مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ
وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
الاحزاب آیه23 
از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خوددگرگون نکرده اند
 
 Of the believers are men who are true to the covenant which they made with Allah: so of them is he who accomplished his vow, and of them is he who yet waits, and they have not changed in the least;
 
 
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
از میان مؤمنان مردانى‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین‏] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
ترجمه مجتبوی
از مؤمنان مردانى‏اند که آنچه را با خداى بر آن پیمان بسته بودند- بذل جان- براستى بجاى آوردند، پس برخى از ایشان پیمان خویش گزاردند- به شهادت رسیدند- و برخى از ایشان [کارزار و شهادت را] چشم همى‏دارند و [پیمان خویش را] هیچ دگرگون نساخته‏اند.
ترجمه مشکینی
از مؤمنان مردانى‏اند که آنچه را با خدا بر سر آن پیمان بستند (که در جنگ تا مرگ ثابت قدم باشند) به مرحله صدق درآوردند، پس برخى از آنها به نذر خویش وفا کردند (شهید شدند) و برخى از آنان انتظار مى‏کشند، و هیچ تغییرى (در پیمان خود) ندادند.
ترجمه بهرام پور
از مؤمنان مردانى هستند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند، پس برخى از آنها نذر خود را ادا کرده [به شهادت رسیدند] و برخى از آنها در [همین‏] انتظارند و هرگز پیمان خود را تغییر ندادند.
 
شان نزول آیه:
بعضى گفته‏اند: این آیه در مورد حضرت علی در جنگ احزاب هنگام مواجهه و شکست قهرمان عرب است. بعضی دیگر گفته‏اند: جمله "مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ" اشاره به شهیدان بدر و احد است، و جمله "و مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ" اشاره به مسلمانان راستین دیگرى است که در انتظار پیروزى یا شهادت بودند. از ابن عباس نقل شده که گفت: جمله" فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ" اشاره به حمزة بن عبد المطلب و بقیه شهیدان احد و انس بن نضر و یاران او است. در میان این تفسیرها هیچ منافاتى نیست، چرا آیه مفهوم وسیعى دارد که همه شهداى اسلام را که قبل از ماجراى جنگ" احزاب" شربت شهادت نوشیده بودند شامل مى‏شود، و منتظران نیز تمام کسانى بودند که در انتظار پیروزى و شهادت به سر مى‏بردند، و افرادى همچون" حمزه سید الشهدا" (علیه السلام) و" على" (علیه السلام) در رأس این دو گروه قرار داشتند. لذا در تفسیر" صافى" چنین آمده است: یاران امام حسین (علیه السلام) در کربلا هر کدام که مى‏خواستند به میدان بروند، با امام (علیه السلام) وداع مى‏کردند و مى‏گفتند: سلام بر تو اى پسر رسول خدا! (سلام وداع و خداحافظی) امام (علیه السلام) نیز به آنها پاسخ مى‏گفت و سپس این آیه را تلاوت مى‏فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ. از کتب مقاتل استفاده مى‏شود که امام حسین (علیه السلام) این آیه را بر کنار جنازه شهیدان دیگرى همچون" مسلم بن عوسجه" و به هنگامى که خبر شهادت" عبد اللَّه بن یقطر" به او رسید نیز تلاوت فرمود.
 
 
تفاسیر:
تفسیر نور

تفسیر مجمع البیان
21 - به یقین در [شیوه زندگى‏] پیامبرخدا براى شما سرمشق [شایسته و] نیکویى است؛ براى آن کسى که به خدا امید مى‏دارد، و خدا را بسیار یاد مى‏کند. 22 - و هنگامى که ایمان آوردگان [لشکریان‏] احزاب را دیدند، گفتند: آنچه خدا و پیام‏آورش به ما وعده داده بودند، این است، و خدا و پیام آورش درست گفتند [و این گونه بودند که دیدن آن لشکریان بسیار] جز بر ایمان و [فرمانبردارى و ]تسلیمشان [در برابر حق‏] نیفزود. 23 - از ایمان آوردگان، مردانى هستند که در آنچه با خدا [یشان‏] بر سر آن پیمان بسته بودند راست گفتند [و بدانت جامه عمل پوشاندند]؛ از این رو پاره‏اى از آنان [با فداکارى و شهادت ]پیمان خویشتن را به پایان بردند، و پاره‏اى از آنان [نیز] چشم به راهند، و [هرگز در پیمان‏شان‏] هیچ‏گونه تغییرى ندادند. 24 - [این رویدادها] براى آن بود که خدا راستگویان را در برابر راستگویى [و راست کردارى ] آنان پاداش دهد، و نفاقگرایان را اگر بخواهیم، عذاب کند یا [اگر روى توبه به بارگاه او آوردند،] توبه آنان را بپذیرد؛ بى‏گمان خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. 25 - و خدا آنان را که کفر ورزیده بودند، بى‏آنکه به خیرى نایل آمده [و به ثروتى دست یافته‏] باشند، با [حسرت و] خشم‏شان بازگردانید؛ و [در کار زار خندق‏] ایمان آوردگان را از پیکار [خونین‏] بى‏نیاز ساخت [و با یارى خویش و افکندن وحشت و دلهره بر دل‏هاى دشمن آنان را پیروزى بخشید]؛ و خدا هماره نیرومند و شکست‏ناپذیر است. تفسیر مترقى‏ترین الگو براى عصرها و نسل‏ها در آیات پیش از گروه‏هاى گوناگونى، چون سست‏ایمانها، نفاقگرایان، سردمداران کفر و بیداد، بازدارندگان از جهاد و کارشکنان در امور دفاع و نقش تخریبى رنگارنگ آنان در پیکار «خندق» سخن رفت؛ اینک به ترسیم نقش پرشکوه پیامبر و عملکرد ایمان آوردگان راستین پرداخته و در نخستین آیه مورد بحث به منظور انگیزش مردم توحیدگرا به جهاد و شکیبایى مى‏فرماید: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ به یقین براى شما در زندگى پیامبر خدا و در الگوگیرى از او سرمشق نیکو و نمونه شایسته‏اى است؛ واژه «اُسوه»، از «اتساء» مى‏باشد، درست همان‏گونه که واژه «قدوه» از «اقتداء» آمده است. این واژه اسم است که در جاى مصدر قرار گرفته، و در اصل به مفهوم حالتى است که انسان به هنگام الگوگیرى و پیروى از دیگرى به خود مى‏گیرید؛ با این بیان منظور این است که: براى شما بندگان خدا در الگو گرفتن از پیامبر، اگر به او اقتدا مى‏کردید و او را در یارى حق و عدالت و شکیبایى در راه خدا سرمشق قرار مى‏دادید پیروى شایسته و نیکویى است. شما به او بنگرید که چگونه دامان همت بر کمر زده و آستین شجاعت و شهامت بالا کشیده، و در جهاد وتلاش شکیبایى و پایدارى پیشه ساخته است! به او بنگرید که چگونه بر شکستن دندانهایش در پیکار «اُحُد»، و شکافته شدن پیشانى‏اش شکیبایى ورزید و پشت به دشمن خیره‏سر و اصلاح‏ستیز نکرد؛ به او بنگرید که چگونه بر شهادت عموى ارجمندش «حمزه» پایدارى ورزید و با شکیبایب بر همه رنجها و فشارها و مصیبت‏ها دوشا دوش شما و پیشتر از همه شما با جان و تن با شما مواسات نمود. آیا به‏راستى شما ایمان آوردگان بسان او فداکارى و مواسات پیشه ساختید و دگر دوستى و مردم خواهى را راه و رسم خود قرار دادید؟! لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا این جمله در حقیقت بدل از «لکم» مى‏باشد و این الگوگیرى و سرمشق نیکو و سرفراز را ویژه کسانى مى‏سازد که به این سه ویژگى آراسته‏اند: 1 - براى آن کسى که به راستى به خدا امید مى‏بندد وبه او ایمان دارد، 2 - و براى آن کسى که به روز بازپسین امید مى‏دارد و در فرارسیدن آن تردید ندارد، 3 - و آن کسى که خداى یکتا و بى‏همتا را بسیار یاد مى‏کند. به باور «ابن عباس» منظور این است که این الگوگیرى براى آن کسى است که به پاداش و نعمتى که نزد خداست امید مى‏دارد و به روز باز پسین ایمان دارد. امّا به باور «مقاتل»، این الگوگیرى و اقتداى نیکو براى آن کسى است که از روز رستاخیز، که در آن به پاداش وکیفر عملکرد خود مى‏رسد مى‏ترسد. وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا و خدا را فراوان یاد مى‏کند. این ویژگى بدان دلیل است که هر کسى به‏یاد خدا باشد، فرمان‏هاى او را پیروى نموده و از هشدارهایش هشدار مى‏پذیرد، امّا آنکه به یاد خدا نباشد این‏گونه نیست. اندیشه و عملکرد ایمان آوردگان در پیکار «خندق» پس از الگو و سرمشق قرار دادن پیامبر براى مردم با ایمان و شایسته کردار در همه میدانها و جلوه‏هاى زندگى، اینک در نمایش اندیشه و گفتار و عملکرد ایمان آوردگان در جنگ «خندق» مى‏فرماید: وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ‏ و هنگامى که ایمان آوردگان گروه‏هاى دشمن را دیدند که براى جنگ با پیامبر دست به دست هم داده و اتحادیه نظامى تشکیل داده‏اند، نه تنها برخورد نلرزیدند و نترسیدند، بلکه با آرامش خاطر گفتند: این همان چیزى است که خدا و پیامبرش به ما وعده داده بودند! وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ‏ و خدا و پیامبر او درست وعده دادند وراست گفتند. در تفسیر این فراز دو نظر آمده است: 1 - «جبایى» در این مورد مى‏گوید: از آنجایى که پیامبر پیش از رویداد «خندق» و حرکت همگام شرک و بیداد بر ضد اسلام و مسلمانان از آن رویداد خبر داده و پیشگویى کرده بود که با وجود دست به دست هم دادن احزاب شرک و همدست و همدستان‏شدن و برخى از نفاگران و پاره‏اى از تیره‏ه‏اى یهود با آنان، باز هم سپاهیان احزاب ناکام مى‏گردند. و مسلمانان به‏یارى خدا پیروز مى‏شوند، به همین جهت ایمان آوردگان راستین با دیدن ستون‏هاى سپاه‏احزاب برایشان روشن شد که این همان وعده خدا و پیشگویى پیامبر اوست، و این پیشگویىِ درست براى پیامبر، خود معجزه‏اى آشکار گردید، چرا که سرانجام از میان امواج فشارها و گرفتارى‏ها، پیروزى و سرفرازى از آنِ پیامبر و یارانش گردید وذلت و زیان و نگون‏سارى از آنِ دشمنان آن حضرت. وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا و دیدن انبوه دشمن جز برایمان آگاهانه و خالصانه و فرمانبردارى آنان نیفزود. 2 - امّا گروهى دیگر از جمله «قتاده» بر آنند که خدا به مردم مسلمان این‏گونه وعده پیروزى و سرفرازى داده بود که: آیا پنداشتید که وارد بهشت خواهید شد در حالى که هنوز مانند آنچه بر سر پیشنیان شما آمد، بر سر شما نیامده است؟ آنان دچار سختى و زیان شدند و به هراس و تکان درآمدند، تا آنجا که پیامبر خدا و کسانى که با وى ایمان آورده بودند، گفتند: پیروزى خدا کى خواهد بود؟ به‏هوش باشید که پیروزى خدا نزدیک است. ام حسبتم أنْ تدخلوا الجنة و لما یأتکم مثل الّذین خلوا من قبلکم مستّهم البأساء و الضّراء و زلزلوا حتى یقول الرسول و الّذین آمنوا معه متى نصرالله...(131) بدین‏سان در آیه شریفه به آنان وعده داده شده بود که پس از فشارها وگرفتارى‏ها و مقاومت و پایدارى در برابر دشمن، پیروزى خدا به آنان خواهد رسید، به همین جهت ایمان آوردگان با دیدن سپاهیان احزاب و تندباد بحرآنها و خطرها به‏یاد و عده خدا افتادند واین فشارها و رسیدن دشمنان به کراه‏ها مدینه جز بر ایمان و پایدارى آنان در راه حق و عدالت براى رسیدن یارى و پیروى خدا نیفزود. * * * در سومین آیه مورد بحث در وصف ایمان آوردگان راستین و شایسته‏کردارى که در الگوگیرى از پیامبر از همه جدى‏تر و پیشتازترند، مى‏فرماید: مِنْ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ‏ از میان ایمان آوردگان مردانى هستند که به آنچه با خدا پیمان بسته‏اند، به‏راستى وفا کرده‏اند. به‏باور مفسّران منظور این است که آنان به خدا عهد کردند که از حق و عدالت دفاع نموده و از برابر دشمن فرار نکنند، و به این پیمان وفا کردند و سخت پایدارى ورزیدند. فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ‏ در این راه پاره‏اى از آنان تا سرحدّ شهادت پایدارى ورزیدند و جان را در طبق اخلاص نهادند، و ضمن رسیدن به آروزى خویش به عَهد خود نیز وفا کردند. به باور «محمد بن اسحاق» منظور از «قضى نحبه» این است که: او کارش را به انجام رسانید و به سوى پروردگارش باز گشت. امّا به باور «حسن» منظور این است که: او در راه وفاى به عهد و پیمانِ صادقانه خویش به پایان زندگى‏اش رسید. و «ابن قتیبه» مى‏گوید: واژه «نحب» به مفهوم «نذر» مى‏باشد و به‏باور او منظور این است که آنان نذر کردند که اگر با دشمن روبه‏رو شدند، تا سرحد شهادت و یا رسیدن یارى وپیروزى خدا پایدارى ورزند و پاره‏اى به آن عهد و نذر وفا کرد و به شهادت رسید و بسان «حمزه» جان را در طبق اخلاص نهاد. و از «انس بن مالک» آورده‏اند که گفت: عمویم نتوانست در جنگ «بدر» شرکت کند، از این رو در جبران کار خویش که نتوانسته است در نخستین پیکار پیامبر با شرک و بیداد شرکت کند، نذر کرد که اگر خدا به او توفیق دهد، در پیکار آینده‏اى که در پیش خواهد آمد شرکت خواهد جست؛ ازاین رو هنگامى در پیکار «اُحُد» شرکت کرد و در آنجا مسلمانان پس از یک موفقیت بزرگ، بر اثر یک اشتباه نظامى از سوى ستونى از مدافعان اسلام، دستخوش شکست شدند و بسیارى پشت به دشمن نموده و پیامبر را با امیرمؤمنان و تنى چند از شیرمردان پیکارگر تنها نهادند، او رو به بارگاه خدا کرد که: پروردگار، من از آنچه اینان انجام دادند و پشت به دشمن کردند پوزش مى‏طلبم و از عملکرد زشت و تجاوزکارانه شرک گرایان نیز بیزارى مى‏جویم، و آنگاه او به میدان نهاد و به دفاعى دلیرانه و تحسین برانگیز پرداخت، به گونه‏اى که به گواهى ناظران، پیکارش کم‏نظیر و بسیار شجاعانه بود، و سرانجام هم با تحمّل هشتاد و هفت زخم شمشیر و نیزه و تیر سر بر بستر شهادت نهاد، و آن‏گاه بود که این آیه فرود آمد که: فمنهم من قضى نحبه... پاره‏اى از توحیدگرایان راستین به عهد خود با خدا وفا کردند و جان را در این راه فدا کردند. وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ و پاره‏اى از آنان نیز در انتظار به دست آوردن فرصت مناسب براى وفاى به عهد خویشند. به‏باور «محمدبن اسحاق» گروه نخست آن کسانى هستند که در روز «بدر» و «اُحُد» به شهادت رسیدند و گروهى که در انتظار وفاى به عهد هستند، آنان مى‏باشند که در انتظار شهادت به همراه یاران و یا رسیدن یارى و پیروزى خدا و شکست شرک و بیداد به پایدارى و شکیبایى به وظیفه خویش عمل کردند. وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا و هرگز عقیده خویشتن را تغییر نداده و بسان برخى عناصر سست ایمان و نفاقگرا واصلاح‏ناپذیر از پیمان خویش انحراف نجستند. امّا به باور «ابن عباس» منظور از گروه نخست حمزه سید الشهداء و «انس بن نضر» و یاران آنان هستند، که در «اُحُد» در راه دین خدا به شهادت نایل آمدند. از دیدگاه «کُلبى» منظور از گروه مورد اشاره کسانى هستند که با شکیبایى و فداکارى تحسین برانگیز به پیمان خود با خدا و پیامبر وفا کردند و آن را تغییر ندادند و با فرار از برابر دشمن تجاوز کار آن را نشکستند. «حاکم حسکانى» با سند خود از امیرمؤمنان (ع) آورده است که فرمود: فینا نزلت: رجال صدقه‏ما عاهدواللّه علیه... این آیه درباره ما فرود آمده است که مى‏فرماید: از میان ایمان آوردگان مردانى هستند که به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند... آن‏گاه افزود: و به خداى سوگند که من در انتظار شهادت هستم، و هرگز عهد خود را با خدا تغییر و تبدیلى نداده‏ام. فانا واللّه المنتظر و ما بدلت تبدیلا.(132) * * * در چهارمین آیه مورد بحث مى‏فرماید: لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ‏ هدف این است که خدا راستگویان و وفاداران را به خاطر راستى و درستکاریشان پاداش دهد، وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِنْ شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ‏ و نفاقگرایان را اگر بخواهد، به کیفر عهد شکنى‏شان گرفتار عذاب سازد، و یا اگر بخواهد و شایسته بداند آنان را مورد بخشایش قرار دهد و توبه آنان را بپذیرد؛ چرا که سقوط عذاب از سوى خدا در مورد توبه کاران و اصلاح پذیران به‏خاطر فزون‏بخشى و لطف خداست، و گرنه از دیدگاه خرد وخردمندان واجب نیست که خدا توبه آنان را بپذیرد و کیفر عملکردشان را بر آنان ببخشاید؛ ما این نکته را از روایات رسیده و اتفاق نظر و اجماع دانشمندان مذهب اهل بیت دریافته‏ایم که خداى مهربان در پرتو فضل وبنده‏نوازى خویش چنین مى‏کند. إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا چرا که خدا هماره آمرزنده و مهربان است. آرى، او آمرزنده و مهربان است، چرا که ستایش و مدح زمانى زیبنده است که ذات پاک و بى‏همتاى او، بر کسى که درخور کیفر است، ببخشاید و او را بیامرزد و از عذاب مرگبار و خفت‏آورى که ثمره شوم گناه اوست، وى را رهایى بخشید، و گرنه آمرزش و بخشایش چهره‏هاى شایسته کردارى، چون: سلمان، عمار، ابوذر و همانند آنان کارى نیست که زیبنده ستایش باشد؛ چرا که آنان درخور بخشایش و نعمت‏هاى پایدارند و در پرتو عدل خدا به این مقام والا مى‏رسند. به باور «جبایى» منظور آیه مورد بحث این است که: و نفاقگران را اگر بخواهد در این جهان به عذابى سخت گرفتار مى‏سازد و در کیفرشان شتاب مى‏کند و یا اگر بخواهد و شایسته بداند توبه آنان را مى‏پذیرد. * * * در آخرین آیه مورد بحث مى‏فرماید: وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا و خدا کفرگرایان و ظالمان را بى‏آنکه به ثروت و غنایى رسیده باشند، در حالى که در آتش خشم و کینه مى‏سوختند برگردانید. منظور از کفرگرایان در آیه شریفه، سپاهیان احزاب و هم پیمانان تبهکار آنان مى‏باشند که براى درهم کوبیدن اسلام و مسلمانان و کشتن پیامبر خدا به‏سوى مدینه حرکت کردند، امّا به خواست خدا در هدف شان شکست‏خوردند و با کینه کور و آتش خشمى که آنان را مى‏سوزانید باز گشتند؛ و این بازگشت، خفت‏آور در حالى بود که به پیروزى و غارت دارایى مردم مدینه - که آرزوى آن را داشتند - نرسیدند. به باور پاره‏اى منظور از «خیر» در آیه، همان آرزوى پیروزى سپاه شرک بر پیامبر و مسلمانان و به دست آوردن غنایم بود؛ و آنان به‏خاطر کوردلى و تعصب جاهل پیروزى بر حق و عدالت و پیامبر خدا و مردم با ایمان را براى خود خیر و برکت مى‏پنداشتند. امّا به‏باور پاره‏اى دیگر منظور از واژه «خیر» مال و ثروت است، چرا که در آیه دیگرى مى‏فرماید: و انّه لحب الخیر لشدید(133) و راستى که انسان شیفته مال و ثروت است. با این بیان آنان در اندیشه به دست آوردن ثروت بودند که خدا با یارى و پیروزى مسلمانان آنان را ناکام و شکست خورده بازگردانید. وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ‏ و خدا زحمت پیکار را از ایمان آوردگان و پیامبرش برداشت؛ چرا که عوامل پیروزى را براى آنان و اسباب شکست و حقارت و فرار را براى دشمنانشان فراهم آورد؛ از یک سو تندباد سخت و سردى را بر آنان فرستاد که چادرها و قرارگاه‏هاى آنان را درهم کوبید و آنان را آواره و وامانده ساخت، و از دگر سو فرشتگان را به یارى حق وعدالت گسیل فرمود، و از طرف دیگر ترس و هراس را بر دل‏هاى آنان افکند. «عبدالله بن مسعود» مى‏گوید: این فراز از آیه درباره على علیه‏السلام است، چرا که خدا به‏وسیله او و پیکار دلیرانه و ستم‏سوزش - که «عمرو بن عبدود» بلند آوازه‏ترین فرمانده سپاه شرک رااز پا در آورد - پیامبر وایمان آوردگان را بدون زحمت پیکار پیروزى و سرافرازى بخشید؛ و با کشته‏شدن او به دست شهسوار اسلام لرزه برارکان کفر افتاد، و همین لرزه سخت باعث فرار آنان شد. و کفى‏الله المؤمنین القتال بعلى بن ابى طالب و قتله عمروبن عبدود...