شعر نو

1
مسافر
هر بار که می آیید
آسمان آفتابی است
چشم هایمان ابری
راستی این شانه های غمگین
در این باران بی دریغ
با کدام توان به پیشوازتان می آید
با کدام توان به مشایعت؟
سبک بارتر از شما مسافری نیست
استخوان هایی سپید و سبک دارید و بس
پلاک هایتان را هم به یادگار می گذارید...
هر بار
ماییم و شرمی سنگین تر
شما کم کم پیدا می شوید
ما کم
کم
گم...
حمید رضا شکار سری
جنگ که تمام شد
عمو جان فرانک هم از فرانسه برگشت
هنرمندان برای گاو مش حسن رمان نوشتند
و براساس یه قل دو قل
آخرین فیلمشان را ساختند
و هنرمندان دلسوز
در فضای ملکوتی چوب گردو به مصاحبه نشستند
...وقتی دندان عقلمان عاریه ای باشد
باید هم عکس هنر پیشه ها را بزرگ کنند
و سردمداران یونسکو
برای حفظ پرستیژ حافظ
عکس شهیدان دانشگاه را جمع کنند
من بعضی وقتها در خیابان
دنبال یک سر سوزن غیرت می گردم...
بیا به فکر تمدن باشیم
وقتی تابوت شهید نمی آید!
 
 
حاشیه
 
2
فصل تنهایی
متروک شده ام
حتی
بیشتر از واژه های بودنم
و لاشه خسته ای
که تا انتهای تلاقی
به منهای زمین
خود را یدک می کشد
فصل دلتنگی ام نزدیک است
نزدیک دلتنگی های زمین
 و مویه های شهیدی گمنام
به اسم تو
در فصل تنهایی خدا...
تهایی خدا کجا!
سکوت سینه من...کجا
متروک شده ام
لای این حروف ناممتد
در لایتناهی زخم کلماتی که بغض می کارند
و تار چفیه را
به پود پلاک
سنجاق می کنند
فصل دلتنگی هایم نزدیک است...
اعظم پشت مشهدی/کتاب پلاک DJ
 
 
حاشیه
 
3
سرباز گمنام
پشت سرت آب می ریزم
کلمات پس و پیش شده، به دنبال تو را
از میان کوچه بر می دارم
و شمع روشن می کنم شعر تازه ام را برای تو
تو گرم تر از جنوب به راه می افتی و
برای من دست تکان می دهی
هزار و چندین روز گذشته است
از نامه ی دیر آمده ات
چقدر پرنده و گلوله و خاکریز
ریز ریز
روی پیراهنم ریخت
بوسه های روی پیشانی ات حرف می زنند
از تو و زل زدن های(کارون)
از تو و بارانی که از غفلت من
روی زخم های تو بارید و
چکه چکه پرنده شد
باد رو به من ایستاده
با پیراهنی پاره شده
که بوی نخل های مثل تو را می دهد
پرنده ای کنار کلمات گم شده ی پلاکت
آواز می خواند
آن قدر که پروانه های خشک شده ی لابه لای دفترم
دیوانه می شوند.
به تو نزدیک تر شده ام
سوار قایق این مرد جنوبی
(کارون) خودمانی تر می شود
و می شود ساده تر حرف زد
این جا همه تو را می شناسند
حتی ریسه های میدان شهر
پلاکاردهای تا هنوز مانده
و نخل های خرما مرده-
حالا سالهاست که از تو بی خبرم
ولی اینجا
همه تو را می شناسند.
جلیل الیاسی-سر پل ذهاب
 
 
حاشیه
 
4
نسل صبر
ای روح آفتاب
بر پهنه ی زار خلوت تاریک من
بی تاب تر،
بتاب!
من با شکوه نام تو لب باز کرده ام
شعری به نام تو
آغاز کرده ام...
جایی که نام تو
با سال های تلخ و پریشان عمر من
گاهی برابر است...
این جا هنوز هم
تمام هیبت نامت برای من
هم سنگ بازگشت پلاکی ست
بی بدن!!
این جا
گاهی هنوز هم
خود را میان مردمی از نسل عشق و صبر
-یعقوب های مانده در افسون پیرهن-
احساس می کنم...
بهزاد بیگلی-زنجان
برای مفقود الاثرها
 
 
حاشیه
 
5
تو را نمی شود ندیده گرفت
از بند بند تو
که هنوز به دست نیامده
نمی توان گفت تا شعری شوی
حتی اگر کنگره ها را خرج کنند
باز پل توجیبی بچه هایت کم و زیاد نمی شود
*
می گویند
گلوله پشت گلوله خوردی
تا قد بکشی
مادرت در قاب عکس های خانه
دنبال استخوانت می گردد
-آدم توی عکس هیچ وقت پیر نمی شود
اما تو تا استخوان ترکاندی
مادرت سفید شد و به خواب رفت
شاید برای یک بار
خوابت را بمیرد
*
آن قدرقد کشیدی
که در هیچ گودالی نمی شود تو را دید
تو را نمی شود ندیده گرفت
حتی اگر کنگره ها شعر شوند
باز بند بند تو به دست نمی آید
محسن رزوان-تهران
تقدیم به تمامی شهیدان جاوید الاثر
....
1  2  3  4  5  6  7  8  9  10