چند ماه پیش کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم می زد. می گفت یکهو دیدم که تراکتور از کار افتاد، آمدم پایین و هرکاری کردم روشن نشد. خلاصه مأیوس شدم و گفتم هیچی دیگه خراب شده است
چند ماه پیش
کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم می زد. می گفت
یکهو دیدم که تراکتور از کار افتاد، آمدم پایین و هرکاری کردم روشن نشد. خلاصه
مأیوس شدم و گفتم هیچی دیگه خراب شده است. چند قدمی فاصله گرفتم و جلو رفتم. دیدم
بخشی از پیکر شهیدی از خاک بیرون آمده است. می گفت جمع و جورش کردم و آوردم کنار
زمین گذاشتم. تماس گرفتم با کنسولگری ایران در بصره که بعد بچه ها از آنجا تماس
گرفتند و به هر حال خبر دادند و رفتند پیکر را گرفتند. شهید پاسداری بود از تربت حیدریه.
کشاورز دوباره سوار تراکتور می شود و استارت می زند و دستگاه روشن می شود . می گفت
پیکر را که از سر راه برداشتم گذاشتم کنار تراکتور روشن شد.
گفتم خب این
تراکتور جسم بی جان و به ظاهر بی شعوری است . البته عالم همه عالم شعور است .ولی
خب این جسم بی جان حاضر نشد برود روی این شهید و استخوان هایش را خرد کند . اما یک
سوال دارم این مظلومیت امام حسین ع چه بود که آن اسب ها به خود اجازه دادند بر روی
پیکر حسین زهرا بتازند و این پیکر را در هم بشکنند.
و صل الله
علیک یا اباعبدالله ....