وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ
البقرة آیه207
و از مردم کس هست که جان خویش به جستن خشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان مهربان است.
And among men is he who sells himself to seek the pleasure of Allah; and Allah is Affectionate to the servants.
شان نزول آیه:
ثعلبی مفسر اهل سنت می گوید: هنگامى که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت مهاجرت کند، براى اداى دینهاى خود و تحویل دادن امانتهایى که نزد او بود، على (علیه السلام) را به جاى خویش قرار داد و شب هنگام که مىخواست به سوى غار" ثور" برود و مشرکان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره کرده بودند، دستور داد على (علیه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد حضرمى) که مخصوص خود پیغمبر بود روى خود بکشد. در این هنگام خداوند به" جبرئیل" و" میکائیل" وحى فرستاد که من بین شما برادرى ایجاد کردم و عمر یکى از شما را طولانىتر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به جان کند و زندگى دیگرى را بر خود مقدم دارد؟ هیچکدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد اکنون على (علیه السلام) در بستر پیغمبر خوابیده و آماده شده جان خویش را فداى او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید. هنگامى که جبرئیل بالاى سر و میکائیل پایین پاى على (علیه السلام) نشسته بودند، جبرئیل مىگفت: "به به، آفرین بر تو اى على! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مىکند". در این هنگام آیه فوق نازل گردید و به همین دلیل آن شب تاریخى به نام "لیلة المبیت" نامیده شده است. ابن عباس مىگوید: این آیه هنگامى که پیغمبر از مشرکان کناره گرفته بود و با ابو بکر به سوى غار مىرفت در باره على (علیه السلام) که در بستر پیغمبر خوابیده بود نازل شد. ابو جعفر اسکافى مىگوید: - همانطور که "ابن ابى الحدید" در شرح نهج البلاغه (ج3 ص270) ذکر کرده است - جریان خوابیدن على (علیه السلام) در بستر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به تواتر ثابت شده و غیر از کسانى که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز آن را انکار نمىکنند.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
و چون به او گفته شود: «از خدا پروا کن» نخوت، وى را به گناه کشاند. پس جهنم براى او بس است، و چه بد بسترى است.
ترجمه مجتبوی
و از مردم کس هست که جان خویش به جستن خشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان مهربان است.
ترجمه مشکینی
و از مردم کس هست که جان خود را براى خشنودى خداوند مىفروشد (در راه خدا جانبازى مىکند، مانند على علیه السّلام که در شب هجرت در جاى پیامبر صلّى الله علیه وآله خوابید)، و خداوند به بندگان دلسوز و مهربان است.
ترجمه بهرام پور
و از مردم کسى است که در طلب رضاى خدا از سر جان مىگذرد، [چون على در بستر پیامبر] و خدا به بندگان مهربان است.
تفاسیر:
ترجمه 207. و از میان مردم، کسى [بسان على (ع)] است که [با فرمانبردارى از خدا و خفتن در بستر پیامبر (ص) در شب هجرت،] جانش را براى بدستآوردن خشنودى خدا ایثار مىکند؛ و خدا به بندگان [خود ]مهربان است. نگرشى بر واژهها «یشرى» هم بهمعناى فروختن بکار رفته است و هم بهمعناى خریدن؛ امّا در این آیه شریفه، معناى نخست مورد نظر است. «مرضات» از واژه «رضا» بهمعناى «خشنودى» برگرفته شده است. «رؤف»: بسیار مهربان. شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود این آیه شریفه، انبوهى از مفسّران، از ابن عبّاس نقل کردهاند که این آیه شریفه در شب هجرت پیامبر نور بهسوى مدینه، درمورد اخلاص و ایثار امیرمؤمنان (ع) نازل شد. در این شب، شرک گرایان خودکامه عرب، مطابق تصمیم سران تبهکار خود، آهنگ کشتن پیامبر خدا (ص) را کردند و آن حضرت به فرمان خدا از مکّه هجرت کرد و در مسیر خویش بهجانب مدینه، به غار «ثور» رفت. آرى؛ در آن شب هولناک، بزرگ قهرمان اسلام - على (ع) - در جایگاه رسول مهر و رهایى خفت تا دشمن خیرهسر از هجرت پیامبر (ص) بىخبر بماند و جان گرامى آن حضرت از شرارت خیرهسران در امان باشد، گرچه در این راه جانش سخت بخطر افتد. پیامبر(ص) راه مدینه را درپیش گرفت و امیر فضیلتها به فداکارى و ایثارى شگرف دست زد و خداى پرعطوفت و حقشناس، به پاس آن اخلاص و ایثار، این آیه را در بزرگداشت کار قهرمانانه على (ع) در راه مدینه بر قلب مصفّاى رسول اکرم (ص) فرود آورد. در روایت آمده است که در آن شب سرنوشتساز، هنگامى که على (ع) بر بستر پیامبر (ص) خفت، فرشته وحى بر بالاى سر و میکائیل بر پایین پاى او ایستادند و ندا دردادند که: «... بخّ بخّ من مثلک یابنابىطالب یباهىاللّه بکالملائکة.» آفرین خدا و فرشتگان و انسانها بر تو باد اى فرزند رشید ابوطالب! خداى به چون تویى انسان بىنظیر و پرشکوه، بر