فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ
أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ
آل عمران آیه 170
از فضیلتی که خدا نصیبشان کرده است شادمانند و به آنها که در پی شان هستند و هنوز به آنها نپیوسته اند بشارت می دهند که بیمی بر آنها نیست و اندوهگین نشوند
Rejoicing in what Allah has given them out of His grace and they rejoice for the sake of those who, (being left) behind them, have not yet joined them, that they shall have no fear, nor shall they grieve.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوستهاند شادى مىکنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مىشوند
ترجمه مجتبوی
در حالى که بدانچه خداوند از فزونى و بخشش خود به آنان داده است شادمانند، و به [نیکویى حالِ] آن کسانى که از پس ایشان هنوز به آنان نپیوسته اند شادى همى کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین شوند
ترجمه مشکینی
در حالى که به آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده شادمانند و نسبت به کسانى که در پى آنان (هنوز) به آنها نپیوستهاند (کسانى که هنوز شهید نشدهاند) شادى مىکنند که نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین خواهند بود
ترجمه بهرام پور
آنان به نعمتى که خدا ارزانىشان داشته خوشحالند، و از [سرنوشت] همرزمانى که هنوز به آنها ملحق نشدهاند شادمانند [مىدانند] که نه بیمى بر آنهاست و نه اندوهگین مىشوند
تفاسیر:
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور
تفسیر اطیب البیان
تفسیر کشاف
تفسیر نمونه
تفسیر المیزان
]سوره آلعمران (3): آیات 165 تا 171[ترجمه آیات آیا هر گاه به شما مصیبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى که دو برابر آن آسیب به دشمنان رسید (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئید چرا به ما که اهل ایمانیم رنج رسد؟ بگو اى پیغمبر این مصیبت را از دست خود کشیدید که نافرمانى کردید، نه آن که خدا قادر بر نصرت شما نبود که ایزد متعال بر هر چیز توانا است (165). آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف کارزار به شما رسید به قضاى خدا و مشیت نافذ او بود تا ______________________________________________________ صفحهى 91 آنکه بیازماید اهل ایمان را تا معلوم شود حال آنان که ثابت قدم در ایمانند (166). و تا نیز معلوم شود حال آنهایى که در دین نفاق و دورویى کردند و چون به آنها گفته شد بیائید در راه خدا جهاد و یا دفاع کنید عذر آوردند که اگر ما به فنون جنگى دانا بودیم از شما تبعیت نموده و به کارزار مىآمدیم اینان با آنکه دعوى مسلمانى دارند به کفر نزدیکترند تا به ایمان، با زبان چیزى را اظهار کنند که در دل خلاف آن را پنهان داشتهاند و خدا بر آنچه پنهان مىدارند آگاهتر از خود آنها است (167). آن کسانى که در جنگ با سپاه اسلام همراهى نکرده و گفتند اگر خویشان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده و به جنگ احد نرفته بودند کشته نمىشدند، اى پیغمبر به چنین مردم (منافق) بگو پس شما که براى حفظ حیات دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست مىگوئید (168). البته نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود (169). آنان به فضل و رحمتى که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند (170). و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند (171). بیان آیات این آیات ادامه و تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عدهاى از منافقین شده، که جماعت مؤمنین را در هنگام بیرون شدن از مدینه به سوى احد تنها گذاشتند، و در این آیات پاسخ آن گفتارى هم که در باره کشتگان داشتند داده، و حال به شهادت رسیدگان را وصف مىکند، و مىفرماید: که این طایفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مىدهند که چنین مقام و منزلتى در انتظار شما نیز هست. " أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها ..." بعد از آنکه مؤمنین را نهى کرد از اینکه مثل کفار نباشند، و بر کشتگان خود حسرت و اندوه نخورند، به این بیان که مرگ و زندگى تنها به دست خدا است، نه به دست ایشان تا بگویند اگر چنین نمىکردیم چنان نمىشد، و اگر به دشمن نزدیک نمىشدیم، و از شهر بیرون نمىرفتیم، و یا اگر اصلا حاضر به جنگ نمىشدیم اینطور نمىشد، اینک در این آیه همان مطلب را با بیان سبب نزدیکش که به حکم سنت اسباب باعث پدید آمدن شد شرح داده و مىفرماید: سبب آن مصائب، نافرمانى تیراندازان بود، که مراکز خود را خالى کردند و تازه بعد ______________________________________________________ صفحهى 92 از خالى کردن نیز، از در معصیت پشت به قتال نمودند و خلاصه کلام اینکه سبب آن نافرمانى و سرپیچى از دستور رسول خدا (ص)، که فرمانده این جنگ بود و این نافرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر، و در آخر سبب شکستشان گردید و این خود سنتى است طبیعى و عادى. پس آیه شریفه در معناى این است که مثلا بگوئیم: هیچ مىدانید این مصائب که از ناحیه کفار بر سر شما آمد، هر چند که در جنگ بدر شما دو برابر آن را بر سر کفار آوردید چون در این جنگ شما هفتاد کشته دادید و در بدر از کفار هفتاد کشته و هفتاد اسیر گرفتید از کجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحیه خود شما بود که رمز موفقیت و سبب فتح را به دست خود تباه کردید، یعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نمودید، و فشل و اختلاف کلمه به راه انداختید. (خواننده عزیز توجه فرمود که) خداى تعالى مصیبت را وصف کرد به اینکه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بودید، و این براى آن بود که هم سوزش مصیبت را فرو بنشاند و بفرماید که اگر کشته دادید دو برابر کشته و اسیر گرفتید، و هم اینکه مصیبت را کوچک بشمارد و بفرماید: با اینکه ضربت شما دو برابر بوده دیگر جا ندارد این قدر جزع کنید، و اندوه بخود راه دهید. بعضى از مفسرین گفتهاند: معناى آیه این است که شما خودتان این مصیبت را براى خود انتخاب کردید، براى اینکه در جنگ بدر امر شما دایر بود بین اینکه اسیران را به قتل برسانید، و یا فدیه بگیرید و با اینکه حکم خدا این بود که به قتلشان برسانید، و اگر بخواهید فدیه بگیرید باید این پیه را بخود بمالید، که در سال آینده یا جنگ آینده همین کفار فدیه دهنده، هفتاد نفر از شما را خواهند کشت و شما آن روز این پیه را بخود مالیدید، و گفتید امروز این فدا به درد ما مىخورد، در آینده اگر هفتاد نفرمان کشته شوند شهید شدهاند و ضرر نکردهاند. مؤید این معنا و بلکه دلیل بر آن جمله ذیل آیه است، که مىفرماید:" إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ"، چون این جمله به هیچ وجه با معناى قبلى نمىسازد، مگر به زور و ضرب، ولى با وجه اخیر به خوبى مىسازد، و حاصل معناى آیه چنین مىشود:" بگو این مصیبت از ناحیه خود شما است که در جنگ بدر به آن ملتزم شدید و گرنه خدا مىتوانست از آمدن این مصیبت جلوگیرى کند، که او بر هر چیزى قادر است". " وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ..." و آیه اول مانند جمله" إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ"، وجه دوم را تایید مىکند، که ______________________________________________________ صفحهى 93 گفتیم مراد از جمله:" قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ" این است که این مصیبت از ناحیه خود شما پیش آمد، که در جنگ بدر فدیه گرفتید، و شرط کردید با خدا آنچه را که شرط کردید، (یعنى حاضر شدید به جاى هفتاد فدیه که از هفتاد اسیر گرفتید در جنگ دیگرى که پیش مىآید هفتاد کشته بدهید)، و اما وجه اول (که بگوئیم معناى آیه این است که سبب قریب و جزء اخیر علت آمدن این مصیبت مخالفت با عبد اللَّه بن جبیر و خالى کردن مراکز بود)، با ظاهر آیه مورد بحث نمىسازد، براى اینکه در آیه مورد بحث سبب مصیبت را اذن خدا دانسته، و این خود روشن است. پس بنا بر آنچه ما گفتیم توجه دادن به اینکه رسیدن مصیبت مستند به اذن خدا است، خود به منزله بیانى است براى جمله:" هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ ..." و هم توطئه و زمینهساز است براى ضمیمه کردن جمله:" وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ..."