English
به پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود

قطعات ادبی

چکامه دلتنگی‌ها
   دست‌های تو منتهای دلتنگی من است. و اکنون تو تمام دلتنگی مرا با خود می‌بری. خاک آیا تو را دوست‌تر خواهد داشت؟ بی‌گمان چیزی در آن‌سوی افق دیده‌ای که چشم را از دیدن جهان فروبسته‌ای. با من بگو افق‌های دلتنگی تو کدام سوست. لحظه‌های تو روح مرا تا رویای دلتنگی برد. آن‌هنگام که چشم‌هایت را ازما دریغ کردی. جلال؛‌ ای تمام قامت جلال! ای شکوه بی‌پایان.
با من بگو چه رازی بود که گام‌هایت تو را تا خاکریزها برد و چه اندوهی بود که تاب ماندن را از تو گرفت. و در آن دقایق داغ تنهایی،‌ هان با من بگو چگونه خویشتن را به شط جاودانه آسمان انداختی؟
   شهیدان با تو چه گفتند و تو چه شنیدی؟
   درد صابری را چه کسی حس می‌کرد و راز عباس بی‌دست را چه کسی می‌فهمد؟
   مردمان به دیوار بی‌تفاوتی خویش تکیه دادند. زمان مدام از سر ثانیه‌ها می‌گذرد اما تو همه چیز را با خود برده‌ای حتی حس ناب گریستن را. اکنون شانه‌هایم برای چه کسی تکان خواهند خورد؟
 
به بهای شهادت...
   سلام بر سال‌های عشق و حماسه و تفنگ. سلام بر پیشانی‌های بی‌خیال قناسه!‌
... اما امروز سال‌هاست که از حماسه عاشقانه مجنون‌های بیابانگرد می‌گذرد. همان‌ها که طاقت صبر را هم سرآورده‌اند. همان‌ها که خورشید را شرمنده تلألو خودشان ساختند. همانانی‌که لیلی‌شان شهید سرجدای کربلا بود. حسین (ع)!
   همانان‌ که برای شهادت هیچ‌وقت نوبت را رعایت نکردند. همانان که بعد از 12 سال پیکر مطهرشان به وطن برمی‌گردد. همانان که مملکت امام زمان را بیمه کردند و حالا طایفه‌ای از "بنی‌اسد" عزم خود را جزم کرده‌اند تا عاشقان سرگشته کربلا را به شهرهایشان برگردانند،‌ تا بدین‌وسیله به آنان بگویند که شما را از یاد نمی‌بریم. ما شما را در خاطره‌هایمان نه،‌ در عقل و جان دلمان محفوظ می‌داریم. ما شما را جان می‌دانیم. ما شما را سرمشق قرار می‌دهیم. آنان آمدند تا یاد و خاطره جاوید شهیدان را فریاد بزنند و در راه عشق به شما و مولایتان از جان و سر خود هم گذشتند. پاهای خود را به میدان مین سپردند و یا زهرا‌گویان به دیدار یار راه یافتند.
   جلال تو بسیجی مخلصی بودی که با وجود قبول‌شدن در کنکور سراسری دانشگاه،‌ پای در عرصه عشق و شهادت نهاد و در راه بازگرداندن پیکر یوسف‌های گم‌گشته این ملت به آرزوی دیرین خود که همانا لقای معبود و دیدار معبود و دیدار مولایت حسین (ع) بود رسیدی. او در کربلای مهران و در ارتفاعات "قلاویزان"‌ در ظهر پنج‌شنبه سی‌ام شهریور 74 در حالی که آخرین قطعه از پیکر مطهر عزیزی از مجاهدان فی‌سبیل‌الله را از زیر خروارها خاک و میدان مین بیرون می‌آورد و‌ آخرین استخوان‌های شهید بزرگواری را در داخل کیسه‌های مخصوص قرار می‌داد،‌ بسان کبوتری در خون خویش غوطه خورد و با کاروانیان به خدا پیوسته سال‌‌های جنگ همراه و همگام شد.
   آری شهید "جلال شعبانی" خالصانه قدم در راهی پر مخاطره نهاد و با شهادتش فریاد زد:‌ "در باغ شهادت باز، ‌باز است." جلال مظلومانه شهید شد اما به بهایی بزرگ،‌ شهادت در راه خدا! و شهادت در این روزگار نعمتی نیست که به هر کسی عطا کنند.
 
