انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ

التوبة    آیه  41

به جنگ بروید خواه بر شما آسان باشد خواه دشوار ، و با مال و جان ، خویش در راه خدا جهاد کنید اگر بدانید خیر شما در این است

Go forth light and heavy, and strive hard in Allah@s way with your property and your persons; this is better for you, if you know.

 

ترجمه ها:

 ترجمه فولادوند
سبکبار و گرانبار، بسیج شوید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید. اگر بدانید، این براى شما بهتر است.

ترجمه مجتبوی
سبکبار و گرانبار [براى جهاد] بیرون روید و با مالها و جانهاى خویش در راه خدا جهاد کنید، که این براى شما بهتر است، اگر مى‏دانستید.

ترجمه مشکینی
سبکبار و سنگین‏بار (سواره و پیاده، یا جوان و پیر به سوى میدان جهاد) کوچ کنید و با اموال و جان‏هاى خود در راه خدا جهاد نمایید، که این براى شما بهتر است، اگر بدانید.

ترجمه بهرام پور
سبکبار و گرانبار [براى جهاد] بیرون روید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید که این برایتان بهتر است اگر بدانید.

 

تفاسیر:

تفسیر مجمع البیان
تفسیر المیزان
تفسیر نور
تفسیر اطیب البیان
تفسیر کشاف
تفسیر نمونه