، چون با انضمام آن راه براى پرداختن به حال منافقین و سخنانى که گفتهاند، و جواب به آن و بیان حقیقت این مرگ، یعنى کشته شدن در راه خدا هموار مىشود. " أَوِ ادْفَعُوا ..." یعنى اگر در راه خدا جنگ نمىکنید حد اقل از ناموستان و از جانتان دفاع کنید و در جمله:" هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ"، حرف" لام" به معناى حرف" الى" آمده، (و معناى جمله این است که ایشان امروز به کفر نزدیکترند تا به ایمان)، البته نزدیکتر بودنشان نسبت به کفر صریح بوده، نه کفر درونى و نفاق، چون با این عملشان در نفاق واقع شدند. و اگر در جمله" یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ ..." کلمه (افواه- دهنها) را آورد، (با اینکه انسان همیشه با دهن سخن مىگوید و احتیاجى به آوردن این کلمه نبود) براى این بود که اولا تاکید کند که سخنى که گفتند از زبانشان تجاوز نکرد، و ثانیا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد، چون بین افواه و قلوب تقابل هست. " الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا ..." مراد از کلمه" اخوانهم" برادران نسبى ایشان است که همان کشتگان باشند، و اگر خصوص برادران را ذکر کرد براى این بود که با انضمام این جمله با جمله:" و قعدوا" سرزنش و توبیخ بر آنان شدیدتر باشد، و بفهماند که از یارى برادران خود کوتاهى کردند، و در خانهها نشستند تا در نتیجه برادرانشان در میدان جنگ به آن وضع فجیع کشته شدند و جمله:" فادرؤا" جواب از همان سخنى است که گفتند، و کلمه" درأ" که مصدر فعل:" ادرؤا" است به معناى دفع است. " وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً ..." در این آیه شریفه التفاتى از خطاب به مؤمنین به خطاب به رسول خدا (ص) ______________________________________________________ صفحهى 94 شده است، قبلا روى سخن با مؤمنین داشت، و مىفرمود:" ما أَصابَکُمْ ..." در این آیه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (ص) نموده و مىفرماید:" گمان مکن که ..." وجه این التفات همان است که در خلال این آیات مکرر ذکر کردیم، احتمال هم دارد که خطاب در این آیه تتمه خطاب در جمله:" فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ" باشد، که در این صورت باید کلمه" تحسبن" را با ضمه با بخوانیم تا صیغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آیه قبلى چنین شود:" بگو مرگ را از خود دور کنید و گمان مکنید آنها که کشته مىشوند ...". و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است، و لذا در توضیح کلمه" احیا" از هر دو نمونهاى آورد، و فرمود: زندهاند و روزى مىخورند، و خوشحالند، روزى خوردن نمونه فعل و" فرح" نمونه و اثرى از شعور است زیرا خوشحال شدن، فرع داشتن شعور است. " فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ ..." کلمه" فرح" ضد کلمه" حزن" است، و کلمه" بشارت" و" بشرى" به معناى هر خیرى است که تو را خوشحال کند، و کلمه" استبشار" به معناى این است که در طلب این باشى که با رسیدن خیرى و بشرایى خرسندى کنى و معناى جمله این است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسیدن خودشان به فضل خدا و دیدن آن فضل خوشحالى مىکنند و هم در طلب این خبر خوش هستند که رفقاى عقب ماندهشان نیز به این فضل الهى رسیدند، و آنها نیز خوفى و اندوهى ندارند. از این بیان دو نکته روشن مىشود، یکى اینکه کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنین برجسته که هنوز در دنیا باقى ماندهاند خبر دارند، و دوم اینکه منظور از این بشارت همان ثواب اعمال مؤمنین است که عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و این بشارت به ایشان دست نمىدهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى که هستند، نه اینکه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال کنند بر اینکه در قیامت خوف و اندوهى نخواهند داشت، چون آیه در مقام این است که بفرماید پاداش خود را مىگیرند نه اینکه بعد از شهادت تازه استدلال مىکنند که در قیامت چنین و چنان خواهیم بود. پس این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه انسان بعد از مردن تا قبل از قیامت باقى و زنده است و ما بحث در این باره را به طور مفصل در بحث برزخ یعنى در تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «1» گذراندیم. _______________ (1)" سوره بقره آیه: 154". ______________________________________________________ صفحهى 95 " یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ ..." این" استبشار" اعم از استبشارى است که قبلا فرمود از حال بازماندگان مىکنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مىشود، و شاید همین دو تا بودن معنا باعث شده که دو باره آن را تکرار کند و همچنین کلمه فضل را دو باره بیاورد، جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" هم بر این عمومیت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنین مىشود، در آیه شریفه دقت بفرمائید. در این آیه شریفه فضل و نعمت را نکره آورد، هم چنان که رزق را هم در آیات قبل سربسته ذکر کرد و نفرمود که آن رزق چیست، و این براى آن بود که ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا که ممکن است برود، و باز به همین جهت خوف و حزن را در سیاق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم کند، و بفهماند کشته شدگان در راه خدا هیچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند. و از دقت در این آیات این معنا به دست مىآید که اولا در صدد بیان اجر مؤمنین است، و ثانیا مىخواهد بفهماند که این أجر که نزد خداى سبحان است رزق ایشان است، و ثالثا این رزق نعمتى و فضلى از خدا است، و رابعا این نعمت و فضل عبارت از این است که نه خوفى دارند و نه حزنى. [معناى لطیف جمله" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ"] و این جمله یعنى جمله:" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ" جمله عجیبى است، هر قدر انسان بیشتر در آن فرو مىرود و تدبر مىکند دامنه معنایش وسیعتر مىشود، با اینکه جملهاى است لطیف و رقیق و بیانى است ساده و اولین چیزى که از معناى آن به ذهن مىرسد این است که خوف و حزن از مؤمنین برداشته مىشود و این را هم مىدانیم که خوف تنها در امرى فرض دارد که اولا ممکن باشد، و ثانیا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بیاید مقدارى از سعادت ما را از بین مىبرد، سعادتى که ما توقع داریم واجد آن باشیم و خود را واجد آن فرض مىکنیم و همچنین حزن تنها از ناحیه حادثهاى است که پیش آمده و آن نیز مقدارى از سعادت کذایى ما را سلب کرده، پس بلا و یا هر محذور و گرفتارى که فرض شود، وقتى از آن مىترسیم که هنوز بر سر ما نیامده باشد و اما وقتى آمد دیگر خوف معنا ندارد، آنجا جاى حزن و حسرت است، پس بعد از وقوع خوفى نیست و قبل از وقوع هم حزنى نیست. پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد که هیچ یک از آنچه داریم در معرض زوال قرار نگیرد، و همچنین برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد که آنچه نعمت که انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد، و خداى تعالى به او ______________________________________________________ صفحهى 96 افاضه کرده باشد، و نیز آنچه که دارد در معرض زوال قرار نگیرد، و این همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است. و از همین جا واضح مىشود که نبودن خوف و حزن عین روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حکم آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ" «1» و آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ" «2» آنچه نزد خدا است هم نعمت و خیر است، هم باقى است، نه عذاب و شرى آمیخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد. باز این معنا واضح مىشود که نبودن حزن و خوف عینا بودن نعمت و فضل است، و این خود عطیه است، لیکن در سابق یعنى در اوایل کتاب گذشت و به زودى در تفسیر آیه:" مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" «3» میاید که نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنایش ولایت الهیه است، بنا بر این معناى آیه مورد بحث چنین مىشود:" خداى تعالى متصدى و عهدهدار کار مؤمنین است و آنان را به عطیهاى از خود اختصاص مىدهد". و اما احتمال اینکه مراد از" فضل" موهبتى باشد که زاید بر استحقاق در برابر عمل است. و" نعمت" عبارت باشد از موهبتى که در برابر عمل احتمالى است که با جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" نمىسازد براى اینکه در یک آیه فضل را أجر هم خوانده، و همه مىدانیم که أجر تنها در مورد استحقاق است، پس مؤمنین مستحق فضل هم هستند، در سابق هم گفتیم و تو خواننده محترم توجه کردى که چند فقره زیر یعنى جمله" عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ" و جمله:" فَرِحِینَ بِما ..." و جمله" یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ ..." و جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ"، مال و برگشتنشان به یک حقیقت است، پس فرق گذاشتن بین فضل و نعمت در چنین موردى درست نیست. البته در ذیل آیات مورد بحث جا براى بحثهایى دیگر نیز بود، ولى بعضى از آن بحثها در ذیل تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «4» گذشت، و شاید خداى عز و جل توفیق بدهد در مواردى که پیش مىآید هر جا مناسب بود به قدر توانایى در این باره بحث بیشترى بکنیم ان شاء اللَّه تعالى. _______________ (1)" سوره آل عمران آیه: 198" (2)" سوره نحل آیه: 96". (3)" سوره نساء آیه: 69" (4)" سوره بقره آیه 154".
