى در اول سوره نساء هم چند روایتى از آن نقل کردیم. و در مجمع البیان در ذیل جمله" أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ..." مىگوید: از امام صادق و موسى بن جعفر (ع) روایت شده که در معناى آن فرمودهاند: چرا در قرآن تدبر نمىکنند تا حقى که به گردن دارند اداء کنند «6». (1) نور الثقلین، ج 5، ص 34، به نقل از علل الشرائع. (2) نور الثقلین، ج 5، ص 34. (3) مجمع البیان، ج 9، ص 102. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 63. (5) الدر المنثور، ج 6، ص 64. (6) مجمع البیان، ج 9، ص 102. صفحهى 369 و در کتاب توحید به سندى که به محمد بن عماره دارد از وى نقل کرده که گفت: از امام صادق جعفر بن محمد (ع) پرسیدم: یا بن رسول اللَّه! مرا خبر ده بدانم آیا خدا هم راضى و خشمگین مىشود؟ فرمود: بله، لیکن نه آن طور که مخلوقین مىشوند، بلکه غضب خدا عقاب او و رضایتش ثواب او است «1». [روایاتى راجع به اینکه در زمان پیامبر (ص) دشمنى با على (ع) علامت نفاق بوده است] و در مجمع البیان در ذیل جمله" وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ ..." از ابى سعید خدرى روایت کرده که گفته است:" لَحْنِ الْقَوْلِ" عبارت است از عداوتى که با على بن ابى طالب داشتند. مىگوید: ما در زمان رسول خدا (ص) براى شناختن مؤمنین واقعى و منافقین این محک را در دست داشتیم که هر کس على را دوست مىداشت او را مؤمن مىدانستیم و هر کس دشمنش مىداشت مىفهمیدیم که منافق است «2». صاحب مجمع البیان سپس مىگوید: نظیر این سخن از جابر بن عبد اللَّه انصارى نیز روایت شده. و باز مىگوید: از عبادة بن صامت روایت شده که گفت: رسم ما این بود که فرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مىآزمودیم، اگر یکى از بچهها او را دوست نمىداشت، مىفهمیدیم رشد فکرى ندارد و واقع بین نیست «3». و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده که گفت: ما منافقین را در عهد رسول خدا (ص) جز با محک دشمنى با على بن ابى طالب نمىشناختیم «4». و در امالى طوسى به سندى که به على بن ابى طالب دارد از آن جناب روایت کرده که: من چهار کلمه گفتهام که خداى تعالى هم در کتابش گفته مرا تصدیق فرموده: یکى اینکه من گفتهام:" المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر- شخصیت انسان در زیر زبانش پنهان است، و همین که سخن بگوید ظاهر مىشود" خداى تعالى هم در کلامش فرموده: " وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ" «5». (1) نور الثقلین، ج 5، ص 44 به نقل از توحید. (2 و 3) مجمع البیان، ج 9، ص 106. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 66. (5) نور الثقلین، ج 5، ص 44 به نقل از امالى شیخ طوسى. تفسیر نور
«ابتلاء»، گاهى به معناى آزمایش افراد براى کشف حقیقت است و گاهى به معناى ایجاد زمینههاى مختلف براى بروز حالات درونى، مانند این آیه.<142> جمله «حتّى نعلم» به معناى «معلوم داریم» از ماده «عَلَم» به معناى نشانه و علامت است نه از ماده «عِلم» در برابر جهل. یعنى آزمایش الهى، علامت شناسایى آنان است. در آیه قبل خواندیم که خداوند عملکرد ما را مىداند، «و اللّه یعلم اعمالکم» و براى علم و آگاهى خود نیاز به آزمایش ندارد. بنابراین آزمایش براى آن است که مردم کارى انجام دهند و بر اساس آن استحقاق پاداش یا کیفر را پیدا نمایند. همان گونه که ما شغل افراد راىدانیم، ولى بر اساس دانستن شغل به آنان مزد نمىدهیم بلکه باید از آنان کارى انجام پذیرد تا استحقاق دریافت مزد را داشته باشند. تفکیک انسانها از یکدیگر مراحلى دارد: در مرحله اول، انسانها با