فرشتگانش مباهات مىکند. این شب تاریخى، «لیلةالمبیت» نام گرفت. و این خلاصهاى بود از آنچه بیشتر مفسّران شیعه و سنّى در شأن نزول این آیه شریفه گفته و آن را تأیید کردهاند؛ و «اسکافى» در این مورد مىگوید: همانگونه که «ابن ابىالحدید» ذکر کرده است(362)، جریان خفتن امیرمؤمنان (ع) بر بستر پیامبر (ص) در شب هجرت آن حضرت، و نیز داستان درسآموز و افتخارآفرین على (ع)، بهتواتر ثابت شده است و تنها نامسلمانان و بیخردان ازعهده انکار این حقیقت [و نیز داستان فرود این آیه شریفه ]برمىآیند(363). امّا عکرمه، برخلاف تفسیر اکثر قریب به اتّفاق مفسّران، مىگوید: این آیه درباره «ابوذر» و «جندب» و «صهیب» فرود آمده و داستان آن بدینصورت است که ابوذر را قبیلهاش بشدّت کتک زدند، لکن او پس از شرفیابى بهحضور پیامبر (ص) و ایمانآوردن به آن حضرت، دگرباره با شهامت بهسوى قبیله خویش رفت تا پیام اسلام را به آنان برساند؛ و آنان از او دورى گزیدند. ابوذر همچنین با دارایى خود، خویشتن را از چنگ قبیلهاش نجات داد و بهجانب پیامبر(ص) آمد. برخى با نقل روایتى از امیرمؤمنان (ع) و بیانى از ابن عبّاس، برآنند که قهرمان این داستان، مردى بود که در راه دعوت به حق و هشدار از باطل و بیداد کشته شد. جمعى دیگر گفتهاند: آیه شریفه درمورد مهاجر و انصار است. و پارهاى نیز بر این اعتقادند که آیه، قهرمان خاصّى ندارد و در عظمت و گرامیداشت همه فداکاران و مجاهدان راه خدا نازل شده است. امّا همانگونه که خاطرنشان شد، دیدگاه نخست درست است و آیه در بزرگداشت فداکارى عظیم امیر فضیلتها فرود آمده است. تفسیر قرآن شریف پس از بیان خصلتهاى زشت ریاکاران و نفاقپیشگان در سه آیه گذشته، اینک به وصف انسانهاى باایمان و سمبل ایمانآوردگان مىپردازد. در سه آیه قبل فرمود: یکى از ویژگیهاى ناپسند ریاکاران این است که وقتى به تقوا و درستکارى فراخوانده شوند، غرورشان آفت جانشان مىشود و حق را نمىپذیرند؛ و اکنون در این آیه شریفه، آن فراخوان بهسوى تقوا و هشداردهنده از ضدّ ارزشها را روشنتر و گستردهتر معرّفى مىکند و مىفرماید: «وَ مِنَالنّاس ِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُابْتِغاءَ مَرْضاتِاللَّهِ.» و از مردم باایمان و فداکار، کسى همانند على (ع) است که جان خود را براى خشنودى خدا در طبق اخلاص قرار مىدهد و با آگاهى از خطر مرگبار، به فرمان خدا بر جایگاه پیامبر(ص) مىخوابد تا نفس نفیس آن حضرت را از شرارت اشرار در امان نگه دارد. علّت آنکه در این آیه شریفه از «فداکارى و ایثار» به «فروختن جان» تعبیر شده، این است که همانگونه که فروشنده کالا، پیوسته در اندیشه بدستآوردن بها و پول آن است، فداکاران راه حق نیز با ایثار و فداکارى خویش در زندگى، درپى کسب خشنودى خدا هستند. «واللّه رؤفٌ بالعباد» و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است؛ و آنچه را آنان در اندیشه آن فداکارى مىکنند، به آنها ارزانى خواهد داشت. پرتوى از این آیه شریفه با تعمّق در این آیه شریفه و چگونگى قرار گرفتن آن در کنار آیات سهگانهاى که پیش از این آیه تفسیر شد، نکات ارزشمندى دریافت مىشود: 1. رویارویى پایانناپذیر و همارهاى میان ریاکاران و بازیگران و نفاقپیشگان از یک سو، و توحیدگرایان و ایمانآوردگان راستین از سوى دیگر است. 2. ریاکاران و نفاقپیشگان، کسانىاند که خوش مىگویند، امّا در میدان عمل، زشت امتحان مىدهند؛ برخلاف مردم باایمان که رویاروى آنان هستند. 3. منافقان عناصرى خودکامه، خودپسند، خودبزرگبین، استبدادگر و امتیازجو هستند و خود را تافته جدابافته و برتر و بالاتر از مقرّرات خدا مىنگرند؛ امّا سمبلهاى ایمان و تقوا، خدا و قانون او را والاتر مىدانند و دربرابر آنها فروتن و فرمانبردارند. 4. ریاکاران پیوسته در این اندیشهاند که با زور و هیاهو و جوسازى و عوامفریبى در دلها نفوذ کنند؛ لیکن تقواپیشگان جانشان را براى خشنودى خدا در طبق اخلاص مىنهند و رضایت او را مىجویند و عزّت را از او مىخواهند و بس. 5. در این آیه شریفه، همچنین شکوه وصفناپذیر امیر فضیلتها نموده مىشود: او فروشنده است و خداى او خریدار؛ آنچه به بازار آورده، جان شیرین است و آنچه در اندیشه بدستآوردن آن است، خشنودى خداست و بس. و عظمت این فداکارى و اخلاص هنگامى روشنتر جلوه مىکند که درنظر داشته باشیم در آیات دیگر، آنگاه که از فداکارى سخن مىرود، بهاى آن بهشت است(364) و تنها در این آیه است که بهاى ایثار، خشنودى خداست و این اوج یکتاپرستى امیر مؤمنان(ع) و مهر خدا به اوست؛ چرا که آن حضرت در ایمان و تقوا و در میدانهاى گوناگون زندگى، نسخه منحصر به فرد و معمّاى انسانیت است؛ و هم از این روست که آیه شریفه با «من» تبعیضیه شروع شده است که: هان! بدانید که بعضى همچون على(ع) مىتوانند اینگونه اوج گیرند و پرکشند و به پرفرازترین قلّه کمال و جمال صعود کنند، و آنگاه الگو و مقتدا و امام راستین بشریّت باشند.