حاشیه

 تفسیر مجمع البیان
- هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید! شما را چه شده‏است که چون به شما گفته مى‏شود: [به پا خیزید و] در راه خدا [براى جهاد] بیرون روید، بر زمین سنگینى مى‏کنید [و سرعت به خرج نمى‏دهید]؟! آیا به جاى [سراى جاودانه ]آخرت به زندگى این جهان دل خوش داشته‏اید؟! پس [بهوش باشید که‏] کالا [و بهره‏ورى ]زندگى این جهان در برابر [سراى ]آخرت جز اندکى نیست. 39 - اگر [براى جهاد در راه خدا] حرکت نکنید [بدانید که خدا ]شما را به عذابى دردناک کیفر مى‏کند و گروهى غیر از شما را جایگزین شما مى‏سازد، و [شما با این سستى در انجام فرمان خدا] هیج زیانى به او نخواهید رسانید و [بدانید که ]خدا بر هر چیزى تواناست. 40 - [به پاخیزید و در انجام فرمان خدا پیامبرش را یارى رسانید ]اگر شما او را یارى نکنید، بى‏گمان خدا، [یاریش خواهد نمود، همان گونه که در سخت ترین روزها ]او را یارى کرد؛ هنگامى که کسانى که کفر ورزیده بودند، او را [از شهر و دیارش ]بیرون کردند، در حالى که او نفر دوّم از دو تن بود، آنگاه که آن دو در غار [ثور ]بودند، زمانى که او به همراه [نگران‏] خود مى‏گفت: اندوه به دل راه مده که خدا با ماست. پس خدا آرامشِ خود را بر [قلب مصفّاى‏] او فرو فرستاد، و با لشکریانى که شما آنها را نمى‏دیدید او را نیرو بخشید و گفتار کسانى را که کفر ورزیدند پست‏تر ساخت [و نقشه‏هایشان را به شکست کشاند؛] و سخن خدا [و دین و آیین او] است که برتر [و والاتر] است، و [بهوش باشید که‏] خدا شکست ناپذیر و فرزانه است. 41 - [همگى شما در راه خدا به پا خیزید و] سبکبار و گرانبار بیرون روید و باداراییها و جانهایتان در راه خدا جهاد نمایید؛ [چرا که ]اگر بدانید، این [کار] براى شما بهتر است. 42 - [امّا برخى این گونه‏اند که‏] اگر بهره‏اى نزدیک [و در دسترس ]و سفرى [کوتاه و ]آسان [در پیش‏] باشد [براى بهره‏ورى از دنیا] از تو پیروى مى‏کنند؛ امّا [اینک ]راه دشوار [تبوک‏] بر آنان دور مى‏نماید [و در پى بهانه‏اند]. و به زودى به خدا سوگند یاد خواهند کرد که اگر مى‏توانستیم به همراه شما بیرون مى‏آمدیم. آنان [با این بهانه جویى‏ها و نافرمانى‏ها در حقیقت ]خود را به هلاکت مى‏افکنند، و خدا مى‏داند که آنان دروغگویند. 43 - خدایت تو را ببخشاید [و از تو بگذرد] چرا پیش از آن که [راستى و درستى ]کسانى که راست مى‏گفتند بر تو پدیدار گردد و درغگویان را بشناسى، به آنان اجازه [ماندن در «مدینه» را] دادى؟! 44 - آن کسانى که به خدا و روز باز پسین ایمان مى‏آورند، در این که به وسیله دارایى‏ها و جان‏هایشان [در راه خدا] جهاد نمایند، [بهانه نمى‏تراشند و براى ترک جهاد ]اجازه نمى‏طلبند؛ و[بهوش که ]خدا به [اندیشه و عملکرد] پروا پیشگان داناست. 45 - تنها کسانى از تو [اى پیامبر!] اجازه مى‏خواهند، که به خدا و روز بازپسین ایمان نمى‏آورند و دل‏هایشان به [آفت‏] تردید گرفتار آمده است؛ پس اینانند که در تردید خود سرگردانند. نگرشى بر واژه‏ها نفر: بیرون رفتن براى جهاد. تثاقل: کندى نمودن و سستى کردن. متاع: بهره بردن از نعمت‏هایى که براى حواس ظاهرى است. ونیز به مفهوم کالا آمده است. استبدال: کسى یا چیزى را جایگزین دیگرى ساختن. قاصد: مقصد و هدفى که راهش کوتاه و آسان باشد. شقّة: سرزمین دورى که رسیدن به آن براى سوار سخت و دشوار باشد. و نیز ممکن است به مفهوم رنج و سختى باشد. و به مفهوم سفر و مسافت نیز آمده است. شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود نخستین آیه مورد بحث آورده‏اند که چون پیامبر گرامى از طایف بازگشت، فرمان پیکار با رومیان را صادر کرد، و از آنجایى که این جریان هنگام رسیدن میوه‏ها بود، مردم مسلمان دوست داشتند که آن فصل را در خانه‏ها و بوستان‏هاى خویش باشند و محصول باغ‏ها و فراورده‏هاى کشاورزى را برداشت نمایند و رفتن به میدان کارزار بر ایشان دشوار مى‏نمود. آن حضرت در کمتر جنگ و پیکارى نظر خویش را به طور صریح بیان مى‏فرمود، امّا در این جنگ، به خاطر دورى راه و بسیارى دشمن، مقصود خود را به صراحت به آگاهى مردم رسانید تا با آمادگى بیشترى حرکت کنند. آنان نیز به دلایلى که اشاره رفت شتاب و سرعت لازم را نشان ندادند و آن گاه بود که این آیه شریفه فرود آمد که: یآ اَیُّهَا الَّذینَ امنُوا ما لَکُمْ اِذا قیلَ لَکُمُ... تفسیر چرا سستى؟ در این آیه شریفه آفریدگار هستى روى سخن را به مردم با ایمان نموده و آنان را به خاطر کندى و سستى در حرکت به سوى کارزار در راه خدا و عدالت و آزادى به باد نکوهش مى‏گیرد و مى‏فرماید: یآ اَیُّهَا الَّذینَ امنُوا ما لَکُمْ اِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فى‏ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ اِلَى الْاَرْضِ‏ هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا هنگامى که پیامبر شما را فرا مى‏خواند و مى‏گوید: براى جهاد با شرک‏گرایان و ظالمان حرکت کنید، سنگینى و کندى مى‏ورزید و به ماندن در شهر و دیار خویش تمایل نشان مى‏دهید؟ «جبایى» بر آن است که این کندى و شتاب نکردن براى جهاد، نه از سوى همه ایمان آوردگان که از سوى گروهى از آنان دیده شد؛ از این رو این شیوه سخن را باید سخن عام نامید که از آن خاص اراده شده است. اَرَضیتُمْ بِالْحَیوةِ الدُّنْیا مِنَ الْاخِرَةِ آیا این زندگى نا پایدار و زود گذر را بر زندگى پایدار و نعمت‏هاى جاودانه سراى آخرت مقدم مى‏دارید؟ فَما مَتاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیا فِى الْاخِرَةِ اِلاَّ قَلیلٌ‏ با این که بهره‏ها و بهره‏ورى‏هاى زندگى این جهان در برابر برخوردارى‏ها و نعمت‏هاى جهان دیگر چیزى اندک و ناچیز است، چرا که این جهان نا پایدار است، امّا سراى آخرت سرایى است جاودانه و پایدار. در ادامه سخن خداى فرزانه به هشدار آنان پرداخته و مى‏فرماید: اِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً اَلیماً اگر شما به سوى میدان کارزار بیرون نروید و دعوت پیامبرتان را به سرعت پاسخ ندهید و کندى ورزید، خدا شما را در سراى آخرت به عذابى دردناک کیفر خواهد کرد. پاره‏اى نیز بر آنند که: در دنیا به عذابى دردناک کیفرتان خواهد نمود. وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و به جاى شما مردم، گروهى دیگر را که آماده انجام فرمان حق و رفتن به سوى کارزارند و در جهاد و فداکارى سستى نمى‏ورزند، آنان را به جاى شما خواهد آورد. به باور «سعید بن جبیر» منظور از این گروه آماده و مصمّم، مردم ایران مى‏باشند، امّا به باور «ابوروق» مردم یمن هستند. و از دیدگاه «جبایى» همه کسانى هستند که پس از فرود آیه شریفه مسلمان مى‏گردند. وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً به باور برخى همچون «ابو على» و «حسن»، شما از این رهگذر و با این سستى ورزیدن و تخلف از جهاد نمى‏توانید زیانى به خدا برسانید، چرا که ذات پاکش بى‏نیاز است و همه نعمت‏ها و موهبت‏ها را نیز او به بندگان ارزانى داشته است. و به باور برخى دیگر ضمیر به پیامبر باز مى‏گردد و منظور این است: که شما با این کارتان نمى‏توانید به پیامبر زیانى وارد آورید، چرا که خدا حافظ انسان‏هاست و پیامبرش را نیز به وسیله فرشتگان و یا مردم با ایمان یارى خواهد کرد. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدیرٌ. و خدا بر هر چیزى تواناست؛ او مى‏تواند به جاى شما مردم - اگر سستى ورزید - دیگرى را جایگزین سازد، همان گونه که بر انجام هر کار دیگرى تواناست. «زجاج» مى‏گوید: این فراز از آیه شریفه هشدار سختى به تخلف کنندگان از جهاد است. خدا هماره یار و یاور اوست در این آیه خداى توانا به مردم هشدار مى‏دهد که اگر شما پیامبر را یارى نکنید، هرگز زیانى به او نخواهد رسید؛ همان گونه که وقتى او در «مکّه» بود و شرک‏گرایان و ستمکاران قصد جان گرامى او کردند، اندک بودن شمار یاران، به او آسیبى وارد نیاورد، چرا که خدایارى او را تضمین فرموده بود: اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ‏ اگر شما پیامبر را در پیکار با دشمن تجاوز کار یارى نمى‏رسانید چه غم! خدا هماره یار و یاور او بوده و در حساس ترین لحظات و سخت ترین شرایط او را یارى کرده است. اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا آرى، خدا او را آن گاه که کفرگرایان «مکّه» از خانه و کاشانه و کنار کهن ترین معبد توحید بیرون کردند و او به سوى «مدینه» رهسپار شد یارى کرد. ثانِىَ اثْنَیْنِ اِذْهُما فِى الْغارِ زمانى که آن دو تن - پیامبر و ابوبکر - به غار «ثور» پناه بردند و نفر سوّمى با آن دو نبود و پیامبر یکى از آن دو بود. اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِه‏ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا هنگامى که پیامبر به «ابوبکر» که وحشت زده بود فرمود: نترس واندوه به دل راه مده که خدا به حال ما آگاه است و او ما را در پرتو مهر خود نگاه داشته و یارى مى‏کند، آرى، در آن شرایط سخت و بحرانى نیز خدا بنده برگزیده و پیامبرش را یارى کرد. داستان غار «ثور» «زهرى» در مورد هجرت پیامبر و غار «ثور» آورده است که: هنگامى که پیامبر در مسیر راه به سوى «مدینه»، به غار «ثور» وارد شد، خدا از سویى دو کبوتر را گسیل داشت تا بر دهانه ورودى غار تخم گذارند؛ و از دگر سو به عنکبوت مأموریت داد تا بر آنجا تار بتند، و آنها چنین کردند. از این رو هنگامى که «سراقه» در پیشاپیش شرک‏گرایان در جستجوى پیامبر تا در غار رسید و آن شرایط را تماشا کرد، گفت: او و کسى که به همراهش تااینجا آمده است، وارد غار نشده‏اند و گرنه هم این تخم‏ها مى‏شکست و هم تار عنکبوت از هم مى‏گسست. و بدین سان از ورود به غار و جستجوى آنجا گذشتند و رفتند. پیامبر گرامى نیز دست به سوى آسمان گشود و گفت: بار خدایا، دیدگانشان را کور کن. بر اثر دعاى پیامبر آنان نتوانستند به غار وارد گردند، امّا در همان منطقه به جستجو پرداختند، که ابوبکر وحشت زده گفت: اگر اینان به پاهاى خویش مى‏نگریستند ما را مى‏دیدند. و نیز «على بن ابراهیم» آورده است که : مردى به نام «ابوکرز» که از قبیله «خزاعه» بود، جاى پاى پیامبر را گرفت و آن را تا در غار دنبال کرد، امّا هنگامى که به دهانه غار رسید به شرک‏گرایان گفت: این آخرین اثر از جاى پاى محمدصلى الله علیه وآله وسلم است و به خدا سوگند بسان جاى پاى ابراهیم در «مقام» مى‏باشد و این نیز جاى پاى فرزند «ابوقحافه» و یا پسر اوست و من یقین دارم که آن دو از این نقطه نگذشته‏اند، دیگر نمى‏دانم که به سوى آسمان صعود نموده و یا در زمین فرو رفته‏اند. درست در این شرایط سخت بود که سوارى از فرشتگان در سیماى انسانى بر در غار حاضر شد و به شرک‏گرایان گفت: محمدصلى الله علیه وآله وسلم را در این کوهها و درّه‏ها بجویید، چرا که او در غار نیست و عنکبوت بر دهانه آن تنیده است. درست در همان حال یکى از شرک‏گرایان بردهانه غار نشست و ادرار کرد. «ابوبکر» وحشت زده گفت: اى پیامبر خدا، این تبهکاران ما را دیدند. پیامبر فرمود: نه اگر ما را دیده بودند بردهانه غار نمى‏نشستند تا ادرار کنند. فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ‏ به باور «زجاج» منظور این است که خدا آرامش خاطرى بر قلب پیامبر فرود آورد که براثر آن بروشنى دریافت که دست شرک‏گرایان به آنان نخواهد رسید. وَ اَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها و او را با سپاهیانى از فرشتگان یارى کرد و نیرو بخشید. «زجاج» مى‏گوید: خدا او را به وسیله فرشتگانى که معجزه آسا رویاروى کفرگرایان ایستادند و مانع آن شدند که آنان پیامبر را ببینند و به درون غار بنگرند، یارى فرمود. و به باور «ابن عباس» خدا او را به وسیله فرشتگان نیروبخشید، چرا که آنان براى پیروزى پیامبر و نجاتش از شرارت کفرگرایان دعا کردند. «مجاهد» و «کلبى» بر آنند که خدا آن حضرت را، هم به وسیله فرشتگان در پیکار ستم‏سوز «بدر» یارى کرد و هم همان زمان که در غار بود به او نوید داد که نقشه شیطانى دشمنان را نقش بر آب مى‏سازد، و از پى آن در جنگ «بدر» یارى خود را بر او فرو فرستاد و وى را به طور آشکار پیروزى بخشید. پاره‏اى نیز بر آنند که خدا آرامش خود را بر دل ترسان و بى‏قرار ابوبکر فرو فرستاد. و بدین سان ضمیر در واژه «علیه» را، به نامبرده برگردانده‏اند. امّا این دیدگاه درست به نظر نمى‏رسد، چرا که همه ضمیرها در جملات پیش و پس از این جمله، نظیر: «إلاّ تنصروه»، «فقد نصره الله»، «اذ اخرجه»، «لصاحبه» و «ایّده»، همه به پیامبر باز مى‏گردد. با این بیان چگونه مى‏توان در این میان تنها این ضمیر را به ابوبکر باز گرداند؟ افزون بر این دلیل محکم، در همین سوره و در ترسیم داستان پیکار «حنین»، خدا مى‏فرماید: ثم انزل الله سکینته على رسوله...(180) پس آرامش خود را بر پیامبرش فرو فرستاد... و نیز در سوره فتح مى‏فرماید: فانزل الله سکینته على رسوله...(181) با این تصریح در دو آیه‏اى که آمد و نیز سبک و سیاق آیه مورد بحث که بسان همین دو آیه است روشن مى‏گردد که آرامش مورد بحث از آن پیامبر است و خدا آن را بر قلب پاک او فرو فرستاده است. در مورد اختصاص این آرامش به پیامبر، پیروان مذهب اهل بیت در این آیه بیانى دارند که ما از ترسیم آن مى‏گذریم، مباد که مورد سوء ظنّ قرار گرفته و بر چسب تعصّب بخوریم. وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ و خدا سخن و لاف و گزافهاى کفرگرایان را پست و بى‏مقدار ساخت، و تهدید و ارعاب آنان و نشان دادن چنگال و دندان به پیامبر و مردم با ایمان و شرارتشان براى خاموش ساختن نور خدا و راه و رسم پیامبر را بى‏اثر ساخت و با یارى خویش همه را پست و باطل نمود. وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْیا و سخن و گفتار خدا و دین و