کفر و ایمان جداسازى مىشود و در مرحله دوم، اهل ایمان با جهاد و فرار از جهاد تفکیک مىیابند و در مرحله سوم، جهادگران با صبر و مقاومت بیشتر. بنابراین آزمایشهاى الهى یکى پس از دیگرى ادامهرد. از آیه 16 تا اینجا، بارها سخن از منافقان و بیماردلان به میان آمد و سیمایى از آنان ترسیم شد که به جمع بندى آن اشاره مىکنیم: 1- تحقیر گفتههاى پیامبر. «ماذا قال آنفا» (آیه 16) 2- ترس از فرمان جهاد. «ذکر فیها القتال رایت الّذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشىّ علیه» (آیه 20) 3- فساد در زمین و قطع رحم. «تفسدوا فى الارض و تقطّعوا ارحامکم» (آیه 22) 4- ارتداد و برگشت از حق. «ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبیّن» (آیه 25) 5 - به وعدههاى شیطان فریفته مىشوند. «الشیطان سوّل لهم و املى لهم» (آیه 25) 6- توطئهگرى و اعلام همکارى با سایر مخالفان. «سنطیعکم فى بعض الامر» (آیه 26) 7- پیروى از کارهایى که سبب خشم الهى است. «اتّبعوا ما اسخط اللّه» (آیه 28) 8 - ناخشنودى از کارهایى که سبب رضاى الهى است. «کرهوا رضوانه» (آیه 28) 9- کینه توزى. «ام حسب الّذین فى قلوبهم مرض ان لن یخرج اللّه اضغانهم» (آیه 29) در برابر این همه خباثت، خداوند نیز آنان را با مُهر زدن بر دلها، لعنت و دورى از رحمت خویش، عذاب و ضربه به صورت و پشت هنگام جان دادن و تباه و حبط شدن اعمالشان تهدید مىنماید. 1- آزمایش مردم، امرى حتمى و همگانى و یکى از سنّتهاى الهى است. «و لنبلونکم» (حرف لام و نون تأکید، نشانه قطعى بودن آن است) 2- یکى از بسترهاى آزمایش و شناسایى انسانها، میدان جنگ است. منافقان در جبهه رسوا مىشوند. «حتّى نعلم المجاهدین منکم» 3- در جهاد، صبر واستقامت نقش بسیار مهمى دارد. «المجاهدین منکم والصابرین» 4- ادّعاها و سخنان انسان، در صحنه عمل مورد آزمون الهى قرار مىگیرند. «نبلوا اخبارکم» 5 - معیار ارزیابى الهى، موفقیّت در آزمونهاى عملى است. «نبلوا اخبارکم» تفسیر اطیب البیان
(31) (ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم والصابرین ونبلوا اخبارکم ): (وهرآینه شما را می آزماییم تا معلوم کنیم مجاهدین و خویشتنداران چه کسانی هستند واعمالتان را آزمایش می کنیم )در این آیه علت وجوب جهاد را بیان می کند و می فرماید خدا می خواهد شما رابیازماید تا برایتان معلوم شود، مجاهدین در راه خدا و صابران بر مشقت تکالیف الهی چه کسانی هستند؟ و اعمال شما را می آزماییم تا صالح آن از فاسدش ممتاز شود وحالات شما آشکار گردد. و مراد (اخبار) گویا (اعمال ) باشد چون عمل که از شخصی سرمی زند از باطن او خبر می دهد و اختیار عمل به معنای آزمودن و جدا کردن عمل صالح از فاسد است .و همچنانکه بارها گفتیم علمی که در اینجا به خدا نسبت داده شده علم فعلی است وربطی به مقام ذات ندارد چون خداوند دانای مطلق است پس مراد از دانستن خدا این نیست که چیزی را که نمی دانسته ، بداند، بلکه منظور برملا شدن باطن بندگان است درمرحله عمل . تفسیر نمونه
منافقان را از لحن گفتارشان مى توان شناخت در این آیات باز هم به بحثى دیگر از صفات و نشانه هاى منافقین اشاره مى کند. و مخصوصا بر این معنى تاءکید دارد که اینها تصور نکنند براى همیشه مى توانند چهره درونى خود را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مؤ منان مکتوم دارند، و خود را از رسوائى بزرگ برهانند. نخست مى گوید: ((آیا کسانى که در دلهایشان بیمارى است گمان کردند خدا کینه هاى شدیدشان را ظاهر نمى سازد))؟! (ام حسب الذین فى قلوبهم مرض ان لن یخرج الله اضغانهم ). ((اضغان )) جمع ((ضغن )) (بر وزن