تفسیر المیزان
[سوره البقرة (2): آیات 204 تا 207]
ترجمه آیات: و پارهاى از مردم، منافق و سالوسند که وقتى سخن از دین و صلاح و اصلاح مىکنند تو را به شگفت مىآورند و خدا را گواه مىگیرند که آنچه مىگویند مطابق آن چیزى است که در دل دارند و حال آنکه سرسختترین دشمنان دین و حقند (204). (به شهادت اینکه) وقتى بر مىگردند (و یا وقتى به ولایت و ریاستى مىرسند) با تمام نیرو در گستردن فساد در زمین مىکوشند و به مال و جانها دست مىاندازند با اینکه خدا فساد را دوست نمىدارد (205). و وقتى به ایشان گفته مىشود از خدا بترس دستخوش آن غرورى مىشوند که گناه در دلشان ایجاد کرده و صفحهى 143 تنها درمان دردشان جهنم است که بد قرارگاهى است (206). و بعضى دیگرند که جان خود را در برابر خوشنودىهاى خدا مىفروشند و خدا نسبت به بندگان رؤوف است (207). بیان آیات [تقسیم مردم از نظر صفات و ذکر احوال و خصائص منافق] این آیات مشتمل بر تقسیمى دیگر است یعنى مردم را از حیث نتایج صفاتشان تقسیم مىکند، هم چنان که آیات قبلى یعنى از آیه:" فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا ..." به بعد مردم را از حیث اصل صفاتشان تقسیم مىکرد، که یا طالب دنیایند، و یا طالب آخرت، و آیات مورد بحث از حیث نتیجه دنیاطلبى و عقبىطلبى که در اولى نفاق و در دومى خلوص در ایمان است تقسیم مىکند، و تناسب این آیات با مساله حج تمتع بر کسى پوشیده نیست. " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ..." کلمه اعجاب به معناى خرسند کردن است، و جمله:" فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا" متعلق است به جمله: (یعجبک) و معناى مجموع آیه چنین مىشود: (خرسندى و مسرت در دنیا از این جهت که دنیاست و نوعى زندگى است منشاش ظاهربینى و حکم کردن بر طبق ظاهر است، و اما باطن و سریره در زیر پرده و پشت حجاب نهان است، انسان تا زمانى که بستگى و تعلق به حیات دنیا دارد، نمىتواند حقایق پشت پرده را ببیند و درک کند، مگر اینکه از طریق تفکر در آثار مختصرى از امر باطن را کشف کند و بهمین مناسبت است که دنبالش فرموده:" وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِی قَلْبِهِ ..."، و معناى مجموع کلام این است که بعضى از مردمند که وقتى با تو سخن مىگویند، طورى وانمود مىکنند که افرادى حقپرستند، جانب حق را رعایت مىکنند، و به صلاح خلق عنایت دارند، و پیشرفت دین و امت را مىخواهند، در حالى که دشمنترین مردم نسبت به حقند، و دشمنیشان با حق از هر دشمن دیگر شدیدتر است. و کلمه (الد) أفعل تفضیل از ماده (ل- د- د) است، لد، و لدود، هر دو به معناى شدت خصومت است. و کلمه خصام جمع خصم است، مانند صعب که جمعش صعاب و کعب که جمعش کعاب است. بعضى هم گفتهاند: خصام مصدر است: و جمله ألد الخصام به معناى اشد خصومة مىباشد. " وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها ..." کلمه تولى به معناى داراى ولایت و سلطنت شدن و تملک آن است، و مؤید این معنا صفحهى 144 جمله" أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ" گرفتار غرورى مىشود که گناه در دل ایجاد مىکند در آیه بعدى است، که مىفهماند عزتى که دچارش شده به خاطر گناهانى بوده که مرتکب شده، و قلب مخالف با زبانش را، بیمار کرده است. و سعى به معناى عمل و هم به معناى سرعت در راه رفتن است، در نتیجه معناى آیه چنین است، که این منافق شدید الخصومه وقتى دستش برسد، و داراى قدرتى شود و ریاستى به دست آرد، سعى مىکند فساد را در زمین بگستراند و ممکن است کلمه (تولى) به معناى اعراض از روبرو شدن، و گفتگو کردن باشد و معنا چنین باشد که چون از نزد تو بیرون مىشود، وضعش غیر آن وضعى مىشود که در حضور تو داشت، در حضور تو دم از صلاح و اصلاح و خیر مىزد، و مىگفت در این راه سعى خواهد کرد، ولى چون بیرون مىشود در راه فساد و افساد سعى مىکند. " وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ" از ظاهر این عبارت بر مىآید که مىخواهد جمله قبلى یعنى فساد در زمین را بیان کند، و بفرماید فساد و افسادش به این است که حرث و نسل را نابود کند، و اگر نابود کردن حرث و نسل را بیان فساد قرار داده براى این است که قوام نوع انسانى در بقاى حیاتش به غذا و تولید مثل است