English
به پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود

پای صحبت خواهر شهید

  باغ سرسبز و زیبایی بود. شاخه‌ها را کنار زدم. حضرت امام خمینی (ره) را دیدم که در وسط باغ نشسته بودند. تا چشمشان به من افتاد، فرمودند: دخترم! جلوتر بیا.

   نزدیک‌تر رفتم. گوشواره‌ای را از داخل جعبه‌ای که در کنارشان بود بیرون آورد و به طرف من گرفته و فرمودند: دخترم!‌ این برای تو است.
   گفتم: مال من؟!

   فرمودند:‌ آری دخترم.

   سپس ایشان شروع به گریه کردند. گفتم: اماما! چرا گریه می‌کنید؟

   فرمودند: مگر نمی‌دانی امروز پنج‌شنبه است و باید یاد شهیدان کرد؟

   از خواب پریدم. اما از خوابی که دیده بودم،‌ چیز زیادی نفهمیدم....

   آخرین باری که عازم منطقه بود، برگشت و با حالت خاصی گفت: شما هم به زودی جزء خانواده شهدا خواهید شد.

   از این حرف غیرمنتظره جلال تنم لرزید و بی‌اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد، اما او نتوانست در آخرین رفتنش هم، ناراحتی مرا تحمل کند و با طبع شوخی که داشت مرا وادار به خنده کرد:

ـ خواهر!‌ شوخی کردم ما کجا شهادت کجا! من که لیاقت شهادت ندارم.

   اما من می‌دانستم که او لایق شهادت است، چرا که اعمال و رفتارش چنین گواهی می‌داد.

   تا فرصت را مناسب می‌دید مرا به رعایت حجاب و استواربودن در مصائب زندگی سفارش می‌کرد و می‌گفت:

   مبادا مسائل پیش پا افتاده و زود‌گذر زندگی تو را مشغول خود سازد. آن‌چه ماندنی است، ایمان، تقوی،‌ ایثار و کمک کردن به دیگران است. سعی کن از تو نرنجند،‌ حتی در مقابل دیگران خوبی کن تا آن‌ها به اشتباهشان پی ببرند...

   شبی که برای جلال شب آخر بود، در خواب دیدم که سوار بر تویوتا بر افق می‌تازد. هر چه دنبالش دویدم به گردش هم نرسیدم. ایستادم،‌ چشمم به دسته‌گل زیبایی افتاد که کنارم بود. تا خواستم ببویمش،‌ پرپر شد و به زمین ریخت. صبح پنج‌شنبه که در دبیرستان خبر شهادت جلال را به من دادند،‌ تمام خواب‌ها برایم تفسیر شد. حال بر خود می‌بالم که خواهر چنین شهید بزرگواری هستم و به پدر و مادرم تبریک می‌گویم که چنین فرزند دلاوری را تربیت و تحویل جامعه داده‌اند. به تمام خواهران توصیه می‌کنم که جهت حراست از خون شهدا، به رعایت حجاب توجه وافری داشته باشند.

کلیه حقوق این وب‌سایت متعلق به کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح می‌باشد.