حرص ، و همچنین بر وزن عقد) به معنى کینه شدید است . آرى آنها در درون دل کینه شدیدى نسبت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مؤ منان داشته و همیشه منتظر فرصتى بودند که ضربه اى بر آنها وارد کنند، قرآن به آنان هشدار مى دهد، تصور نکنند همیشه مى توانند چهره واقعى خود را مکتوم دارند. لذا در آیه بعد مى افزاید: ((اگر بخواهیم آنها را به تو نشان مى دهیم ، تا آنها را با قیافه هایشان بشناسى ))! (و لو نشاء لاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم ). در چهره هاى آنها علامتى مى گذاریم که با مشاهده آن علامت از نفاقشان آگاه شوى ، و به ((راءى العین )) آنها را ببینى . سپس مى افزاید: ((هر چند الان هم مى توانى از طرز سخنانشان آنها را بشناسى )) (و لتعرفنهم فى لحن القول ). ((راغب )) در ((مفردات )) مى گوید: ((لحن )) عبارت از این است که سخن را از قواعد و سنن خود منحرف سازند، یا اعراب خلافى به آن دهند، و یا از صورت صراحت به کنایه و اشاره بکشانند، و منظور در آیه مورد بحث همان معنى سوم است یعنى این منافقان بیماردل را از کنایه ها و نیشها و تعبیرات موذیانه و منافقانه شان مى توان شناخت . هر جا سخن از جهاد است آنها به نحوى در تضعیف اراده مردم مى کوشند، هر جا سخن از حق و عدالت است آن را به سوى دیگرى منحرف مى سازند، و آنجا که از نیکان و پاکان و پیشگامان اسلام سخن به میان مى آید به نحوى مى کوشند آنها را لکه دار و کم اعتبار کنند. لذا در حدیث معروفى از ((ابو سعید خدرى )) نقل شده است که مى گوید: لحن القول بغضهم على بن ابى طالب ، و کنا نعرف المنافقین على عهد رسول الله ببغضهم على بن ابى طالب : ((منظور از ((لحن القول )) بغض على بن ابى طالب (علیه السلام ) است ، و ما منافقان را در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از طریق عداوت با على (علیه السلام ) مى شناختیم )). آرى این یکى از نشانه هاى بارز منافقان بود که نسبت به اولین مؤ من از میان مردان ، و نخستین پیشگام جانباز اسلام عداوت مى ورزیدند. اصولا ممکن نیست انسان چیزى را در دل داشته باشد و بتواند براى مدت طولانى آن را چنان مکتوم دارد که حتى در کنایات و اشارات و لحن کلام او ظاهر نشود، لذا در حدیثى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى خوانیم : ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه : ((هیچکس چیزى را در دل پنهان نمى کند مگر اینکه در سخنانى که از دهان او ناآگاه مى پرد و صفحه صورتش آشکار مى شود)). در آیات دیگر قرآن سخنان موذیانه منافقان که مصداق این لحن القول است ، یا حرکات مشکوک آنها، نقل شده است ، و شاید به همین دلیل بعضى از مفسران گفته اند که بعد از نزول آیه مورد بحث دیگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به خوبى منافقان را از نشانه هاى آنها مى شناخت . شاهد گویاى این سخن اینکه به آن حضرت دستور داده شد که هر گاه یکى از آنها از دنیا برود بر او نماز نخواند، و کنار قبرش براى دعا و طلب آمرزش نایستد: ((و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره )) (توبه - 84). مخصوصا از مواقعى که منافقان به خوبى چهره واقعى خود را آشکار مى کردند موقع جهاد بود، قبل از جنگ به هنگام جمع آورى کمکها و آماده شدن براى میدان نبرد، و در میدان جنگ به هنگام حملات شدید دشمن ، و بعد از جنگ به هنگام تقسیم غنائم که در آیات فراوانى از قرآن مجید مخصوصا در سوره توبه و احزاب به آنها اشاره شده است ، و کار به جائى رسیده بود که حتى افراد عادى مسلمانان نیز منافقان را در این صحنه ها مى شناختند. امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضعگیریهاى خلافشان در مسائل مهم اجتماعى ، و مخصوصا در بحرانها یا جنگها کار مشکلى نیست و با کمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسائى مى شوند.