  آفتاب شهادت غروب کرده و شفق رنگ باخته است، مهتابِ جانبازی نیمه‌جان شده و ستارگان جراحت کم‌سو گشته و با ظلمت آسمان در نبردی سرد به‌سرمی‌برند. زمین را تب گناه گرفته و زمانه در شعله‌های سرکش بی‌مهری می‌سوزد، دست‌هایمان دارند سمت بهشتی قنوت را فراموش می‌کنند، لب‌هایمان کم‌کم عطر صلوات را از یاد می‌برند و هر لب که از عشق می‌گوید و خود را با رایحه تکبیر متبرک می‌سازد، دوخته می‌شود. سخن عشق گفتن قلیل شده و عشق سخن‌گفتن کثیر، خزف بر لعل پیشی گرفته و تغابن مفهوم خود را از دست داده است.
   هر دلی که عاشق است، با تیر تهمت مجروح می‌شود و هر سری که سودایی معرفت خدا  اهل‌بیت (ع) می‌شود به بالای دار افترا و بهتان سپرده می‌شود. غریب‌غوغایی است و عجیب طوفانی.
   سپاه شب با چکمه‌های سیاه خود بر بسیط روشن زمین رژه رفته و وجود نازنین نور را لگدمال می‌کنند و در حسرت دسترسی به خورشید در تلاشند تا به زعم خود فتیله‌اش را پایین بکشند.
   سجاده‌‌ها در انزوای غریبی می‌سوزند و افق‌های عطر‌آمیز رحمت و رأفت ابراندود می‌شوند. مسجدها در کوچه‌پس‌کوچه‌های فراموشی و پیچ‌و‌خم‌‌های انزوا و معصومیت مانده‌اند، سکوت بر گستره شهر سایه گسترده است.
   کفش‌هایمان انگار راه مسجد را گم کرده‌اند و مأذنه‌های شهادت از بلال‌های عشق تهی گشته است. مدینه فاضله دل‌ها در حسرت زلال اَسْهَدِ بلال عشق، در سوز و گدازند تا باده شین شهادت (اشهد) را با ساغر سین بلال سر کشند. عینک‌های ضدآفتابمان دیگر مانع از رؤیت حقیقت شده است. گلبرگ‌های ارزش‌مان را از دفتر دیروزمان کنده‌اند و روی آن معادلات ضدارزش امروزمان را نوشته‌اند.
   قداست عشق تهدید می‌شود و فضیلت عرفان تخریب. آه چه غربت غریبی است برادر! چه روزگار عجیبی! باغ شهادت پاییزی شده و درخت‌ها فرصت تنفس ندارند. بهار دارد از کتیبه فصل‌ها پاک می‌شود. در برگ‌ریزان شهادت که هیچ امیدی به رویش نیست، شقایق‌هایی می‌دمند که بعید از تصورند و دور از محاسبه؛ اما هر محالی به دست دوست ممکن است و این‌بار نیز تداخل فصل در فصل و در نهایت وصل در فصل.
   آری تفحص بهاری است در پاییز شهادت که گاه‌گاهی نسیم آن لاله می‌پرورد و در روزگار غربت شهادت قربتی ایجاد می‌کند. از قدح قربت کسانی همچو (جلال شعبانی) سیراب می‌شوند که در زمره تشنگان وصلند.
 
پگاه
نفس که می‌کشم از سینه آه می‌آید/ از این نفس همه بوی گناه می‌آید
گذشت عمری و داغت به سینه پابرجاست/  هنوز بوی تو از پایگاه می‌آید
از آن زمان که غنودی به دامن مهتاب/خدای هم به تماشای ماه می‌آید
جلال در دل من بی تو نیست رنگ صفا/ببین که سیل سرشکم گواه می‌آید
اگرچه شب‌زدگان بسته‌اند بار سفر/نشسته‌ایم که آیا پگاه می‌آید؟
محمدباقر احمدی
 
در سوگ شهادت
رفتند عاشقان خدا از دیار ما                          
از حد خود گذشت غم بی‌شمار ما
دلهایمان به همره این کاروان برفت                   
در ره بماند دیده امیدوار ما
یک عده یافت مقصد و مقصود خویش را              
واحسرتا!‌ به سر نرسید انتظار ما
عمری پی وصال دویدیم و عاقبت                     
اندر فراق سوخت دل داغ‌دار ما
یاران ز قید و بند علایق رها شدند                    
ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما
رخت سفر ببسته و رفتند عارفان                      
ای وای ما که گشت علایق حصار ما
هرکس که از  علایق هستی نشسته دست            
گفتا خدای عشق که ناید به کار ما
نام و نشان و مرتبت جاودان گرفت                  
گمنام شد هرآن که در این روزگارما
افسوس،‌ روزگار شهادت به سر رسید               
سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما
امروز ما به سوگ شهادت نشسته‌ایم                 
خون می‌چکد ز چشم تر اشک‌بار ما
غیر از خدا کسی خبر از درد ما نداشت            
کو آن  دلی که درک کند انکسار ما
دیگر تمام غافله‌ها کوچ کرده‌اند                     
بر جای مانده است تن زخم‌دار ما
ای همرهان کوی دل آیا مگر نبود                 
با هم طریق عشق سپردن قرار ما
ای راهیان کوی محبت سفر به خیر               
تا باز کی به سوی هم افتد گذار ما
ای جبهه!‌ ای مدینه والای فاضله!                 
وی جلوه‌گاه عشق! تو ای اعتبار ما
دزفول ای هماره دیار مقاومت                    
وی مجد و عزت و شرف و افتخار ما
ما از دیار پاک تو جبراً‌ جدا شدیم                     
در دستمان نبود بلی اختیار ما
ای دشت‌های داغ جنوب ای شیارها                   
وی سینه تو عرصه‌گه کارزار ما
بار دگر به جامعه کوفیان پست                         
از بخت بد فتاد برادر گذار ما
ناباورانه راهی این خاکدان شدیم                      
بود این‌چنین مشیت پروردگار ما
بگذار جاهلان زمین و زمان هنوز                     
خندند بر شهادت مظلوم‌وار ما
با چشم دل نگر که مفصل حکایتی است            
سوز نهان و اشک تر آشکار ما                                                                         
صمد قاسم‌پور
 
منبع:
پرواز دل "شهید جلال شعبانی"، ستادکل نیروهای مسلح "کمیته جستجوی مفقودین"
سایت صبح
 
کلیه حقوق این وب‌سایت متعلق به کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح می‌باشد.