تفسیر مجمع البیان
ترجمه 169. و کسانى را که درراه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار؛ بلکه [ آنان ]زندگانى هستند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. 170. در حالیکه به آنچه خدا از فزونبخشى خود به آنان ارزانى داشته است، شادمانند و به [ پاداش پرشکوه] آنانى که [ قهرمانانه جهاد کرده امّا ]هنوز [ بهافتخار شهادت نائل نیامده و] به آنان نپیوستهاند، شادى مىکنند که نه بر آنان بیمى است و نه اندوهگین خواهند شد. 171. بر نعمت و بخششى از خدا [ و بر] اینکه خداوند پاداش ایمان آوردگان را تباه نمىسازد، شادى مىکنند. 172. آن کسانى که به [ فراخوان] خدا و پیامبر [ آنهم] پس از آنکه [ در اُحُد] زخم [ بسیارى] برآنان وارد آمده بود، پاسخ گفتند، براى کسانى از آنان که نیکوکارى و پروا پیشه ساختند، پاداشى پر شکوه خواهد بود. 173. همانان که [ پارهاى از] مردم [ بداندیش] به آنان گفتند: «مردم [شرکگرا] براى [رویارویى با] شما [سپاهى گران] گرد آوردهاند؛ پس از آنان بترسید.» امّا [ این تهدید، تنها] بر ایمان آنان افزود و گفتند: «خدا ما را بسنده است؛ و [ او چه ]نیکوکار سازى است!» 174. آنگاه با نعمت و بخششى از سوى خدا، در حالیکه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، [ از میدان کارزار به خانههاى خود ]باز آمدند و [ با پاسخ به فراخوان پیامبر،] خشنودى خدا را پیروى کردند. و خدا داراى بخششى پرشکوه است. 175. این تنها شیطان است که هواخواهان خود را از [ شرکگرایان ]بههراس مىافکند؛ پس شما از آنان نهراسید و از من پروا کنید، اگر [ براستى ]ایمان دارید. نگرشى بر واژهها «استجاب» و «اجاب»: هر دو به یک معنا بکار رفتهاند، گرچه برخى برآنند که واژه نخست براى درخواست پذیرش و دوّمى براى انجام آن خواسته است. «قرح»: زخم؛ و در اصل بهمعناى «خالصبودن آب از کدورت و تیرگى» است و «ماء قراح» یعنى «آب خالص» و زمین «قراح»، زمینى است که خاکش از خار و خاشاک پاکیزه است و «قریحه» نیز بهمعناى «طبیعت خالص» است. «احسان»: نیکى کردن، سود رسانیدن. «فضل»: بخشش. «حسبنااللّه»: خدا ما را بسنده است. اصل این واژه از «حساب» است و «حسبان» نیز از همین مادّه است. «وکیل»: کارساز، حافظ، ولىّ، کسى که تدبیر امورى را بعهده مىگیرد؛ و به خدا از آن روى وکیل و ولىّ گفتهاند که تدبیر امور جهان هستى و انسانها برعهده اوست. شأن نزول در داستان فرود آیات اوّل تا سوّم این بحث دیدگاهها متفاوت است: 1. بعضى معتقدند که این آیات درمورد چهارده شهید پاکباخته «بدر» - که هشت تن آنان از انصار و شش تن از مهاجران بودند - فرود آمد. 2. برخى دیگر گفتهاند: این آیهها درباره هفتاد شهید اُحُد که چهارتن آنان - «حمزه»، «مصعب»، عبداللّه بن جحش»، عثمانبن شماس» - از مهاجرین بودند و بقیه از انصار، نازل شد. 3. از بسیارى از مفسّران و نیز امام باقر آوردهاند که این آیات درمورد هر دو گروه فرود آمده است. 4. و گروهى را اعتقاد بر آن است که این آیهها درخصوص شهیدان «بئرمعونه» فرود آمد که داستان آن چنین است: الف - فردى بهنام «عامربن مالک» در مدینه به محضر پیامبر شرفیاب شد و هدیهاى به آنگرانمایه عصرها تقدیم داشت؛ امّا پیامبر فرمود: «من از کسى که اسلام را بعنوان راه و رسم زندگى برنگزیند و شرکگرا باشد، هدیهاى نمىپذیرم.» و آنگاه آیاتى از قرآن را براى او تلاوت کرد. «عامر اسلام نیاورد؛ امّا گفت: «اى پیامبر خدا! آیات و مفاهیم بلندى که براى من آوردهاى، بسیار زیبا و پرجاذبه است. اگر سفیرانى به منطقه نجد بفرستى که این آیات را بهشایستگى بر مردم تلاوت کنند، بر آن امیدم که مردم به اسلام گرایش یابند.» و خود نیز بدینصورت تمایل قلبى خویش را نشان داد. پیامبر گرامى در پاسخ او فرمود: من براى فرستادن سفیران خویش و رساندن پیام خدا به بندگانش آمادهام؛ امّا بر امنیّت و سلامت آنان بیمناکم. «عامر» گفت: من آنان را پناه مىدهم و امنیّتشان را تضمین مىکنم. پیامبر بعد از این دعوت و تعهّد بر امنیّت سفیران که ازسوى بزرگ یکى از قبایل اعلان شد، یکى از چهرههاى آگاه و آماده بهنام «منذربن عمرو» را بههمراه هفتاد تن از نیکان و آگاهان، بعنوان پیام رسان خویش، به آن منطقه گسیل داشت. و آنان در ماه صفر سال چهارم هجرى - چهارده ماه بعد از پیکار «اُحُد» - براى رساندن پیام پیامبر حرکت کردند و پس از پیمایش راه، به نقطه مورد نظر رسیدند و در آنجا پس از تبادل نظر، تصمیم گرفتند که نامه پیامبر را «ابن ملحان» براى یکى از سران قبایل منطقه بهنام «عامربن طفیل» ببرد و چکیده دعوت اسلام را به مردم برساند. «ابن ملحان» نامه را در کمال ادب و شهامت به رئیس آن قبیله رساند؛ امّا نامبرده چندان بهایى به نامه نداد و نامهرسان شجاع در همان فرصت کوتاه، نخست خود را بعنوان بنده خدا و سفیر پیامبرش، محمّد(ص) معرّفى کرد و آنگاه رو به انبوه مردم، پیام توحید و رسالت و عدالت اسلامى را ابلاغ کرد و از مردم خواست تا بیندیشند و به پیامبر اسلام ایمان آورند و راه و رسم آسمانى او را برنامه زندگى خویش سازند. «عامر» آخرین جملات را بیان مىکرد که عنصرى شرارتپیشه گام به پیش نهاد و نیزهاى بر پهلویش فرود آورد و او، درحالیکه نام خدا را بر لب داشت و سوگند یاد مىکرد که رستگار شده است، به شرف شهادت نائل آمد. آنگاه سردمدار قبیله بجاى جلوگیرى از شرارت عناصر فرومایه و نادان، همه قبیله را برضدّ پیامرسانان پیامبر شورانید؛ امّا افراد قبیله گفتند که ما با «عامربن مالک» پیمان صلح و سازش بستهایم، بنابراین با یورش بر میهمانان او، عهد خود را نمىشکنیم. سردمدار قبیله سرانجام توانست گروهى از قبایل دیگر را علیه فرستادگان پیامبر برانگیزد. و مسلمانان درمقابل یورش آنان، چارهاى جز دفاع قهرمانانه نداشتند تا همه آنان جز «کعببن زید» کشته شدند و تنها او را که هنوز رمقى داشت میان پیکرهاى بىجان رها ساختند، که او نیز پس از مدّتى، همزمان با جنگ خندق، براثر همان زخمها، بهشهادت رسید. به هرحال، «عمروضمرى» و یکى از انصار که بهدنبال فرستادگان پیامبر حرکت مىکردند، از دور دیدند که مرغانى در آسمان آن منطقه به پرواز درآمدهاند؛ از این رو، بسرعت به آنجا نزدیک شدند و بعد از مشاهده صحنه دلخراش میدان کارزار و پیکرهاى بخونخفته یاران پیامبر نخست تصمیم گرفتند که خبر آن رویداد تکاندهنده را به پیامبر برسانند؛ امّا مرد انصارى با بیان این جمله که «زندگى پس از یاران، برایش ارزشى ندارد»، دست به قبضه شمشیر برد و قهرمانانه بهشهادت رسید و «عمرو» نیز به اسارت درآمد. که سردمدار شرور قبیله بعد از نواختن مُهر بردگى بر پیشانى او، رهایش ساخت. عمرو خود را