و چه خوب است مسلمانان بیدار باشند و از این آیه الهام گیرند و این گروه خطرناک و کینه توز را بشناسند و افشا کنند. در پایان آیه مى افزاید: ((خداوند اعمال همه شما را مى داند)) (و الله یعلم اعمالکم ). هم اعمال مخفى و آشکار مؤ منان ، و هم اعمال منافقان را، به فرض که بتوانند چهره اصلى خود را از مردم پنهان دارند آیا از خدا که در ظاهر و باطن و خلوت و جلوت با آنها است مى توانند مکتوم دارند؟! در آیه بعد براى تاءکید بیشتر و نشان دادن طرق شناخت مؤ منان از منافقان مى افزاید: ((ما همه شما را قطعا آزمایش مى کنیم ، تا معلوم شود مجاهدان واقعى شما و صابران کیانند)) و مجاهدنماها و سست عنصران منافق کیان ؟! (و لنبلونکم حتى نعلم المجاهدین منکم و الصابرین ). گر چه این آزمایش دامنه وسیع و گسترده اى دارد و صبر و شکیبائى در انجام همه وظائف را شامل مى شود ولى به تناسب کلمه مجاهدین ، و آیات قبل و بعد بیشتر منظور آزمایش در میدان جهاد است ، و راستى میدان جهاد میدان آزمایش بزرگ و سختى است ، و کمتر کسى مى تواند چهره واقعى خود را در چنین میدانهائى از نظرها مستور دارد. و در ذیل آیه مى فرماید: علاوه بر اینکه شما را مى آزمائیم ((اخبار شما را نیز آزمایش مى کنیم )) (و نبلوا اخبارکم ). بسیارى از مفسران گفته اند که مراد از ((اخبار)) در اینجا اعمال انسانها است ، چرا که وقتى عملى از انسان سرمى زند به صورت ((خبر)) در میان مردم پخش مى شود، بعضى نیز گفته اند منظور از ((اخبار)) در اینجا اسرار درونى است ، چرا که اعمال مردم از این اسرار خبر مى دهد. این احتمال نیز وجود دارد که ((اخبار)) در اینجا به معنى خبرهائى است که مردم از وضع خود یا از تعهدات خویش مى دهند، مثلا منافقان با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عهد کرده بودند که پشت به میدان نبرد نکنند در حالى که عهد و پیمان خود را شکستند: و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الادبار (احزاب - 15). و نیز ((بعضى از آنها از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اجازه بازگشت از میدان جهاد مى طلبیدند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است در صورتى که بدون حفاظ نبود هدفشان این بود که فرار کنند))! و یستاذن فریق منهم النبى یقولون ان بیوتنا عورة و ما هى بعورة ان یریدون الا فرارا (احزاب - 13). به این ترتیب خداوند هم اعمال انسانها را مى آزماید و هم گفتار و اخبار آنها را. مطابق این تفسیر این دو جمله در آیه مورد بحث دو معنى متفاوت دارد، در حالى که طبق تفسیرهاى قبل تاءکید یکدیگر است . به هر حال این نخستین بار نیست که خداوند به مردم اعلام مى کند که شما را مى آزمائیم تا صفوفتان از هم مشخص شود، و مؤ منان راستین از ضعیف الایمانها و منافقان شناخته شوند، در آیات فراوانى از قرآن این مساءله ابتلاء و امتحان مطرح شده است . مسائل مربوط به آزمایش الهى را در جلد اول ذیل آیه 155 بقره (صفحه 524 تا 535) بحث کرده ایم و همچنین در جلد 16 آغاز سوره عنکبوت مشروحا آمده است . ضمنا جمله : ((حتى نعلم المجاهدین منکم )) (تا مجاهدان شما را بشناسیم ) به این معنى نیست که خداوند از این گروه آگاهى ندارد بلکه منظور تحقق این معلوم الهى است و مشخص شدن این گونه افراد است ، یعنى تا این علم الهى تحقق خارجى یابد و عینیت حاصل کند و صفوف مشخص شود.