شعر نو

1
صدای مین
هنوز هم می زند این مین
این مین خنثی نشده
زیر زمین
بچه ها هر چه تقلا می کنند
تفحص می کنند
بیشتر تو را گم می کنند!
هنوز هم نبض این ضامن می زند
این ضامن
که ضمانت روسیاهی مرا کرد!
زیر زمین
وجب به وجب
به استخوان هایت رسیده ایم!
بند انگشت به بند انگشت
به نفس هایت
و آن مین که هنوز هم می زند
زیر این زمین سرد
در قعر هزار فلسفه طرد
هنوز هم می زند
حاج مرتضی می گفت:
تو اینجایی، همین جا که انگشتم
اشاره توست!
صدایت را می شنوم
نمی شنوی فریاد بغض بچه ها را
که از میدان مین
از هزاره بغض و دلتنگی
به دنبال تو آمده اند؟
صدایت را می شنویم
گوش هایمان قفل زمین شده اند
این صدا، صدای مین است
همان مین که در سینه ات جا مانده بود
مینی که با ترکشی از یک قلب
همچنان می زند!
همان مین که از سیم های خاردار گذشت
گذشت و به سینه تو رسید
اعظم پشت مشهدی
 
 
حاشیه
 
 
2
قسم شکسته
رمزی بوده حتما
در رمز عملیات
که مزارت
گم شده لابه لای لکنت اروند
کدام واگویه های امواجی؟
که شط
هر شب جمعه
سر می گذارد بر شانه های خلیج فارس
سیاوشون می خوانند برایت
هم آوای مویه های مادری که ایل
از یاد برده
ییلاق و قشلاق را
خیلی وقت است که مادر
قسم داده
تمام آبهای عالم را
به پهلویی شکسته
برای کشف نشانی از تو...
حالا که خودت را نمی آوری
لااقل
پلاکت را برای دلتنگی هامان بفرست!
علی اکبر اقبالی
به آنان که بعد از سال ها تنها پلاکی به یادگار گذاشتند
 
 
حاشیه
 
3
در انتظار آینه
جمجمه های خشک
بر روی دست های باد
چقدر رویاها
شبیه هم
مادران گلاب و اسپند
در انتظار آینه
آه!
چرا
باد به تشییع
استخوان پاره ها
آمده است؟
تابوتی بر روی دستان خورشید
و تنها نشانی
پلاکی با شماره...
هشت سال انتظار
و بیعتی تازه
نوعروسان!
جامه سیاه بر کنید
میهمانی تازه داریم
یادگاری
از هشت سال دفاع مقدس.
عبدالرضا شهبازی
 
 
حاشیه
 
4
پلاک های بی نشان
دلم سخت گرفته است
گوشی را بر می دارم
آن سوی خط
خط های ممتد چپ و راست
سربندهای «یا حسین» را به بازی گرفته اند
دیروز از خیابان عبور کردم
دیگر نامی از تو نبود
و نشانی تا خود را به خانه برسانم.
آتش
آتش
رقص جاودانه مردان بومی
در نیزارهای هور
دیروزهای تو را
و امروزهای مرا
کوله پشتی هایی که دیگر نامی از تو ندارند
ورق می زنند.
دیروز با نام آنها
و امروز تنها با نشانی که از چند خط نمی گذرد
روزهایمان را نمی خواهیم خط خطی کنیم
دیگر به چه دردمان می خورد
که حسین چگونه نارنجک به کمر بست
و احمد
در سماعی عاشقانه
هنوز بدنش بوی باروت می دهد
مگر می خواست چه اتفاقی بیفتد؟
آقای من! دیر است
می ترسم همه چیز تمام شود
و من نتوانم
جنون شاعرانه ام را
در کنار پلاک های بی نشان به رقص درآورم
مولای من!
تمام خیابان های شهرم را
نام های نسترن
آبشار
گیسوی یک تا بی نهایت
مریم های مرده در مرداب
پر کرده است
مولای من! دیر است
بیا
تا «محمد» و
«حاج همت» از یادها نرفته اند
انگار همین دیروز بود
که «شکارچی»
لبخند مهربانش را به چادر آویخت
و در سماعی عاشقانه
به ستاره ها لبخند زد.
آه!
چفیه،
چفیه، یادگار روزهای پریشانی من
این روزها چقدر غریب است.
و شانه های زخمی آبادان!
هنوز یاد تو
لرزه بر جانم می نشاند.
و کودکان گیلاس و گلوله
در غباری وهم آلود
گم می شوند
تا تو بیایی.
عبدالرضا شهبازی
 
 
حاشیه
 
5
این روزها...
کلمات غایب این متن
رفته‌اند جایی
مثلاًکربلا
لا ... لا
که اصغر را توی خواب
آب ...
اینجا میدان شهدا
من باکلمات غایب این متن / کربلا
لا ... لا
تو خوابت می‌برد
اینجا بندر کهباشد
من با عباس
رفته‌ام جایی برای بردن آب
می‌چرخانم این کره
جمعمی‌کنم آبهای جهان
که بپاشم روی همین کلمات
مات
که خواهران من‌اند
اینسبزه‌های کنار خیابان
آدم چهار ضلعی می‌شود اینجا
شکل تابوت شهدایگمنام
دارم تمام می‌شود رودخانه و
این آقا معلم است یا سق‍ّا؟
زینب! آبخورده‌اند طفلها؟
دارد می‌سوزد خیمه‌ای کنج دلم
و باز خواهرم دیر کرده و چشمشرا
توی مغازه آن آقا ...
یا فاطمه‌الزهراء
«
مرد را دردی اگر باشد خوشاست
درد بی‌دردی علاجش آتش است»
باید بهانه‌ای، چیزی ...
مثلاً کربلای 5
والفجر 8
ایستگاه صلواتی ...
برای عروسی چند روز مرخصی مادر؟
اینجاخواستگاری کرده‌ام از مین
از سیم خاردار
از ترکشی که برده دستم را ...
برای چه بیایم مادر؟
مگر نمی‌شنوی
این روزها رادیو ترانه‌هایخوشی
پخش می‌کند
از کربلا سی‌دی می‌آورند
حال اشیا حسابی خوب است
چرابیایم مادر؟
اینجا کربلای 5 است
و من
رزمنده‌ای که قرار است از راه همینشط
به خواستگاری دریا بروم امشب!
عبدالحمید انصاری نسب
....
1  2  3  4  5  6  7  8  9  10