اگر غذا نخورد مىمیرد، و اگر تولید مثل نکند نسلش قطع مىشود، و انسان در تامین غذایش به حرث یعنى زراعت نیازمند است چون غذاى او یا حیوانى است و یا نباتى، و حیوان هم در زندگى و نموش به نبات نیازمند است پس حرث که همان نبات باشد اصل در زندگى بشر است، و بدین جهت فساد در زمین را با اهلاک حرث و نسل بیان کرد، پس معناى این آیه این شد: که او از راه نابود کردن حرث و نسل در زمین فساد مىانگیزد، و در نابودى انسان مىکوشد. " وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ" مراد از فساد، فساد تکوینى و آنچه در گردش زمان فاسد مىشود نیست چون پارهاى از فسادها هست که دست کسى در آن دخالت ندارد عالم عالم کون و فساد، و نشاه تنازع در بقا است، هیچ موجودى پدید نمىآید، مگر بعد از آنکه موجودى دیگر تباه مىشود، و هیچ جاندارى متحقق نمىشود، مگر بعد از آنکه جاندارانى بمیرند و این کون و فساد و حیات و موت در این موجودات طبیعى، و در این نشاه طبیعت زنجیروار و از پشت سرهم قرار دارند، و این مستند به خود خداى تعالى است، و حاشا بر خدا که چیزى را که خودش مقدر فرموده مبغوض بدارد. بلکه مراد از این فساد، فسادهاى تشریعى است، یعنى آن فسادى که دست بشر پدید صفحهى 145 مىآورد، آرى خداى عز و جل آنچه از دین که تشریع کرد به منظور اصلاح اعمال بندگان بوده، تا با عمل صالح روزمره و تمرین مستمر، ملکات فاضله را در نفوس آنان پدید آورد، و اختلافشان را اصلاح کند، و در نتیجه حال انسانیت و جامعه بشریت حالى معتدل شود، در این هنگام است که زندگیشان هم در دنیا و هم در آخرت عین سعادت مىشود، که به زودى در تفسیر آیه" کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً" بیانش خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى. و آن کسى که در آیه اول فرمود ظاهر قولش با باطن قلبش مخالف است، وقتى در زمین سعى به فساد مىکند، به نحوى نمىکند که ظاهر آن فساد باشد، بلکه به شکلى انجام مىدهد که ظاهرش اصلاح باشد، یعنى کلمات را از جاى خود تحریف مىکند، و حکم خدا را از آنچه که هست تغییر مىدهد، و در تعالیم دینى دخل و تصرف مىکند، تصرفى که منجر به فساد اخلاق و اختلاف کلمه شود، و معلوم است که در فساد اخلاق و اختلاف کلمه مرگ دین و فناى انسانیت و فساد دنیا حتمى است. آنچه که در این آیات آمده، مورد تصدیق تاریخ قرار گرفته، چون مردانى در امت اسلام آمدند، و بر دوش این امت سوار شده، در امر دین و دنیا تصرفاتى کردند که نتیجه مستقیمش و بال براى دین، و انحطاط براى مسلمین، و اختلاف در امت بود و کار دین را به جایى کشانید که بازیچه دست هر بازیگر شد، و انسانیت امت لقمه، هر چپاولگر گردید، و نتیجه این سعى و خودکامگیها فساد زمین شد، اولا بخاطر نابود شدن دین، و ثانیا به خاطر هلاک انسانیت و بهمین جهت است که مىبینیم در بعضى از روایات هلاکت حرث و نسل به هلاکت دین و انسانیت تفسیر شده که ان شاء اللَّه روایاتش خواهد آمد. " وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ" مفاد کلمه عزت معروف است و معناى کلمه" مهاد" فرش و هر گستردنى است، و از ظاهر کلام بر مىآید که کلمه (بالاثم) متعلق است به" العزة" معناى آیه این است: او وقتى مامور به تقوا مىشود و کسى نصیحتش مىکند که از خدا بترس، در اثر آن عزتى که با اثم و نفاق کسب کرده، و دل خود را بیمار ساخته، دچار نخوت و غرور مىشود. بى خبر از اینکه عزت مطلق (که در تحت تاثیر هیچ عاملى از بین نرود) تنها از ناحیه خداى سبحان است، هم چنان که فرموده:" تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ" «1» و نیز فرموده: (1) تو هر که راى بخواهى عزت مىدهى، و هر که راى بخواهى ذلیل مىکنى." سوره آل عمران، آیه 26" صفحهى 146 " وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ" «1» و نیز فرموده:" أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ، فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً" «2». و حاشا بر خداى تعالى اینکه چیزى را که مخصوص خود او است، و تنها او به بندگان مىدهد به بندهاى بدهد، و باعث گناه و شر او گردد، پس معلوم مىشود عزت مورد بحث در این آیه عزت خدایى نیست، بلکه اصلا عزت نیست، بلکه غرورى است که اشخاص جاهل و ظاهر بین آن را عزت مىپندارند. و از اینجا این معنا روشن مىشود که جمله (بالاثم) متعلق به جمله: (أخذته ...) نیست، تا در نتیجه حرف (با) در آن باء تعدیه، و معنا چنین باشد: (عزت او را وادار به گناه و به این مىکند که امر به تقوا را به عکس العملى ناخوشایند پاسخ دهد) و یا باء سببیت و معنا چنین باشد: (عزت و مناعت، به سبب اثم و گناه در او پیدا شد که مرتکب گردید). چرا با تعدیه و سببیت نیست؟ براى اینکه مستلزم آن است که در این دو صورت خداى تعالى حالت نفسانى آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن این رذیله را امضاء فرموده باشد، در حالى که گفتیم: این حالت درونى که مورد بحث است، عزت حقیقى نیست، و اما اگر کلمه (بالاثم) را متعلق به" العزة" بدانیم، همانطور که دانستیم، دیگر این اشکال وارد نمىشود، چون آن حالت درونى را عزت ندانسته، بلکه عزت باثم شمرده است. و اما اینکه در سوره ص آیه دوم فرموده:" بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ" «3». این تعبیر از باب نامگذارى و امضا نیست، و در این آیه حالت کفر و طغیان کفار را عزت نامیده، و عزت بودن آن را امضا نفرموده، چون کلمه عزت را نکره آورده، و آیه را با جمله: (کَمْ أَهْلَکْنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتى صورى و ناپایدار بوده، نه عزت اصلى که به هیچ وجه از بین رفتنى نیست. [دستهاى دیگر از مردم (در مقابل منافق)] " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ..." این آیه در مقابل آیه اول از آیات مورد بحث است، که آنجا هم مىفرمود: (وَ مِنَ النَّاسِ) (1) عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنین است." سوره منافقون آیه 80" (2) چگونه عزت را از پیش خود مىخواهند، و جستجو مىکنند؟ با اینکه عزت همهاش از خداست. " سوره نساء آیه 138" (3) بلکه آنها که کافر شدند در عزت و شقاق و دشمنى هستند، و ما چه بسا از امتهاى قبل از ایشان را هلاک کردیم و در حین هلاکت فریاد برآوردند، ولى دیگر هنگام فریاد نبود، و فرصت فرارى نمانده بود. " سوره ص آیه 2" صفحهى 147 ، و از این مقابله فهمیده مىشود که وصف در این جمله نیز در مقابل وصف آن جمله است یعنى همانطور که مراد از جمله:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ" بیان این معنا است که در آن عصر و آن ایام مردى وجود داشته که به گناهان خود افتخار مىکرده، و عزت مىفروخته، و از خودش خوشش مىآمده، و به ظاهر دم از صلاح مىزده، در حالى که در دل نقشه دشمنى مىکشیده، مردى بوده که از رفتارش چیزى جز فساد و هلاک عاید دین و انسانیت نمىشده. همچنین از جمله:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ..."، نیز فهمیده مىشود در آن روز مردى وجود داشته که جز به پروردگار خود نمىبالیده، و جز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هیچ هدفى را دنبال نمىکرده، مردى بوده که رفتارش امر دین و دنیا را اصلاح مىکرده، و به وسیله او حق احقاق مىشده، و عیش انسانها پاکیزه مىشده، و بشر از برکات اسلام برخوردار مىشد. با این بیان ارتباط ذیل آیه با صدر آن به خوبى روشن مىگردد، و معلوم مىشود که چرا در ذیل آیه فرموده:" وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ، خدا نسبت به بندگان رؤوف است"؟ چون وجود چنین فردى در میان انسانها خود رأفتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى این صفات بین مردم و در مقابل آن دسته دیگر از مردان منافق و مفسدهجو وجود نداشتند، ارکان دین منهدم مىشد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمىگرفت. اما خداى تعالى همواره آن باطلها را به وسیله این حقها از بین برده، و افساد دشمنان دین را به وسیله اصلاح اولیااش تلافى و تدارک مىکند، هم چنان که خودش فرموده:" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً" «1»، و نیز فرموده: (فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ) «2». پس فسادى که در دین و دنیا راه پیدا مىکند، از ناحیه عدهاى از افراد است که جز خودپرستى هواى دیگرى بر سر ندارند، و این فساد و شکافى که اینان در دین ایجاد مىکنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته دیگر که خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمىاندیشند پر نمىشود، و زمین و زمینیان به صلاح نمىگرایند، و خداى تعالى این معامله سودمند خود را در آیه شریفه: (1) و اگر نبود که خداى تعالى شر بعضى از مردم راى به وسیله بعضى دیگر دفع مىکرد، هر آینه نه صومعهاى به جاى مىماند و نه کلیسا و نه مساجدى که نام خدا در آنها زیاد برده مىشود." سوره حج آیه 40" (2) اگر اینان به اسلام کفر بورزند باکى نیست چون ما مردمى راى برانگیختهایم، که هرگز به آن کفر نمىورزند." سوره انعام آیه 89" صفحهى 148 " إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ، وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ" «1» و این موضوع در آیات دیگرى نیز خاطرنشان گردیده است. بحث روایتى [(شامل روایاتى در باره شان نزول آیات یاد شده)] در الدر المنثور از" سدى" روایت آورده در تفسیر آیه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ ..." گفته است: این آیه در باره أخنس بن شریق ثقفى، هم پیمان بنى زهره نازل شد، که وى در مدینه به خدمت رسول خدا ص رسید، و عرضه داشت: آمدهام تا اسلام بیاورم، و خدا مىداند که من در دعویم راستگویم، رسول خدا ص خوشش آمد، و بهمین جهت خداى تعالى فرمود:" وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِی قَلْبِهِ". أخنس از حضور رسول خدا ص بیرون شد و به زراعتى از مسلمانان و شترانى از ایشان برخورد زراعت را آتش زد، و شتران را پى کرد، و بدین جهت خداى سبحان فرمود:" وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِی الْأَرْضِ ..." «2». و در مجمع از ابن عباس نقل کرده که گفت: این آیات سهگانه در باره همه ریاکاران نازل شده، که در ظاهر چیزهایى را اظهار مىکنند که خلاف باطنشان است و صاحب مجمع اضافه کرده که این معنا از امام صادق(ع) روایت شده. «3» مؤلف: و لیکن این روایت با ظاهر آیات منطبق نیست. و در بعضى از روایات ائمه اهل بیت(ع) آمده: که آیات نازله در باره دشمنان ایشان نازل شده است. و در مجمع از امام صادق(ع) روایت آورده که در ذیل جمله: (1) خداوند از مؤمنین جان و مالشان راى خریده در مقابل اینکه بهشت از آن آنان باشد، و این مؤمنین در راه خدا جهاد مىکنند مىکشند و کشته مىشوند، و این وعدهاى است که وفاى به آن حق است، و عدهاى است که هم در تورات آمده، و هم در انجیل، و هم در قرآن و چه کسى باوفاتر به عهد است از خدا، پس شما مؤمنین راى بشارت باد به این فروشى که خریدارتان در آن خداست." سوره توبه آیه 112" (2) الدر المنثور ج 1 ص 238 (3) مجمع البیان ج 2 ص 300 صفحهى 149 " وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ" فرموده: مراد از حرث در اینجا دین، و مراد از نسل انسان است. «1» مؤلف: بیان این روایت گذشت و این نیز روایت شده که مراد از حرث ذریه و زراعت هر دو است، و به هر حال مساله تطبیق آیه بر مصداق امرى است آسان. «2» و در امالى شیخ از على بن الحسین(ع) روایت آمده که در ذیل جمله:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ..."، فرموده: این جمله در باره على(ع) نازل شده، که در شب هجرت در بستر رسول خدا ص خوابید. «3» مؤلف: روایات از طرق شیعه و سنى بسیار آمده که آیه نامبرده در باره شب فراش نازل شده، که تفسیر برهان به پنج طریق آن را از ثعلبى و دیگران نقل کرده است. «4» و در الدر المنثور است که ابن مردویه از صهیب روایت کرده که گفت: وقتى مىخواستم از مکه به سوى رسول خدا ص هجرت کنم قریش به من گفتند اى صهیب تو آن روز که به شهر ما آمدى دست خالى بودى، و حال که مىخواهى کوچ کنى اموالت را هم مىبرى و این به خدا سوگند ممکن نیست، و هرگز نمىگذاریم آنها را با خود ببرى، من به ایشان گفتم: آیا اگر اموالم را به شما واگذار کنم دست از من بر مىدارید؟ گفتند: بله به ناچار اموالم را به طرفشان پرتاب کردم و آزاد شدم، و از مکه بیرون آمده به مدینه رسیدم، این خبر به رسول خدا ص رسید، دو بار، فرمود: صهیب در معاملهاش سود برد. «5» مؤلف: در المنثور این قصه را به چند طریق دیگر روایت کرده، که در بعضى از آنها آمده: آیه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی ..." نیز در این قصه نازل شده، و در بعضى دیگر آمده آیه نامبرده در باره ابى ذر و صهیب نازل شده که هر دو جان خود را با مال خود خریدند، ولى ما در سابق هم گفتیم که آیه شریفه با این احتمال که شراء به معناى خریدن باشد نمىسازد، (بلکه شراء که در لغت هم به معناى خریدن است و هم فروختن. در آیه شریفه به معناى فروختن است، و تنها با معامله على(ع) در لیلة المبیت قابل انطباق است). و در مجمع روایتى از على(ع) نقل کرده که فرمود: مراد از این آیه کسى است که به خاطر امر به معروف و نهى از منکر کشته شود. «6» مؤلف: این بیان عموم آیه شریفه است پس منافات ندارد که شان نزول خاصى داشته باشد. (1) مجمع البیان ج 2 ص 300 (2) مجمع البیان ج 2 ص 300 (3) امالى شیخ طوسى ص 185 طبع قدیم (4) تفسیر برهان ج 1 ص 206، 207 (5) الدر المنثور ج 1 ص 239 (6) مجمع البیان ج 2 ص 301
تفسیر نور
ابنابىالحدید که از علماى قرن هفتم اهلسنّت است، در شرح نهجالبلاغه خود آورده است: تمام مفسّران گفتهاند این آیه درباره علىبنابىطالب علیه السلام نازل شده است که در لیلةالمبیت در بستر رسول خدا صلى الله علیه وآله خوابید. و این موضوع در حدى از تواتر است که جز کافر یا دیوانه آنرا انکار نمىکند. <595> مشرکانِ مکّه، قرار گذاشتند از هر قبیلهاى یک نفر را براى کشتن پیامبر صلى الله علیه وآله انتخاب کنند و آن حضرت را دسته جمعى از بین ببرند تا بنىهاشم به خونخواهى او قیام نکنند و با این عمل از دعوت پیامبر راحت شوند. پیامبر صلى الله علیه وآله از نقشهى آنان با خبر شد و على علیه السلام براى اینکه پیامبر به سلامت از مکّه خارج شود، در بستر ایشان خوابید و این آیه در شأن آن حضرت نازل گردید. <596> همین که على علیه السلام در آن شب خطرناک به جاى پیامبر خوابید، خداوند به دو فرشتهى خود، جبرئیل و میکائیل فرمود: کدامیک از شما حاضرید فداى دیگرى شوید؟! هیچکدام از آنها حاضر نشدند. خداوند فرمود: اینک مشاهده کنید که چگونه علىبنابىطالب علیهما السلام حاضر است جان خود را فداى رسول خدا کند. گاهى باید براى احیاى یک معروف ویا محو یک منکر، جان را تسلیم کرد. حضرت على علیه السلام فرمودند: کسى که در راه امر به معروف و نهى از منکر کشته شود، یکى از مصادیق این آیه است. <597> 1- نااهل، حرفش زیباست وانسان را به تعجّب وامىدارد، ولى مؤمن، عملش دنیا را متعجّب مىکند. «منالنّاس مَن یعجبک قوله»، «منالنّاس مَن یشرى نفسه» 2- یاد ایثارگران را زنده بداریم. «من الناس من یشرى» 3- پیش مرگِ اولیاى خدا شدن، یک ارزش است. «من الناس من یشرى» 4- بزرگترین سود آن است که انسان بهترین متاع را که جان اوست به خالق خود بفروشد، آن هم نه براى بهشت و یا نجات از دوزخ، بلکه فقط براى کسب رضاى او. «ابتغاء مرضات اللّه» 5 - در راه خدا، استقبال از خطر و آمادگى براى جانفشانى همچون دریافت خطر است. با توجّه به شأن نزول آیه، ستایش از کسى است که جان خود را در معرض خطر قرار داد، هرچند حادثهاى اتفاق نیفتاد. «من یشرى نفسه...» 6- رأفت خداوند، بهترین پاداش است. خداوند براى هرکارى پاداشى قرار داده است، امّا در این آیه مىفرماید: خداوند رئوف است. «اللّه رئوف بالعباد«
تفسیر اطیب البیان
و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد:(و بعضی از مردمند که جان خود را دربرابر خوشنودیهای خدامی فروشند و خدا نسبت به بندگان بسیار مهربان است )مراد از(یشری نفسه ...)آنست که جز پروردگارش هم و غمی نداشته و نفس خود را تقدیم خدانموده است و هیچ تمایلی در نفس او به غیر خدا نیست و جز اصلاح امر دین ودنیا در طلب چیز دیگری نمی باشدو خداوند به واسطه وجود چنین شخصی حق را احیاء می کند و این امر خود رأفت و رحمتی از جانب خداوند نسبت به بندگانش می باشد ،چون اگر وجود چنین انسانی با این صفات ستوده نباشد نفاق وفساد چیره می گردند و ارکان دین منهدم گشته و راههای هدایت و صلاح مسدود خواهد شد.(روایات بسیار ازشیعه و عامه نقل شده که پنج مورد آن در تفسیر برهان ازثعلبی و دیگران آمده است ،که نزول این آیه در وصف لیله المبیت یعنی شبی که حضرت علی (ع ) در بستر پیامبر(ص ) خوابید و آن حضرت به مدینه هجرت نمودند، می باشد و این اوصاف متعلق به علی (ع ) است ، پس شأن نزول آیه دروصف حضرت علی (ع )بوده ،اما منافات ندارد که عمومیت و اطلاق هم داشته باشد.