به مدینه رسانید و جریان را به پیامبر گزارش کرد. آن حضرت بشدّت اندوهگین شد و فرمود: من از آغاز بر جان یاران خویش در رفتن بهسوى «نجد» و رساندن پیام اسلام نگران بودم؛ و چون «عامربن مالک» امنیّت آنان را تضمین کرد، او مسئول این رویداد غمبار است. سرانجام موضوع ناراحتى پیامبر و سخنان او، به گوش «عامربن مالک» رسید و او که اندوه آن بزرگوار در سوک یارانش بر او بسیار گران آمده بود وافزون بر آن با شنیدن شعر بسیار قوى «حسّان» - شاعر معاصر آن حضرت - که در آن، وى را به دفاع از پناهى که داده بود و تجاوز و بیدادى که بر میهمانانش وارد آمده بود، برانگیخت، به همراه افراد قبیلهاش بر «عامر بن طفیل» عامل اصلى آن تجاوز و کشتار - یورش بردند و با نیزهاى کار او را ساختند... و آنگاه بود که در تجلیل و گرامیداشت این هفتاد تن از یاران پیامبر، آیات مورد بحث فرود آمد. و لاتحسیّنالذین قتلوا فىسبیلالله... ب - در شأن نزول آیات مورد بحث، دو روایت نقل شده است: 1. بهروایت گروهى از مفسّران، این آیات پس از پیکار «اُحُد» فرود آمد؛ و جریان به اینصورت بود که: وقتى سپاه شرک به سرکردگى ابوسفیان در پایان جنگ «اُحُد»، راه مکّه را درپیش گرفتند، درمنطقهاى به نام «وحاد» از بازگشت شتابآلود خود پشیمان شدند و گفتند: «چرا ما که کار جنگ را بهسود خود تغییر دادیم، در چند قدمى پیروزى کامل، آن را رها کردیم و بىآنکه محمّد یا خانواده او را بهاسارت بگیریم، میدان کارزار را ترک کردیم؟!» پس از گفتگوى بسیار، تصمیم گرفتند بازگردند و کار اسلام و پیامبر را یکسره کنند. خبر این تصمیم شرارتبار دشمن که به گوش پیامبر رسید، آن حضرت براى ترساندن افراد دشمن و قوّت قلب بخشیدن به مسلمانان، به مانور جدیدى دست زد و بر آن شد تا باهمراه یاران، براى تعقیب سپاه شرک، از مدینه حرکت کند. بهدستور آن حضرت ندا داده شد که «هان اى توحیدگرایان! آیا آمادهاید که درراه خدا استوار و پرصلابت بپاخیزید و در دفاع از حقّ و عدالت، پایمردى و شهامت نشان دهید و با تعقیب شجاعانه دشمن تجاوز کار، آنان را به ذلّت و خفت کشید؟». دربرابر نداى پیامبر گروهى از یاران بااینکه زخمهاى بسیارى در بدن داشتند، اعلان آمادگى کردند. و آن حضرت فرمان داد «تنها کسانى حرکت کنند که دیروز در کارزار اُحُد با ما بودند، نه تخلّف کنندگان». و هدف پیامبر این بود که تجاوزکاران را بترساند تا از شرارت جدید آنان جلوگیرى شود و آنان دریابند که کشتار دیروزشان در میدان «اُحُد» - آنگونه که خود مىپندارند - نهتنها مسلمانان را از پا درنیاورده و آنان را سست و متزلزل نساخته است، بلکه آنان را در دفاع از خود و آرمانهاى اسلام سرسختتر کرده است. پیامبر گرامى به همراه هفتاد تن از یاران، تا منطقه «حمراء الاسد» در پى دشمن آمدند و خبر حرکت آنان به ابوسفیان رسید و به خواست خدا، چنان هراسى در دل او و سپاه شرک افتاد که از بازگشت خود منصرف شدند و راه مکّه را درپیش گرفتند. و مسلمانان سربلند و سرفراز بازگشتند. و درست در اینجا بود که آیههاى 172 تا 175 سوره مبارکه آل عمران فرود آمد. «على بن ابراهیم قمّى» در تفسیر خود دراینباره آورده است که: پیامبر گرامى پس از دریافت گزارش شرارت جدید ابوسفیان، به مسلمانان فرمود: «آیا کسى حاضر است بهسوى دشمن برود و از وضعیت آنان برایم گزارش بیاورد؟» که جز امیر مؤمنان، کسى پاسخ مثبت نداد. و پیامبر به آن حضرت فرمود: «على جان! به آنان نزدیک شو و شرایط آنان را بنگر. اگر بر اسب سوارند و شترها را رها کردهاند، معلوم است که تصمیم به بازگشت دارند و اگر چنین نیست، بهسوى «مکّه» مىروند». امیر مؤمنان با آنکه دهها زخم دردناک در بدن داشت، براى انجام فرمان پیامبر حرکت کرد و خود را تا نزدیک دشمن رساند و دریافتش را از شرایط دشمن به پیشواى بزرگ توحید گزارش کرد و روشن ساخت که آنان بهسوى مکّه مىروند و نشانى از بازگشت بهسوى مدینه در سپاه شرک بچشم نمىخورد. امّا همزمان با رسیدن امیرمؤمنان بهحضور پیامبر فرشته وحى نیز فرود آمد و گفت که شما باید با وجود رفع خطر دشمن، به تعقیب آنان بپردازید و جز کسانى را که در کارزار دیروز شرکت داشته و زخمى شدهاند، با خود نبرید. هنوز از رسیدن سپاه اسلام به مدینه چیزى نگذشته و مجروحان به درمان زخمها مشغول بودند که فرمان حرکت صادر شد. پیامبر نیز خود آماده حرکت شد. با بیرونآمدن آن حضرت، همه مجروحان نیز به اردوگاه شتافتند و شور و شوق به جایى رسید که مورّخان به نقل از یکى از یاران پیامبر که خود و برادرش در میدان «اُحُد» مجروح شده بودند، چنین گزارش کردهاند: من و برادرم هر دو مجروح شده بودیم؛ امّا هنگامى که از سوى پیامبر نداى حرکت طنین افکند و دریافتیم که باید بهدستور آن حضرت، دشمن تبهکار را تعقیب کنیم، درنگ را جایز ندانستیم و سوگند یاد کردیم که در هیچ پیکار و دفاعى، او را تنها نگذاریم. پس با همان زخمها و رنجها حرکت کردیم. سپاه اسلام رفته بود و ما بدون مرکت از پى آن روان شدیم و کار بهگونهاى دشوار بود که من گاه برادرم را بر دوش مىکشیدم و گاه دست در دست او، به راه خویش ادامه دادیم؛ تا در منطقه «حمراء الاسد» به پیامبر رسیدیم. در آنجا، [معبد]، یکى از مردان قبیله «خزاعه» - که با پیامبر همپیمان بودند و در «تهامه» مىزیستند، به سپاه اسلام برخورد کرد و گفت: «اى پیامبر! به خداى سوگند، آنچه بر شما و یارانت رسیده، بر من گران است؛ و من دوست داشتم شما پیروز مىشدید». امّا از قوّت قلب و اراده آهنین پیامبر و مسلمانان شگفتزده شد. او پس از طىّ مسافتى به سپاه شرک رسید. ابوسفیان از او پرسید: خبر تازه، چه دارى ؟» «معبد» که هنوز مشرک بود، گفت: بهوش باشید که محمد(ص) با سپاهى گران درپى شماست. شمار همراهان او آنقدر زیاد است که تاکنون سپاهى بسان یاران او ندیدهام؛ و همه از سالم گرفته تا زخمى و کسانى که از پیکار تخلّف ورزیده بودند، آمدهاند. ابوسفیان بر خود لرزید و گفت: واى بر تو! چه مىگویى؟ «معبد» گفت: به خداى سوگند! چیزى نخواهد گذشت که پیشانى مرکب آنان نمایان خواهد شد. ابوسفیان گفت: ما تصمیم گرفتهایم بازگردیم و کار آنان را یکسره کنیم. «معبد» گفت: تو را از این کار پرخطر بازمىدارم. و اشعارى نیز در این باره و نیز عظمت سپاه محمد(ص) سرود که ابوسفیان و همراهانش او را تحسینکردند. در همین اوضاع و احوال، سورانى از قیبله «عبد قیس» که آهنگ مدینه داشتند، به آنان برخورد کردند. ابوسفیان از مقصد آنان جویا شد و آنان گفتند که به مدینه مىرویم. ابوسفیان گفت: پیام مرا به محمّد برسانید؛ تا به پاداش کارتان در آینده و در بازار «عکاظ»، بار شترانتان را از «مویز» ببندم. گفتند: پیامت را بگو تا به پیامبر برسانیم. گفت: «هنگامى که به پیامبر رسیدید، بگویید ما برآنیم که یکبار دیگر بر شما بتازیم و همه شما را نابود کنیم»، امّا برخلاف پیام شرربار خویش، دیگر جرأت ماندن هم نداشت؛ و به همراه سپاه خود راه مکّه را در پیش گرفت و رفت. آن سواران در «حمراءالاسد» به پیامبر گرامى رسیدند و پیام تهدیدآمیز «ابوسفیان» را باز گفتند. و او با آرامش خاطر فرمود: «خداى ما را بسنده است و او نیکوکار ساز و یاورى است». 