از فرانکفورت تا رقه

از فرانکفورت تا رقه
از فرانکفورت تا رقه
  • هادی معصومی زارع
  • خط مقدم
  • ۸ خرداد ۱۴۰۲
  • 412
  • 9786227510171

زندگی فردی و تشکيلاتی یک داعشی چه رنگ و بویی دارد؟ آیا او از ابتدا اینگونه بوده و همینطور می اندیشیده یا به تدریج تغییر کرده و یا شاید هم به ناگهان؟ دلیل جنگ و خونریزی یک داعشی برای باور سرتاسر دروغش است یا ایمان کذبش؟ شاید هم قصد همنشینی با پیامبر خیالی خود را با خون و خونریزی دارد؟

اینها تمام سوالاتی است که همه ما از زمانی که اسمی به نام داعش برایمان آشنا شد برایمان پیش آمده است. پس نظرتان چیست تا جواب اینها را از زبان یک داعشی بعد از مصاحبه با او بدانیم! کتاب "از فرانکفورت تا رقه" با تلاش هادی معصومی زارع به سراغ گفت و گو با اعضای داعش رفته است و حال این صحبت ها توسط انتشارات خط مقدم در قطع رقعی و با 412 صفحه به چاپ رسیده است.

آنچه پیش روی مخاطب است، بخشی از ده ها مصاحبه با جهادگرایان سلفی و خانواده های ایشان است که نویسنده برای دست یابی به هر یک از آنها، سختی ها و ناملایمات زیادی را به جان خریده و برای برخی حتی تادم مرگ؛ تا آغوش انتحاری ها و قناصه ها رفته است.

این پژوهشگر ایرانی، به رغم داشتن روابط و ارتباطات گسترده در کشوری که به شیعه بودن و گستردگی روابط با ایران شهرت یافته، همواره با خیل عظیمی از مشکلات و سنگ اندازی ها مواجه بوده است.

گفتنی است مدیران میانی در عراق که از قضا همه کارهی امورند، تلاش های زیادی می کردند تا کار این پژوهشگر پیش نرود؛ برای نمونه، ساعت ها انتظار و معطلی در گیت ورودی فلان زندان بغداد رخ می داد! چرا؟ چون فلان مسئول مهم در عدلیهای عراق، عقبهی بعث گرایی داشته و کماکان دل خوشی از ایرانی ها ندارد!

حسب دستور مقام بالاتر موظف بود کارت را راه بیندازد؛ اما در عمل، کاری می کرد تا خودت پشیمان شوی و راهت را بکشی و بروی؛ در حالی که آغوشش به روی شبکه های عربی منطقه و فعالان و پژوهشگران غربی، به گرمی باز بود و دست به سینه در برابرشان خم و راست میشد... بگذریم!

در هر صورت، این کم لطفیها منجر به آن نشد که این جوان سمج و کنجکاو، از پیگیری های خود دست بردارد؛ چه آنکه میدید در کشورش فقیر شناختی و معرفتی گل درشتی در خصوص جهادگرایی سلفی وجود دارد که جز با مطالعات میدانی جبران شدنی نیست!

باور نویسنده، این بود که نمی توان چنین پدیده ی ژرفی را از پشت صفحه ی رایانه تحلیل و تماشا کردا نمیشد باور کرد انسانی که به آغوش مرگ میرود، مزدور باشد؛ یا تنها برای پول و مال دنیا، چوب حراج بر متاع جان خویش بزند! احساس میکرد پشت این چهره مخوف و هولناک باید عاشقانه هایی نیز جریان داشته باشد؛ مخلوق الهی که نمی تواند سراسر بغض و کینه باشد؛ که او، هم وامدار جلال است و هم پرده دار جمال!

همه چیز زیر سر ایران است...!
در خصوص ایران هم تشکیلات داعش و رسانه هایشان، این طور تبلیغ می کردند که ایران، حاکم حقیقی عراق است و مردم عراق و سوریه را میکشد و اگر ایران نبود، این همه مصیبت در این دو کشور اتفاق نمی افتاد. در عمل هم با همین حرف ها موفق به جذب نیرو و کسب محبوبیت در میان مردم می شدند.