تفسیر نمونه
مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبى» مى گوید: هنگامى که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت مهاجرت کند براى اداى دینهاى خود و تحویل دادن امانتهائى که نزد او بود على (علیه السلام) را به جاى خویش قرار داد و شب هنگام که مى خواست به سوى غار ((ثور)) برود و مشرکان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره کرده بودند دستور داد على (علیه السلام ) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد حضرمى ) که مخصوص خود پیغمبر بود روى خود بکشد در این هنگام خداوند به ((جبرئیل )) و ((میکائیل )) وحى فرستاد که من بین شما برادرى ایجاد کردم و عمر یکى از شما را طولانیتر قرار دادم کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگى دیگرى را بر خود مقدم دارد هیچکدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد اکنون على (علیه السلام ) در بستر پیغمبر خوابیده و آماده شده جان خویش را فداى او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید. هنگامى که جبرئیل بالاى سر و میکائیل پایین پاى على (علیه السلام ) نشسته بودند جبرئیل مى گفت : ((به به آفرین بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى کند)). در این هنگام آیه فوق نازل گردید و به همین دلیل آن شب تاریخى به نام ((لیلة المبیت )) نامیده شده است . ((ابن عباس مى گوید این آیه هنگامى که پیغمبر از مشرکان کناره گرفته بود و با ابو بکر به سوى غار مى رفت درباره على (علیه السلام ) که در بستر پیغمبر خوابیده بود نازل شد. ((ابو جعفر اسکافى )) مى گوید: (همانطور که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذکر کرده است ) جریان خوابیدن على (علیه السلام ) در بستر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به تواتر ثابت شده و غیر از کسانى که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز آن را انکار نمى کنند در جلد دوم ((الغدیر)) ذیل آیه مورد بحث (صفحه 48 به بعد) مى نویسد: ((غزالى )) در کتاب احیاء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى در کتاب ((کفایة الطالب )) صفحه 114 و ((صفورى )) در ((نزهة المجالس )) جلد دوم صفحه 209 و ابن ((صباغ مالکى )) در کتاب ((الفصول المهمة )) صفحه 33، ((سبط ابن جوزى حنفى )) در ((تذکرة الخواص )) صفحه 21 ((شبلنجى )) در ((نور الابصار)) صفحه 86 و احمد در ((مسند)) جلد یک صفحه 348 و ((تاریخ طبرى )) جلد دوم صفحه 99 تا 101 و ((ابن هشام )) در ((سیرة )) جلد دوم صفحه 291 و ((حلبى )) در ((سیره )) خود و ((تاریخ یعقوبى )) جلد دوم صفحه 29 جریان ((لیلة المبیت )) را نقل کرده اند. فداکارى بزرگ در شب تاریخى هجرت گرچه آیه فوق همانطور که در شان نزول آن ذکر شد، مربوط به ماجراى هجرت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و فداکارى على (علیه السلام ) و خوابیدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولى همچون سایر آیات قرآن ، مفهوم و محتواى کلى و عمومى دارد. و در واقع نقطه مقابل چیزى است که در آیات قبل در مورد منافقان وارد شده بود. مى فرماید: ((از میان مردم کسانى هستند که جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )) (و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد). آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند که از راه نفاق در بین مردم آبروئى کسب مى کردند، و در ظاهر خود را مؤ من و خیرخواه نشان مى دادند، اما کردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا که جز فساد در زمین و نابود کردن حرث و نسل کار دیگرى نداشتند. ولى این گروه تنها با خدا معامله مى کنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چیزى خریدار نیستند. و با فداکارى و ایثار آنهاست که امر دین و دنیا اصلاح و حق زنده و پایدار مى شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد. جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) که در حقیقت نقطه مقابل چیزى است که در آیات قبل درباره منافقان مفسد فى الارض آمده بود ((فحسبه جهنم و لبئس المهاد)) ممکن است اشاره به این باشد که خداوند در عین اینکه بخشنده جان به انسان است همان را خریدارى مى کند و بالاترین بها را که همان خشنودى خویش است به انسان مى پردازد. قابل توجه اینکه فروشنده ((انسان )) و خریدار خدا و متاع ((جان )) و بهاى معامله خشنودى ذات پاک اوست . در حالى که در موارد دیگرى بهاى اینگونه معاملات را بهشت جاویدان و نجات از دوزخ ذکر کرده است مثلا مى فرماید: ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ، ((خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریدارى مى کند که بهشت از آن آنها باشد، در راه خدا پیکار مى کنند مى کشند و کشته مى شوند)) <365> و شاید به همین جهت است که آیه مورد بحث با کلمه من تبعیضیه (و من الناس ) شروع شده یعنى تنها بعضى از مردم هستند که قادرند به این کار فوق العاده دست زنند، و تنها بهائى را که براى ایثار جان طالب باشند، همان خشنودى خدا بوده باشد، ولى در آیه 111 سوره توبه که در بالا آوردیم همه مومنان به معامله با خدا، در برابر بهشت جاویدان دعوت شده اند. این احتمال نیز در تفسیر جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) و تناسب آن با آغاز آیه وجود دارد که مى خواهد این حقیقت را روشن سازد که وجود این چنین افراد وفادار و ایثارگر در میان مردم ، از رافت و مهربانى خدا نسبت به بندگانش سرچشمه گرفته ، زیرا اگر چنین انسانهاى از خود گذشته در جوامع انسانى وجود نداشته باشند، ارکان دین و اجتماع فرو مى ریزد، ولى خداوند مهربان با این دوستان ایثارگر خود، جلو خرابکارى دشمنان را مى گیرد. به هر حال این آیه با توجه به شاءن نزولى که مشروحا گفته شد، یکى از بزرگترین فضایل على (علیه السلام ) است که در اکثر منابع اسلامى آمده ، و به قدرى چشمگیر است که معاویه ، به خاطر دشمنى خاصى که با على (علیه السلام ) داشت طبق روایتى چنان از این فضیلت ناراحت بود که ((سمرة بن جندب )) را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که بگوید این آیه درباره عبدالرحمن بن ملجم ، قاتل على (علیه السلام ) (طبق حدیث مجعولى ) نازل شده ، و آن منافق جنایت پیشه نیز چنین کرد، ولى همانطور که انتظار مى رفت حتى یک نفر این حدیث مجعول را نپذیرفت <366>
پاورقی :
365-سوره توبه ، آیه 111.
366-داستان این معامله را «ابن ابی الحدید» در شرح «نهج البلاغه» جلد 4 ، صفحه 73 نقل کرده است.