2. جمعى دیگر گفتهاند که این آیهها در غزوه «بدر صغرى»(223) فرود آمد و داستان نزول آنها چنین بود که: در روز کارزار «اُحُد» ، آنگاه که «ابوسفیان» آهنگ مکّه کرد، در آخرین لحظات نعره برآورد که: «هان اى محمّد! قرار ما با شما سال آینده در «بدر صغرى». پیامبر گرامى نیز در پاسخ تهدید او فرمود: «باشد». هنگامى که موعد مقرّر نزدیک شد، سپاه شرک به فرماندهى «ابوسفیان» از مکّه حرکت کرد و در منطقهاى بهنام «ظهران» فرود آمد. امّا خداى توانا چنان وحشتى بر دل آنان افکند که از کار خویش پشیمان شدند. در این هنگام، «ابوسفیان» به «نعیمبن مسعود» که براى انجام «عمره» آمده بود، برخورد کرد و گفت: من با محمّد و یارانش، قرارى براى کارزار نهادهام که طبق آن، امروز باید در منطقه «بدر صغرى» حاضر شوم؛ امّا بهدلیل خشکسالى، از جنگ گذشتهام تا در سالى پر باران و سرسبز که درختان سیراب و پر بار و پستان حیوانات پرشیر باشد، به پیکار با او بروم. از سوى دیگر، نمىخواهم که او نیز به همراه یارانش آماده پیکار شود و آنگاه با نیامدن ما، جسارت مسلمانان زیاد شود؛ از این رو، تو به مدینه برو و آنان را از کارزار بترسان. که در پاداش این کار، ده شتر به تو خواهم داد. «نعیم بن مسعود» به مدینه آمد و دید مردم بهدستور پیامبر گرامى براى جهاد آماده شدهاند. او براى منصرفساختن آنان گفت: من فرجام کار شما را موفّقیتآمیز نمىنگرم؛ زیرا در پیکار «اُحُد» که سپاه شرک به خانه و سرزمینتان یورش آورد و شما در وطن خود دفاع مىکردید، آن شکست و خسارت نصیبتان شد و مشرکان جز رمقى از شما باقى نگذاردند. اینک چگونه مىخواهید آنان را که در اوج آمادگى دفاعى هستند و با بسیج نیروها و امکانات خویش در قرارگاهشان به انتظار شما نشستهاند، در سرزمینشان به شکست وادارید؟ به خداى سوگند، اگر بروید، یک نفر از شما نیز جان سالم بدر نخواهد برد. پیامبر گرامى دربرابر سمپاشى «نعیم» فرمود: «به خداى سوگند، اگر تنهاى تنها هم باشم، به میدان کارزار خواهم شتافت؛ و اینک هر که مایل است بههمراه باشد و شهامت رویارویى با سپاه شرک را دارد، حرکت کند و بداند که خدا بهترین یاور و برترین کارساز، و ما را بسنده است».آنگاه خود حرکت کرد و بههمراه یاران در «بدر صغرى» فرود آمد و در انتظار دشمن نشست؛ امّا سپاه شرک بهدلیل هراسى که خدا بر دل «ابوسفیان» افکنده بود، به مکّه بازگشت. در آنجا، زنان و کودکان، لشکر شرک را بهباد تمسخر گرفتند و آن را به «سپاه پوشالى» یا «سپاه سویق» لقب دادند. آرى؛ در این مانور سازنده دفاعى، سپاه اسلام بدون هیچ رویارویى با دشمن، جرأت و شهامت خویش را در منقطه نشان داد و علاوه بر آنکه شرک گرایان را به هراس افکند، با خرید و فروش کالا در بازار موسمى «بنى کنانه»، سود سرشارى نیز نصیب افرادش شد. گفتنى است که این شأن نزول، از پنجمین امام نور نیز نقل شده است. تفسیر مقام والاى شهیدان راستین در آیات پیش، آفریدگار هستى بافتههاى پوچ دورویان را - در مورد شهیدان راه خدا که بهمنظور افشاندن بذر سستى بر دلها مىبافتند - ترسیم فرمود و اینک در این آیات، مقام والاى آنان را به تصویر مىکشد. ولاتحسبّنالّذین قتلوافى سبیلاللّه امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون» در آیه شریفه، روى سخن با پیامبر گرامى یا هر شنونده خردمند و حقپویى است که: هان اى پیامبر! و یا هان اى انسان! خردمند و حقجو! هرگز کسانى را که درراه خدا و یارى دین او کشته شدهاند، مرده مپندار و بسان کسانى که در راهى جز راه خدا و یارى حقّ و عدالت، جان خود را نثار کردهاند ننگر؛ نه، هرگز؛ این دو گروه همانند هم نیستند؛ آنها مردهاند امّا کسانى که درراه خدا کشته شدهاند، زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. در مفهوم «عندربّهم»، دو نظر ارائه شده است: 1. بهاعتقاد دستهاى از مفسّران، منظور از آن، نه نزدیکى در مکان و جایگاه است که این از ویژگیهاى مادّه و جسم است و آفریدگار هستى، نه چنین است، و نه مکانى دارد؛ بلکه مقصود، این است که اینان به مقامى اوج گرفتهاند که جز خدا هیچکس دیگر سرنوشت آنان را به کف ندارد و حسابشان تنها با خدا است و بس. 2. و بهعقیده عدّهاى دیگر، منظور از «عند ربّهم» (نزد خدا)، «علم» او است و چون آفریدگار هستى از زندگى آنان آگاه است و مردم بىخبرند از این تعبیر استفاده شده است. در این باره از پیامبر گرامى آوردهاند که فرمود: بعد از آنکه برادران باایمان شما در کارزار «اُحُد» کشته شدند، خداوند آنان را به بهشت پرطراوت و زیباى خویش فرستاد تا از نعمتهاى گوناگون آن بهرهمند شوند. و نیز درمورد «جعفر طیّار» فرمود: او را در حالى دیدم که خداوند دو بال به او داده و در بهشت پرطراوت و زیباى خدا با فرشتگان در پرواز بود. یک نکته ظریف برخى، روایات مربوط به ارواح و بهرهمندى آنان از نعمتهاى بهشت را با این پندار انکار مىکنند که روح واقعیتى است که بدون جسم، توان لذّت و احساس ندارد و تنها هنگامى که در بدن باشد، فعّال و حسّاس است. امّا این پندار بىاساسى بیش نیست؛ چرا که روح، بسیار ظریف و رقیق و لطیف است و واژه «روح» که از «ریح» برگرفته شده، خود گویاى این مطلب است؛ از این رو، هم از بدن خارج مىشود و هم به آن باز مىگردد و بدون کالبد نیز حسّاس و پرتلاش است. جلوهاى از زندگى عالم برزخ در دومین آیه مورد بحث، در ترسیم، جلوهاى از زندگى جهان برزخ مىفرماید: «فر حین بما آتاهم اللّه من فضله» آنان از نعمتهاى گرانى که خدا از فزونبخشى خود به آنها ارزانى داشته است، شادمانند و پارهاى نیز معتقدند: مقصود این است که شهیدان راه خدا، از پاداش پرشکوه شهادت در راه حق که نصیب آنان شده است، شادى مىکنند. «و یستبشرون بالّذین لمیلحقوا بهم من خلفهم» آنان براى برادران باایمان خویش که در دنیا زندگى مىکنند و بعد از آنان در راه خدا به جهاد برمىخیزند، شادمانند؛ زیرا مىدانند که اگر بهشهادت رسند، نزد آنان خواهند شتافت و فرجام کارشان خانه جاودانه شکوه و عظمت و مقام والاى بهشتى است که خود بدان دست یافتهاند. بعضى گفتهاند: مقصود این است که نامهاى به شهیدان راه حقّ و عدالت داده مىشود که در آن نام برادران