قصیده و غزل

 روشن رد پا
جاده باز است تا شهادت هست، کفش های من و تو وامانده است
بندها را ببند، راه بیفت، جاده چندی ست بی صدا مانده است
بوی«ای کاش» می دهد چشمت، شور، شیرین ترین بهانه توست
هی دریغ و دریغ، حسرت تیغ، تیغ در این میانه ها مانده است
سایه های فریب و آه دریغ، هی به دنبال کفش می آیید
تا نگیری تو دست و پایت را، تا نگویی به سر، چرا مانده است
ظلمت چشمهات می نالد، هیچ فانوس بخت روشن نیست
چشم امید بسته ای به کجا، روشن رد پا تو را مانده است
رمل های شهید می ریزند، نور خود را به پای رفتن تو
تا بجنبی به خویش پا رفته است، سوی آنجا که رد پا مانده است
رمل های شهید بیدارند، می شمارند وقت شن ها را
تا بیاید کسی شهادت را، تا بیاید کسی که جامانده است
پیام به مناسبت تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام در آمل
 
حاشیه
 
سکوت و فاصله
یا هیچ گاه، حس کبوتر نداشتم
یا خواستم پرنده شوم، پر نداشتم
تو، بال و پر زدی و رسیدی به آسمان
من، دست از حضیض زمین بر نداشتم
تو، جز جنون و عشق و خطر در سرت نبود
من، جز سکوت و فاصله، در سر نداشتم
روزی که روی شانه ی شاین شهر دیدمت
انگار مسخ بودم و پیکر نداشتم
یک مشت، استخوان و پلاکی که سوخته ست
گفتند این تو هستی و باور نداشتم
ای کاش! هیچ گاه نمی دیدم، این تو را
ای کاش! هیچ گاه برادر نداشتم
مریم زماندان
 
حاشیه
 
هزار منقل و اسفند
درخت ها به نماز ایستاده‌اند تنت را
و بارهای مسافر شمیم پیرهنت را
به انتظار نشسته‌اند کاسبان تهی‌دست
عزیزوار به بازار مصر آمدنت را
چنان سبک شده‌اند بی‌پلاک و نام و نشانی
که روی دست گرفته است آسمان بدنت را
به روی دست می‌آیی و بی‌نشانه من اما
اگر به خانه بیایی صدای در زدنت را
نمی‌شود نشناسم، نمی‌شود نشناسند
تمام یافته‌هایم به عطر و بو کفنت را
تو می‌شود پس از این سال‌ها به یاد نیاری
میان این‌ همه گل‌های تازه یاسمنت را
به پیش‌باز می‌آیم هزار منقل و اسپند
گرفته‌اند در آغوش مادرانه تنت را
پانته‌آ صفایی
 
حاشیه
 
برای گمنام های نام آور و نام آوران گمنام
بگو چگونه بگیرم نشان بهارت را
بهار یاد تو این کهنه یادگارت را
چقدر خیره بمانم به جاده خورشید
هنوز می شود آیا که انتظارات را...؟
چه می‌شود که بیایی و دست خسته من
غزل غزل بتکاند ز تن غبارت را
برای آنکه بیابم تو را نفهمیدم
سراغ واژه بگیرم و یا تبارت را
من از اهالی این کوچه‌های شب زده‌ام
که گم نموده دلم چرخه مدارت را
چقدر دربه‌در شعر خویشتن باشم
مگر بیابم از آیینه اعتبارت را...
رضا حساس
 
حاشیه
 
یعقوب ها پیراهنت را دوست دارند
شاعرترین ها دیدنت را دوست دارند
ای آن که از خون تنت یاقوت رویید
این خاک ها هرم تنت را دوست دارند
نفرین به آنهایی که یک عمر است، یکریز
در خاک و خون غلتیدنت را دوست دارند
نفرین به آنها که نمی خواهند باشی
آنها که فصل رفتنت را دوست دارند
یوسف! برادرها پشیمانند برگرد
یعقوب ها برگشتنت را دوست دارند
حامد شاهین مهر
...................................................................................

1  2  3  4