آیین اوست که بى‏آن که کسى آن را والایى مقام داده باشد، والا و برتر و پیروز است، چرا که دین خدا مردم را به ارزش‏هاى والا فرامى‏خواند و اوج مى‏بخشد و هرگز بر خلاف حکمت دعوت نمى‏کند. به باور پاره‏اى منظور این است که منطق پوسیده کفرگرایان همان منطق و کلمه شرک و بیداد است، و کلمه خدا و دین و آیین او توحید و شعار بلند و جان بخش «لا اله الا الله» است. و منظور از پست‏تر ساختن کلمه و منطق کفرگرایان آن است که آنان را پست و بى‏مقدار و زبون ساخت و دین خود را برترى و عزّت و اقتدار بخشید و دین باوران و دینداران را کرامت ارزانى داشت. وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ‏ و بدانید که خدا در انتقام گرفتن از شرک‏گرایان و کیفر عادلانه آنان شکست ناپذیر و تواناست و در تدبیر امور و تنظیم شئون فرزانه است. نکوهش آزمندان سست عنصر قرآن در این آیات، دگرباره ضمن نکوهش آزمندان سست عنصر و کوبیدن این خصلت پست، همه را به جهاد در راه خدا فرا خوانده و انجام این رسالت دگرگون ساز را مورد تاکید قرار مى‏دهد و مى‏فرماید: اِنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً در تفسیر این فراز دیدگاه‏ها بدین صورت است: 1 - به باور گروهى از مفسران پیشین از جمله «حسن»، «مجاهد»، «عکرمه» و «ضحّاک» منظور این است که: همه شما مردم با ایمان از سالخوردگان گرفته تا جوانان براى جهاد در راه خدا حرکت کنید. 2 - امّا به باور «ابن عباس» و «قتاده» منظور این است که: همگى شما در حال نشاط و شادمانى و یا پریشانى و افسردگى در هر حال براى جهاد بیرون بروید. 3 - از دیدگاه «حکم» منظور شاغل به کار و غیر شاغل و بیکار است که همه باید براى جهاد بیرون روند. 4 - امّا از دیدگاه «ابو صالح» منظور این است که توانگر و نیازمند باید بسیج گردند. 5 - فرّاء» مى‏گوید: منظور آیه این است که همه شما از تنگدست و کم عائله و ثروتمند و پر عیال به سوى میدان کارزار حرکت کنید. 6 - امّا «ابو عمرو» و «عطیه» مى‏گویند: سواره و پیاده به پا خیزید و براى جهاد حرکت کنید. 7 - از «ابن زید» آورده‏اند که منظور متخصّصان و غیر متخصّصان هستند که همه باید حرکت کنند. 8 - امّا «یمان» بر آن است که همسر دار و بى‏همسر مورد نظر است. و به باور ما مفهوم آیه شریفه همه این دیدگاه‏ها را شامل مى‏شود با این بیان معناى آیه این است که همگى شما براى جهاد در راه خدا بیرون روید، خواه این حرکت و جهاد برایتان آسان باشد ویا سخت. و روشن است که توده‏هاى گوناگون جامعه هر کدام در یکى از مشاغل و شرایط و اوصافى هستند که مفسران بر شمرده‏اند. وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِکُمْ وَ اَنْفِسِکُمْ فى‏ سَبیلِ اللَّهِ‏ و در راه خدا به وسیله داراییها و جانهایتان جهاد کنید. این فراز از آیه نشانگر این واقعیت است که جهاد با ثروت و امکانات و جان و تن بر هر انسانى که توان آن را داشته باشد واجب است. و هر کس توان آن دو را نداشته باشد به هر صورتى که مى‏تواند باید انجام وظیفه نماید. ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏ این حرکت به سوى جهاد و انجام این رسالت گران با جان و امکانات - اگر درست بیندیشید و بدانید که خدا در نویدش راستگوست - براى شما از چسبیدن به زمین و زندگى فنا پذیر دنیا و وانهادن وظیفه بزرگ جهاد بهتر است. به باور پاره‏اى منظور این است که اگر به راستى خوبیها و ارزش‏ها را مى‏شناسید، بهوش باشید که این کار براى شما سراسر خیر و خوبى است. «سدّى» در این مورد آورده است که: با فرود این آیه مبارکه کار بر مردم سخت شد، چرا که جهاد را بر همگان واجب ساخت، از این رو این آیه به وسیله آیه دیگرى نسخ گردید.(182) در پنجمین آیه مورد بحث و در ادامه همان سخن و همان مطلب مى‏فرماید: لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ اگر بهره‏ورى و غنایم آماده و در دسترس، و سفرى نزدیک و آسان بود و آنان را بدان فرا مى‏خواندیم، به طمع ثروت و امکانات از توپیروى مى‏کردند، امّا اینک راه تبوک که براى حضور در آنجا دعوت شده‏اند بر ایشان دور مى‏نماید، از این رو به بهانه جویى روى آورده‏اند. وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ‏ و به زودى نزد تو مى‏آیند و در مورد سستى و کندى ورزیدن از حرکت به سوى جهاد از تو پوزش مى‏خواهند و سوگند یاد مى‏کنند که اگر ما توان حضور با شما راداشتیم و مى‏توانستیم جهادکنیم، به همراهتان حرکت مى‏کردیم. یُهْلِکُونَ اَنْفُسَهُمْ‏ آنان با این شرک نهانى که در ژرفاى دل نهان مى‏دارند، در حقیقت خود را نابود مى‏سازند. و به باور پاره‏اى، آنان با این پوزش خواهى و سوگنددروغ و بیجا خود را به نابودى مى‏کشند و در خور کیفر مى‏سازند. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. و خدا مى‏داند که آنان در این پوزش خواهى و سوگند، دروغ مى‏گویند. دو نکته از آیه شریفه 1 - از آیه مورد بحث این نکته دریافت مى‏گردد که پیامبر گرامى در رسالت و دعوت خویش راستگوست و چیزى جز وحى و حق نمى‏گوید؛ چرا که آن حضرت پیش از پوزش خواهى و سوگندشان از راز دل آنان خبر داد و پس از آن گزارش، آنان همان گونه عمل کردند که آن بزرگوار خبر داده بود. 2 - و نیز از آیه شریفه این نکته دریافت مى‏گردد که قدرت و توان انجام هر کارى پیش از آغاز به آن لازم است و بدون آن واجب نمى‏گردد؛ چرا که این گروه یا توان و قدرت جهاد را داشتند و تخلّف ورزیدند و یا نداشتند و سوگند یاد مى‏کردند که اگر در آینده خدا به ما قدرت داد حرکت مى‏کنیم. در صورت نخست دیدگاه ما به روشنى ثابت مى‏شود که قدرت بر انجام هر کارى باید پیش ازآغاز آن باشد؛ و در صورت دوّم نیز خدا آنان را تکذیب مى‏کند و مى‏فرماید: اگر قدرت و توانایى نیز به آنان ارزانى داریم باز هم به جهاد نمى‏روند؛ و این بیان نیز همان واقعیت را به روشنى ثابت مى‏کند که قدرت باید پیش از آغاز به کار باشد و گرنه انجام آن واجب نمى‏گردد. یک پرسش‏ چه مانعى دارد که منظور از نداشتن قدرت و توانایى بر انجام وظیفه جهاد را، موجود نبودن امکانات و وسایل سفر بدانیم؟ پاسخ‏ در این صورت بناگزیر باید از ظاهر آیه شریفه دست بکشیم؛ چرا که واقعیت قدرت و توانایى انجام کار در آیه، قدرت بر انجام خودکار است و نه مقدمات آن. افزون بر این اگر نبودن مقدمات و امکانات حرکت عذرى پذیرفته باشد، نداشتن اصل قدرت و توان براى عذر تراشى زیبنده‏تر خواهد بود؛ زیرا کسى که به خاطر نداشتن مقدمات کار، یعنى زاد و توشه و مرکب و دیگر وسایل و امکانات معذور باشد، کسى که قدرت بر حرکت ندارد عذرش پیذیرفته‏تر است. هشدار ظریف و لطیف به پیامبر در ادامه آیات، آفریدگار هستى در مورد بهانه جویى بهانه جویان و دروغ پردازى عناصر زبون و سست عنصر براى تخلف از انجام وظیفه جهاد، در هشدارى ظریف و لطیف و پر از مهر به پیامبر برگزیده‏اش، مى‏فرماید: عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ‏ خدا تو را بخشید و مهر و لطف خود را بر تو باراند، چرا به آنان اجازه تخلف از جهاد را دادى؟! به باور برخى پیامبر گرامى دو کار را بى‏آن که به او وحى رسد انجام داد؛ یکى همین اجازه خوددارى از جهاد به بهانه جویان و حضور نیافتن در میدان تبوک، ودیگرى دریافت فدیه در برابر رها ساختن اسیران. خداى فرزانه او را به شیوه‏اى بسیار ظریف و لطیف مورد سرزنش و انتقاد قرار داد و پیش از هشدار و انتقاد، از بخشایش و مهر خود به او سخن را آغاز کرد که: عفا الله عنک... حقیقت این هشدار و انتقاد آیا اجازه‏اى که پیامبر به دروغ پردازان داد کارى ناپسند و در خور نکوهش بود یا این گونه نبود و اگر شکیبایى پیشه مى‏ساخت و آنان را بهتر مى‏آزمود و مى‏شناخت، براى پیشواى بى‏نظیرى چون او زیبنده‏تر بود؟ کدام یک؟ در این مورد دو نظر ارائه شده است: 1 - به باور «جبایى» این کار زیبا و جالب نبود و لغزشى کوچک بود که در زندگى آن حضرت از او سر زد و به همین دلیل هم مورد انتقاد قرار گرفت؛ چرا که در کار درست و روا نمى‏گویند: چرا چنین کردى؟ 2 - امّا به باور انبوه مفسّران و محقّقان این پندار در مورد شخصیت والاى آن حضرت، پندارى بجا و درست نیست؛ زیرا در کارى هم که طرف دیگرش بهتر از انجام آن است این تعبیر رایج است و مى‏گویند: چرا این گونه عمل کردى؟ براى نمونه، اگر فردى بنگرد که دیگرى برادرش را سرزنش مى‏کند و این کارش نیز رواست، باز هم به سرزنش کننده مى‏گوید: چرا با او این گونه سخن مى‏گویى و این واژه‏ها را در مورد او به کار مى‏برى؟ درست است که او در خور نکوهش است و کار تو عادلانه و درست، امّا چرا این گونه؟ با این بیان، این پندار درست نیست که: «چرا» را تنها در گناه به کار مى‏برند و چون خدا به پیامبرش مى‏فرماید: «چرا به آنان اجازه دادى؟» کار آن حضرت را لغزش کوچک تفسیر کنیم. افزون بر بى‏اساس بودن استدلال «جبایى» چگونه مى‏توان این اجازه پیامبر را ناپسند و نا زیبا شمرد در حالى که قرآن در آیه دیگرى مى‏فرماید: اگر آنان براى پاره‏اى کارهاى خویش از تو اى پیامبر اجازه خواستند، به هر کدام از آنان که خواستى اجازه بده... فاذا استأذنوک لبعض شأنهم فاذّن لمن شئت منهم...