باایمان و پرواپیشه آنان که به مقام شهادت نائل خواهند آمد و به آنها خواهند پیوست، بطور دقیق آمده است و آنان با دیدن آن نامه و نام و نشان یاران، شادمان مىشوند؛ درست همانند افرادى که در انتظار رسیدن مسافرى، لحظه شمارى مىکنند و به یکدیگر نوید مىدهند. برخى دیگر از مفسّران نیز گفتهاند: منظور این است که آنان براى برادران باایمان خویش که در موقعیت والاى معنوى به آنها نرسیدهاند، امّا بهجهت ایمان و جهاد، از مقام پرشکوهى برخوردارند، شادى مىکنند. اّلا خوفٌ علیهم و لاهم یحزنون» که نه بر آنان بیمى است و نه اندوهگین خواهند شد. این جمله، بدل از جمله پیش است و معناى آیه چنین است که: آنان... شادى مىکنند که براى بازماندگان و برادران باایمانشان نه بیمى خواهد بود و نه اندوهگین مىشوند؛ چرا که ازسویى مىدانند بعد از شهادتشان، خداوند سرپرستى آنان را بهتر از همشه بعهده خواهد داشت و از سوى دگر ایمان دارند و به چشم مىبینند که آنچه از دست دادهاند، در برابر نعمتهاى فناناپذیر و مقام پرشکوهى که بدست آوردهاند، وصفناپذیر است. و جمعى نیز این جمله را چنین تفسیر کردهاند: آنان از گناهان گذشته بیمى ندارند؛ چرا که پروردگار بهبرکت شهادت درراه حق، گناهانشان را از آنان مىزداید و از جدایى از دنیا غمگین نمىشوند؛ چرا که از دیدار جهان دیگر و مقام عظیم خود و نعمتهاى خدا، بىاندازه خرسند و شادمانند. * * * «یستبشرون بنعمةٍ مناللّه و فضلٍ» آنان بر بخشش و نعمتى از خدا و بر این حقیقت که خدا پاداش ایمانآوردگان را تباه نمىسازد، شادى مىکنند. روشن است که منظور از «آنان»، شهیدان راه حقّاند و نعمت و بخشش نیز، انواع موهبتهایى است که آفریدگار هستى از فزونبخشى خود به آنان ارزانى داشته است. بهاعتقاد گروهى از مفسّران، دو واژه «فضل» و «نعمت» یک معنا دارند؛ و به دو دلیل هر دو واژه بکار رفته، است: 1. نخست اینکه تفاوت اندکى میان این دو وجود دارد؛ چرا که: نعمت، آن است که انسان دربرابر فرمانبردارى از خدا، شایسته برخوردارى از آن مىشود، امّا «فضل»، نعمتهایى است که از سرفزونبخشى پروردگار به انسان ارزانى شود. 2. دیگر اینکه، براى تأکید و بهتر رساندن معنا بکار رفتهاند. «و انّاللّه لا یضیع اجرالمؤمنین» و دلیل دیگر شادى شهیدان راه حق آن است که مىبینند خداوند نه پاداش ایمانآوردگان را تباه مىسازد و نه اجر مجاهدان و شهیدان راه حقّ و عدالت را. علّت بیان این جمله و نسبتدادن آن به شهیدان این است که آنان پس از مرگ، این واقعیت را با چشم مىنگرند؛ امّا دیگران در دنیا از راه دلیل و برهان به آن ایمان آوردهاند؛ و روشن است که دلیل و برهان، هیچگاه جاى مشاهده را نمىگیرد. افزون بر آن از این جمله چنین برمىآید که کار شایسته، درخور پاداش است و پروردگار هرگز آن را تباه نمىسازد؛ و چون ارزانى داشتن ثواب و پاداش تنها دردست خداست، آیه شریفه تأکید مىکند که خدا ثواب و پاداش اعمال نیک را تباه نمىسازد. پرتوى از روایات در مورد جهاد و شهادت روایات رسیده از پیامبر گرامى و خاندان وحى و رسالت درباره پاداش شهید و شهادت بسیار است؛ امّا شاید بهترین و عالىترین آنها روایتى باشد که هشتمین امام نور از امام حسین(ع) آورده است که مىفرماید: روزى پدر گرانمایهام امیر مؤمنان با سخنان شورانگیز و الهامبخش خویش، مردم را به جهاد درراه حقّ و عدالت فرا مىخواند که جوانى ازمیان مردم بپا خاست و گفت: اى امیر مؤمنان! از برترى و پاداش مجاهدان، سخنى بگو! آن حضرت فرمود: هنگام بازگشت از پیکار «ذاتالسّلاسل»، پیامبر بر مرکب خود نشسته بود و من به همراه آن حضرت راه مىپیمودم که همین پرسش را از آن گرانمایه عصرها و نسلها کردم و او فرمود: هنگامى که مجاهدان راه حق، آهنگ حرکت به میدان کارزار مىکنند، خداى پرمهر سند آزادى آنان از آتش دوزخ را مىنویسد؛ و آنگاه که آماده پیکار مىشوند، خدا به وجود آنان بر فرشتگان مباهات مىکند؛ و چون با خاندان خویش خداحافظى مىکنند، ماهیان دریا و خانههاى روى زمین برایشان مىگریند و گناهان آنان یکجا و یکسره پاک مىشود و پروردگار بر هر مبارز باایمانى چهل فرشته نگهبان از چهار سو مىگمارد تا او را محافظت کنند و هر کار شایستهاى که انجام دهد، پاداشش دو برابر نوشته مىشود؛ و هر روز، پاداش عبادت هزار بنده شایسته کردارى را دارند که هر کدام هزار سال که هر سال آن سیصد و شصت روز و هر روز آن بهقدر عمر دنیا است، عبادت خدا کرده باشند، و اینان هنگامى که دربرابر دشمن قرار گیرند، دانش جهانیان از شکوه و عظمت پاداش کارشان حیرتزده و ناتوان ماند؛ و چون پیکار شروع شود و آنان با انواع سلاحهاى خویش بر تجاورکاران حقّ ستیز یورش برند، فرشتگان بالهاى خود را بر آنها مىپیچند و براى پایدارى و پیروزیشان دعا مىکنند و نداگرى ندا مىدهد که: «الجنّة تحت ظلالالسّیوف...» (بهشت زیر سایه شمشیرهاى ستمستیز است؛ و زخم نیزه و شمشیر، بر مجاهد راه خدا، از نوشیدن آب سرد در تابستان گرم و سوزان گواراتر است). و آنگاه که شهیدى براثر ضربات دشمن در خون خود مىغلطد، خداوند میان زمین و آسمان همسرى از حوریان بر بالین او گسیل مىدارد تا نعمتهاى سرشار و مقامات پرفراز را به او نوید دهد؛ و هنگامى که به زمین مىافتد، زمین به او مىگوید: «مرحبا به آن روح پاکى که از این تن برون رفت! و نویدت باد که براى تو نعمتها و مقامات والایى است که نه چشمى آنها را دیده، نه گوشى شنیده و نه از دلى گذشته است»؛ و خدا مىفرماید: «من در میان خاندانت جانشین تو هستم؛ از این رو، هر که آنان را خشنود سازد، مرا شاد ساخته و هر که آنان را بهخشم آورد مرا به خشم آورده است». تدبیر و شهامتى وصفناپذیر در چهارمین آیه مورد بحث، داستان دیگرى از قهرمانیها و فداکاریهاى یاران آگاه و راستین پیامبر به تابلو مىرود: «الّذیناستجابوا للّه و الرّسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم واتّقوا اجرٌ عظیمٌ» آن کسانى که فراخوان خدا و پیامبر را، آنهم بعد از آنکه زخمهاى بسیارى در اُحُد به آنان رسیده بود، پاسخ دادند؛ و هنوز جراحات پیکار اُحُد بهبود نیافته، براى تعقیب سپاه شرک حرکت کردند. ازمیان آنان، براى کسانى که با اطاعت فرمان خدا و پیامبر، به میعادگاه جهاد رفتند و براى دورىجستن از گناه، پرواى خدا را پیشه ساختند، پاداشى پرشکوه خواهد بود. * * * در پنجمین آیه مورد بحث مىافزاید: الّذین قال لهمالنّاس اِنّالنّاس قدجمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبینااللّه و نعمالوکیل » این آیه شریفه به جنگ روانى دشمن و آنگاه پایدارى و ایمان یاران پیامبر اشاره دارد و مىفرماید: این مردم باایمان که به فراخوان خدا و پیامبرش پاسخ مثبت دادند، همانان بودند که وقتى عدّهاى بداندیش به آنان گفتند «شرک گرایان بهسرکردگى ابوسفیان، براى پیکار با شما نیروها و امکانات بسیارى گرد آوردهاند و آماده رویارویى با شما هستند، پس از آنان بترسید و تعقیبشان نکنید»، نه تنها نترسیدند و از ادامه راه باز نماندند، بلکه بر ایمان وپایدارى خود افزودند و درراه یارى دین و پیامبر آمادهتر شدند و گفتند «خدا ما را بسنده است. او کارساز و سررشته دار امور ماست. و راستى که چه نیکوکارساز و پناه و مورد اعتمادى است که انسان کارهایش را به او واگذارد!» در اینکه واژه «النّاس» در این آیه مبارکه، چه کسانى هستند، چند نظر ارائه شده است: 1. بهاعتقاد گروهى از مفسّران، منظور سوارانى هستند که «ابوسفیان» گسیل داشت تا با ترفندهاى گوناگون، پیامبر و یارانش را از تعقیب سپاه شرک منصرف سازند و آنان را بترسانند. 