(134) از ششمین امام نور حضرت صادق علیه‏السلام نیز همین دیدگاه روایت شده است. وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا و خدا هماره نیرومند و شکست‏ناپذیر است. آرى، او برانجام هرکارى که بخواهد تواناست و هیچ‏کارى در کران تا کران هستى بر او گران نیست. به باور پاره‏اى منظور این است که: خدا در فرمانروایى خود نیرومند و توانا، و در کفر ظالمان و انتقام از کفرگرایان شکست‏ناپذیر و پیروز است. پرتوى از آیات‏ آیات هفده‏گانه‏اى که گذشت ترسیم کننده جنگ «احزاب» یا «خندق» و نشانگر اتحاد شوم نیروهاى گوناگون شرک و ارتجاع و نقش تخریبى و تجاوز کارانه آنان بر ضد پیامبر صلح و آزادى و نیز نمایشگر تلاش و جهاد بزرگ پیامبر و مردم با ایمان در دفاع از حقوق و آزادى و کرامت انسان و بیانگر درسهاى سرنوشت ساز و نکات ارزشمند دیگرى است که به پاره‏اى از آنها به‏صورت کوتاه و گویا اشاره مى‏رود: 1 - پیکار سرنوشت‏ قرآن از این جنگ به عنوان جنگ «احزاب» یاد مى‏کند، چرا که همه نیروهاى شرک و ارتجاع و کفرِ آشکار و نهان در سراسر حجاز دست در دست هم نهادند با تسبیح تمامى نیروها و امکانات بر آن شدند که جامعه نو بنیاد اسلامى را هدف قرار داده و این نهال جوان و نورسته را از بیخ و بن برکنده و کار را یکسره سازند؛ بر این اساس است که به بیان برخى از مفسّران بزرگ جنگ احزاب آخرین تلاش، آخرین تیر ترکش کفر و بیداد، آخرین مانور بزرگ و آخرین قدرت نمایى شرکِ آشکار و نهان بر ضد حق و عدالت بود و به همین جهت هم براى پیامبر خرد و آزادى و مردم با ایمان پیکار سرنوشت به شمار مى‏رفت. از این دیدگاه است که پیامبر به هنگام رویارویى شهسوار بزرگ اسلام امیر مؤمنان علیه‏السلام با جنگاور بلند آوازه شرک «عمرو» فرمود: اینک همه ایمان و آزادگى در برابر تمامى کفر و اصلاح ستیزى و خودکامگى قرار گرفته است! برز الایمان کلّه الى الشرک کلّه(135) و نیز از همین زاویه است که پس از شکست قهرمان خشن و خونخوار دشمن به دست بزرگ مرد آزادگى و شهامت امیر مؤمنان علیه‏السلام، پیامبر از افول ستاره اقبال شرک و بیداد، و در هم نوردیده شدن پایه‏هاى پوسیده قدرت آن خبر داد و فرمود: از این پس دیگر ابتکار عمل نظامى نیز در دست ما خواهد بود، و ما هستیم که بر آنان خواهیم تاخت و براى نجات انسانها از اسارت خود کامگان به جهاد برخواهیم خواست و آنان دیگر توان جنگ و جنایت نخواهند داشت. الان نغروهم ولا یغزوننا(136) 2 - سنّت الهى در آزمون انسانها در نگرش قرآنى، جهانى که ما در آن زندگى مى‏کنیم، میدان بزرگ آزمون و امتحان انسانهاست و همه نعمت‏هاى گوناگون و دلپذیر، و گاه بسیارى از گرفتاریها و رویدادهاى تلخ و ناگوار آن نیز وسیله آزمون و آزمایش مردمند، و هدف بزرگ و حکیمانه این آزمون بزرگ و این سنّت جهان‏شمول الهى نیز شکوفایى استعدادها و بروز توانمندیها و ساخته شدن انسانهاى شایسته و بایسته در کوره آزمون، و رو شدن و جدا شدن و کنار رفتن کف‏ها و ناخالصى‏ها، و ماهیت زشت و ددمنشانه عناصر و جریان‏هاى پوچ و پوک و بیگانه از حق و عدالت و شناساندن آنها به حقجویان و جستجوگران است. قرآن در اشاره به این حقیقت است که مى‏فرماید: أَحسب النّاس ان یترو اَنْ یقولوا آمنّا و هم لایفنون. و لقد فتنا الّذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین(137) آیا مردم پنداشتند که تاگفتند ایمان آوردیم، رها مى‏گردند و آزمون نمى‏شوند؟ به‏یقین کسانى را که پیش از اینان بود آزمودیم، تا خدا آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و دروغگویان و دروغین‏داران را نیز مشخّص سازد. امیر مؤمنان علیه‏السلام در منشور جاودانه‏اش به «مالک» از جمله مرقوم مى‏دارد: و قد استکفاک امرهم و ابتلاک بهم... (138) و خداى فرزانه تدبیر امور و تنظیم شئون جامعه آنان را براى روزهایى چند به تو واگذار کرده و به‏وسیله آنان تو را در کوره آزمایش قرار داده و در بوته امتحان نشانده است. و آیات مورد بحث نشانگر آن است که پیکار سرنوشت‏ساز و بزرگ «احزاب» یا «خندق» کوره آزمایش و محک آزمون و میدان بزرگ امتحان براى همه شرک گرایان و شرربار شرک‏گرایان و توحیدگرایان و اهل کتاب بود، و درست در آنجا بود که هم ماهیت تجاوزکارانه و شرربار شرک و بیداد رو شد، و هم ایمان آوردگان راستین رو شدند و هم مدعیان دروغین؛ هم شجاعان و دلیران و ذوب شدگان در حق و عدالت؛ و هم سست ایمانها و نفاقگرایان؛ هم عناصر و جریان‏هاى پوچ و پوک و پر مدعا شناخته شدند، و هم مدعیان بى‏طرف و زندگى مسالمت‏آمیز که با شکستن عهد خویش به یارى دشمن رفتند. هنالک ابتلى المؤمنون... (139) 3 - گروه‏هاى تشکیل دهنده سپاه شرک و بیداد این جنگ سرنوشت ساز همان‏گونه که از نامش پیداست، جنگ یک گروه و یک دسته کفرگرا و تجاوز کار و برترى جو و یک تشکیلات، بر ضد اسلام و پیامبر نبود، بلکه پیکار تجاوزکارانه همه شرک و کفر و ارتجاع و همه نیروهاى محافظه‏کار و ضد تحول و توسعه مطلوب و مخالف آزادى و عدالت و برابرى انسان‏ها بر ضد همه اسلام و آزادى و حقوق انسان و زندگى شرافتمندانه‏اى بود که پیامبر گرامى در قلمرو گفتار و برنامه‏هاى حکیمانه و آسمانى، و در عملکردش پیشوا و راهگشا و سمبل و نمونه آن بود، و آن راه جدید و نوین و الهى و بشردوستانه و آزاد منشانه را رهبرى مى‏کرد. با این همه دسته‏ها و حزبها و قبیله‏هاى گوناگون کفر و شرک در تشکیل سپاه احزاب نقش داشتند، امّا در یک جمع‏بندى کلّى سازندگان این سپاه تجاوزدار این چند گروه بودند: 1 - شرک و کفر حاکم بر «حجازِ» آن روز که سرکرده آن، شرک گرایان قریش بودند. 2 - عناصر و جریانهاى شکست‏خورده و ظالمانه‏اى از یهود، به‏ویژه یهود «بنى نضیر» که نخستین جرقه آتش جنگ و تجاوز را با آمدن به «مکّه» و تحریک قریش براى تجاوز به مدینه و سپردن پیمان همکارى به آنان تا نابودى اسلام و پیامبر شعله‏ور ساختند. 3 - یهود «بنى قریظه» که در مدینه بودند و با جامعه نو بنیاد اسلامى پیمان عدم تعرّض و زندگى مسالمت‏آمیز بسته بودند و در لحظه‏هاى حساس شکستند! 4 - و دیگر عناصر و جریانهاى کفرگرایى که به‏ظاهر مدعى بى‏طرفى بودند، امّا در نهان، سپاهیان احزاب را از نظر نیرو و امکانات و اطلاعات تغذیه نموده و هیزم‏کشى آتش فتنه بودند، چرا که همه این‏ها با تحول مطلوب و آزادى و برابرى انسان و حق حاکمیت او بر سرنوشت خویش سخت مخالف بودند. 4 - سپاه توحید و ایمان در پیکار خندق‏ امّا در این سو و در برابر آنان، نیروهاى مسلمان بودند، که در آغاز مقاومت و آمادگى براى دفاع و پایدارى دلیرانه در برابر تهاجم و تجاوز، از این چند گروه تشکیل مى‏شد: 1 - پیامبر و امیرمؤمنان که در مقام پرچمدارى از آزادى و حقوق بشر و رهبرى و فرماندهى دفاع بودند، و افزون بر تدبیر حکیمانه کارها، با ایمان تزلزل‏ناپذیر و پایدارى و ایستادگى شجاعانه، باتوکّل و اعتماد به خدا، با حفظ خونسردى و آرامش دل، با مواسات و همکارى با مردم در انجام کارها و تحمل رنجها و محرومیت‏ها، و با پیشگامى و پیشتازى و کارسازى و گره‏گشایى و برداشتن سخت‏ترین موانع پیروزى از سر راه مجاهدان و مبارزان، هر لحظه جان تازه‏اى بر پیکر سپاه حق دمیدند و نشان مى‏دادند که خود بر آنچه مى‏گویند بهتر و شایسته و پیشگام‏تر از دیگران وفا دارند و عمل مى‏کنند. 2 - ایمان آوردگان راستین، که پیامبر خدا الگو و سرمشق آنان، بود. ولکم فى رسول الله اسوة حسنة...(140) 3 - ایمان آوردگان که هنوز ساخته نشده و تربیت نایافته بودند و ایمانشان سست و متزلزل بود و در کورانها و طوفانها و بحران‏ها سخت مى‏لرزید و تا بدگمانى به نویدها گاه پیش مى‏رفتند. 4 - و نفاقگرایانها که نخست گام به میدان دفاع نهادند، امّا با داغ شدن کوره آزمون و امتحان، نه تنها خود با بهانه‏هاى گوناگون به شکستن پیمان خویش با خدا و پیامبر و فرار از میدانِ پایدارى و مقاومت روى آوردند، بلکه پاره‏اى از آنان به تلاش‏هاى تخریبى پرداخته و دیگران را نیز به فراز از جهاد وسوسه مى‏کردند. و اذ یقول المنافقون و الّذین فى‏قلوبهم مرضى...(141) 5 - خصلت‏هاى نکوهیده نفاقگرایان و کارشکنان‏ از آیات مورد بحث دریافت مى‏گردد که نفاقگرایان و کارشکنانى که قرآن از آنان به بازدارندگان از راه حق و عدالت یاد مى‏کند، از این خصلت‏هاى نکوهیده رنج مى‏برند: 1 - آفت نفاق و دورویى و کفر نهانى و اصلاح‏ستیزى، 2 - ریاکارى و خودنمایى و عوام بازى و دجالگرى، 3 - فرصت‏طلبى، 4 - ترس و بزدلى، 5 - بخل و تنگ‏نظرى، 6 - ناشکیبایى و ناپایدارى در برابر کورانهاو بحران‏هاى زندگى، 7 - بدزبانى و عیبجویى و خشونت و تند و تیزى در گفتار ورفتار، 8 - بهانه جویى و بهانه تراشى، 9 - سطحى نگرى و بیگانه بودن از ژرف‏نگرى و آینده‏نگرى، 10 - انسان نماهایى هستند که گویى مرد بزم مى‏باشند و نه رزم‏ 11 - در تاریکى مى‏خزند و از دور روشنایى را مى‏نگرند... و ثمره چنین خصلت‏هاى زشت و انحطاط آفرینى نیز عقب ماندگى و در غلطیدن به کفر و بیداد و حبط شدن کارهایى است که گاه براى ظاهرسازى به‏سود حق انجامید مى‏دهند.(142) 6 - ویژگى‏هاى اساسى ایمان آوردگان‏ درس انسان‏ساز و ارزشمند دیگرى که از آیات مورد بحث دریافت مى‏گردد. این است که قرآن ویژگى‏هاى اساسى ایمان آوردگان راستین را بر مى‏شمارد که عبارتند از: 1 - الگو و سرمشق قراردادن پیامبر در اندیشه و میدان عمل، 2 - ایمان و امید به بارگاه خدا، 3 - ایمان به روز رستاخیز و پاداش و کیفر خدا، 4 - هماره به‏یاد خدا بودن و فراوان ذکر او را بر لب داشتن، 5 - اطمینان قلبى به نویدهاى خدا و پیامبر، 6 - و دیگر وفاى به عهدها و پیمان‏هاى الهى، و این ویژگى‏ها بود که مسلمانان را که به‏ظاهر و شمار و سلاح در برابر سپاهیان جنگاور احزاب ناچیز مى‏نمودند، پیروز و سرفراز ساخت و یارى و نصرت خدا را در جلوه‏هاى گوناگون به کمک آنان فرستاد و از تندباد سخت و سرد گرفته تا فرشتگان و انسان‏هاى شرافت طلب و آزادیخواه را به‏یارى آنان برانگیخت، و سرانجام با پایدارى و شکیبایى که آنان از خود نشان دادند پیروزى را نصیب آنان ساخت. 7 - قانونمندى پیروزى‏ها و شکست‏ها در نگرش قرآن، نه هیچ شکست و عقب‏گرد و انحطاط جامعه و فروپاشى تمدن و نظامى تصادفى و اتفاقى است، و نه پیروزى و سرافرازى و شکوفایى جامعه و تمدن و مردم دیگرى؛ بلکه هرکدام داراى راز و رمزاست؛ چرا که روند تاریخ و تحولات جامعه‏ها قانونمند است و نه بدون حساب و برنامه. نه آیات مورد بحث نشانگر آن است که اگر جامعه و نظام و تشکیلاتى به این ویژگى‏ها آراسته شد، سرانجام پیروز مى‏گردد؛ چنانکه پیامبر و مسلمانان، پیروز شدند؛ و اگر جامعه و مردمى راه بیداد و سرکشى و خودکامگى در پیش گرفته و به خصلت‏هاى نکوهیده آلوده شدند، دیر یا زود ستاره اقبال آنان غروب مى‏کند؛ چنانکه سپاه احزاب و جامعه شرک گرایى حجاز دچار این سرنوشت گردید؛ بنابراین باید راه عدالت خواهى و آزادگى، ایمان واخلاص، تلاش خستگى‏ناپذیر و رعایت حقوق و آزادى مردم، راستى و درستى، الگو قرار دادن پیامبر و امامان راستین، شکستن انواع بت‏ها و چهره‏هاى پوشال، و وفاى به عهدها و پیمانها را پیشه ساخت که رازهاى پیروزى و سرافرازى این‏ها هستند؛ و باید از ستم و خودکامگى، پایمال ساختن حقوق انسانها و همه کاره و حاکم بر سرنوشت انسان‏ها و خدایگان و سایه خدا بودن، عهد شکنى و بى‏وفایى، فریب و ریاکارى، عوامل بازى و عوام‏زدگى، خشونت و کج فهمى را وانهاد که همه اینها از عوامل سقوط و انحطاط جامعه‏ها و تمدنّهایند؛ آرى، این هم درس دیگر این آیات انسانساز است که ژرفنگرى بسیارى مى‏طلبد. 8 - نقش سرنوشت ساز امیر مؤمنان علیه‏السلام‏ و درس دیگراین آیات و روایاتى که در تفسیر آنها از پیامبر گرامى رسیده است، نشانگر پیکار تاریخى و نقش سرنوشت ساز و بى‏همانند امیرمؤمنان علیه‏السلام در پیکار خندق است، که با شجاعت وصف‏ناپذیر و توانایى بى‏همانند و شگرف خویش، سرنوشت جنگ را دگرگون ساخت، و با افکندن وحشت و هراس بر دل‏هاى سران شرک و کفر، و دمیدن روح نوید وامید در جان ایمان آوردگان راه پیروزى حق را با سرفرازى خود و به خاک افکندن قهرمان بلند آوازه شرک «عمروبن عبدود» هموار ساخت. کار بزرگ آن حضرت به گونه‏اى بود که پیامبر گرامى به هنگام رویارویى آن بزرگ با دشمن فرمود: برز الایمان کلّه الى الشّرک کلّه(143) اینک همه ایمان و عدالت‏خواهى، در برابر همه کفر و بیداد قرار گرفته است. و نیز پیکار افتخار آفرین و خالصانه او را، برتر از همه کارهاى امّت از آغاز اسلام تا روز رستاخیز شمرد: لمبارزة على‏بن ابى‏طالب لعمربن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امّتى الى یوم القیامه(144)
 

حاشیه

تفسیر المیزان
‌صفحه‌ى 425 ترجمه آیات‏ اى کسانى که ایمان آورده‏اید نعمتى را که خدا به شما ارزانى داشته به یاد آورید و فراموش مکنید روزى را که لشکرها به سویتان آمدند، ما، بادى و لشکرى که نمى‏دیدید بر شما فرستادیم، و خدا به آنچه شما مى‏کنید بینا است (9). هنگامى که از نقطه بالا و از پایین‏تر شما بیامدند، آن روزى که چشمها از ترس خیره، و دلها به گلوگاه رسید، و در باره خدا به پندارها افتادید (10). در آن هنگام بود که مؤمنین آزمایش شدند، و سخت متزلزل گشتند (11). همان روزى که منافقان و بیماردلان گفتند: خدا و رسولش جز فریبى به ما وعده ندادند (12). روزى که طائفه‏اى از ایشان گفتند: اى اهل مدینه! دیگر جاى درنگ برایتان نیست، برگردید، وعده‏اى از ایشان از پیامبر اجازه برگشتن گرفتند، به این بهانه که گفتند خانه‏هاى ما در و بام محکمى ندارد، در حالى که چنین نبود، و منظورى جز فرار نداشتند (13). به شهادت اینکه اگر دشمن از هر سو بر آنان در خانه‏هایشان درآیند، و بخواهند که اینان دست از دین بردارند، جز اندکى بدون درنگ از دین بر مى‏گردند (14). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 426 در حالى که قبلا با خدا عهد بستند که پشت به خدا و دین نکنند، و خدا از عهد خود بازخواست خواهد کرد (15). بگو به فرضى هم که از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، تازه جز اندکى زندگى نخواهید کرد (16). بگو آن کیست که شما را از خدا اگر بدى شما را بخواهد نگه بدارد؟ و یا جلو رحمت او را اگر رحمت شما را بخواهد بگیرد؟ نه، به غیر خدا ولى و یاورى براى خود نخواهند یافت (17). و بدانند که خدا مى‏شناسد چه کسانى از شما امروز و فردا کردند، و چه کسانى بودند که به برادران خود گفتند: نزد ما بیایید، و به جنگ نروید، اینها جز اندکى به جنگ حاضر نمى‏شوند (18). آنان نسبت به جان خود بر شما بخل مى‏ورزند، به شهادت اینکه وقتى پاى ترس به میان مى‏آید، ایشان را مى‏بینى که وقتى به تو نگاه مى‏کنند مانند کسى که به غشوه مرگ افتاده، حدقه‏هایشان مى‏چرخد، ولى چون ترس تمام مى‏شود، با زبانهایى تیز به شما طعن مى‏زنند، و در خیر رساندن بخیلند، ایشان ایمان نیاورده‏اند، و خدا هم اعمال نیکشان را بى اجر کرده، و این براى خدا آسان است (19). پنداشتند احزاب هنوز نرفته‏اند، و اگر هم برگردند، دوست مى‏دارند اى کاش به بادیه رفته بودند، و از آنجا جویاى اخبار شما مى‏شدند، و به فرضى هم در میان شما باشند، جز اندکى قتال نمى‏کنند (20). در حالى که شما مى‏توانستید به رسول خدا (ص) به خوبى تاسى کنید، و این وظیفه هر کسى است که امید به خدا و روز جزا دارد، و بسیار یاد خدا مى‏کند (21). و چون مؤمنان احزاب را دیدند، گفتند: این همان وعده‏اى است که خدا و رسولش به ما داد، و خدا و رسولش راست گفتند، و از دیدن احزاب جز بیشتر شدن ایمان و تسلیم، بهره‏اى نگرفتند (22). بعضى از مؤمنان مردانى هستند که بر هر چه با خدا عهد بستند وفا کردند، پس بعضى‏شان از دنیا رفتند، و بعضى دیگر منتظرند و هیچ چیز را تبدیل نکردند (23). تا خدا به صادقان، پاداش صدقشان را دهد و منافقان را اگر خواست عذاب کند، و یا بر آنان توبه کند، که خدا آمرزنده رحیم است (24). و خدا آنان را که کافر شدند، به غیظشان برگردانید، به هیچ خیرى نرسیدند، و خدا زحمت جنگ را هم از مؤمنان برداشت، و خدا همواره توانا و عزیز است (25). و یاران کتابى ایشان را که کمکشان کردند از قلعه‏هایشان بیرون کرد، و ترس در دلهایشان بیفکند، عده‏اى از ایشان را کشتید، و جمعى دیگر را اسیر کردید (26). و سرزمین ایشان، و خانه‏هایشان، و اموالشان، و زمینى را که تا امروز در آن قدم ننهاده بودید، همه را به شما ارث داد، و خدا همواره بر هر چیزى توانا است (27). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 427 بیان آیات [بیان آیات مربوط به داستان جنگ احزاب (خندق)] در این آیات، داستان جنگ خندق، و به دنبالش سرگذشت بنى قریظه را آورده، و وجه اتصالش به ما قبل این است که در این آیات نیز در باره حفظ عهد و پیمان‏شکنى گفتگو شده است. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ ... بَصِیراً" این آیه مؤمنین را یادآورى مى‏کند که در ایام جنگ خندق چه نعمتها به ایشان ارزانى داشت، ایشان را یارى، و شر لشکر مشرکین را از ایشان برگردانید، با اینکه لشکریانى مجهز، و از شعوب و قبائل گوناگون بودند، از غطفان، از قریش، احابیش، کنانه، یهودیان بنى قریظه، بنى النضیر جمع کثیرى آن لشکر را تشکیل داده بودند، و مسلمانان را از بالا و پایین احاطه کرده بودند، با این حال خداى تعالى باد را بر آنان مسلط کرد، و فرشتگانى فرستاد تا بیچاره‏شان کردند. کلمه" اذ" در جمله" اذ جاءتکم" ظرف است براى نعمت، یا براى ثبوت آن،" جاءَتْکُمْ جُنُودٌ"، لشکرهایى از هر طائفه به سر وقتتان آمدند، لشکرى از غطفان، لشکرى از قریش، و لشکریانى از سایر قبائل،" فارسلنا" این جمله بیان آن نعمت است، و آن عبارت است از فرستادن باد که متفرع بر آمدن لشکریان است، و چون متفرع بر آمدن آنها است، حرف" فاء" بر سر جمله آورد،" عَلَیْهِمْ رِیحاً"، فرستادیم بر آنان بادى، که مراد از آن، باد صبا است، چون نسیمى سرد در شبهایى زمستانى بوده،" وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها" لشکرهایى که شما ایشان را نمى‏دیدید، و آن ملائکه بودند که براى بیچاره کردن لشکر کفر آمدند،" وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً- و خدا به آنچه مى‏کنید بیناست". " إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ ..." لشکرى که از بالاى سر مسلمانان یعنى از طرف مشرق مدینه آمدند، قبیله غطفان، و یهودیان بنى قریظه، و بنى نضیر بودند، و لشکرى که از پایین مسلمانان آمدند، یعنى از طرف غرب مدینه آمدند، قریش و هم پیمانان آنان از احابیش و کنانه بودند، و بنا بر این جمله" إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ" عطف بیان است براى جمله" إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ". و جمله" إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ" عطف بیان دیگرى است براى جمله" إِذْ جاءَتْکُمْ ..."، و کلمه" زاغت" از زیغ بصر است، که به معناى کجى دید چشم‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 428 است، و مراد از قلوب جانها و مراد از حناجر، حنجره‏ها است، که به معناى جوف حلقوم است. و این دو وصف یعنى کجى چشم، و رسیدن جانها به گلو، کنایه است از کمال چیرگى ترس بر آدمى، و مسلمانان در آن روز آن قدر ترسیدند که به حال جان دادن افتادند، که در آن حال چشم تعادل خود را از دست مى‏دهد، و جان به گلوگاه مى‏رسد. " وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا"- یعنى منافقین و کسانى که بیمار دل بودند، آن روز در باره خدا گمانها کردند، بعضى از آنها گفتند: کفار به زودى غلبه مى‏کنند، و بر مدینه مسلط مى‏شوند، بعضى دیگر گفتند: بزودى اسلام از بین مى‏رود و اثرى از دین نمى‏ماند، بعضى دیگر گفتند: جاهلیت دو باره جان مى‏گیرد، بعضى دیگر گفتند: خدا و رسول او مسلمانان را گول زدند، و از این قبیل پندارهاى باطل. [حکایت ترس و بهانه تراشى منافقان و بیمار دلان بعد از مشاهده لشکر انبوه دشمن و سخن پراکنى‏هایشان در جهت تضعیف روحیه مؤمنین‏] " هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً" کلمه" هنالک" که اسم اشاره است و مخصوص اشاره به دور است، دور از جهت زمان، و یا دور از جهت مکان، در اینجا اشاره است به زمان آمدن آن لشکرها، که براى مسلمانان مشکلى بود که حل آن بسیار دور به نظر مى‏رسید، و کلمه" ابتلاء" به معناى امتحان، و" زلزال" به معناى اضطراب، و" شدة" به معناى قوت است، چیزى که هست موارد استعمال شدید و قوى مختلف است، چون غالب موارد استعمال شدید در محسوسات است، و غالب موارد استعمال قوى به طورى که گفته‏اند در غیر محسوسات است، و به همین جهت به خداى تعالى قوى گفته مى‏شود، ولى شدید گفته نمى‏شود. و معناى آیه این است که در آن زمان سخت، مؤمنین امتحان شدند، و از ترس دچار اضطرابى سخت گشتند. " وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً" منظور از آنهایى که در دلهایشان مرض دارند افراد ضعیف الایمان از مؤمنین‏اند، و این دسته غیر منافقین هستند که اظهار اسلام نموده و کفر باطنى خود را پنهان مى‏دارند و اگر منافقین، پیغمبر اکرم (ص) را رسول خواندند، با اینکه در باطن او را پیامبر نمى‏دانستند، باز براى همین است که اظهار اسلام کنند. کلمه" غرور" به معناى این است که کسى آدمى را به شرى وادار کند که به صورت خیر باشد، و این عمل او را غرور (فریب) مى‏خوانند، و عمل ما را که فریب او را خورده و آن‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 429 عمل را مرتکب شده‏ایم" اغترار" مى‏خوانند، راغب گفته: معناى اینکه بگوییم:" غررت فلانا" این است که من رگ خواب فلانى را یافتم، و توانستم فریبش دهم، و به آنچه از او مى‏خواستم برسم، و کلمه" غرة" به کسره غین، به معناى غفلت در بیدارى است «1». و وعده‏اى که منافقین آن را فریبى از خدا و رسول خواندند، به قرینه مقام، وعده فتح و غلبه اسلام بر همه ادیان است، و این وعده در کلام خداى تعالى مکرر آمده، هم چنان که در روایات هم آمده که منافقین گفته بودند محمد (ص) به ما وعده مى‏دهد که شهرهاى کسرى و قیصر را براى ما فتح مى‏کند، با اینکه ما جرأت نداریم در خانه خود تا مستراح برویم؟!!" وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا" کلمه" یثرب" نام قدیمى مدینه طیبه است، قبل از ظهور اسلام این شهر را یثرب مى‏خواندند، بعد از آنکه رسول خدا (ص) به این شهر هجرت کردند نامش را" مدینة الرسول" نهادند، و سپس کلمه رسول را از آن حذف کرده و به مدینه مشهور گردید. و کلمه" مقام" به ضمه میم به معناى اقامه است، و اینکه گفتند اى اهل مدینه شما در این جا مقام ندارید، و ناگزیر باید برگردید، معنایش این است که دیگر معنا ندارد در این جا اقامت کنید، چون در مقابل لشکرهاى مشرکین تاب نمى‏آورید، و ناگزیر باید برگردید. خداى تعالى بعد از حکایت این کلام از منافقین، کلام یک دسته دیگر را هم حکایت کرده، و بر کلام اول عطف نموده، و فرموده" وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ"، یعنى یک دسته از منافقین و کسانى که در دل بیمارى سستى ایمان دارند،" النبى" از رسول خدا (ص) اجازه مراجعت مى‏خواهند،" یقولون" و در هنگام اجازه خواستن مى‏گویند: " إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ"، یعنى خانه‏هاى ما، در و دیوار درستى ندارد، و ایمن از آمدن دزد و حمله دشمن نیستیم،" وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً"، یعنى دروغ مى‏گویند و خانه‏هایشان بدون در و دیوار نیست، و از این حرف جز فرار از جهاد منظورى ندارند. " وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً" ضمیرهاى جمع همه به منافقین و بیماردلان، و ضمیر در فعل" دخلت" به کلمه" بیوت" برمى‏گردد، و معناى جمله" دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ" این است که: اگر لشکریان مشرکین‏ _______________ (1) مفردات راغب، ماده" غرر". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 430 داخل خانه‏ها شوند، در حالى که دخول بر آنان نیز باشد، جز اندکى درنگ نمى‏کنند، و کلمه" اقطار" جمع قطر به معناى ناحیه و جانب است، و مراد از فتنه به قرینه مقام، برگشتن از دین، و مراد از درخواست آن، درخواست از ایشان است، و کلمه" تلبث" به معناى درنگ کردن است. و معناى آیه این است که اگر لشکرهاى مشرکین از اطراف، داخل خانه‏هاى ایشان شوند، و آنان در خانه‏ها باشند، آن گاه از ایشان بخواهند که از دین برگردند، حتما پیشنهاد آنان را مى‏پذیرند، و جز اندکى از زمان درنگ نمى‏کنند مگر همان قدر که پیشنهاد کفار طول کشیده باشد، و منظور این است که این عده تا آنجا پایدارى در دین دارند، که آسایش و منافعشان از بین نرود، و اما اگر با هجوم دشمن منافعشان در خطر بیفتد، و یا پاى جنگ پیش بیاید، دیگر پایدارى نمى‏کنند، و بدون درنگ از دین برمى‏گردند. " وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا" لام در" لقد" لام قسم است، و معناى" لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ" این است که پشت به دشمن نکرده از جنگ نمى‏گریزند، و این جمله بیان آن عهدى است که قبلا کرده بودند، و بعید نیست که مراد از عهد آنان از سابق، بیعتى باشد که بر مساله ایمان به خدا و رسولش، و دینى که آن جناب آورده با آن جناب کرده‏اند، و یکى از احکام دینى که آن جناب آورده مساله جهاد و حرمت فرار از جنگ است، و معناى آیه روشن است. " قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا" یعنى بگو اگر از مرگ و یا قتل فرار کنید، این فرار سودى به حالتان ندارد، و جز اندکى زنده نمى‏مانید، براى اینکه هر کسى باید روزى بمیرد، و هر نفس‏کشى اجلى معین و حتمى دارد، که حتى یک ساعت عقب و جلو نمى‏شود، پس فرار از جنگ در تاخیر اجل هیچ اثرى ندارد. " وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا"- یعنى به فرضى هم که فرار از جنگ در تاخیر اجل شما مؤثر باشد، تازه چقدر زندگى مى‏کنید؟ در چنین فرضى تازه بهره‏مندیتان از زندگى بسیار اندک، و یا در زمانى اندک است، چون بالآخره تمام مى‏شود. " قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً" آیه قبلى منافقین را هشدار مى‏داد که زندگى انسان مدت و اجلى معین دارد، که با آن تقدیر، دیگر فرار از جنگ هیچ سودى ندارد، و در این آیه تذکرشان مى‏دهد که خیر و شر همه‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 431 تابع اراده خدا است، و بس، و هیچ سببى از اسباب، از نفوذ اراده خدا جلوگیر نمى‏شود، و هیچ کس آدمى را از اراده خدا اگر به شر تعلق گرفته باشد نگه نمى‏دارد، پس حزم و احتیاط این را اقتضاء مى‏کند که انسان توکل به خدا نموده و امور را محول به او کند. و از آنجا که منافقین و بیماردلان به خاطر مرضى که دارند، و یا کفرى که در دل پنهان کرده‏اند و دلهایشان مشغول بدانست، خداى تعالى که تا کنون به رسول گرامى خود دستور داده بود با ایشان صحبت کند، در این جا خودش صحبت کرده، و فرموده" وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً" ایشان غیر از خدا ولى و یاورى براى خود نمى‏یابند. " قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ ... یَسِیراً" کلمه" معوقین" اسم فاعل از تعویق است که به معناى منصرف کردن و تاخیر انداختن است، و کلمه" هلم" اسم فعلى است که معناى" بیا" را مى‏دهد، و چون اسم فعل است تثنیه و جمع ندارد، این البته در لغت حجاز چنین است، و کلمه" باس" به معناى شدت و جنگ و کلمه" اشحة" جمع شحیح است، که به معناى بخیل است، و جمله" کَالَّذِی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ" به معناى کسى است که غشوه مرگ او را گرفته باشد، و در نتیجه مشاعر خود را از دست داده و چشمانش در حدقه بگردش درآمده باشد، و کلمه" سلق"- به فتحه سین و سکون لام- به معناى زدن و طعنه است. و معناى دو آیه این است که: خدا مى‏شناسد آن کسان از شما را که مردم را از شرکت در جهاد بازمى‏دارند، و آن منافقینى را که از شرکت مسلمانان در جهاد جلوگیرى مى‏کنند، و نیز آن منافقین را که به برادران منافق خود و یا به بیماردلان مى‏گویند بیایید نزد ما و به جهاد نروید، و خود کمتر در جهاد شرکت نموده و از شما مسلمانان جان خود را دریغ مى‏دارند. و همین که آتش جنگ شعله‏ور شد، ایشان را مى‏بینى که از ترس به تو نگاه مى‏کنند، اما نگاهى بدون اراده، و چشمانشان در حدقه کنترل ندارد، و مانند چشمان شخص محتضر در حدقه مى‏گردد، و همین که ترس از بین رفت، شما را با زبانهایى تیزتر از شمشیر مى‏زنند، در حالى که از آن خیرى که به شما رسیده ناراحتند، و بدان بخل مى‏ورزند. اینگونه افراد- که نشانیهایشان را دادیم- ایمان نیاورده‏اند، به این معنا که ایمان در دلهایشان جایگیر نشده، هر چند که در زبان آن را اظهار مى‏کنند پس خداوند اعمال آنان را بى اجر نموده و این کار براى خدا آسان است. " یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا ..." یعنى از شدت ترس هنوز گمان مى‏کنند که احزاب- لشکر دشمن- فرار نکرده‏اند (و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 432 اگر آنها را احزاب خواند چون همگى علیه رسول خدا (ص) متحد شده بودند) و اگر احزاب بعد از رفتن از مدینه بار دیگر برگردند، این منافقین دوست مى‏دارند اى کاش از مدینه بیرون شویم، و در بادیه منزل بگیریم، و از آنجا خبر مسلمین را به دست آوریم، که از بین رفتند یا نه،" یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ" از آنجا اخبار شما را به دست آورند،" وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ" و به فرضى که به بادیه نروند، و در بین شما بمانند،" ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا" قتال نمى‏کنند مگر اندکى، پس بودن منافقین با شما فایده زیادى براى شما ندارد، چون قتال آنان خدمت قابل توجهى نیست. [مقصود از اینکه فرمود:" لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ..."] " لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً" کلمه" أسوة" به معناى اقتداء و پیروى است، و معناى" فِی رَسُولِ اللَّهِ" یعنى در مورد رسول خدا (ص)، و اسوه در مورد رسول خدا (ص)، عبارت است از پیروى او، و اگر تعبیر کرد به" لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ- شما در مورد رسول خدا (ص) تاسى دارید" که استقرار و استمرار در گذشته را افاده مى‏کند، براى این است که اشاره کند به اینکه این وظیفه همیشه ثابت است، و شما همیشه باید به آن جناب تاسى کنید. و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا (ص)، و ایمان آوردن شما، این است که به او تاسى کنید، هم در گفتارش و هم در رفتارش، و شما مى‏بینید که او در راه خدا چه مشقت‏هایى تحمل مى‏کند، و چگونه در جنگها حاضر شده، آن طور که باید جهاد مى‏کند، شما نیز باید از او پیروى کنید. در تفسیر کشاف گفته: اگر کسى بپرسد حقیقت معناى آیه" لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ" چیست؟ البته با در نظر گرفتن اینکه کلمه" اسوة" به ضمه همزه قراءت شده، در جواب مى‏گوییم دو احتمال هست، اول اینکه خود آن جناب اسوه‏اى حسنه و نیکو است، یعنى بهترین رهبر و مؤتسى یعنى مقتدى به است، و این تعبیر نظیر تعبیر زیر است، که در باره کلاهخود مى‏گویى بیست من آهن، یعنى این کلاه بیست من آهن است، دوم اینکه بگوییم خود آن جناب اسوه نیست، بلکه در او صفتى است که جا دارد مردم به وى در آن صفت اقتداء کنند، و آن عبارت است از مواساة، یعنى اینکه خود را برتر از مردم نمى‏داند «1». و _______________ (1) تفسیر کشاف، ج 3، ص 531. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 433 وجه اول قریب به همان معنایى است که ما بیان کردیم. در جمله" لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً" کلمه" من- کسى که" بدل است از ضمیر خطاب در" لکم" تا دلالت کند بر اینکه تاسى به رسول خدا (ص) صفت حمیده و پاکیزه‏اى است که هر کسى که مؤمن نامیده شود بدان متصف نمى‏شود، بلکه کسانى به این صفت پسندیده متصف مى‏شوند که متصف به حقیقت ایمان باشند، و معلوم است که چنین کسانى امیدشان همه به خدا است، و هدف و همشان همه و همه خانه آخرت است، چون دل در گرو خدا دارند، و به زندگى آخرت اهمیت مى‏دهند و در نتیجه عمل صالح مى‏کنند، و با این حال بسیار به یاد خدا مى‏باشند و هرگز از پروردگار خود غافل نمى‏مانند، و نتیجه این توجه دائمى، تاسى به رسول خدا (ص) است، در گفتار و کردار. بعضى از مفسرین گفته‏اند: جمله" لِمَنْ کانَ ..." صله است براى کلمه" حسنة" و یا صفتى است براى آن، و منظورشان این بوده که کلمه" من" را بدل از ضمیر خطاب نگیرند، ولى برگشت هر سه وجه به یکى است. [وصف حال مؤمنین بعد از دیدن لشکریان احزاب: افزون گشتن ایمان، وفا و استوارى بر عهد و ...] " وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ" این آیه وصف حال مؤمنین است که وقتى لشکرها را مى‏بینند که پیرامون مدینه اتراق کرده‏اند، مى‏گویند این همان وعده‏اى است که خدا و رسولش به ما داده، و خدا و رسولش راست مى‏گویند، و این عکس العمل آنان براى این است که در ایمان خود بینا، و رشد یافته‏اند، و خدا و رسولش را تصدیق دارند. به خلاف آن عکس العملى که منافقین و بیماردلان از خود نشان دادند، آنها وقتى لشکرها دیدند به شک افتاده و سخنان زشتى گفتند، از همین جا معلوم مى‏شود که مراد از مؤمنین آن افرادى هستند که با خلوص به خدا و رسول ایمان آوردند. " قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ"- کلمه" هذا" اشاره است به آنچه دیدند، منهاى سایر خصوصیات، هم چنان که در آیه" فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی" «1» کلمه" هذا" صرفا اشاره است به همین معنا. و وعده‏اى که به آن اشاره کردند- به قول بعضى «2»- عبارت بود از اینکه رسول خدا _______________ (1) همین که آفتاب را درخشان دید گفت این پروردگار من است. سوره انعام، آیه 78. (2) روح المعانى، ج 21، ص 169. