پیکرهای مطهر ۲۳ شهید تازه تفحص شده صبح امروز از مرز کیله شهرستان سردشت وارد کشور
شهید "علی اشرف مالمیر" 25 شهریور 1354 در روستای قلعه قاضی از توابع شهرستان
پیکرهای مطهر ۲۳ شهید تازه تفحص شده هشت سال دفاع مقدس که اخیرا در جریان کاوش شهدا
در جریان تفحص کمیته جستجوی مفقودین در منطقه عملیاتی خیبر، پیکر مطهر یک پیرمرد
17 مرداد 1402 - کردستان عراق
17 مرداد 1402 - مناطق عملیاتی فکه و مجنون
12 مرداد 1402 - منطقه عملیاتی والفجر یک
بنا بر اعلام سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح
پیکرهای مطهر شهیدان مدافع حرم لشکر فاطمیون "شهید حیدر خلیلی" و "شهید محمد جعفری"
سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح:
پیکرهای طیبه
با تلاش گروههای تفحص شهدا، پیکر پاک شهید مفقودالاثر "جلیل نوری دزفولی" از شهدای
با تلاش گروههای تفحص شهدا، پیکر پاک شهید مفقودالاثر تهرانی "سید علی میری" از
در بحبوحه عملیات خیبر، تعدادی از شخصیتهای دولتی وغیره که به طور متعارف برای
چند ماه پیش کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم میزد.
او همچنان بیل مى زد، یک دفعه صدا زد: «بیایید... اینجا... یک شهید...» اول فکر
به محض افتادن، شروع کرد به «یا حسین» گفتن.
دویدم بالا. جا خوردم. خون از رگ هاى
یک سال از این ماجرا مى گذشت که او را در فکه دیدم، در حالى که یک پایش قطع بود. با
«بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد. پایم را
تا قیافه اش را دید گفت: «این لامصب این جورى حساس بود و ما مشت مشت پنجه مى زدیم
من داشتم حرص مى خوردم، کفرم درآمده بود. او خونسرد دنبال سوژه مى گشت. شدت ضربان
اگه غیرت داشتى مى زدى! آخه به تو هم مى گن مین؟! تو اگه وجود داشتى مى زدى...اگه
یک لحظه به خودم آمدم. دیدم یک چیزى مثل سنگ زیر پاشنه پاى راستم است. روى پاشنه پا
منصور پرت شده بود بچه ها رفتند جلو ببینند که چى شده; جراحتى به چشم نمى خورد،
یکى از والمرى ها را از خاک در آوردم و بردم که در کنارى بگذارم. در سراشیبى کمى
با وجود اینکه اولین بارم بود که وارد آن شیار مى شدم، از همان قدم هاى اول برایم
اندازه استخوان ها نشان مى داد که جثه کوچکى داشته است. جمجمه اش بسیار کوچک بود.
در همان وهله اول فهمیدم که چه شده است! او نوجوانى تخریبچى بوده که شب عملیات در
در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده
سنگر بر بلندى قرار داشت و پله هاى بتونى، محل رسیدن به آن بود. محل برایمان مشکوک
یکى از مواردى که خیلى انسان را تحت تأثیر قرار مى داد و بغض گلوى آدم را مى گرفت،