2. عدّهاى دیگر گفتهاند: مقصود، «نعیمبن مسعود» است؛ و در این مورد، روایتى هم از پنجمین و ششمین امام نور نقل شده است. 3. و پارهاى نیر برآنند که منظور، منافقان مىباشند. * * * در ششمین آیه مورد بحث مىفرماید: «فانقلبوا بنعمةٍ مناللّه و فضلٍ لمیمسهم سوءٌ» آنگاه پیامبر و همراهانش، با سلامت و بىهیچ رنج ناراحتى و با سود سرشارى از تجارت و دادوستد، از این میدان آزمون بازگشتند و بدون برخورد با دشمن، سپاه شرک را بشدّت به هراس افکندند و خود با روحیهاى بسیار قوى باز آمدند. بعضى معتقدند که واژه «نعمت» در این آیه شریفه، بهمعناى «پایدارى درراه فرمانبردارى از خدا و پیامبر است و واژه «فضل» به سود تجارت و داد و ستدى اشاره دارد که در این راه، نصیب آنان شد. بباور برخى از مفسران واژه نعمت به مفهوم ضروریات زندگى است که خدا به بندگانش ارزانى مىدارد و افزون بر آنها، فضل و فزونبخشى است. و تفاوت نعمت با سود آن است که اوّلى همواره نیکو و شایسته و در خور سپاس نهادن است، و دوّمى گاه نیکو و گاه نکوهیده و زشت است؛ و سپاسگزارى بر نکوهیده، نارواست. «واتّبعوا رضواناللّه واللّه ذوفضلٍ عظیمٍ» و آنان با حرکت خود براى ترساندن دشمن، ازپى خشنودى خدا رفتند؛ و خداوند نسبت به بندگان، داراى بخششى بزرگ و پرشکوه است آیه شریفه بر این نکته دلالت دارد که هر گاه گرفتارى تکاندهندهاى انسان را پریشانحال ساخت، باید به این فراز جانبخش پناه برد و از فضل و فزونبخشى خدا یارى جوید. از امام صادق (ع) روایت کردهاند که فرمود: من از کسى که گرفتار و ترسان است و جمله «حسبنااللّه و نعمالوکیل » را بر زبان نمىآورد و بدینگونه خالصانه به خدا پناه نمىبرد، درشگفتیم! چرا پیامبر گرامى براى دورساختن هر بیم و پریشانى، این آیه را تلاوت مىکرد. و از «ابن عبّاس» است که آخرین سخن ابراهیم بههنگام افکندهشدن در آتش این بود: «حسبنااللّه و نعمالوکیل...»؛ و پیامبر گرامى نیز در شدّت فشارها و گرفتاریها همین آیه شریفه را تلاوت مىکرد. هشدار از وسوسه شیطانها در آخرین آیه مورد بحث، خداى پرمهر خاطرنشان مىسازد که دو آفت ترس و کوتاهى در اداى تکلیف، از وسوسههاى شیطان است. «انّما ذلکمالشیطان یخوّف اولیائه» همانا شیطان است که در دل دوستان خود بیم مىافکند. واژه «ذلکم» اشاره به کسانى است که در اندیشه ترساندن مسلمانان و منصرف - ساختن آنان از تعقیب سپاه شرک بودند؛ و در اینکه این افراد چه کسانى بودند، دیدگاهها متفاوت است: 1. عدّهاى گفتهاند: منظور «نعیمبن مسعود» است که سخنان او در افشاندن بذر سستى بر دلها، به وسوسه شیطان تعبیر شده است. 2. گروهى معتقدند: مقصود، کفرگرایانى هستند که شیطان، مؤمنان را ازطریق آنان مىترسانید. 3. و دستهاى برآنند که تقدیر آیه چنین است که: «و یخوّفکم اولیائه فلا تخافوهم...» ( شیطان به کمک دوستان خود شما را مىترساند؛ پس شما از آنان نترسید...). «فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین» پس از آنان نترسید؛ و اگر براستى به خدا و پیامبرش ایمان دارید، تنها از من بترسید، و بدانید که من شما را درمقابل کفر گرایان یارى خواهم کرد. بهاعتقاد جمعى از مفسّران، معناى کامل آیه مبارکه بدینصورت استکه: هان اى مردم باایمان! شیطان، دورویان را که دوستان اویند، از دشمن و اقتدار پوشالى او مىترساند و آنانند که همچون «نعیمبن مسعود» از این سخنان تهدید آمیز مىترسند؛ چرا که شیطان با وسوسههاى گمراهگرانه خویش، دشمن را درنظر آنان شکستناپذیر جلوه مىدهد تا جایى که از پیروى پیامبر باز مىایستند. امّا مردم باایمان از این وسوسهها نمىهراسند؛ چه، آنان به یارى خدا دلگرمند و با امیدبستن به کمک و مهر او، براى هرگونه فداکارى آمادهاند. شایان ذکر است که معناى اوّل بهتر بنظر مىرسد.
تفسیر نور
در روایات آمده است: مؤمنان واقعى که قرآن و اهلبیت پیامبرعلیهم السلام را با هیچ کتاب و رهبر دیگرى عوض نمىکنند، مشمول بشارت این آیه هستند. همچنین استفاده مىشود که زندگى برزخى یک زندگى واقعى داراى رزق و حیات و شادى و بشارت است. و مراد از آن تنها باقى ماندن نام نیک در تاریخ نیست. 1- شادى شهدا به الطاف الهى است، نه عملکرد خودشان. «فرحین بما اتاهم اللّه» 2- شهدا الطاف الهى را تفضّل الهى مىدانند، نه پاداش خون خود. «من فضله» 3- شهدا از همرزمان خود دل نمىکنند و آینده خوب را به آنها بشارت مىدهند. «یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم» 4- شهدا زندگى جمعى دارند، به یکدیگر ملحق مىشوند و در انتظار ملحق شدن دیگران هستند. «یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم» 5 - علاقه به سعادت دیگران و ملحق شدن آنان به کاروان عزّت و شرف، یک ارزش است. «و یستبشرون بالّذین لم یلحقوا» 6- کامیابى شهدا، همیشگى است و هرگز غم از دست دادن نعمتى را ندارند. «لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»
تفسیر اطیب البیان
(170)(فرحین بما اتهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون ):(آنان بواسطه آنچه خدا از فضل ورحمتش نصیب آنان گردانیده شادمانند و به آن مؤمنانی که هنوز به آنان نپیوسته اند بشارت می دهند که از مردن نترسند و اینکه هیچ خوفی بر آنان نخواهد بود و اندوهگین هم نخواهندشد)،(فرح )یعنی شادمانی و درک وشعورلذت و (استبشار)یعنی در طلب این باشی که با رسیدن خبری خوشحالی نمایی ، یا طلب سرور بوسیله بشارت ، پس کشتگان در راه خدا از وضع مؤمنان باقی مانده ، در دنیا خبر دارند و بشارت ، همان ثواب اعمال مؤمنین است که عبارت است از نداشتن خوف و حزن و نکره آوردن خوف و حزن دلالت برعمومیت و رفع آندو می کند، یعنی اطمینان نفس بر اینکه ترسی از زایل شدن نعمت نخواهند داشت و این عین ارتزاق وبهره مندی از نعمت است .