(183) «ابو مسلم» در معناى آیه شریفه مى‏گوید: مفهوم آیه این است که: خدا هماره بخشایش و مهر خود را بر تو بباراند، چرا به آنها اجازه حرکت به سوى میدان کارزار دادى، در صورتى که نظر آنان از این اجازه خواستن چیزى جز تملّق و چاپلوسى نبود؟ و اگر هم مى‏رفتند، جز تبهکارى و ویرانگرى، اندیشه‏اى در سر نمى‏پروراندند، و پیامبر گرامى از بد اندیشى نهان آنان آگاه نبود، از این رو بدانها اجازه حرکت به همراه مردم با ایمان داد. حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَم الْکاذِبینَ. چرا شکیبایى نکردى تا کسانى که راست مى‏گویند و در اندیشه انجام فرمان خدا و جهاد در راه او هستند از دروغگویان باز شناخته شوند و به بازیگرى آنان پى‏ببرى و آنگاه با شناخت پوزش‏خواه واقعى و دروغ پرداز، اجازه‏ات بر اساس آگاهى ژرف باشد؟ به باور «ابن عباس» این هشدار و خطاب از آن روى متوجّه پیامبر شد که آن روز منافقان را نمى‏شناخت و از بد اندیشى نهانى شان آگاه نبود. و برخى بر آنند که پیامبر به آنان اجازه داد تا یکى از دو کار را خود آزادانه برگزینند: یا به همراه مسلمانان به سوى جهاد حرکت کنند و یا تخلف ورزند و کیفر و هشدار از تخلّف را بپذیرند، و آنان دوّمى را برگزیدند و ماندند، و خدا در آیه مورد بحث روشنگرى مى‏کند که اگر پیامبر آنان را به حرکت مجبور مى‏ساخت و اجازه تخلّف نمى‏داد، آنگاه بود که نفاقشان به سرعت آشکار مى‏شد، امّا با اجازه‏اى که دریافت داشتند، براى مردم روشن نشد که کدامین آنان به انگیزه نفاق ماندند و کدامین شان به راستى عذر داشتند. در ادامه آیات در این آیه شریفه به ترسیم پاره‏اى از نشانه‏ها و خصلت‏هاى مردم با ایمان و عناصر نفاقگرا پرداخته و در مورد اجازه ترک جهاد که آنان با سوگند دروغ و بهانه تراشى مى‏خواستند، مى‏فرماید: لا یَسْتَاْذِنُکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْاخِرِ اَنْ یُجاهِدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ‏ آن کسانى که ایمان به خدا و روز باز پسین آورده‏اند، هرگز از این که به وسیله دارایى‏ها و جان‏هایشان در راه خدا جهاد نمایند، با آوردن بهانه‏ها و عذرهاى بیهوده و بى‏اساس از تو اجازه ترک جهاد و دفاع را نخواهند خواست. به باور «ابو مسلم» منظور این است که: چنین کسانى از تواجازه حرکت به سوى جهاد را نمى‏خواهند، چرا که با فرا خوان همگانى‏ات براى حرکت به سوى میدان کارزار، دیگر جایى براى اجازه باقى نمى‏ماند. وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالْمُتَّقینَ. و خدا پروا پیشگان را مى‏شناسد و از اندیشه و عملکرد شان آگاه و به نیت‏هایشان داناست. «ابن عباس» مى‏گوید: این فراز در حقیقت سرزنش منافقان است که براى ترک جهاد و حضور در میدان کارزار اجازه مى‏خواستند و بهانه مى‏تراشیدند؛ و نیز عذرى است براى مردم با ایمان که در مورد آنان مى‏فرماید:إِنّما المؤمنون الّذین آمنوا باللّه و رسوله و اذا کانوا معه على امرٍ جامع لم یذهبوا حتى یستأذنوه...(184) ایمان آوردگان تنها آن کسانى هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده‏اند؛ و هنگامى که به همراه پیامبر بر انجام کارى گرد آیند، تا از او اجازه نگیرند از او جدا نمى‏شوند و نمى‏روند. با این بیان آیه مورد بحث نشانگر آن است که خدا مردم با ایمان را از گروه پرهیزکار و وصف و نشانه آنان بیرون نمى‏برد مگر این که بداند که آنان از پروا پیشگان نیستند. و در آخرین آیه مورد بحث مى‏فرماید: اِنَّما یَسْتَاْذِنُکَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْاخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ‏ تنها کسانى براى ترک دفاع و جهاد و ماندن در «مدینه» از تو اجازه مى‏خواهند که به خدا و روز باز پسین ایمان نمى‏آورند و حساب و پاداش و کیفر سراى آخرت را باور نمى‏دارند و دل‏هایشان پریشان گردیده و به آفت تردید گرفتار آمده است. فَهُمْ فى‏ رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ. اینان در این شکّ و تردید خود در رفت و آمدند. واژه «تردّد» به مفهوم گامى به پیش نهادن و گامى به عقب باز گشتن است، درست بسان واژه «تحیّر» که به مفهوم سرگردانى است. با این بیان منظور آیه این است که منافقان آنانى هستند که به خاطر شکّ و تردیدشان در دین خدا ونوید او به ایمان آوردگان و مجاهدان، براى ترک جهاد اجازه مى‏طلبند. اگر اینان ایمان و اخلاصى در دل‏هایشان بود، به یارى خدا و نوید پیروزى و پاداش او اطمینان مى‏یافتند و بى‏آن که در تب وتاب کسب اجازه براى ترک جهاد باشند، براى انجام آن و رفتن به میدان کارزار پیشگام و پیشاهنگ مى‏گردیدند.