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 434 (ص) قبلا فرموده بود به زودى احزاب علیه ایشان پشت بهم مى‏دهند، و به همین جهت وقتى احزاب را دیدند فهمیدند این همان است که آن جناب وعده داده بود. بعضى «1» دیگر گفته‏اند: منظور از وعده مزبور آیه سوره بقره است، که قبلا از رسول خدا (ص) شنیده بودند:" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ" «2» و مى‏دانستند که به زودى گرفتار مصائبى مى‏شوند، که انبیاء و مؤمنین گذشته بدان گرفتار شده، و در نتیجه دلهایشان دچار اضطراب و وحشت مى‏شود و چون احزاب را دیدند یقین کردند که این همان وعده موعود است، و خدا به زودى یاریشان داده و بر دشمن پیروزشان مى‏کند. این دو وجهى است که در باره وعده مذکور در آیه گفته‏اند، و حق مطلب این است که بین آن دو جمع کنیم، چون در آیه شریفه وعده را هم به خدا نسبت داده‏اند، و هم به رسول او، و گفتند:" هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ". جمله" وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ" شهادتى است از ایشان بر صدق وعده،" وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً"، یعنى دیدن احزاب در آنان زیاد نکرد، مگر ایمان به خدا و رسولش، و تسلیم در برابر امر خدا، و یارى کردن دین خدا، و جهاد در راه او را. " مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا" راغب گفته کلمه" نحب" به معناى نذرى است که محکوم به وجوب باشد، مثلا وقتى گفته مى‏شود" فلان قضى نحبه" معنایش این است که فلانى به نذر خود وفا کرد، و در قرآن آمده" فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ" که البته منظور از آن، مردن است، هم چنان که مى‏گویند:" فلان قضى اجله- فلانى اجلش را به سر رساند" و یا مى‏گویند" فلان استوفى اکله- فلانى رزق خود را تا به آخر دریافت کرد" و یا مى‏گویند:" فلان قضى من الدنیا حاجته- فلانى حاجتش را از دنیا برآورد" «3». " صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ"- یعنى صدق خود را در آنچه با رسول خدا (ص) عهد کرده بودند به ثبوت رساندند، و آن عهد این بود که هر وقت به دشمن‏ _______________ (1) روح المعانى، ج 21، ص 169. (2) سوره بقره، آیه 213. (3) مفردات راغب، ماده" نحب". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 435 برخوردند فرار نکنند، شاهد اینکه مراد از عهد این است، محاذاتى است که آیه مورد بحث با آیه سابق دارد، که در باره منافقین و بیماردلان سست ایمان مى‏فرمود:" وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ- قبلا با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند" هم چنان که همین محاذات بین آیه سابق و آیه‏اى که قبلا فرموده بود که: منافقین در چنین مخاطرى به شک افتادند، و تسلیم امر خدا نشدند، نیز برقرار است. " فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ"- یعنى بعضى از مؤمنین در جنگ اجلشان به سر رسید، یا مردند، و یا در راه خدا کشته شدند، و بعضى منتظر رسیدن اجل خود هستند، و از قول خود و عهدى که بسته بودند هیچ چیز را تبدیل نکردند. " لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً". لام در اول آیه، لام غایت است، چون مضمون آیه غایت و نتیجه براى همه نامبردگان در آیات قبل است، چه منافقین و چه مؤمنین. " لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ"- مراد از صادقین مؤمنین‏اند، که قبلا هم سخن از صدق ایشان بود، و حرف" باء" در جمله" بصدقهم" باى سببیت است، و آیه چنین معنا مى‏دهد، که نتیجه عمل منافقین و مؤمنین این شد که خداى تعالى مؤمنینى را که به عهد خود وفا کردند، به سبب وفایشان پاداش دهد. " وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ"- یعنى و منافقین را اگر خواست عذاب کند، که معلوم است این در صورتى است که توبه نکنند، و یا اگر توبه کردند نظر رحمت خود را به ایشان برگرداند، که خدا آمرزنده و رحیم است. [اشاره به اینکه بسا مى‏شود گناه مقدمه سعادت و آمرزش مى‏شود] در این آیه از جهت اینکه غایت رفتار منافقین و مؤمنین را بیان مى‏کند، نکته لطیفى هست، و آن این است که چه بسا ممکن است گناهان، مقدمه سعادت و آمرزش شوند، البته نه از آن جهت که گناهند، بلکه از این جهت که نفس آدمى را از ظلمت و شقاوت به جایى مى‏کشانند، که مایه وحشت نفس شده، و در نتیجه نفس سرانجام شوم گناه را لمس نموده، متنبه مى‏شود و به سوى پروردگار خود برمى‏گردد، و با برگشتنش همه گناهان از او دور مى‏شود، و معلوم است که در چنین وقتى خدا هم به سوى او برمى‏گردد، و او را مى‏آمرزد. " وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً" کلمه" غیظ" به معناى اندوه و خشم است، و مراد از" خیر" آن آرزوهایى است که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 436 کفار آن را براى خود خیر مى‏پنداشتند، و آن عبارت بود از غلبه بر مسلمانان، و از بین بردن رسول خدا (ص). و معناى آیه این است که خداى تعالى کفار را به اندوه و خشمشان برگردانید، در حالى که به هیچ آرزویى نرسیدند، و خداوند کارى کرد که مؤمنین هیچ احتیاجى به قتال و جنگ پیدا نکردند، و خدا قوى بر اراده خویش، و عزیزى است که هرگز مغلوب نمى‏شود. " وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ ... قَدِیراً"" ظاهروهم" از" مظاهر" است، که به معناى معاونت و یارى است، و" صیاصى" جمع" صیصیة" است، که به معناى قلعه بسیار محکمى است، که با آن از حمله دشمن جلوگیرى مى‏شود، و شاید تعبیر به انزال از قلعه‏ها، (با اینکه ممکن بود بفرماید آنها را از قلعه‏هایشان بیرون کردیم)، بدین جهت باشد که اهل کتاب از بالاى برجها و دیوارهاى قلعه بر دشمنان خود که در بیرون قلعه ایشان را محاصره مى‏کردند مشرف مى‏شدند. و معناى آیه این است که" وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ" خداوند آنهایى را هم که مشرکین را علیه مسلمانان یارى مى‏کردند، یعنى بنى قریظه را که" مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ" از اهل کتاب و یهودى بودند،" مِنْ صَیاصِیهِمْ" از بالاى قلعه‏هایشان پایین آورد،" و قذف" و افکند" فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ" ترس را در دلهایشان،" فَرِیقاً تَقْتُلُونَ" عده‏اى را که همان مردان جنگى دشمن باشند بکشتید،" وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً" و جمعى که عبارت بودند از زنان و کودکان دشمن را اسیر کردید" وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها" بعد از کشته شدن و اسارت آنان، اراضى و خانه‏ها و اموال آنان، و سرزمینى را که تا آن روز قدم در آن ننهاده بودید به ملک شما درآورد. و منظور از این سرزمین، سرزمین خیبر، و یا آن اراضى است که خداوند بدون جنگ نصیب مسلمانان کرد، و اما اینکه بعضى گفته‏اند: مقصود هر زمینى است که تا روز قیامت به دست مسلمانان فتح شود، و یا خصوص زمین مکه، و یا زمین روم و فارس است، تفسیرى است که سیاق دو آیه مورد بحث با آن نمى‏سازد «1». و اما جمله" وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً" معنایش روشن است. _______________ (1) مجمع البیان، ج 8، ص 340 و روح المعانى، ج 21، ص 180. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 437 بحث روایتى [داستان اجتماع قبائل مختلف عرب براى جنگ با پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و وقایع جنگ احزاب: حفر خندق و ...] در مجمع البیان آمده که محمد بن کعب قرظى، و دیگران از تاریخ‏نویسان گفته‏اند: یکى از حوادث جنگ خندق این بود که عده‏اى از یهودیان که یکى از آنان سلام بن ابى الحقیق، و یکى دیگر حیى بن اخطب بود با جماعتى از بنى النضیر یعنى آنهایى که رسول خدا (ص) تبعیدشان کرده بود، به مکه رفتند، و قریش را دعوت به جنگ با رسول خدا (ص) نموده، گفتند: ما در مدینه به شما کمک مى‏کنیم، تا مسلمانان را مستاصل نماییم. قریش به یهودیان گفتند: شما اهل کتابید آنهم کتاب اول" تورات"، شما بگویید: آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ گفتند البته دین شما بهتر است، و شما به حق نزدیکتر از اویید، که آیه شریفه" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا" «1» تا آنجا که مى‏فرماید:" وَ کَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً" در باره همین جریان نازل شد. و قریش از این سخن یهودیان سخت خوشحال شده، و دعوت آنان را با آغوش باز استقبال نموده، براى جنگ با مسلمانان به جمع عده و عده پرداختند. آن گاه یهودیان نامبرده از مکه بیرون شده مستقیما به غطفان رفتند و مردم آنجا را نیز به جنگ با رسول خدا (ص) دعوت نمودند، و گفتند که اگر شما بپذیرید ما نیز با شما خواهیم بود، هم چنان که اهل مکه نیز با ما در این باره بیعت کردند. آنان نیز دعوتشان را اجابت کردند. چیزى نگذشت که قریش به سردارى ابو سفیان پسر حرب از مکه و غطفان بسرکردگى عیینة بن حصین بن حذیفة بن بدر، در تیره فزاره، و حارث بن عوف، در قبیله بنى مرة، و مسعر بن جبلة اشجعى در جمعى از قبیله اشجع، به حرکت در آمدند، و غطفان علاوه بر این چند قبیله‏اش، نامه‏اى به هم سوگندانى که در بنى اسد داشتند نوشتند، و از بین آن قبیله جمعى به سرکردگى طلیحه به راه افتادند، چون دو قبیله اسد و غطفان هم سوگند بودند. _______________ (1) آیا نمى‏بینى کسانى را که مختصر بهره‏اى از علم کتاب داشتند، به جبت و طاغوت ایمان آوردند، و به کفار گفتند مذهب شما به هدایت نزدیک‏تر از مذهب آنهایى است که ایمان آوردند. سوره نساء، آیه 51. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 438 از سوى دیگر قریش هم به جمعى از قبیله بنى سلیم نامه نوشته، و آنان به سرکردگى ابو الأعور سلمى به مدد قریش شتافتند. همین که رسول خدا (ص) از جریان با خبر شد، خندقى در اطراف مدینه حفر کرد، و آن کسى که چنین پیشنهادى به آن جناب کرده بود سلمان فارسى بود، که تازه به اسلام گرویده، و این اولین جنگ از جنگهاى اسلامى بود که سلمان در آن شرکت مى‏کرد، و این وقتى بود که وى آزاد شده بود، به رسول خدا (ص) عرضه داشت: یا رسول اللَّه، ما وقتى در بلاد خود یعنى بلاد فارس محاصره مى‏شویم، پیرامون خود خندقى حفر مى‏کنیم، رسول خدا (ص) پیشنهادش را پذیرفته، با مسلمانان سرگرم حفر آن شدند، و خندقى محکم بساختند. از جمله حوادثى که در هنگام حفر خندق پیش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مى‏کند، جریانى است که آن را ابو عبد اللَّه حافظ، به سند خود از کثیر بن عبد اللَّه بن عمرو بن عوف مزنى، نقل کرده، او مى‏گوید: پدرم از پدرش برایم نقل کرد که رسول خدا (ص) در سالى که جنگ احزاب پیش آمد نقشه حفر خندق را طرح کرد، و آن این طور بود که هر چهل ذراع (تقریبا بیست متر) را به ده نفر واگذار کرد، مهاجرین و انصار بر سر سلمان فارسى اختلاف کردند، و چون سلمان مردى قوى و نیرومند بود، انصار گفتند سلمان از ماست، و مهاجرین گفتند از ماست، رسول خدا (ص) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است. آن گاه ناقل حدیث یعنى عمرو بن عوف مى‏گوید: من، و سلمان، و حذیفة بن یمان، و نعمان بن مقرن، و شش نفر از انصار چهل ذراع را معین نموده حفر کردیم، تا آن جا که از ریگ گذشته به رگه خاک رسیدیم، در آنجا خداى تعالى از شکم خندق صخره‏اى بسیار بزرگ، و سفید و گرد، نمودار کرد، که هر چه کلنگ زدیم کلنگها از کار افتاد، و آن صخره تکان نخورد، به سلمان گفتیم برو بالا و به رسول خدا (ص) جریان را بگو، یا دستور مى‏دهد آن را رها کنید، چون چیزى به کف خندق نمانده، و یا دستور دیگرى مى‏دهد، چون ما دوست نداریم از نقشه‏اى که آن جناب به ما داده تخطى کنیم، سلمان از خندق بالا آمده، جریان را به رسول خدا (ص) که در آن ساعت در قبه‏اى قرار داشت باز گفت، و عرضه داشت: یا رسول اللَّه (ص)! سنگى گرد و سفید در خندق نمایان شده که همه آلات آهنى ما را شکست، و خود کمترین تکانى نخورد، و حتى خراشى هم بر نداشت، نه کم و نه زیاد، حال هر چه دستور مى‏فرمایى عمل کنیم. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 439 رسول خدا (ص) باتفاق سلمان به داخل خندق پایین آمد، و کلنگ را گرفته ضربه‏اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه‏اى برخاست، که دو طرف مدینه از نور آن روشن شد، به طورى که گویى چراغى در دل شبى بسیار تاریک روشن کرده باشند، رسول خدا (ص) تکبیرى گفت که در همه جنگها در هنگام فتح و پیروزى به زبان جارى مى‏کرد، دنبال تکبیر آن جناب همه مسلمانان تکبیر گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى دیگر از سنگ برخاست، بار سوم نیز ضربتى زد، و برقى دیگر برخاست. سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، این برقها چیست که مى‏بینیم؟ فرمود: اما اولى نویدى بود مبنى بر اینکه خداى عز و جل به زودى یمن را براى من فتح خواهد کرد، و اما دومى نوید مى‏داد که خداوند شام و مغرب را برایم فتح مى‏کند، و اما سومى نویدى بود که خداى تعالى بزودى مشرق را برایم فتح مى‏کند، مسلمانان بسیار خوشحال شدند، و حمد خدا بر این وعده راست بگفتند. راوى سپس مى‏گوید: احزاب یکى پس از دیگرى رسیدند، از مسلمانان آنان که مؤمن واقعى بودند، وقتى لشکرها بدیدند گفتند: این همان وعده‏اى است که خدا و رسول او به ما دادند و خدا و رسول راست گفتند، و آنان که ایمان واقعى نداشتند، و منافق بودند، گفتند: هیچ تعجب نمى‏کنید از اینکه این مرد به شما چه وعده‏هاى پوچى مى‏دهد، به شما مى‏گوید من از مدینه، قصرهاى حیره و مدائن را دیدم، و به زودى این بلاد براى شما فتح خواهد شد، آن وقت شما را وامیدارد که از ترس دشمن دور خود خندق بکنید، و شما هم از ترس جرأت ندارید به قضاء حاجت بروید؟!! یکى دیگر از دلائل نبوت که در این جنگ رخ داد، جریانى است که باز ابو عبد اللَّه حافظ آن را به سند خود از عبد الواحد بن ایمن مخزومى، آورده، که گفت: ایمن مخزومى برایم نقل کرد که من از جابر بن عبد اللَّه انصارى شنیدم که مى‏گفت: در ایام جنگ خندق روزى به یک رگه بزرگ سنگى برخوردیم، و به رسول خدا (ص) عرضه داشتیم در مسیر خندق کوهى سنگى است، فرمود آب به آن بپاشید تا بیایم، آن گاه برخاست و بدانجا آمد، در حالى که از شدت گرسنگى شالى به شکم خود بسته بود، پس کلنگ و یا بیل را به دست گرفته و سه بار بسم اللَّه گفت، و ضربتى بر آن فرود آورد که آن کوه سنگى مبدل به تلى از ریگ شد. عرضه داشتم: یا رسول اللَّه اجازه بده تا سرى به خانه بزنم، بعد از کسب اجازه به خانه آمدم، و از همسرم پرسیدم: آیا هیچ طعامى در خانه داریم؟ گفت تنها صاعى جو و یک‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 440 ماده بز داریم، دستور دادم جو را دستاس و خمیر کند و من نیز ماده بز را سر بریده و پوستش را کندم، و به همسرم دادم، و خود شرفیاب حضور رسول خدا (ص) شدم، ساعتى در خدمتش نشستم، و دوباره اجازه گرفته به خانه آمدم، دیدم خمیر و گوشت درست شده، باز نزد آن حضرت برگشتم و عرضه داشتم یا رسول اللَّه (ص) ما طعامى تهیه کرده‏ایم شما با دو نفر از اصحاب تشریف بیاورید، رسول خدا (ص) فرمود: چقدر غذا تهیه کرده‏اى؟ عرضه داشتم: یک من جو، و یک ماده بز، پس آن جناب به تمامى مسلمانان خطاب کرد که برخیزید برویم منزل جابر، من از خجالت به حالى افتادم که جز خدا کسى نمى‏داند، و با خود گفتم خدایا این همه جمعیت کجا؟ و یک من نان جو و یک ماده بز کجا؟ پس به خانه رفتم، و جریان را گفتم، که الآن رسوا مى‏شویم، رسول خدا (ص) تمامى مسلمانان را مى‏آورد، زن گفت: آیا از تو پرسیدند که طعامت چقدر است؟ گفتم: بله پرسیدند و من جواب دادم، زن گفت: پس هیچ غم مخور که خدا و رسول خود به وضع داناترند، چون تو گفته‏اى که چقدر تهیه دارى؟ از گفته زن اندوه شدیدى که داشتم برطرف شد. در همین بین رسول خدا (ص) وارد خانه شد، و به همسرم گفت تو تنها چونه به تنور بزن، و گوشت را به من واگذار، زن مرتب چونه مى‏گرفت، و به تنور مى‏زد، و چون پخته مى‏شد به رسول خدا (ص) مى‏داد، و آن جناب آنها را در ظرفى ترید مى‏کرد، و آبگوشت روى آن مى‏ریخت، و به این و آن مى‏داد، و این وضع را هم چنان ادامه داد، تا تمامى مردم سیر شدند، در آخر، تنور و دیگ پرتر از اولش بود. آن گاه رسول خدا (ص) به همسر جابر فرمود: خودت بخور، و به همسایگان هدیه بده، و ما خوردیم و به تمامى اقوام و همسایگان هدیه دادیم «1». راویان احادیث گفته‏اند: همین که رسول خدا (ص) از حفر خندق فارغ شد، لشکر قریش رسیده، بین کوه جرف و جنگل لشکرگاه کردند، و عده آنان با هم سوگندان و تابعانى که از بنى کنانه و اهل تهامه با خود آورده بودند ده هزار نفر بودند، از سوى دیگر قبیله غطفان با تابعین خود از اهل نجد در کنار احد منزل کردند، رسول خدا (ص) با مسلمانان از شهر خارج شدند تا وضع را رسیدگى کنند، و صلاح در _______________ (1) نقل از صحیح بخارى. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 441 این دیدند که در دامنه کوه سلع لشکرگاه بسازند، و مجموع نفرات مسلمانان سه هزار نفر بودند، رسول خدا (ص) پشت آن کوه را لشکرگاه کرد، در حالى که خندق بین او و لشکر کفر فاصله بود، و دستور داد تا زنان و کودکان در قلعه‏هاى مدینه متحصن شوند. پس دشمن خدا، حیى بن اخطب نضیرى به نزد کعب بن اسد قرظى رئیس بنى قریظه رفت، که او را همراه خود سازد، غافل از اینکه کعب با رسول خدا (ص) معاهده صلح و ترک خصومت دارد، و به همین جهت وقتى صداى حیى بن اخطب را شنید درب قلعه را به روى او بست، ابن اخطب اجازه دخول خواست، ولى کعب حاضر نشد در را به رویش بگشاید، حیى فریاد کرد: اى کعب در برویم باز کن، گفت: واى بر تو اى حیى، چرا باز کنم، با اینکه مى‏دانم تو مردى شوم هستى. و من با محمد پیمان دارم، و هرگز حاضر نیستم براى خاطر تو پیمان خود را بشکنم، چون من از او جز وفاى به عهد و راستى ندیدم، کعب گفت: واى بر تو در برویم بگشاى تا برایت تعریف کنم، گفت: من اینکار را نخواهم کرد، حیى گفت: از ترس اینکه قاشقى از آشت را بخورم در برویم باز نکردى؟ و با این سخن کعب را به خشم آورد، و ناگزیر کرد در را باز کند، پس حیى گفت: واى بر تو اى کعب! من عزت دنیا را برایت آوردم، من دریایى بى‏کران آبرو برایت تهیه دیده‏ام، من قریش را با همه رهبرانش، و غطفان را با همه سرانش، برایت آوردم، با من پیمان بسته‏اند که تا محمد را مستاصل و نابود نکنند دست برندارند، کعب گفت: ولى به خدا سوگند یک عمر ذلت برایم آوردى، و یک آسمان ابر بى باران و فریب‏گر برایم تهیه دیده‏اى، ابرى که آبش را جاى دیگر ریخته، و براى من فقط رعد و برق تو خالى دارد، برو و مرا با محمد بگذار، من هرگز علیه او عهدى نمى‏بندم، چون از او جز صدق و وفا چیزى ندیده‏ام. این مشاجره هم چنان ادامه یافت، و حیى مثل کسى که بخواهد طناب در بینى شتر بیندازد، و شتر امتناع ورزد، و سر خود را بالا گیرد، تلاش همى کرد، تا آنکه بالآخره موفق شده کعب را بفریبد، اما با این عهد و میثاق که اگر قریش و غطفان نتوانستند به محمد دست بیابند، حیى وى را با خود به قلعه خود ببرد، تا هر چه بر سر خودش آمد بر سر وى نیز بیاید، با این شرط کعب عهد خود با رسول خدا (ص) را شکست، و از آن عهد و آن سوابق که با رسول خدا (ص) داشت بیزارى جست. و چون خبر عهدشکنى وى به رسول خدا (ص) رسید، آن حضرت سعد بن معاذ بن نعمان بن امرء القیس که یکى از بنى عبد الاشهل، و او در آن روز رئیس قبیله اوس بود به اتفاق سعد بن عباده که یکى از بنى ساعدة بن کعب بن خزرج و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 442 رئیس خزرج در آن ایام بود، و نیز عبد اللَّه بن رواحه و خوات بن جبیر را نزد وى فرستاد، که ببینند این خبر که به ما رسیده صحیح است یا نه، در صورتى که صحیح بود، و کعب عهد ما را شکسته بود، در مراجعت به مسلمانان نگویید (تا دچار وهن و سستى نشوند)، بلکه تنها به من بگویید، آنهم با کنایه، که مردم بو نبرند، و اگر دروغ بود، و کعب هم چنان بر پیمان خود وفادار بود، خبرش را علنى در بین مردم انتشار دهید. و آنان هم به قبیله بنى قریظه رفته و با کعب رئیس قبیله تماس گرفتند، و دیدند که انحراف بنى قریظه از رسول خدا (ص) بیش از آن مقدارى است که به اطلاع آن جناب رسانده‏اند، و مردم قبیله صریحا به فرستادگان آن جناب گفتند: هیچ عهد و پیمانى بین ما و محمد نیست، سعد بن عباده به ایشان بد و بیراه گفت، و آنها به وى گفتند، و سعد بن معاذ بن ابن عباده گفت: این حرفها را ول کن، زیرا بین ما و ایشان رابطه سخت‏تر از بد و بیراه گفتن است، (یعنى جوابشان را باید با لبه شمشیر داد). آن گاه نزد رسول خدا (ص) آمده به کنایه گفتند:" عضل و القاره" و این دو اسم نام دو نفر بود که در واقعه رجیع با چند نفر از اصحاب رسول خدا (ص) به سرکردگى خبیب بن عدى نیرنگ کرده بودند،- رسول خدا (ص) فرمود: اللَّه اکبر، اى گروه مسلمانان شما را مژده باد. در این هنگام بلا و ترس بر مسلمانان چیره گشت، و دشمنان از بالا و پایین احاطه‏شان کردند، به طورى که مؤمنین در دل خیالها کردند، و منافقین نفاق خود را به زبان اظهار کردند. [آغاز درگیرى و به میدان آمدن عمر و بن عبد ود و مقابله امیر المؤمنین (علیه السلام) با او] رسول خدا (ص) و مشرکین بیست و چند شب در برابر یکدیگر قرار گرفتند، بدون اینکه جنگى کنند، مگر گاهگاهى که به صف یکدیگر تیر مى‏انداختند، و بعد از این چند روز، چند نفر از سواره نظامهاى لشکر دشمن به میدان آمدند، و آن عده عبارت بودند از عمرو بن عبد ود، برادر بنى عامر بن لوى، و عکرمة بن ابى جهل، و ضرار بن خطاب، و هبیرة بن ابى وهب، و نوفل بن عبد اللَّه، که بر اسب سوار شده و به صف بنى کنانه عبور کرده، و گفتند: آماده جنگ باشید، که بزودى خواهید دید چه کسانى دلاورند؟ آن گاه به سرعت و با غرور و به صف مسلمانان نهادند، همین که نزدیک خندق رسیدند، گفتند: به خدا سوگند این نقشه نقشه‏اى است که تا کنون در عرب سابقه نداشته، ناگزیر از اول تا به آخر خندق رفتند تا تنگ‏ترین نقطه را پیدا کنند، و با اسب از آن عبور نمایند، و همین کار را کردند، چند نفر از خندق گذشته، و در فاصله بین خندق و سلع را جولانگاه خود کردند، ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 443 على بن ابى طالب (ع) با چند نفر از مسلمانان رفتند، و از عبور بقیه لشکر دشمن از آن نقطه جلوگیرى کردند، در آنجا سوارگان دشمن که یکى از آنها عمرو بن عبد ود بود با على (ع) و همراهانش روبرو شدند. عمرو بن عبد ود یگانه جنگجوى شجاع قریش بود، قبلا هم در جنگ بدر شرکت جسته بود، و چون زخمهاى سنگینى برداشته بود نتوانست در جنگ احد شرکت کند، و در این جنگ شرکت کرد، و با پاى خود به قتلگاه خود آمد، این مرد با هزار مرد جنگى برابرى مى‏کرد، و او را فارس و دلاور یلیل مى‏نامیدند، چون روزى از روزها در نزدیکى‏هاى بدر، در محلى که آن را یلیل مى‏نامیدند، با راهزنان قبیله بنى بکر مصادف شد، به رفقایش گفت: شما همگى بروید، من خود به تنهایى حریف اینها هستم، پس در برابر صف بنى بکر قرار گرفت، و نگذاشت که به بدر برسند، از آن روز او را فارس یلیل خواندند، براى اینکه در آن روز به همراهان خود گفت شما همگى کنار بروید، و خود به تنهایى به صف بنى بکر حمله کرد، و نگذاشت به بدر بروند. و در مدینه این محلى که خندق را در آن حفر کردند نامش" مذاد" بود، و اولین کسى که از خندق پرید همین عمرو و همراهانش بودند، و در شان او گفتند: عمرو بن عبد کان اول فارس *** جزع المذاد و کان فارس یلیل‏ یعنى عمرو پسر عبد اولین سواره‏اى بود که از مذاد گذشت، و همو بود که در واقعه یلیل یکه سوار بود. ابن اسحاق نوشته که عمرو بن عبد ود آن روز با بانگ بلند مبارزه طلب مى‏کرد، على (ع) در حالى که روپوشى از آهن داشت، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه (ص) مرا نامزدش کن، رسول خدا (ص) فرمود: این مرد عمرو است، بنشین، بار دیگر عمرو بانگ زد، که کیست با من هماوردى کند؟ و آیا در بین شما هیچ مردى نیست که با من دست و پنجه نرم کند؟ و براى این که مسلمانان را سرزنش و مسخره کند مى‏گفت: چه شد آن بهشتى که مى‏گفتید هر کس در راه دین کشته شود به آن بهشت مى‏رسد؟ پس بیایید تا من شما را به آن بهشت برسانم، در این نوبت باز على (ع) برخاست و عرضه داشت: یا رسول اللَّه (ص) مرا نامزدش کن، (باز حضرت اجازه نداد). بار سوم عمرو بن عبد ود این رجز را خواند: و لقد بححت عن النداء *** بجمعکم هل من مبارز ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 444 و وقفت اذ جبن المشجع *** موقف البطل المناجز ان السماحة و الشجاعة فى *** الفتى خیر الغرائز من از بس رو در روى جمع شما فریاد (هل من مبارز) زدم صداى خود را خشن ساختم، و کسى پاسخم نگفت. و من هم چنان در موقفى که شجاعان هم در آن موقف دچار وحشت مى‏شوند، با کمال جرأت ایستاده، آماده جنگم، راستى که سخاوت و شجاعت در جوانمرد بهترین غریزه‏ها است. این بار نیز از بین صف مسلمین على برخاست، و اجازه خواست، که به نبرد او برود، حضرت فرمود: آخر او عمرو است، عرضه داشت: هر چند که عمرو باشد، پس اجازه‏اش داد، و آن جناب به سویش شتافت. ابن اسحاق مى‏گوید: على (ع) وقتى به طرف عمرو مى‏رفت این رجز را مى‏خواند: لا تعجلن فقد أتاک *** مجیب صوتک غیر عاجز ذو نیة و بصیرة *** و الصدق منجى کل فائز انى لأرجو ان اقیم *** علیک نائحة الجنائز من ضربة نجلاء یبقى *** ذکرها عند الهزاهز یعنى عجله مکن، که پاسخگوى فریادت مردى آمد که هرگز زبون نمى‏شود، مردى که نیتى پاک و صادق دارد، و داراى بصیرت است، و صدق است که هر رستگارى را نجات مى‏بخشد، من امیدوارم (در اینجا غرور به خود راه نداد همچون دلاوران دیگر خدا را فراموش نکرد، و نفرمود من چنین و چنان مى‏کنم، بلکه فرمود امیدوارم که چنین کنم) نوحه‏سرایان را که دنبال جنازه‏ها نوحه مى‏خوانند، به نوحه‏سرایى در مرگت برانگیزم، آنهم با ضربتى کوبنده، که اثر و خاطره‏اش، در همه جنگها باقى بماند. عمرو وقتى از زیر آن روپوش آهنى این رجز را شنید، پرسید: تو کیستى؟ فرمود: من على هستم، پرسید: پسر عبد منافى؟ فرمود: پسر ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد منافم، عمرو گفت: اى برادر زاده! غیر از تو کسى مى‏آمد که سالدارتر از تو مى‏بود، از قبیل عموهایت، چون من از ریختن خون تو کراهت دارم. على (ع) فرمود: و لیکن به خدا سوگند من هیچ کراهتى از ریختن خون تو ندارم، عمرو از شنیدن این پاسخ سخت خشمناک شد، و از اسب فرود آمد و شمشیر خود را از غلاف کشید، شمشیرى چون شعله آتش و با خشم به طرف على حمله‏ور شد، على‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 445 (ع) با سپر خود به استقبالش رفت، و عمرو شمشیر خود را بر سپر او فرود آورد و دو نیمش کرد، و از شکاف آن فرق سر آن جناب را هم شکافت، و على (ع) شمشیر خود را بر رگ گردن او فرود آورد، و به زمینش انداخت. و در روایت حذیفه آمده که على (ع) پاهاى عمرو را با شمشیر قطع کرد، و او به پشت به زمین افتاد، و در این گیر و دار غبار غلیظى برخاست و هیچ یک از دو لشکر نمى‏دانستند کدام یک از آن دو نفر پیروزند، تا آن که صداى على به تکبیر بلند شد، رسول خدا فرمود: به آن خدایى که جانم در دست اوست على او را کشت، و اولین کسى که به سوى گرد و غبار دوید عمر بن خطاب بود، که رفت، و برگشت و گفت: یا رسول اللَّه (ص) عمرو را کشت، پس على سر از بدن عمرو جدا نمود و نزد رسول خدا (ص) آورد، در حالى که رویش از شکرانه این موفقیت چون ماه مى‏درخشید. حذیفه مى‏گوید: پس رسول خدا (ص) به وى فرمود: اى على بشارت باد تو را که اگر عمل امروز تو در یک کفه میزان، و عمل تمامى امت در کفه دیگر گذاشته شود، عمل تو سنگین‏تر است، براى اینکه هیچ خانه‏اى از خانه‏هاى شرک نماند، مگر آنکه مرگ عمرو خوارى را در آن وارد کرد، هم چنان که هیچ خانه‏اى از خانه‏هاى اسلام نماند، مگر آنکه با کشته شدن عمرو عزت در آن داخل گردید. و از حاکم ابو القاسم نیز آمده که به سند خود از سفیان ثورى، از زبید ثانى، از مرة، از عبد اللَّه بن مسعود، روایت کرده که گفت: وى آیه را چنین مى‏خواند:" و کفى اللَّه المؤمنین القتال بعلى". همراهان عمرو، بعد از مرگ وى فرار کردند، و از خندق پریدند، و مسلمین به دنبالشان شتافتند، نوفل بن عبد العزى را دیدند که در داخل خندق افتاده او را سنگ باران کردند، نوفل به ایشان گفت کشتن از این بهتر است، یکى از شما پایین بیاید، تا با او بجنگم، زبیر بن عوام پایین رفت، و او را کشت، ابن اسحاق مى‏گوید على (ع) با ضربتى که به ترقوه او وارد آورد به قتلش رسانید، و ضربتش آن چنان شدید بود که نیزه فرو رفت، و از آنجا بیرون آمد. آن گاه مشرکین به رسول خدا (ص) پیام دادند که مردار عمرو را به ده هزار به ما بفروش، رسول خدا (ص) فرمود: مردار او مال شما، و ما از مرده‏فروشى رزق نمى‏خوریم، و در این هنگام على (ع) اشعارى سرود، که چند بیت آن را مى‏خوانید: ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 446 نصر الحجارة من سفاهة رأیه *** و نصرت رب محمد بصواب‏ فضربته و ترکته متجدلا *** کالجذع بین دکادک و رواب‏ و عففت عن اثوابه لو اننى *** کنت المقطر بزنى أثوابى‏ یعنى او راه سفاهت پیمود، و به یارى بتهاى سنگى برخاست، و من راه صواب رفتم، و پروردگار محمد (ص) را یارى کردم، در نتیجه با یک ضربت کارش را بساختم و جیفه‏اش را چون تنه درخت خرما در میان پستى و بلندیها روى زمین گذاشتم و رفتم، و به جامه‏هاى جنگى‏اش طمع نکردم، و از آن چشم پوشیدم، با اینکه مى‏دانستم اگر او بر من دست مى‏یافت، و مرا مى‏کشت، جامه‏هاى مرا مى‏برد. ابن اسحاق مى‏گوید: حنان بن قیس عرفه تیرى به سوى سعد بن معاذ انداخت، و بانگ زد: این را بگیر که من فرستادم، و من ابن عرفه‏ام، تیر، رگ اکحل (شاهرگ دست) سعد را پاره کرد، و سعد او را نفرین کرد، و گفت خدا رویت را با آتش آشنا سازد، و بار الها اگر از جنگ قریش چیزى باقى گذاشته‏اى، مرا هم باقى بدار، تا به جهادى قیام کنم، که محبوب‏ترین جهاد در نظرم باشد، و خلاصه با مردمى که پیامبر تو را اذیت کردند، و او را تکذیب نموده و از وطنش بیرون نمودند، آن طور که دلم مى‏خواهد جنگ کنم، و اگر دیگر جنگى بین ما و ایشان باقى نگذاشته‏اى، همین بریده شدن رگ اکحلم را شهادت قرار ده، و مرا نمیران، تا آنکه چشمم را از بنى قریظه روشن کنى. [نیرنگى که یکى از مؤمنان بعد از اجازه گرفتن از پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) براى ایجاد تفرقه بین دشمنان به کار برد] آن گاه مى‏گوید: نعیم بن مسعود اشجعى به خدمت رسول خدا (ص) آمده عرضه داشت یا رسول اللَّه! من در حالى مسلمان شده‏ام که هیچ یک از اقوام و آشنایانم از مسلمان شدنم خبر ندارند، حال هر دستورى مى‏فرمایى انجام دهم، و با لشکر دشمن به عنوان اینکه من نیز مشرک هستم نیرنگ بزنم، آن حضرت فرمود: از هر طریق بتوانى جلو پیشرفت کفار را بگیرى مى‏توانى، چون جنگ خدعه و نیرنگ است، و ممکن است یک نفر با نیرنگ کار یک لشکر کند. نعیم بن مسعود بعد از این کسب اجازه نزد بنى قریظه رفت، و به ایشان گفت: من دوست شمایم، و به خدا سوگند شما با قریش و غطفان فرق دارید، چون مدینه (یثرب) شهر شماست، و اموال و فرزندان و زنان شما در دست‏رس محمد (ص) قرار دارد، و اما قریش و غطفان خانه و زندگى ایشان جاى دیگر است، آنها آمده‏اند و به شما وارد شده‏اند، اگر فرصتى به دست آورند، آن را غنیمت شمرده، و اگر فرصتى نیافتند، و شکست خوردند به شهر و دیار خود بر مى‏گردند، و شما را در زیر چنگال دشمنتان تنها مى‏گذارند، و شما ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 447 هم خوب مى‏دانید که حریف او نیستید، پس بیایید و از قریش و غطفان گروگان بگیرید، آنهم بزرگان ایشان را گرو بگیرید، تا به این وسیله وثیقه‏اى به دست آورده باشید که شما را تنها نگذارند، بنى قریظه این رأى را پسندیدند. از سوى دیگر به طرف لشکر قریش روانه شد، و نزد ابو سفیان و اشراف قریش رفت و گفت: اى گروه قریش شما واقفید که من دوستدار شمایم، و فاصله‏ام را از محمد و دین او مى‏دانید، اینک آمده‏ام شما را با نصیحتى خیرخواهى کنم، به شرط آنکه به احدى اظهار نکنید، گفتند: مطمئن باش که به احدى نمى‏گوییم، و تو در نزد ما متهم نیستى، گفت: هیچ مى‏دانید که بنى قریظه از اینکه پیمان خود را با محمد شکستند، و به شما پیوستند پشیمان شده‏اند؟ و نزد محمد (ص) پیام فرستاده‏اند، که براى اینکه تو از ما راضى شوى مى‏خواهیم بزرگان لشکر دشمن را گرفته به دست تو دهیم، تا گردنهایشان را بزنى، و بعد از آن همواره با تو باشیم، تا لشکر دشمن را از این سرزمین بیرون برانیم، و او قبول کرده، پس هوشیار باشید، اگر بنى قریظه نزد شما آمدند، و چند نفر از شما را به عنوان رهن خواستند، قبول نکنید، حتى یک نفر هم به ایشان ندهید، و زنهار از ایشان بر حذر باشید. از آن جا برخاسته نزد بنى غطفان رفت، و گفت اى مردم، من یکى از شمایم، و همان حرفهایى را که به قریش زده بود به ایشان زد. فردا صبح که روز شنبه و ماه شوال و سال پنجم هجرت بود، ابو سفیان عکرمة بن ابى جهل با چند نفر دیگر از قریش را نزد بنى قریظه فرستاد که ابو سفیان مى‏گوید: اى گروه یهود آذوقه گوشتى ما تمام شد، و ما در اینجا از خانه و زندگى خود دور هستیم و نمى‏توانیم تجدید قوا کنیم، از قلعه‏ها بیرون شوید، تا با محمد بجنگیم. یهودیان گفتند: امروز روز شنبه است، که ما یهودیان هیچ کارى را جائز نمى‏دانیم، و گذشته از این اصلا ما حاضر نیستیم در جنگ با محمد با شما شرکت کنیم، مگر آنکه از مردان سرشناس خود چند نفر را به ما گروگان دهید، که از این شهر نروید، و ما را تنها نگذارید، تا کار محمد را یکسره کنید. ابو سفیان وقتى این پیام یهودیان را شنید گفت: به خدا سوگند نعیم درست گفت: ناگزیر کسى نزد بنى قریظه فرستاد که احدى را به شما گروگان نمى‏دهیم، مى‏خواهید در جنگ شرکت کنید و مى‏خواهید در قلعه خود بنشینید، یهودیان هم گفتند: به خدا قسم نعیم درست گفت، در پاسخ قریش پیام دادند که به خدا سوگند با شما شرکت نمى‏کنیم، مگر وقتى گروگان بدهید، و خداوند به این وسیله اتحاد بین لشکر را بهم زد، آن گاه در شبهاى زمستانى‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 448 آن روز بادى بسیار سرد بر لشکر کفر مسلط نمود و همه را از صحنه جنگ مجبور به فرار ساخت. محمد بن کعب مى‏گوید: حذیفة بن الیمان گفت: به خدا سوگند در ایام خندق آن قدر در فشار بودیم که جز خدا کسى نمى‏تواند از مقدار خستگى و گرسنگى و ترس ما آگاه شود، شبى از آن شبها رسول خدا (ص) برخاست، و مقدارى نماز گزاشته سپس فرمود: آیا کسى هست برود و خبرى از این قوم براى ما بیاورد و در عوض رفیق من در بهشت باشد؟ حذیفه سپس اضافه کرد: و چون شدت ترس و خستگى و گرسنگى به احدى اجازه پاسخ نداد، ناگزیر مرا صدا زد، و من که چاره‏اى جز پذیرفتن نداشتم، عرضه داشتم: بله یا رسول اللَّه (ص)، فرمود: برو و خبرى از این قوم براى ما بیاور، و هیچ کارى مکن تا برگردى، من به طرف لشکرگاه دشمن رفتم، دیدم (با کمال تعجب) در آنجا باد سردى و لشکرى از طرف خدا به لشکر دشمن مسلط شده، آن چنان که بیچاره‏شان کرده، نه خیمه‏اى برایشان باقى گذاشته، و نه بنایى، و نه آتشى و نه دیگى مى‏تواند روى اجاق قرار گیرد. همان طور که ایستاده بودم و وضع را مى‏دیدم، ناگهان ابو سفیان از خیمه‏اش بیرون آمد، فریاد زد اى گروه قریش! هر کس رفیق بغل دستى خود را بشناسد، مردم در تاریکى شب از یکدیگر پرسیدند تو کیستى؟ من پیش‏دستى کردم و از کسى که در طرف راستم ایستاده بود پرسیدم تو کیستى؟ گفت: من فلانیم. آن گاه ابو سفیان به منزلگاه خود رفت، و دو باره برگشت، و صدا زد اى گروه قریش! به خدا دیگر این جا جاى ماندن نیست، براى اینکه همه چهار پایان و مرکبهاى ما هلاک شدند، و بنى قریظه هم با ما بى وفایى کردند، این باد سرد هم چیزى براى ما باقى نگذاشت، و با آن هیچ چیزى در جاى خود قرار نمى‏گیرد، آن گاه به عجله سوار بر مرکب خود شد، آن قدر عجول بود که بند از پاى مرکب باز نکرد، و بعد از سوار شدن باز کرد. مى‏گوید: من با خود گفتم چه خوب است همین الان او را با تیر از پاى در آورم، و این دشمن خدا را بکشم، که اگر این کار را بکنم کار بزرگى کرده‏ام، پس زه کمان خود را بستم و تیر در کمان گذاشتم، همین که خواستم رها کنم، و او را بکشم به یاد دستور رسول خدا (ص) افتادم، که فرمود: هیچ کارى صورت مده، تا برگردى، ناگزیر کمان را به حال اول برگردانده، نزد رسول خدا برگشتم، دیدم هم چنان مشغول نماز است، ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 449 همین که صداى پاى مرا شنید، میان دو پاى خود را باز کرد، و من بین دو پایش پنهان شدم، و مقدارى از پتویى که به خود پیچیده بود رویم انداخت، و با همین حال رکوع و سجده را به جا آورد، آن گاه پرسید: چه خبر؟ من جریان را به عرض رساندم. و از سلیمان بن صرد نقل شده که گفت: رسول خدا بعد از پایان یافتن احزاب فرمود: دیگر از این به بعد کفار به ما حمله نخواهند کرد، بلکه ما با ایشان مى‏جنگیم، و همین طور هم شد، و بعد از احزاب دیگر قریش هوس جنگیدن نکرد، و رسول خدا با ایشان جنگید، تا آنکه مکه را فتح کرد «1». مؤلف: این جریان را صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسى نقل کرده، که ما خلاصه آن را در این جا آوردیم، و مرحوم قمى «2» در تفسیر خود قریب همان را آورده، و سیوطى در الدر المنثور روایات متفرقه‏اى در این قصه نقل کرده است «3». [خاتمه جنگ احزاب و روانه شدن سپاه اسلام به سوى بنى قریظه و محاصره آنان و ...] و نیز در مجمع البیان گفته: زهرى از عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن کعب بن مالک، از پدرش مالک، نقل کرده که گفت: وقتى رسول خدا (ص) از جنگ خندق برگشت، و ابزار جنگ را به زمین گذاشت، و استحمام کرد، جبرئیل برایش نمودار شد، و گفت در انجام جهاد هیچ عذرى باقى نگذاشتى، حال مى‏بینیم لباس جنگ را از خود جدا مى‏کنى، و حال آنکه ما نکنده‏ایم. رسول خدا (ص) از شدت ناراحتى از جاى پرید، و فورا خود را به مردم رسانید، که نماز عصر را نخوانند، مگر بعد از آنکه بنى قریظه را محاصره کرده باشند، مردم مجددا لباس جنگ به تن کردند، و هنوز به قلعه بنى قریظه نرسیده بودند که آفتاب غروب کرد، و مردم با هم بگو مگو کردند، بعضى گفتند: ما گناهى نکرده‏ایم، چون رسول خدا (ص) به ما فرمود نماز عصر را نخوانید مگر بعد از آنکه به قلعه بنى قریظه برسید، و ما امر او را اطاعت کردیم، بعضى دیگر به احتمال اینکه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظیفه مخالفت احتمالى هم نکرده باشند، ولى بعضى دیگر نخواندند، تا نمازشان قضاء شد، و بعد از غروب آفتاب که به قلعه رسیدند نمازشان را قضاء کردند، و رسول خدا (ص) هیچ یک از دو طایفه را _______________ (1) مجمع البیان، ج 8، ص 340 الى 345 (2) تفسیر قمى، ج 2، ص 177. (3) الدر المنثور، ج 5، ص 185. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 450 ملامت نفرمود. عروه مى‏گوید: رسول خدا (ص) على بن ابى طالب (ع) را به عنوان مقدمه جلو فرستاد، و لواء جنگ را به دستش داد، و فرمود، همه جا پیش برو، تا لشکر را جلو قلعه بنى قریظه پیاده کنى، على (ع) از پیش براند، و رسول خدا (ص) به دنبالش براه افتاد، در بین راه به عده‏اى از انصار که از تیره بنى غنم بودند برخورد، که منتظر رسیدن آن جناب بودند، و چون آن جناب را دیدند خیال کردند که آن حضرت از دور به ایشان فرمود ساعتى قبل لشکر از این جا عبور کرد؟ در پاسخ گفتند: دحیه کلبى سوار بر قاطرى ابلق از این جا گذشت، در حالى که پتویى از ابریشم بر پشت قاطر انداخته بود، حضرت فرمود: او دحیه کلبى نبود، بلکه جبرئیل بود، که خداوند او را مامور بنى قریظه کرده، تا ایشان را متزلزل کند، و دلهایشان را پر از ترس سازد. مى‏گویند: على (ع) هم چنان برفت تا به قلعه بنى قریظه رسید، در آن جا از مردم قلعه، ناسزاها به رسول خدا (ص) شنید، پس برگشت تا در راه رسول خدا (ص) را بدید، و عرضه داشت: یا رسول اللَّه (ص) سزاوار نیست شما نزدیک قلعه بیایید، و به این مردم ناپاک نزدیک شوید. حضرت فرمود: مثل اینکه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنیده‏اى؟ عرضه داشت: بله یا رسول اللَّه (ص) فرمود: به محضى که مرا ببینند دیگر از آن سخنان نخواهند گفت، پس به اتفاق نزدیک قلعه آمدند، رسول خدا (ص) فرمود: اى برادران مردمى که به صورت میمون و خوک مسخ شدند، آیا خدا خوارتان کرد، و بلا بر شما نازل فرمود؟ یهودیان بنى قریظه گفتند: اى ابا القاسم تو مردى نادان نبودى. پس رسول خدا (ص) بیست و پنج شب آنان را محاصره کرد، تا به ستوه آمدند، و خدا ترس را بر دلهایشان مسلط فرمود، تصادفا بعد از آنکه قریش و غطفان فرار کردند، حیى بن اخطب (بزرگ خیبریان) با مردم بنى قریظه داخل قلعه ایشان شده بود، و چون یقین کردند که رسول خدا (ص) از پیرامون قلعه بر نمى‏گردد، تا آنکه با ایشان نبرد کند، کعب بن اسد به ایشان گفت: اى گروه یهود بلایى است که مى‏بینید به شما روى آورده، و من یکى از سه کار را به شما پیشنهاد مى‏کنم، هر یک را صلاح دیدید عملى کنید. پرسیدند، بگو ببینیم چیست؟ گفت: اول اینکه بیایید با این مرد بیعت کنیم، و دین او را بپذیریم، براى همه شما روشن شده که او پیغمبرى است مرسل، و همان شخصى است‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 451 که در کتاب آسمانى خود نامش را یافته‏اید، اگر این کار را بکنیم، هم جان و مال و زنانمان محفوظ مى‏شود، و هم دین خدا را پذیرفته‏ایم. گفتند: ما هرگز از دین تورات جدا نخواهیم شد، و آن را با دینى دیگر معاوضه نخواهیم نمود. گفت: دوم اینکه اگر آن پیشنهاد را نمى‏پذیرید، بیایید فرزندان و زنان خود را به دست خود بکشیم، و سپس با محمد نبرد کنیم، و حتى اموال خود را نیز نابود کنیم، تا بعد از ما چیزى از ما باقى نماند، تا خدا بین ما و محمد حکم کند، اگر کشته شدیم بدون دل واپسى کشته شده‏ایم، چون نه زنى داریم، و نه فرزندى و نه مالى، و اگر غلبه کردیم تهیه زن و فرزند آسان است، گفتند: مى‏گویى این یک مشت بیچاره را بکشیم؟ آن وقت دیگر چه خیرى در زندگى بدون آنان هست؟ گفت: اگر این را هم نمى‏پذیرید بیایید همین امشب که شب شنبه است، و محمد و یارانش مى‏دانند که ما در این شب نمى‏جنگیم، از این غفلت آنان استفاده نموده به ایشان شبیخون بزنیم، گفتند: آیا حرمت شب شنبه خود را از بین ببریم؟ و همان کارى را که گذشتگان ما کردند بکنیم، و به آن بلاى که میدانى دچار شدند، و مسخ شدند ما نیز دچار شویم؟ نه، هرگز این کار را نمى‏کنیم، کعب بن اسد وقتى دید هیچ یک از پیشنهادهایش پذیرفته نشد، گفت: عجب مردم بى عقلى هستید، خیال مى‏کنم از آن روز که به دنیا آمده‏اید حتى یک روز هم در خود حزم و احتیاط نداشته‏اید. زهرى مى‏گوید: رسول خدا (ص) در پاسخ بنى قریظه که پیشنهاد کردند یک نفر را حکم قرار دهد، فرمود: هر یک از اصحاب مرا که خواستید مى‏توانید حکم خود کنید، بنى قریظه سعد بن معاذ را اختیار کردند، رسول خدا (ص) قبول کرد، و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع کنند، و سپس دستهایشان را از پشت بستند، و به یکدیگر پیوستند و در خانه اسامه باز داشت کردند، آن گاه رسول خدا (ص) دستور داد سعد بن معاذ را بیاورند، وقتى آمد، پرسید: با این یهودیان چه کنیم؟ عرضه داشت جنگى‏هایشان کشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسیر گردند، و اموالشان به عنوان غنیمت تقسیم شود، و ملک و باغاتشان تنها بین مهاجرین تقسیم شود، آن گاه به انصار گفت که این جا وطن شما است، و شما ملک و باغ دارید و مهاجران ندارند. رسول خدا (ص) تکبیر گفت، و فرمود: بین ما و آنان به حکم‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 452 خداى عز و جل داورى کردى، و در بعضى روایات آمده که فرمود: به حکمى داورى کردى که خدا از بالاى هفت رقیع رانده، و رقیع به معناى آسمان دنیا است. آن گاه رسول خدا (ص) دستور داد مقاتلان ایشان را- که به طورى که گفته‏اند ششصد نفر بودند- کشتند، بعضى‏ها گفته‏اند: چهار صد و پنجاه نفر کشته و هفتصد و پنجاه نفر اسیر شدند، و در روایت آمده که: در موقعى که بنى قریظه را دست بسته مى‏بردند نزد رسول خدا (ص)، به کعب بن اسد گفتند هیچ مى‏بینى با ما چه مى‏کنند؟ کعب گفت: حالا که بیچاره شدید این حرف را مى‏زنید؟ چرا قبلا به راهنماییهاى من اعتناء نکردید؟ اى کاش همه جا این پرسش را مى‏کردید، و چاره کار خود را از خیرخواهان مى‏پرسیدید، به خدا سوگند دعوت کننده ما دست بردار نیست، و هر یک از شما برود دیگر بر نخواهد گشت، چون به خدا قسم با پاى خود به قتلگاهش مى‏رود. در این هنگام حیى بن اخطب دشمن خدا را نزد رسول خدا (ص) آوردند، در حالى که حله‏اى فاختى در بر داشت، و آن را از هر طرف پاره پاره کرده بود، و مانند جاى انگشت سوراخ کرده بود، تا کسى آن را از تنش بیرون نکند، و دستهایش با طناب به گردنش بسته شده بود، همین که رسول خدا (ص) او را دید، فرمود: آگاه باش که به خدا سوگند من هیچ ملامتى در دشمنى با تو ندارم، و خلاصه تقصیرى در خود نمى‏بینم، و این بیچارگى تو از این جهت است که خواستى خدا را بیچاره کنى، آن گاه فرمود: اى مردم از آنچه خدا براى بنى اسرائیل مقدر کرده ناراحت نشوید، این همان سرنوشت و تقدیرى است که خدا علیه بنى اسرائیل نوشته، و مقدر کرده، آن گاه نشست و سر از بدن او جدا کردند. بعد از اعدام جنگجویان عهدشکن بنى قریظه، زنان و کودکان و اموال ایشان را در بین مسلمانان تقسیم کرد، و عده‏اى از اسراى ایشان را به اتفاق سعد بن زید انصارى به نجد فرستاد، تا به فروش برساند، و با پول آن اسب و سلاح خریدارى کند. مى‏گویند وقتى کار بنى قریظه خاتمه یافت، زخم سعد بن معاذ باز شد، و رسول خدا (ص) او را به خیمه‏اى که در مسجد برایش زده بودند برگردانید، (تا به معالجه‏اش بپردازند). جابر بن عبد اللَّه مى‏گوید: در همین موقع جبرئیل نزد رسول خدا (ص) آمد، و پرسید این بنده صالح کیست که در این خیمه از دنیا رفته، درهاى آسمان برایش باز شده، و عرش به جنب و جوش در آمده؟ رسول خدا (ص) به مسجد ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 453 آمد، دید سعد بن معاذ از دنیا رفته است «1». مؤلف: این داستان را قمى در تفسیر خود به طور مفصل آورده، و در آن آمده که کعب ابن اسد را در حالى که دستهایش را به گردنش بسته بودند آوردند، همین که رسول خدا (ص) نظرش به وى افتاد، فرمود: اى کعب آیا وصیت ابن الحواس آن خاخام هوشیار که از شام نزد شما آمده بود سودى به حالت نبخشید؟ با اینکه او وقتى نزد شما آمد گفت من از عیش و نوش و زندگى فراخ شام صرفنظر کردم، و به این سرزمین اخمو که غیر از چند دانه خرما چیزى ندارد آمده‏ام، و به آن قناعت کرده‏ام، براى اینکه به دیدار پیغمبرى نایل شوم که در مکه مبعوث مى‏شود، و بدین سرزمین مهاجرت مى‏کند، پیغمبرى است که با پاره‏اى نان و خرما قانع است، و به الاغ بى پالان سوار مى‏شود، و در چشمش سرخى، و در بین دو شانه‏اش مهر نبوت است، شمشیرش را به شانه‏اش مى‏گیرد، و هیچ باکى از احدى از شما ندارد، سلطنتش تا جایى که سواره و پیاده از پا درآیند گسترش مى‏یابد؟! کعب گفت: چرا اى محمد همه اینها که گفتى درست است، ولى چکنم که از سرزنش یهود پروا داشتم، ترسیدم بگویند کعب از کشته شدن ترسید، و گر نه به تو ایمان مى‏آوردم، و تصدیقت مى‏کردم، ولى من چون عمرى به دین یهود بودم و به همین دین زندگى کردم، بهتر است به همان دین نیز بمیرم، رسول خدا (ص) فرمود: بیایید گردنش را بزنید، مامورین آمدند، و گردنش را زدند «2». باز در همان کتاب آمده که آن جناب یهودیان بنى قریظه را در مدت سه روز در سردى صبح و شام اعدام کرد و مکرر مى‏فرمود: آب گوارا به ایشان بچشانید و غذاى پاکیزه به ایشان بدهید، و با اسیرانشان نیکى کنید، تا آنکه همه را به قتل رسانید و این آیه نازل شد:" وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ ... وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً" «3». و در مجمع البیان آمده که ابو القاسم حسکانى، از عمرو بن ثابت، از ابى اسحاق، از على (ع) روایت کرده که فرمود: آیه" رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ" در باره ما نازل شد، و به خدا سوگند ماییم، و من به هیچ وجه آنچه نازل شده بر خلاف معنا نمى‏کنم «4». _______________ (1) مجمع البیان، ج 8، ص 351- 352. (2 و 3) تفسیر قمى، ج 2، ص 192- 189. (4) مجمع البیان، ج 8، ص 350

 حاشیه

تفسیر نور
کلمه‏ى «نحب» داراى معانى زیادى است ولى در این جا به معناى نذر و عهد و پیمانى است که چه بسا انجام آن منجر به مرگ یا خطر بزرگى شود. در برابر گروهى که خواهان زندگى در رفاه بودند، «یودّوا لو انّهم بادون فى الاعراب» <15> گروهى در انتظار شهادتند. «و منهم من ینتظر» امام حسین (علیه السلام) در کربلا هنگام وداع با اصحابش و گاهى بالاى سر شهدا این آیه را تلاوت مى‏فرمود. <16> 1- همه‏ى اصحاب پیامبر و مؤمنان در یک درجه نیستند. (من المؤمنین) 2- نقل کمالات دیگران یکى از راه‏هاى تربیت است. (من المؤمنین رجال...) 3- دفاع از حقّ تا مرز شهادت، نشانه‏ى صداقت در ایمان است. (صدقوا ما عاهدوا الله) 4- تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت است. (صدقوا ما عاهدوا) 5- بزرگداشت شهدا، پیام و درسى قرآنى است. (فمنهم من قضى نحبه) انتظار شهادت نیز یک ارزش است. (و منهم من ینتظر) آمادگى براى لقاى خداوند، از صفات مؤمنان است. 7- باب شهادت باز است. (و منهم من ینتظر) 8- شهادت برخى مؤمنان، عامل عقب نشینى یا دلسردى دیگرمؤمنان نمى‏شود. (مؤمن با اینکه شهادت دوستان و عزیزان خود را مى‏بیند، باز خود در انتظار شهادت است) (و منهم من ینتظر) 9- مؤمنان واقعى پایبند عهد و پیمان خود با خدا هستند و هیچ چیز حتّى شهادت دوستان و عزیزان، روحیه آنان را تغییر نمى‏دهد. (و ما بدّلوا تبدیلا)
حاشیه 
تفسیر اطیب البیان
(23) (
من المؤمنین رجال صد قوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا): (بعضی از مؤمنان مردانی هستند که هر چه با خداعهد بستند وفا کردند، پس بعضی از ایشان از دنیا رفتند و بعضی دیگر منتظرند و عهدخود را مبدل نکردند)(نحب ) یعنی نذری که محکوم به ادا شدن و وجوب باشد که در اینجا منظور از آن موت است .می فرماید: بعضی از مؤمنان صدق خود را در آنچه با رسولخدا ص عهد کرده بودند به ثبوت رسانیدند و آن عهد این بود که در مواجهه با دشمن فرار نکنند و از مقاتله اعراض ننمایند(58). و بعضی از این مؤمنان در جنگ اجلشان به سر رسید و در راه خداکشته شدند و یا به مرگ طبیعی مردند. و بعضی هم منتظر رسیدن اجل خود هستند. و ازعهد و پیمانی که بسته بودند هیچ چیز را تبدیل و تغییر ندادند.
