خامنهای «این عمار» گفت، سردار هور آمد و گفت «جهاد اقتصادی»، «اوس عبدالحسین برونسی»... که باز هم آستین همت بالا زد و غیرت کرد و بعد از 27 سال بازگشت با پیکری بیسر، تا بگوید؛ «لبیک یا خامنهای».آمد تا برای ولی فقیه کار کند. کارگری کند. بنایی کند. آمد تا در دوران غیبت، باز هم اطاعت محض از ولی فقیه داشته باشد. آمد تا بگوید؛ «به روی چشم، ای نایب امام زمان».
وطن امروز
خامنهای «این عمار» گفت، سردار هور آمد و گفت «جهاد اقتصادی»، «اوس عبدالحسین برونسی»... که باز هم آستین همت بالا زد و غیرت کرد و بعد از 27 سال بازگشت با پیکری بیسر، تا بگوید؛ «لبیک یا خامنهای». آمد تا برای ولی فقیه کار کند. کارگری کند. بنایی کند. آمد تا در دوران غیبت، باز هم اطاعت محض از ولی فقیه داشته باشد. آمد تا بگوید؛ «به روی چشم، ای نایب امام زمان». آمد تا به رهبر انقلاب بگوید؛ «کدام کار در گوشه مملکت بر زمین مانده، کدام جاده باید کشیده شود، من هستم». آمد تا بگوید؛ «ای ولی امر! روی من هم میتوانی حساب کنی». آمد تا بگوید؛ «من از سفر استانی بهشت بازگشتهام، دوست دارم به جای این لباس خاکی، لباس کارگری بپوشم».
آمد تا بگوید؛ «خامنهای! این درست که سر در بدن ندارم، اما دستهای من هنوز هم پینه خدمت بسته و جلد کار است». اصلا خوب شد که «سردار کار» سر در بدن ندارد و خیلی چیزها را نمیبیند؛ خیلی چیزها را. چین و چروک روی پیشانیاش حالا شاید بخشی از «خاکهای نرم کوشک» شده باشد. پلاکش را که دیدم «سیاسی» نبود. «دیپلماسی» نبود. ساده بود. آنقدر بیتکلف که گویی آماده است برای کار. «DNA» روحش از «گروه خدمت» بود. خامنهای را از همان دوران مشهد میشناخت. خامنهای هم او را میشناسد و میداند که این مرد، برای «جهاد اقتصادی» حکم یک «مجاهد اقتصادی» را دارد. نمیدانم از این شهید در سنگر جنگ، چند قطره خون تقدیم اسلام شد، اما میدانم که مقدستر از خون سرخ و مطهرش، قطرات عرقی بود که میریخت روی پیشانیاش، تا با افتخار، «کارگر انقلاب اسلامی» باشد. کارگر شهید که زمان جنگ به مقام فرماندهی هم رسیده بود، «سردار کار» بود و همیشه دوست داشت او را «اوس عبدالحسین» صدا کنند. حتی «دجله» هم برای «بنّای شهید»، «حجله کار» بود... و اینک در سال «جهاد اقتصادی» و در هفته «بسیج کارگری» همان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، «شهید برونسی» را با پیکر بیسر، به ما بازگرداند تا به ما بگوید؛ «سر باید داد در راه امر ولیفقیه»؛ سر باید داد. من رجعت پیکر پاک و بیسر شهید اوس عبدالحسین برونسی را سخن گفتن آشکار خدا میدانم با همه ما. از این واضحتر آیا میشود خدا با ما سخن بگوید؟! پیکر بیسر «سردار کار» مختصرترین و مفیدترین پیامی بود که خدا در سال «جهاد اقتصادی» به همه ما داد، تا مبادا شعار خودمان را که میگفتیم «شهیدان زندهاند، اللهاکبر» فراموش کنیم. تا خیال نکنیم که به همین راحتیها میشود «سرباز ولایت فقیه» شد. از سر باید گذشت؛ مثل «حسین» و مثل «عبدالحسین». رجعت این شهید حکومتی، این کارگر، این بنا، این «مجاهد اقتصادی» و این «سردار همت مضاعف و کار مضاعف» که از فرط علاقه رهبر به ایشان، میتوان «عشق آقا» خطابش کرد، به روشنی نشان میدهد «جهاد اقتصادی» یک «حکم حکومتی» است؛ حکمی که بعد از 27 سال از شرق دجله، باعث رجعت لالهای بیسر میشود... پس خوش آمدی ای شهید! تبریک میگوییم به شما، ای نایب بر حق امام زمان، رجعت «سردار کار» را. تا شهدا زندهاند، امر شما و حکم شما بر زمین نمیماند. این وسط ما چه کارهایم؟! تا «مجاهد اقتصادی» سرباز شما برای «جهاد اقتصادی» است، ما چه کارهایم؟! ما باشیم و نباشیم، نخستین مدافعان راستین، کوشا و پرتلاش ولایت فقیه، «شهدا» هستند. مگر شهدا مردهاند که «این عمار» را نشنوند و مگر از اینجا تا «آن سوی هستی» چقدر فاصله است که «اوس عبدالحسین» حکم حکومتی «جهاد اقتصادی» را نشنود؟!... پس خوش آمدی ای شهید! در این سال، «وطن» شدید به تو نیاز داشت عبدالحسین! تو که همیشه بالا بود آستین لباست برای کار. تو که در مشهد، عاشق، مرید و پای منبر «خامنهای جوان» بودی. تو که در جبهه، دلت پر میزد، برای وقتی که «رئیسجمهور مکتبی؛خامنهای» به جنوب میآید، از نزدیک ببینیاش. تو که هنوز هم مثل گذشته دوست داری «آقا» را. تو که آمدهای... و بیسر آمدهای، تا به ما در «فاطمیه روزگار» یاد دهی که چگونه از ولایت فقیه باید اطاعت کرد. تو که خامنهای، زیاد دوستت دارد؛ خوش آمدی! تو سخن خدا هستی با ما. تو ای شهید! تجسم وصیتنامه شهدایی که نگذارید ولی فقیه تنها بماند. خدا دارد به وسیله تو با ما سخن میگوید؛ کاش خوب گوش کنیم. کاش خوب ببینیم و کاش خوب کار کنیم که با وجود حجتی چون «اوس عبدالحسین برونسی»، شانه خالی کردن از زیر بار خدمت، یعنی شانه خالی کردن از زیر بار شهادت. . . و یعنی شانه خالی کردن از زیر تابوت شهیدی که «مجاهد اقتصادی» است و پسوند نامش به جای «مهندس» و «دکتر»، هیچ نیست الا نماد کار. ای شهید! ای شهید اهل کار و مجاهده و بنایی! ای فرمانده یگان خدمت! میشود وقتی که داری، تمام شهر را، بلکه تمام دولت و مجلس و دستگاه قضا را، روی شانههای بهشتیات، مشایعت میکنی، لطف کنی و برای ما فاتحهای بخوانی؟! لابد آنکه در «تابوت» خفته است و بوی باروت روزمرگی میدهد، ماییم... که تو آمدهای مشایعت کنی ما را به وادی «جهاد اقتصادی» تا درست و بیمزد و منت، به ملت، به ولایت، به خون شهدا، خدمت کنیم.