مثنوی

 1

بابای من باش
تقدیم به خانواده شهدای مفقود الاثر
ای پیش پرواز کبوترهای زخمی!
بابای مفقود لاثر! بابای زخمی!
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی! کی از حال و هوای خانه غم پر
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می‌داد
مادر نشانم عکس توی قاب می‌داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته‌ها سرکوب خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی!
خب یک تکانی لااقل مرد حسابی!
یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو!
از سیم های خاردار قاب رد شو!
برگرد! تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد! تنها جای من باش
ای دست‌هایت آرزوی دست‌هایم
ناز و ادایم مانده روی دست‌هایم
شاید تو هم شرمنده‌ی یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی‌نشان و بی‌پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه‌‌ای که توی تار عنکبوت است
امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی!
ای عکس‌هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم‌الاثر باش!
عظیم زارع
 
 
حاشیه
 
2
 به جستجوی من و پاره های من نروید
برای گم شده تن در پی کفن نروید
به مادرم بنویسید جای من خوب است
که بی نشانه شدن در همین وطن خوب است
در این حدود من پار ه پاره خوشبختم
در آستان خدا بی کفن شدن خوب است
 
 
حاشیه
 
3
مثنوی غریب
ای گل سرخ بهشتی! به چمن آمده ای
ای مسافر! به غریبی ز وطن آمده ای
خبر آمد که تو عاشق شده بودی یک روز
داغ این ایل شقایق شده بودی یک روز
خبر آمد که شفق دست به دامان تو بود
صبح، یک واهمه از شام غریبان تو بود
هشت آیینه به تکرار خدا دل بستی
جلوه ها دیدی و بر نقش لقا دل بستی
تو که رفتی «به در میکده خواب آلوده»
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
تو به میعاد تماشایی باران رفتی
گل من-خوب به تقدیس بهاران رفتی
راز دریا دلی خیبر و مجنون بودی
یک جهان چشم، شبی اشک و شبی خون بودی
هدیه ای بود شهادت که ز عرش آوردند
حله ای بود که بر پیکر پاکان کردند
آیه ای بود که شد مصحف بیداری ها
معرفت نامه ی خونرنگ علمداری ها
راه معراج، که از فاصله ی دور گذشت
رفعت خاک که با قافله نور گذشت
لاله ها را هنر داغ و شهادت دادند
باغ را فرصت باران و طراوت دادند
عارفان، بی می و سجاده عبادت نکنند
جز به خوناب جگر غسل شهادت نکنند
وای ما، مانده به تلواسه بی درد شدن
خنجر واقعه در پنجه نامرد شدن
هجرتی تازه نکردیم، سفر زندانی است
پای این قافله راهگذر زندانی است
شب، سکوتی است که در پنجره ها افتاده است
تا ز خورشید نگوییم، سحر زندانی است
چه کسی آن طرف فاصله را می فهمد
روزگاریست که... درچشم نظر زندانی است
باز مولاست که با چاه سخن می گوید
علی از غربت و مظلوم شدن می گوید
بشکند پای، گر از راه خطر خسته شود
ننگمان باد، اگر دست علی بسته شود
کوفه ارزانی آنها که علی نشناسند
ساربان جمل واقعه خناسند
باز دست جملی ها علم تزویر است
باز قرآن مجسم، هدف شمشیر است
باز میعاد خوارج سحر و محراب است
فتنه بیدار نشسته است، مگو در خواب است
اگر از پا ننشستیم برادر! مردیم
عهدمان را نشکستیم برادر! مردیم
گوهر گمشده عشق، چه دریا شده ای!
سبزه دشت شهادت، چه مصفا شده ای!
ای گل سرخ بهشتی! به چمن آمده ای...
ای مسافر...! به غریبی ز وطن آمده ای...
جعفر رسول زاده(آشفته)
 
 
حاشیه
 
4
          کیست پرسد حال این دیوانه را                 
حال ازیاران عقب افتاده را
حال غربت در میان خانه را                     
حال و روز شمع بی پروانه را
شمع ها از فتنه ها خاموش شد               
چشمها معطوف رقص نور شد
از شهیدان استخوانها بازگشت            
روضه های بی کسی سر باز گشت..
 
 
حاشیه
 
5
مادری کنار عکس پسرش نشسته غمگین
میگه آی گلم نشسته تو گلوم یه بغض سنگین
دلم از دوریت گرفته لحظه ها رو می شمارم           
که نشونی یا پلاکی برام از پیشت بیارن
بخدا دلم گرفته نه کسی نه هم زبونی                      
هنوزم میگم که شاید بیای و پیشم بمونی
هنوزم دارن میارن کاروانی از شقایق                        
کاروان بی نشونو همگی لاله عاشق
شهرمون پر از گناهه کارمون غصه و آهه                        
بخدا زندگی ما بدون شما تباهه
پسرم حرفم تمومه حرف اخر یه کلومه                
چشم من به در می مونه تا بیاد ازت نشونه
شهدا میون سنگر شور یازهرا گرفتن                         
همگی برا شهادت مدد از مولا گرفتن
آی قصه قصه قصه ، داد میزنه یه عاشق
میگه شهید آوردند ، بازم گل شقایق
شهیدایی که بودند همه جوون بی باک
بر گشتن ، ولی اینبار همه بدون پلاک
پلا ک هاشون جا مونده ، گم کردند خیلی آسون
بعضیاشون تو اروند بعضیا هم تو مجنون
پلاکایی که شاید همه باشن بازیچه
بعضیاشون هنوزم مخفی اند تو شلمچه
نگاه کنید رو طابوت چقدر قشنگ نوشتن
انگاری رو هر کدوم فقط یه اسم نوشتن
 
.... 
 

1  2