تمرکز اصلی آنها، بر ایران هراسی و شیعه هراسی بود. به مردم می گفتند ما آمده ایم شما را از شر شیعیان و ایرانی ها نجات بدهیم. برای همین هم بخشی از مردم، از آنها استقبال کردند و زمینه ی مناسبی برای فعالیت آنها فراهم آوردند.

صفحه 60 کتاب از فرانکفورت تا رقه

عضویت در داعش یک زن عاشق:
همان طور که میگفتم، من دانشجوی رشته ی فقه بودم و از دیگر اعضای خانواده ام متدین تر بودم و انگیزه های دینی قوی تری داشتم. با توجه به تحولات عراق و سوریه و درگیری هایی که آن زمان در استان الانبار میان برخی عشایر و دولت مرکزی درگرفته بود، پرسش های زیادی در خصوصجهاد، شهادت و مسائلی از این دست در سر داشتم که برای برخی شان به جواب قانع کننده ای نرسیده بودم.

معمولا در مطالعات کتابخانه ای همجوابی برای آنها نمی یافتم. در همین احوال بود که حسابی در شبکه ی فیس بوک باز کردم و جهان جدیدی از اطلاعات را فراروی خود دیدم.

در یکی از روزها که مشغول بحث در خصوص جهاد و شهادت بودم، به یک حساب فیس بوکی با نام مستعار ابواسامة البغدادی برخوردم که بعدها فهمیدم نام حقیقی صاحب آن، عبدالرحمن فاضل، از اهالی بغداد، است. او در آن زمان، مسئول ایستگاه عملیاتی دولت اسلامی عراق در محلهى الجهاد بغداد بود.

پست های حساب او، برایم بسیار جالب توجه و جذاب بود. برای همین، با او ارتباط مستقیم برقرار کردم، و با یکدیگر در خصوص مسائل مورد علاقه ام چون جهاد، شهادت و ... بحث و گفت وگو میکردیم. تا اینکه از لابه لای حرف هایش مطلع شدم که عضو گروه دولت اسلامی ست. این، مرا کنجکاوتر و شیفته تر کرد.

برای همین، از او در خصوص دولت اسلامی و اصول عملیات استشهادی و چرایی اجرای این عملیات ها از سوی اعضای این گروه می پرسیدم در آخر فرار کردم تا به او برسم....

صفحه 316 کتاب از فرانکفورت تا رقه

عضویتی از جنس تفکرات:
قطعا انگیزه ی او، نه مادی یا اقتصادی، که کاملا اعتقادی بود. او در شهر آدم سرشناسی بود و ماهانه از دولت عراق، بیشتر از یک میلیون دینار حقوق دریافت می کرد؛ در کنار آن هم به کار کشاورزی مشغول بود. پس درآمد کمی نداشت. حالا بماند که بیشتر درآمدش را خرج مادر پیرش و دو خواهرش میکرد و چیز چندانی به ما نمی رسید!

واقعا نمیدانم چه شد که این طور شد؛ انگار او را سحر کرده بودند. آنها به قدری نفوذ کلام داشتند که وقتی با شما صحبت می کردند، سریع شما را قانع می کردند. برای مثال «میگفتند همراه ما باش تا وارد بهشت بشوی، و خدا، حوریان بهشتی به تو بدهد، و تمام خانواده ات هم وارد بهشت شوند...»، و از این حرفها!

تشکیلات، به من وابوعلوش و دخترم فاطمه که مجرد و در خانه بود، مجموعا حدود ۱۶۰ یا ۱۷۰ هزار یا نهایتا ۲۰۰ هزار دینار در ماه پرداخت میکرد؛ تقریبا برای هر یک مان، ۶۴ هزار دینارا هر دو ماه هم در حدود یک کیلو شکر، یک کیلو برنج و یک صابون و نصفی هم سهمیهی غیرنقدی داشتیم. . .

به نظرتو منطقی بود که برای این پول ناچیز و این کمک های کم ارزش به داعش بپیوندد؟ وضعیت خانه و زندگی مان را نگاه کن! با عضویت ابوعلوش در داعش، هیچ چیزی در زندگی مان عوض نشد؛ نه طلایی برایمان خرید، نه توانست امکاناتی فراهم آورد و ما را خوشحال کند و...
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.