تفسیر کشاف
((فرحین بما آتاهم الله من فضله: و هو التوفیق فی الشهادة و ماساق إلیهم من الکرامة و التفضیل علی غیرهم ، من کونهم أحیاء مقربین معجلا لهم رزق الجنة و نعیمها. و عن النبی صلی الله علیه و سلم " ما أصیب إخوانکم بأحد جعل الله أرواحهم فی أجواف طیر خضر تدور فی أنهار الجنة و تأکل من ثمارها و تأوی إلی قنادیل من ذهب معلقة فی ظل العرش " ( و یستبشرون ب) إخوانهم المجاهدین (الذین لم یلحقوابهم ) أی لم یقتلوا فیلحقوابهم ( من خلفهم ) یرید الذین من خلفهم قد بقوا بعدهم و هم تقدموهم . و قیل : لم یلحقوابهم ، لم یدرکوا فضلهم و منزلتهم (ألا خوف علیهم ) بدل من الذین . و المعنی : و یستبشرون بما تبین لهم من حال من ترکوا خلفهم من المؤمنین ، و هو أنهم یبعثون آمنین یوم القیامة . بشرهم الله بذلک فهم مستبشرون به و فی ذکر حال الشهداء و استبشارهم بمن خلفهم بعث للباقین بعدهم علی ازدیاد الطاعة، و الجد فی الجهاد ، و الرغبة فی نیل منازل الشهداء و إصابة فضلهم ، و إحماد لحال من یری نفسه فی خیر فیتمنی مثله لإخوانه فی الله ، و بشری للمؤمنین بالفوز ف ی المَب . و کرر(یستبشرون ) لیعلق به ماهو بیان لقوله ( ألا خوف علیهم و لا هم یحزنون ) من ذکر النعمة و الفضل ، و أن ذلک أجرهم لهم علی إیمانهم یجب فی عدل الله و حکمته أن یحصل لهم و لا یضیع . و قری ء ( و أن الله ) بالفتح عطفا علی النعمة و الفضل . وبالکسر علی الابتداء و علی أن الجملة اعتراض ، و هی قراءة الکسائی . وتعضدها قراءة عبد الله : والله لا یضیع
تفسیر نمونه
زندگان جاوید بعضى از مفسران معتقدند که آیات فوق درباره شهداى احد نازل شده و بعضى دیگر درباره شهداى بدر مى دانند، ولى حق این است که پیوند این آیات با آیات گذشته نشان مى دهد، بعد از حادثه احد نازل شده است . اما مضمون و محتواى آیات تعمیم دارد و همه شهدا حتى شهداى بدر را که چهارده نفر بودند شامل مى شود و لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: آیات درباره شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است . ابن مسعود از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل مى کند که خداوند به ارواح شهیدان احد خطاب کرد و از آنها پرسید: چه آرزوئى دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از این چه آرزوئى مى توانیم داشته باشیم ، که غرق نعمتهاى جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم ، تنها تقاضاى ما این است که بار دیگر بجهان برگردیم و مجددا در راه تو شهید شویم ، خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذیر من این است که کسى دوباره به دنیا بازنگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضاى ما این است که سلام ما را به پیامبر صلى اللّه علیه و آله برسانى و به بازماندگانمان ، حال ما را بگوئى و از وضع ما به آنها بشارت دهى که هیچگونه نگران نباشند در این هنگام آیات فوق نازل شد. بهر حال چنین بنظر میرسد که جمعى از افراد سست ایمان بعد از حادثه احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود که در احد شهید شده بودند، تاسف میخوردند که چرا آنها مردند و نابود شدند، مخصوصا هنگامى که به نعمتى مى رسیدند و جاى آنها را خالى مى دیدند بیشتر ناراحت مى شدند، با خود مى گفتند ما این چنین در ناز و نعمتیم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابیده اند و دستشان از همه جا کوتاه است . اینگونه افکار و اینگونه سخنان علاوه بر این که نادرست بود و با واقعیت تطبیق نمى کرد، در تضعیف روحیه بازماندگان بى اثر نبود. آیات فوق ، خط بطلان بر این گونه افکار کشیده و مقام ، شامخ و بلند شهیدان را یاد کرده است و مى گوید: اى پیامبر! هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدند مرده اند (لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا)، در اینجا روى سخن فقط به پیامبر صلى اللّه علیه و آله است تا دیگران حساب خود را بکنند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.بل احیاء عند ربهم یرزقون : منظور از حیات و زندگى در اینجا همان حیات و زندگى برزخى است که ارواح در عالم پس از مرگ دارند، نه زندگى جسمانى و مادى ، گرچه زندگى برزخى ، اختصاصى به شهیدان ندارد، بسیارى دیگر از مردم نیز داراى حیات برزخى هستند ولى از آنجا که حیات شهیدان یک حیات فوق العاده عالى و آمیخته با انواع نعمتهاى معنوى است - و بعلاوه موضوع سخن ، در آیه آنها هستند - تنها نام از آنها برده شده است . آنها بقدرى غرق مواهب حیات معنوى هستند که گویا زندگى سایر برزخیان در مقابل آنها چیزى نیست . در آیه بعد به گوشه اى از مزایا و برکات فراوان زندگى برزخى شهیدان اشاره کرده و مى فرماید: آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است خوشحالند.فرحین بما اتیهم الله من فضله : خوشحالى دیگر آنها بخاطر برادران مجاهد آنها است که در میدان جنگ شربت شهادت ننوشیده اند و به آنها ملحق نشده اند زیرا مقامات و پاداشهاى آنها را در آن جهان به خوبى مى بینند و از این رو مستبشر و شاد مى شوند، همانطور که قرآن مى گوید: و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم . و به دنبال آن مى افزاید: شهیدان احساس مى کنند که برادران مجاهد آنها، پس از مرگ ، هیچگونه اندوهى نسبت به آنچه در دنیا گذارده اند ندارند و نه هیچگونه ترسى از روز رستاخیز، و حوادث وحشتناک آن الا خوف علیهم و لا هم یحزنون ، این جمله ، تفسیر دیگرى هم ممکن است داشته باشد و آن اینکه شهیدان علاوه بر این که با مشاهده مقامات برادران مجاهدى که به آنها ملحق نشده اند خوشحال مى شوند، خودشان هم هیچگونه ترسى از آینده و غمى از گذشته ندارند. آیه بعد در حقیقت تاکید و توضیح بیشترى درباره بشارتهائى است که شهیدان بعد از کشته شدن دریافت مى کنند آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى شوند: نخست از این جهت که نعمتهاى خداوند را دریافت میدارند، نه تنها نعمتهاى او بلکه فضل او که همان افزایش و تکرار نعمت است نیز شامل حال آنها مى شود.(یستبشرون بنعمة من الله و فضل ) دیگر این که آنها مى بینند که خدا پاداش مؤ منان را ضایع نمیکند، نه پاداش شهیدان و نه پاداش مجاهدان راستینى که شربت شهادت ننوشیدند (و ان الله لا یضیع اجر المؤ منین ) در حقیقت آنچه را قبلا شنیده بودند در آنجا آشکار مى بینند. شاهدى بر بقاى روح از جمله آیات قرآن که با صراحت ، دلالت بر بقاى روح دارد آیات فوق است که درباره حیات شهیدان بعد از مرگ مى باشد، و اینکه بعضى احتمال داده اند که مراد از حیات ، معنى مجازى آن است و منظور باقى ماندن آثار زحمات و نام و نشان آنها است ، بسیار از معنى آیه دور است و با هیچ یک از جمله هاى آیات فوق ، اعم از روزى گرفتن شهیدان و سرور آنها از جهات مختلف ، سازگار نمى باشد بعلاوه آیات فوق ، دلیل روشنى بر مساءله برزخ و نعمتهاى برزخى است که شرح آن در ذیل آیه شریفه و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (سوره مؤ منون آیه 23) بخواست خدا خواهد آمد. پاداش شهیدان درباره اهمیت مقام شهیدان ، سخن بسیار گفته شده و هر قوم و ملتى براى شهداى خود احترام خاصى قائل است ولى بدون اغراق ، آن احترامى که اسلام براى شهداى راه خدا قائل شده است بى نظیر است ، روایت زیر نمونه روشنى از احترامى است که اسلام براى شهداء قائل شده و در پرتو همین تعلیمات بود که یک جمعیت محدود عقب افتاده آنچنان قدرت و نیرو گرفتند که بزرگترین امپراطوریهاى جهان را بزانو در آوردند. امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) چنین نقل مى کند که هنگامى که حضرت ، مشغول خطبه بود و مردم را تشویق به جهاد مى کرد، جوانى برخاست و عرض کرد: اى امیر مؤ منان ! فضیلت جنگجویان در راه خدا را براى من تشریح کن امام در پاسخ فرمود: من بر مرکب پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و پشت سر آنحضرت سوار بودم و از غزوه ذات السلاسل برمى گشتیم همین سؤ الى را که تو از من نمودى من از پیامبر صلى اللّه علیه و آله کردم . پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: هنگامى که جنگجویان ، تصمیم بر شرکت در میدان جهاد مى گیرند خداوند آزادى از آتش دوزخ را براى آنها مقرر میدارد. و هنگامى که سلاح بر میدارند و آماده میدان مى شوند فرشتگان بوجود آنها افتخار مى کنند. و هنگامى که همسر و فرزند و بستگان آنها با آنها خداحافظى مى کنند، از گناهان خود خارج مى شوند... از این موقع آنها هیچ کارى نمیکنند مگر اینکه پاداش آن ، مضاعف مى گردد و در برابر هر روز پاداش عبادت هزار عابد براى آنها نوشته مى شود... و هنگامى که با دشمنان روبرو مى شوند، مردم جهان ، نمیتوانند میزان ثواب آنها را درک کنند. و هنگامى که گام به میدان براى نبرد بگذارند و نیزه ها و تیرها رد و بدل شود، و جنگ تن بتن شروع گردد، فرشتگان با پر و بال خود اطراف آنها را مى گیرند و از خدا تقاضا مى کنند که در میدان ، ثابت قدم باشند، در این هنگام منادى صدا میزند الجنة تحت ظلال السیوف : بهشت در سایه شمشیرها است ، در این هنگام ضربات دشمن بر پیکر شهید، ساده تر و گواراتر از نوشیدن آب خنک در روز گرم تابستان است . و هنگامى که شهید از مرکب فرو مى غلطد، هنوز به زمین نرسیده ، حوریان بهشتى به استقبال او مى شتابند و نعمتهاى بزرگ معنوى و مادى که خدا براى او فراهم ساخته است ، براى او شرح مى دهند. و هنگامى که شهید بروى زمین قرار مى گیرد، زمین مى گوید: آفرین بر روح پاکیزه اى که از بدن پاکیزه پرواز مى کند، بشارت باد بر تو، ان لک ما لا عین راءت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر: نعمتهائى در انتظار تو است که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و بر قلب هیچ انسانى خطور نکرده است و خداوند مى فرماید: من سرپرست بازماندگان اویم ، هر کس آنها را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هر کس آنها را بخشم آورد مرا بخشم آورده است …