 حاشیه
تفسیر کشاف
نذر رجال من الصحابة أنهم إذا لقوا حربا مع رسول الله صلی الله علیه وسلم ثبتوا وقاتلوا حتی یستشهدوا ، وهم : عثمان بن عفان ، وطلحة بن عبیدالله ، وسعید بن زید بن عمرو بن نفیل . وحمزة ، ومصعب بن عمیر ، وغیرهم ، رضی الله عنهم (فمنهم من قضی نحبه ) یعنی حمزة ومصعبا (ومنهم من ینتظر) یعنی عثمان وطلحة . وفی الحدیث " من أحب أن ینظر إلی شهید یمشی علی وجه الارض فلینظر إلی طلحة" فإن قلت : ما قضاء النحب ؟ قلت : وقع عبارة عن الموت ، لان کل حی لابد له من أن یموت . فکأنه نذر لازم فی رقبته ، فإذا مات فقد قضی نحبه ، أی : نذره . وقوله (فمنهم من قضی نحبه ) یحتمل موته شهیدا ، ویحتمل وفاءه بنذره من الثبات مع رسول الله صلی الله علیه وسلم . فإن قلت : فما حقیقة قوله (صدقوا ماعاهدوا الله علیه )؟ قلت : یقال : صدقنی أخوک وکذبنی ، إذا قال لک الصدق والکذب . وأما المثل : صدقنی سن بکره . فمعناه : صدقنی فی سن بکره ، بطرح الحار وإیصال الفعل ، فلا یخلو (ماعاهدوا الله علیه ) إما أن یکون بمنزلة السن فی طرح الجار ، وإما أن یجعل المعاهد علیه مصدوقا علی المجاز ، کأنهم قالوا للمعاهد علیه : سنفی بک ، وهم وافون به فقد صدقوه ، ولو کانوا ناکثین لکذبوه ولکان مکذوبا (وما بدلوا) العهد ولاغیروه ، لا المستشهد ولا من ینتظر الشهادة .
 حاشیه
 
تفسیر نمونه
نقش مؤ منان راستین در جنگ احزاب تاکنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به میان آمده از جمله افراد ضعیف الایمان ، منافقین ، سران کفر و نفاق ، و باز دارندگان از جهاد. قرآن مجید در پایان این سخن از ((مؤ منان راستین ))، و روحیه عالى و پایمردى و استقامت و سایر ویژگیهاى آنان در این جهاد بزرگ ، سخن مى گوید. و مقدمه این بحث را از شخص پیامبر اسلام که پیشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى کند، مى گوید: ((براى شما در زندگى رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و عملکرد او (در میدان احزاب ) سرمشق نیکوئى بود براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند)) (لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا). بهترین الگو براى شما نه تنها در این میدان که در تمام زندگى ، شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، روحیات عالى او، استقامت و شکیبائى او، هوشیارى و درایت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث ، و زانو نزدن در برابر سختیها و مشکلات ، هر کدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمین باشد. این ناخداى بزرگ به هنگامى که سفینه اش گرفتار سختترین طوفانها، مى شود کمترین ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن این کشتى ، هم چراغ هدایت است ، و هم مایه آرامش و راحت روح و جان سرنشینان . همراه دیگر مؤ منان ، کلنگ به دست مى گیرد، خندق مى کند، با بیل جمع آورى کرده و با ظرف از خندق بیرون مى برد، براى حفظ روحیه و خونسردى یارانش با آنها مزاح مى کند، و براى گرم کردن دل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسى تشویق مى نماید، مرتبا آنان را به یاد خدا مى اندازد و به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید مى دهد. از توطئه منافقان بر حذر میدارد و هوشیارى لازم را به آنها مى دهد. از آرایش جنگى صحیح و انتخاب بهترین روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمى ماند، و در عین حال از راههاى مختلف براى ایجاد شکاف در میان صفوف دشمن از پاى نمى نشیند. آرى او بهترین مقتدا و اسوه مؤ منان در این میدان و در همه میدانها است . ((اسوة )) (بر وزن عروه ) در اصل به معنى آن حالتى است که انسان به هنگام پیروى از دیگرى به خود مى گیرد و به تعبیر دیگرى همان تاسى کردن و اقتدا نمودن است ، بنابر این معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى ، و جمله لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة مفهومش این است که براى شما در پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تاسى و پیروى خوبى است ، مى توانید با اقتدا کردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسیر ((صراط مستقیم )) قرار گیرید. جالب اینکه : قرآن در آیه فوق این اسوه حسنه را مخصوص کسانى مى داند که داراى سه ویژگى هستند، امید به الله و امید به روز قیامت دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند. در حقیقت ایمان به مبدء و معاد انگیزه این حرکت است ، و ذکر خداوند تداوم بخش آن ، زیرا بدون شک کسى که از چنین ایمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پیامبر نیست و در ادامه این راه نیز اگر پیوسته ذکر خدا نکند و شیاطین را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود. این نکته نیز قابل توجه است که على (علیه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همه میدانهاى جنگ که یک نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى که در نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرماید کنا اذا احمر الباس اتقینا برسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فلم یکن احد منا اقرب الى العدو منه : ((هر گاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى بردیم و هیچیک از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود)). بعد از ذکر این مقدمه به بیان حال مؤ منان راستین پرداخته چنین مى گوید: ((هنگامى که مؤ منان ، لشگریان احزاب را دیدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند بلکه گفتند این همان است که خدا و رسولش به ما وعده فرموده ، و طلایه آن آشکار گشته ، و خدا و رسولش راست گفته اند، و این ماجرا جز بر ایمان و تسلیم آنها چیزى نیفزود (و لما راء المؤ منون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما). این کدام وعده بود که خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) وعده داده بود؟ بعضى گفته اند این اشاره به سخنى است که قبلا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفته بود که به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آیند، اما بدانید سرانجام پیروزى با شما است . مؤ منان هنگامى که هجوم ((احزاب )) را مشاهده کردند یقین پیدا کردند که این همان وعده پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است گفتند: اکنون که قسمت اول وعده به وقوع پیوسته قسمت دوم یعنى پیروزى نیز مسلما به دنبال آن است ، لذا بر ایمان و تسلیمشان افزود. دیگر اینکه خداوند در سوره بقره آیه 214 به مسلمانان فرموده بود که آیا گمان مى کنید به سادگى وارد بهشت خواهید شد بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همانها که گرفتار ناراحتیهاى شدید شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد که گفتند: یارى خدا کجا است ))؟ خلاصه اینکه به آنها گفته شده بود که شما در بوته هاى آزمایش سختى آزموده خواهید شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شدند و بر ایمانشان افزود. البته این دو تفسیر با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اینکه یکى در اصل وعده خدا و دیگرى وعده پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، و این دو در آیه مورد بحث با هم آمده ، جمع میان این دو کاملا مناسب به نظر مى رسد. آیه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤ منان است که در تاسى به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از همه پیشگامتر بودند، و بر سر عهد و پیمانشان با خدا یعنى فدا کارى تا آخرین نفس و آخرین قطره خون ایستادند، مى فرماید: ((در میان مؤ منان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بسته اند ایستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا کرده ، جان را به جان آفرین تسلیم نمودند و در میدان جهاد شربت شهادت نوشیدند، و بعضى نیز در انتظارند)) (من المؤ منین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر). ((و هیچگونه تغییر و تبدیل در عهد و پیمان خود ندادند و کمترین انحراف و تزلزلى در کار خود پیدا نکردند)) (و ما بدلوا تبدیلا). به عکس منافقان و یا مؤ منان ضعیف الایمان که طوفان حوادث آنها را به این طرف و آن طرف مى افکند، و هر روز فکر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اینان همچون کوه ، ثابت و استوار ایستادند، و اثبات کردند عهدى که با او بستند هرگز گسستنى نیست ))! واژه ((نحب )) (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پیمان است ، و گاه به معنى مرگ و یا خطر و یا سرعت سیر و یا گریه با صداى بلند نیز آمده . در میان مفسران گفتگو است که این آیه به چه افرادى ناظر است ؟. دانشمند معروف اهل سنت ، ((حاکم ابو القاسم حسکانى )) با سند از على (علیه السلام ) نقل مى کند که فرمود: فینا نزلت ((رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ،)) فانا و الله المنتظر و ما بدلت تبدیلا!: ((آیه رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه در باره ما نازل شده است ، و من به خدا همان کسى هستم که انتظار (شهادت ) را مى کشم ، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سید الشهدا (علیه السلام ) شربت شهادت نوشیدند) و من هرگز در روش خود تغییر نداده ، بر سر پیمانم ایستاده ام )). بعضى دیگر گفته اند: جمله ((من قضى نحبه )) اشاره به شهیدان بدر و احد است ، و جمله ((و منهم من ینتظر)) اشاره به مسلمانان راستین دیگرى است که در انتظار پیروزى یا شهادت بودند. از ((انس بن مالک )) نیز نقل شده که عمویش ((انس بن نضر)) در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا که آگاه شد، در حالى که جنگ پایان یافته بود تاسف خورد که چرا در این جهاد شرکت نداشت ، با خدا عهد و پیمان بست که اگر نبرد دیگرى رخ دهد در آن شرکت جوید و تا پاى جان بایستد، لذا در جنگ احد شرکت کرد و به هنگامى که گروهى فرار کردند او فرار نکرد، آنقدر مقاومت نمود که مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت . و از ابن عباس نقل شده که گفت : جمله ((منهم من قضى نحبه )) اشاره به حمزة بن عبدالمطلب و بقیه شهیدان احد و انس بن نضر و یاران او است . در میان این تفسیرها هیچ منافاتى نیست ، چرا آیه مفهوم وسیعى دارد که همه شهداى اسلام را که قبل از ماجراى جنگ ((احزاب )) شربت شهادت نوشیده بودند شامل مى شود، و منتظران نیز تمام کسانى بودند که در انتظار پیروزى و شهادت به سر مى بردند، و افرادى همچون ((حمزه سید الشهدا)) (علیه السلام ) و ((على )) (علیه السلام ) در راءس این دو گروه قرار داشتند. لذا در تفسیر ((صافى )) چنین آمده است : ان اصحاب الحسین بکربلا کانوا کل من اراد الخروج ودع الحسین (علیه السلام ) و قال : السلام علیک یا بن رسول الله ! فیجیبه : و علیک السلام و نحن خلفک ، و یقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر)): ((یاران امام حسین (علیه السلام ) در کربلا هر کدام که مى خواستند به میدان بروند با امام (علیه السلام ) وداع مى کردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسولخدا (سلام وداع ) امام (علیه السلام ) نیز به آنها پاسخ مى گفت و سپس این آیه را تلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر. از کتب مقاتل استفاده مى شود که امام حسین (علیه السلام ) این آیه را بر کنار جنازه شهیدان دیگرى همچون ((مسلم بن عوسجه )) و به هنگامى که خبر شهادت ((عبد الله بن یقطر)) به او رسید نیز تلاوت فرمود. و از اینجا روشن مى شود که آیه چنان مفهوم وسیعى دارد که تمام مؤ منان راستین را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها که جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشیدند و چه آنها که بدون هیچگونه تزلزل بر سر عهد و پیمان با خداى خویش ایستادند و آماده جهاد و شهادت بودند. آیه بعد نتیجه و هدف نهائى عملکردهاى مؤ منان و منافقان را در یک جمله کوتاه چنین بازگو مى کند: ((هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب کند و یا (اگر توبه کنند) ببخشد و توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است )) (لیجزى الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم ان الله کان غفورا رحیما). نه صدق و راستى و وفادارى مؤ منان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستیها و کارشکنیهاى منافقان بدون کیفر. منتها براى اینکه راه بازگشت حتى به روى این منافقان لجوج بسته نشود با جمله ((او یتوب علیهم )) درهاى توبه را به روى آنها مى گشاید و خود را با اوصاف ((غفور و رحیم )) توصیف مى کند تا انگیزه حرکت به سوى ایمان و صدق و راستى و عمل به تعهدات الهى را در آنها زنده کند. از آنجا که این جمله به عنوان نتیجه اى براى کارهاى زشت منافقان ذکر شده بعضى از بزرگان مفسرین چنین استفاده کرده اند که گاه ممکن است یک گناه بزرگ در دلهاى آماده منشا حرکت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقیقت شود و شرى باشد که سرآغاز خیرى گردد!. آخرین آیه مورد بحث که آخرین سخن را در باره جنگ احزاب مى گوید و به این بحث خاتمه مى دهد در عباراتى کوتاه جمع بندى روشنى از این ماجرا کرده در جمله اول مى گوید: ((خداوند کافران را در حالى که از خشم و غضب لبریز بودند و اندوهى عظیم بر قلبشان سایه افکنده بود باز گرداند در حالى که به هیچیک از نتائجى که در نظر داشتند نرسیدند)) (و رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا). ((غیظ)) به معنى ((خشم )) و گاه به معنى ((غم )) آمده است ، و در اینجا آمیزه اى از هر دو مى باشد، لشکریان احزاب که آخرین تلاش و کوشش خود را براى پیروزى بر ارتش اسلام به کار گرفته بودند و ناکام ماندند، غمگین و خشمگین به سرزمینهاى خود بازگشتند. منظور از ((خیر)) در اینجا، پیروزى در جنگ است ، البته پیروزى لشکر کفر، هرگز خیر نبود، بلکه شر بود، اما قرآن که از دریچه فکر آنها سخن مى گوید از آن تعبیر به خیر کرده اشاره به اینکه آنها به هیچ نوع پیروزى در این میدان نائل نشدند. بعضى نیز گفته اند منظور از خیر در اینجا ((مال )) است ، چرا که این کلمه در بعضى از موارد دیگر نیز به مال اطلاق شده است (از جمله در آیه وصیت آیه 180 سوره بقره (ان ترک خیرا الوصیة للوالدین ). چه اینکه یکى از انگیزه هاى اصلى لشکر کفر رسیدن به غنائم مدینه و غارت این سرزمین بود، اصولا در عصر جاهلیت ، مهمترین انگیزه جنگ ، همین انگیزه بود. ولى ما هیچ دلیلى بر محدود کردن مفهوم خیر به مال در اینجا نداریم بلکه هر نوع پیروزى را که آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم یکى از آنها بود که از همه محروم ماندند. در جمله بعد مى افزاید: ((خداوند در این میدان مؤ منان را از جنگ بى نیاز ساخت )) (و کفى الله المؤ منین القتال ). آنچنان عواملى فراهم کرد که بى آنکه احتیاج به درگیرى وسیع و گسترده اى باشد و مؤ منان متحمل خسارات و ضایعات زیادى شوند جنگ پایان گرفت ، زیرا از یکسو طوفان شدید و سردى اوضاع مشرکان را به هم ریخت ، و از سوى دیگر رعب و ترس و وحشت را که آن هم از لشکرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افکند، و از سوى سوم ضربه اى که على بن ابى طالب (علیه السلام ) بر پیکر بزرگترین قهرمان دشمن عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به دیار عدم فرستاد، سبب فرو ریختن پایه هاى امید آنها شد، دست و پاى خود را جمع کردند و محاصره مدینه را شکستند و ناکام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرین جمله مى فرماید: ((خداوند قوى و شکست ناپذیر است )) (و کان الله قویا عزیزا). ممکن است کسانى ((قوى )) باشند اما ((عزیز)) و شکست ناپذیر نباشند یعنى شخص قویترى بر آنان پیروز شود، ولى تنها ((قوى شکست ناپذیر)) در عالم خدا است که قوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود که در چنین میدان بسیار سخت و خطرناکى آنچنان پیروزى نصیب مؤ منان کرد که حتى نیاز به درگیرى و دادن تلفات هم پیدا نکردند! 1 - نکات مهمى از جنگ احزاب الف - جنگ احزاب چنانکه از نامش پیدا است نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن اسلام جوان متحد شده بودند. جنگ احزاب آخرین تلاش ، آخرین تیر ترکش کفر، و آخرین قدرتنمائى شرک بود، به همین دلیل هنگامى که بزرگترین قهرمان دشمن یعنى ((عمرو بن عبدود)) در برابر افسر رشید جهان اسلام ((امیر المؤ منین على بن ابى طالب )) (علیه السلام ) قرار گرفت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: برز الایمان کله الى الشرک کله : ((تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت )). چرا که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود، و به تعبیر دیگر کارزارى بود سرنوشتساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى کرد به همین دلیل بعد از ناکامى دشمنان در این پیکار عظیم ، دیگر کمر راست نکردند و ابتکار عمل بعد از این ، همیشه در دست مسلمانان بود. ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پایه هاى قدرت آنها در هم شکست و لذا در حدیثى مى خوانیم که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بعد از پایان جنگ احزاب فرمود: الان نغز و هم و لا یغزوننا: ((اکنون دیگر ما با آنها مى جنگیم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت )). ب - بعضى از مورخان نفرات سپاه کفر را بیش از ده هزار نفر نوشته اند، مقریزى در الامتاع مى گوید تنها قریش با چهار هزار سرباز و سیصد راءساسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبیله بنى سلیم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پیوستند، قبیله بنى فزاره با هزار نفر، و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر کدام با چهارصد نفر، و قبائل دیگر هر کدام نفراتى فرستادند که مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مى کردند. در حالى که عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى کرد، آنها دامنه کوه سلع که نقطه مرتفعى بود (در کنار مدینه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب کرده بودند که بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسیله تیراندازان خود عبور و مرور از خندق را کنترل کنند. به هر حال لشکر کفر، مسلمانان را از هر سو محاصره کردند و این محاصره به روایتى بیست روز و به روایت دیگر 25 روز و مطابق بعضى از روایات حدود یکماه به طول انجامید. و با اینکه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت ، سر انجام چنانکه گفتیم ناکام به دیار خود باز گشتند. ج - مساءله حفر خندق چنانکه مى دانیم به مشورت سلمان فارسى صورت گرفت این مساله که به عنوان یک وسیله دفاعى در کشور ایران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزیره عربستان سابقه نداشت و پدیده تازه اى محسوب مى شد و ایجاد آن در اطراف مدینه ، هم از لحاظ نظامى حائز اهمیت بود و هم از نظر تضعیف روحیه دشمن و تقویت روانى مسلمین . از مشخصات خندق ، اطلاعات دقیقى ، در دست نیست ، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرى بود که سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نیز حتما به اندازه اى بوده که اگر کسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بیرون آید. بعلاوه تسلط تیراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امکان مى داد که اگر کسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند. و اما از نظر طول بعضى با توجه به این روایت معروف که پیغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق کرده بود و با توجه به اینکه مطابق مشهور عدد لشکر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمین زده اند. و باید اعتراف کرد که با وسائل بسیار ابتدائى آن روز حفر چنین خندقى بسیار طاقت فرسا بوده است ، بخصوص اینکه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل دیگر نیز سخت در مضیقه بودند. مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجامید و این نشان مى دهد که لشکر اسلام با هوشیارى کامل قبل از آنکه دشمن هجوم آورد پیش ‍ بینى هاى لازم را کرده بود به گونه اى که سه روز قبل از رسیدن لشکر کفر به مدینه کار حفر خندق پایان یافته بود. د - میدان بزرگ آزمایش جنگ احزاب ، محک آزمون عجیبى بود، براى همه مسلمانان و آنها که دعوى اسلام داشتند، و همچنین کسانى که گاه ادعاى بى طرفى مى کردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همکارى مى کردند. موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستین ، مؤ منان ضعیف و منافقان ) در عملکردهاى آنها کاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى کاملا آشکار گشت . هر یک از این گروههاى سه گانه در کوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند. طوفان حادثه بقدرى تند بود که هیچکس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان کند، و مطالبى که شاید سالیان دراز در شرائط عادى براى کشف آن وقت لازم بود در مدتى کمتر از یکماه به ظهور و بروز پیوست ! این نکته نیز قابل توجه است که شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با مقاومت و ایستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توکل بر خدا و اعتماد به نفس ، و همچنین مواسات و همکارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشکلات جنگ ، نیز عملا ثابت کرد که به آنچه در تعلیماتش قبلا آورده است ، کاملا مؤ من و وفادار مى باشد. و آنچه را به مردم مى گوید قبل از هر کس خود عمل مى کند. ه‍ - پیکار تاریخى على (علیه السلام ) با عمرو بن عبدود از فرازهاى حساس و تاریخى این جنگ ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن ، عمرو بن عبدود است . در تواریخ آمده است که لشگر احزاب زورمندترین دلاوران عرب را به همکارى در این جنگ دعوت کرده بود، از میان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: ((عمرو بن عبدود)) و ((عکرمة ابن ابى جهل )) و ((هبیره )) و ((نوفل )) و ((ضرار)). آنها در یکى از روزهاى جنگ ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشیدند و از نقطه باریکى از خندق که از تیر رس سپاهیان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب دیگر خندق پرش کردند، و در برابر لشکر اسلام حاضر شدند که از میان اینها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود. او که مغزش از غرور خاصى لبریز بود، و سابقه زیادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبید، صداى خود را بلند کرد و نعره بر آورد. طنین فریاد ((هل من مبارز)) او در میدان احزاب پیچید، و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت ، و عقائد مسلمین را به سخریه کشید و گفت : شما که میگوئید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ ، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم یا او مرا به دوزخ اعزام کند؟! و در اینجا اشعار معروفش را خواند. و لقد بححت عن النداء بجمعکم هل من مبارز! و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز! ان السماحة و الشجاعة فى الفتى خیر الغرائز! ((بسکه فریاد کشیدم - در میان جمعیت شما و مبارز طلبیدم صدایم گرفت ! من هم اکنون در جائى ایستاده ام که شبه قهرمانان از ایستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند! آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترین غرائز است ))!0 در اینجا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمان داد یک نفر برخیزد و شر این مرد را از سر مسلمانان کم کند، اما هیچکس جز على بن ابى طالب (علیه السلام ) آماده این جنگ نشد. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به او فرمود، این عمرو بن عبدود است ، على (علیه السلام ) عرض کرد من آماده ام هر چند عمرو باشد. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به او فرمود: نزدیک بیا، عمامه بر سرش ‍ پیچید و شمشیر مخصوصش ذو الفقار را به او بخشید، و براى او دعا کرد: اللهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته : ((خداوندا! او را از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ ، و از بالا و پائین حفظ کن )). على (علیه السلام ) به سرعت به وسط میدان آمد، در حالى که این اشعار را در پاسخ اشعار عمرو مى خواند: لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز! ذو نیة و بصیرة و الصدق منجى کل فائز انى لارجوان اقیم علیک نائحة الجنائز! من ضربة نجلاء یبقى صوتها بعد الهزاهز: ((شتاب مکن که پاسخگوى نیرومند دعوت تو فرا رسید! آنکس که نیتى پاک و بصیرتى شایسته و صداقتى که نجات بخش هر انسان پیروز است دارد. من امیدوارم که فریاد نوحهگران را بر کنار جنازه تو بلند کنم . از ضربه آشکارى که صداى آن بعد از میدانهاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پیچد))! و در اینجا بود که پیامبر جمله معروف : ((برز الایمان کله الى الشرک کله )) را فرمود. امیر مؤ منان على (علیه السلام ) نخست او را دعوت به اسلام کرد، او نپذیرفت ، سپس دعوت به ترک میدان نمود، از آن هم ابا کرد و این را براى خود ننگ و عار دانست ، سومین پیشنهادش این بود از مرکب پیاده شود و جنگ تن به تن به صورت پیاده انجام گیرد. عمرو خشمگین شد و گفت : من باور نمى کردم کسى از عرب چنین پیشنهادى به من کند، از اسب پیاده شد و با شمشیر خود ضربه اى بر سر على (علیه السلام ) فرود آورد، اما امیر مؤ منان (علیه السلام ) با چابکى مخصوص بوسیله سپر آن را دفع کرد، ولى شمشیر از سپر گذشت و سر على (علیه السلام ) را آزرده ساخت . در اینجا على (علیه السلام ) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اینها که پشت سر تو هستند براى چه آمده اند، و تا عمرو نگاهى به پشت سر کرد، على (علیه السلام ) شمشیر را در ساق پاى او جاى داد، اینجا بود که قامت رشید ((عمرو)) به روى زمین در غلطید، گرد و غبارى سخت فضاى معرکه را فرا گرفته بوده ، جمعى از منافقان فکر مى کردند على (علیه السلام ) به دست عمرو کشته شد اما هنگامى که صداى تکبیر را شنیدند پیروزى على (علیه السلام ) مسجل گشت . ناگهان على (علیه السلام ) را دیدند در حالى که خون از سرش مى چکید آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پیروزى بر لب دارد، و پیکر ((عمرو)) بى سر در گوشه اى از میدان افتاده بود. کشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غیر قابل جبرانى بر لشکر احزاب و امید و آرزوهاى آنان وارد ساخت ، ضربه اى بود که روحیه آنان را سخت تضعیف کرد و آنها را از پیروزى مایوس ساخت ، و به همین دلیل پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در باره آن فرمود: لو وزن الیوم عملک بعمل جمیع امة محمد لرجح عملک على عملهم و ذاک انه لم یبق بیت من المشرکین الا و قد دخل ذل بقتل عمرو و لم یبق بیت من المسلمین الا و قد دخل عز بقتل عمرو!: ((اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت محمد مقایسه کنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا که با کشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشرکان نماند مگر اینکه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمین نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت ))!. دانشمند معروف اهل سنت حاکم نیشابورى همین سخن را منتها با تعبیر دیگرى آورده است : لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبد ود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة . فلسفه این سخن پیدا است چرا که در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانیترین لحظات خود را مى پیمود، کسى که با فداکارى خود بیشترین فداکارى را بعد از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در این میدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ کرد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانیان گسترد، بنابر این عبادت همگان مرهون او است . بعضى نوشته اند که مشرکان کسى را خدمت پیامبر فرستادند تا جنازه ((عمرو)) را به ده هزار درهم خریدارى کند (شاید تصور مى کردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند کرد که سنگدلان در جنگ احد با پیکر حمزه کردند) پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهائى در برابر مردگان نخواهیم گرفت ! این نکته نیز قابل توجه است که وقتى خواهر عمرو بر کنار کشته برادر رسید و زره گرانقیمت او را دید که على (علیه السلام ) از تن او بیرون نیاورده است گفت : ما قتله الا کفو کریم : ((من اعتراف مى کنم که هماورد و کشنده او مرد بزرگوارى بوده است ))!. و - اقدامات نظامى و سیاسى پیامبر در این میدان عوامل پیروزى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مسلمانان در میدان احزاب ، علاوه بر تایید الهى به وسیله باد و طوفان شدیدى که دستگاه احزاب را به هم ریخت ، و نیز علاوه بر لشگریان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف ، از روشهاى نظامى ، سیاسى ، و عامل مهم اعتقادى و ایمانى بود: 1 - پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با قبول پیشنهاد حفر خندق ، عامل تازه اى را در جنگهاى عرب که تا آن زمان وجود نداشت وارد کرد که در تقویت روحیه سپاه اسلام و تضعیف سپاه کفر بسیار مؤ ثر بود. 2 - مواضع حساب شده لشکر اسلام و تاکتیکهاى نظامى مناسب ، عامل مؤ ثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدینه بود. 3 - کشته شدن ((عمرو بن عبدود)) به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب (علیه السلام )، و فرو ریختن امیدهاى لشکر احزاب با مرگ وى ، عامل دیگرى بود. 4 - ایمان به پروردگار و توکل بر ذات پاک او که بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسیله پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسیله تلاوت آیات قرآن و سخنان دلنشین پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آبیارى مى شد، نیز یک عامل بزرگ محسوب مى گردید. 5 - روش پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان ، قوت قلب و آرامش مى بخشید. 6 - افزون بر اینها داستان ((نعیم بن مسعود)) یک عامل مؤ ثر براى ایجاد تفرقه در میان لشکر احزاب و تضعیف آنان شد. ز - داستان نعیم بن مسعود و نفاق افکنى در لشکر دشمن ! ((نعیم )) که تازه مسلمان شده بود و قبیله اش طایفه ((غطفان )) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید و عرضکرد هر دستورى به من بدهید براى پیروزى نهائى به کار مى بندم . فرمود: مثل تو در میان ما یک نفر بیش نیست ، اگر مى توانى در میان لشکر دشمن اختلافى بیفکن که ((جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است )). نعیم بن مسعود طرح جالبى ریخت ، به سراغ یهود ((بنى قریظه )) آمد که در جاهلیت با آنها دوستى داشت ، گفت : شما بنى قریظه مى دانید که من نسبت به شما علاقمندم ! گفتند راست مى گوئى ، ما هرگز تو را متهم نمى کنیم . گفت : طایفه ((قریش )) و ((غطفان )) مثل شما نیستند، این شهر، شهر شما است ، اموال و فرزندان و زنان شما در اینجا هستند، و شما هرگز قادر نیستید از اینجا نقل مکان کنید. ((قریش )) و طایفه ((غطفان )) براى جنگ با محمد و یارانش آمده اند و شما از آنها حمایت کرده اید، در حالى که شهرشان جاى دیگر است ، و اموال و زنانشان در غیر این منطقه ، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى کنند و با خود مى برند، و اگر مشکلى پیش آید به شهرشان باز مى گردند و شما در این شهر مى مانید و محمد، و مسلما به تنهائى قادر به مقابله با او نیستید، شما دست به اسلحه نبرید تا از قریش و غطفان وثیقه اى بگیرید، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند که گروگان باشند تا در جنگ ، کوتاهى نکنند. یهود ((بنى قریظه )) این پیشنهاد را پسندیدند. نعیم مخفیانه به سراغ قریش آمد به ((ابو سفیان )) و گروهى از رجال قریش گفت : شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانید، مطلبى به گوش ‍ من رسیده است که خود را مدیون به ابلاغ آن مى دانم ، تا مراتب خیر خواهى را انجام داده باشم ، اما خواهشم این است که از من نقل نکنید!. گفتند: مطمئن باش ! گفت : آیا مى دانید جماعت یهود، از ماجراى شما با محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پشیمان شده اند، و رسولى نزد او فرستاده اند که ما از کار خود پشیمانیم ، آیا کافى است که ما گروهى از اشراف قبیله قریش و غطفان را براى تو گروگان بگیریم ، دست بسته به تو بسپاریم تا گردن آنها را بزنى ، سپس در کنار تو خواهیم بود تا آنها را ریشه کن کنیم ، محمد نیز با این پیشنهاد موافقت کرده است ، بنابر این اگر یهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتى یکنفر هم به آنها ندهید که خطر جدى است !. سپس به سراغ طایفه ((غطفان )) که طایفه خود او بودند آمد، گفت : شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانید، من به شما عشق مى ورزم و فکر نمى کنم کمترین تردیدى در خلوص نیت من داشته باشید. گفتند: راست مى گوئى ، حتما چنین است ! گفت : سخنى دارم به شما مى گویم اما از من نشنیده باشید! گفتند: مطمئن باش ، حتما چنین خواهد بود، چه خبر؟ ((نعیم )) همان مطلبى را که براى قریش گفته بود دائر به پشیمانى یهود و تصمیم بر گروگانگیرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت این کار بر حذر داشت . اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى ) که ابو سفیان و سران غطفان گروهى را نزد یهود بنى قریظه فرستادند و گفتند: حیوانات ما در اینجا دارند تلف مى شوند، و اینجا براى ما جاى توقف نیست ، فردا صبح حمله را باید آغاز کنیم ، تا کار یکسره شود. یهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است ، و ما دست به هیچکارى نمى زنیم ، بعلاوه ما از این بیم داریم که اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گردید و ما را در اینجا تنها بگذارید، شرط همکارى ما آنست که گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپارید. هنگامى که این خبر به طایفه قریش و غطفان رسید گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعیم بن مسعود راست مى گفت ، خبرى در کار است !. رسولانى به سوى یهود فرستادند و گفتند به خدا حتى یکنفر را هم به شما نخواهیم داد و اگر مایل به جنگ هستید، بسم الله ! بنو قریظه هنگامى که از این خبر آگاه شدند گفتند که راستى نعیم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اینها قصد جنگ ندارند، حیله اى در کار است ، مى خواهند غارتى کنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تنها بگذارند، سپس پیام دادند که حرف همان است که گفتیم ، به خدا تا گروگان نسپارید، جنگ نخواهیم کرد، قریش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزیدند و در میان آنها اختلاف افتاد، و در همان ایام بود که شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان که خیمه هاى آنها را بهم ریخت ، و دیگها را از اجاق به روى زمین افکند. این عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، به گونه اى که حتى یکنفر از آنها در میدان جنگ باقى نماند. ح - داستان حذیفه در بسیارى از تواریخ آمده است ((حذیفه یمانى )) مى گوید: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت دیدیم که خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنکه در میان لشکر احزاب اختلاف افتاد) پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: آیا کسى از شما هست که مخفیانه به لشکرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بیاورد، تا رفیق من در بهشت باشد. حذیفه مى گوید: به خدا سوگند هیچکس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست . هنگامى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین دید مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر این گروه را براى من بیاور، ولى هیچ کار دیگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى . من آمدم در حالى که طوفان سختى مى وزید و این لشکر الهى آنها را در هم مى کوبید، خیمه ها در برابر تند باد فرو مى ریخت ، و آتشها در بیابان پراکنده مى شد، و ظرفهاى غذا واژگون مى گشت ، ناگهان شبح ابو سفیان را دیدم که در میان آن ظلمت و تاریکى فریاد مى زند اى قریش هر کدام دقت کند کنار دستى خود را بشناسد، بیگانه اى در اینجا نباشد، من پیشدستى کردم و به کسى که در کنارم بود گفتم : تو کیستى ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفتم بسیار خوب . سپس ابو سفیان گفت : به خدا سوگند اینجا جاى توقف نیست ، شترها و اسبهاى ما از دست رفتند، یهود بنى قریظه پیمان خود را شکستند، و این باد و طوفان چیزى براى ما نگذاشت . سپس با سرعت به سراغ مرکب خود رفت و آن را از زمین بلند کرد تا سوار شود بقدرى شتابزده بود که مرکب روى سه پاى خود ایستاد هنوز عقال از پاى دیگرش نگشوده بود من فکر کردم با یک تیر حساب او را برسم تیر را بچله کمان گذاردم ، همین که خواستم رها کنم ، به یاد سخن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) افتادم که فرمود: دست از پا خطا مکن و برگرد، و تنها خبر براى من بیاور، من باز گشتم و ماجرا را عرض کردم . پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض کرد: ((اللهم انت منزل الکتاب ، سریع الحساب ، اهزم الاحزاب اللهم اهزمهم و زلزلهم )) خداوندا تو نازل کننده کتابى ، و سریع الحسابى ، خودت احزاب را نابود کن ، خداوندا آنها را نابود و متزلزل فرماى . ط - پیامدهاى جنگ احزاب جنگ احزاب نقطه عطفى در تاریخ اسلام بود و توازن نظامى و سیاسى را براى همیشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پیامدهاى پربار این جنگ را در چند جمله بیان کرد: الف - ناکام ماندن آخرین تلاش دشمن و در هم شکسته شدن برترین قدرت نهائى آنها. ب - رو شدن دست منافقین و افشاگرى کامل در مورد این دشمنان خطرناک داخلى . ج - جبران خاطره دردناک شکست احد. د - ورزیدگى مسلمانان ، و افزایش هیبت آنان در قلوب دشمنان . ه - بالا رفتن سطح روحیه و معنویت مسلمین به خاطر معجزات بزرگى که در آن میدان مشاهده کردند. و - تثبیت موقعیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در داخل و خارج مدینه . ز - فراهم شدن زمینه براى تصفیه مدینه از شر یهود بنى قریظه . 2 - پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ((اسوه )) و ((قدوه )) بود مى دانیم انتخاب فرستادگان خدا از میان انسانها به خاطر آنست که بتوانند سرمشق عملى براى امتها باشند، چرا که مهمترین و مؤ ثرترین بخش تبلیغ و دعوت انبیاء، دعوتهاى عملى آنها است ، و به همین دلیل دانشمندان اسلام ، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند، و یکى از براهین آن ، همین است که آنها باید ((اسوه ناس )) و ((قدوه خلق )) باشند قابل توجه اینکه تاسى به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) که در آیات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذکر شده که تاسى در همه زمینه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است ، و مى دانیم شان نزولها هرگز، مفاهیم آیات را محدود به خود نمى کند. و لذا در احادیث اسلامى مى بینیم که در مساله تاسى ، ((مهمترین )) و ((ساده ترین )) مسائل مطرح شده است . در حدیثى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) مى خوانیم : ان الصبر على ولاة الامر مقروض لقول الله عز و جل لنبیه (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل ، و ایجابه مثل ذلک على اولیائه و اهل طاعته ، لقوله لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة : ((صبر و شکیبائى بر حاکمان اسلامى واجب است ، چرا که خداوند به پیامبرش دستور مى دهد شکیبائى کن آنچنان که پیامبران اولوا العزم شکیبائى کردند، و همین معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاسى جستن به پیامبر واجب فرموده است . در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) آمده است که فرمود: پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هنگامى که نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواکش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانید... سپس کیفیت نماز شب خواندن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را بیان مى فرماید و در آخر آن مى گوید لقد کان فى رسول الله اسوة حسنة و به راستى اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در زندگى ما، اسوه باشد، در ایمان و توکلش ، در اخلاص و شجاعتش ، در نظم و نظافتش ، و در زهد و تقوایش ، به کلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت امروز بر همه مسلمانان ، مخصوصا جوانان با ایمان و پرجوش فرض است که سیره پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چیز قدوه و اسوه خود سازند، که مهمترین وسیله سعادت و کلید فتح و پیروزى همین است . 3 - بسیار یاد خدا کنید توصیه به یاد کردن خداوند و مخصوصا ((ذکر کثیر)) کرارا در آیات قرآن وارد شده است ، و در اخبار اسلامى نیز اهمیت فراوان به آن داده شده ، تا آنجا که در حدیثى از ابوذر مى خوانیم که مى گوید: وارد مسجد شدم و به حضور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدم ... به من فرمود: علیک بتلاوة کتاب الله و ذکر الله کثیرا فانه ذکر لک فى السماء و نور لک فى الارض !: ((بر تو باد که قرآن را تلاوت کنى و خدا را بسیار یاد نمائى که این سبب مى شود که در آسمانها (فرشتگان ) یاد تو کنند و نورى است براى تو در زمین )). در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) چنین آمده : اذا ذکر العبد ربه فى الیوم ماة مرة کان ذلک کثیرا: ((هنگامى که انسان خدا را در روز یکصد بار یاد کند، این ذکر کثیر محسوب مى شود)). و نیز در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که به یارانش فرمود: الا اخبرکم بخیر اعمالکم و از کاها عند ملیککم ، و ارفعها فى درجاتکم و خیر لکم من الدینار و الدرهم ، و خیر لکم من ان تلقوا عدوکم فتقتلونهم و یقتلونکم ؟ قالوا: بلى یا رسول الله ! قال : ذکر الله کثیرا: ((آیا بهترین اعمال و پاکیزهترین کارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگویم ؟، عملى که برترین درجه شما است ، و بهتر از دینار و درهم ، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است ؟ عرض کردند: آرى ، فرمود: خدا را بسیار یاد کردن )). ولى هرگز نباید تصور کرد که منظور از ذکر پروردگار با این همه فضیلت تنها ذکر زبانى است ، بلکه در روایات اسلامى تصریح شده که منظور علاوه بر این ذکر قلبى و عملى است ، یعنى هنگامى که انسان در برابر کار حرامى قرار مى گیرد به یاد خدا بیفتد و آن را ترک گوید. هدف این است که خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گیرد، همواره به او بیندیشد و فرمان او را نصب العین سازد. مجالس ذکر مجالسى نیست که گروهى بیخبر گرد هم آیند و به عیش و نوشپردازند و در ضمن مشتى اذکار اختراعى عنوان کنند و بدعتهائى را رواج دهند و اگر در حدیث مى خوانیم که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى ریاض الجنة ؟: ((به سوى باغهاى بهشت بشتابید)). یاران عرض کردند: و ما ریاض الجنة ؟: ((باغهاى بهشت چیست ))؟ فرمود ((حلق الذکر)) مجالس ذکر است . منظور جلساتى است که در آن علوم اسلامى احیا شود و بحثهاى آموزنده و تربیت کننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهکاران پاک گردند و به راه خدا آیند.