 حاشیه
تفسیر المیزان
‌صفحه‌ى 371 [سوره التوبة (9): آیات 38 تا 48] ترجمه آیات‏ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! شما را چه شده که وقتى به شما گویند در راه خدا بیرون شوید و کوچ کنید به زمین سنگینى مى‏کنید، مگر از آخرت به زندگى دنیا راضى شده‏اید (اگر چنین است بدانید که) بهره گرفتن از دنیا در قبال آخرت جز اندکى نیست (38). اگر کوچ نکنید خداوند به عذاب دردناکى عذابتان داده و گروهى غیر از شما مى‏آورد، و شما (با تخلف خود) به او ضرر نمى‏زنید، و او بر هر چیزى توانا است (39). اگر او را یارى نکنید (خدا یاریش خواهد کرد) هم چنان که در آن ایامى که کفار بیرونش کردند و در حالى که او دومى از دو تن بود همان موقعى که در غار بودند و او به همراه خود مى‏گفت غم مخور خدا با ماست پس خداوند (در چنان شرائط سختى) سکینت خود را بر او نازل نمود (و در عین بى کسى) با جنودى که شما رؤیتشان نکردید تاییدش کرد، و کلمه آنان که کافر شدند پست نمود، (آرى) کلمه خدا است که همواره غالب و والا است و خدا نیرومند و شایسته‏کار است (40). سبکبار و یا سنگین بار کوچ کنید و با مالها و جانهاى خویش در راه خدا جهاد کنید که این براى شما بهتر است اگر مى‏دانستید (41). اگر سود و خواسته‏اى دست مى‏داد و یا مسافرتى کوتاه بود ترا پیروى مى‏کردند، ولى این مسافت بنظرشان دور آمد، به خدا قسم خواهند خورد که اگر مى‏توانستیم با شما بیرون آمده بودیم، خویشتن را هلاک مى‏کنند، و خدا مى‏داند که آنها دروغگویند (42). خدایت ببخشید چرا پیش از آنکه راستگویان برایت مشخص شوند و دروغگویان را بشناسى اجازه شان دادى (43). کسانى که به خدا و روز جزا ایمان دارند براى اینکه با مالها و جانهاى خویش جهاد کنند از تو اجازه نمى‏خواهند (آرى) خداوند پرهیزکاران را مى‏شناسد (44). تنها کسانى که به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان به شک افتاده و در شک خویش سرگردانند از تو اجازه مى‏خواهند (45). اگر بنا داشتند بیرون شوند براى آن جنب و جوشى از خود نشان داده در صدد تهیه لوازم سفر بر مى‏آمدند ولى خدا حرکتشان را مکروه داشت و بهمین جهت بازشان داشت و گفته شد با نشستگان (کودکان و سالخوردگان و بیماران) بنشینید (46). اگر با شما بیرون شده بودند در کارتان جز فساد نمى‏افزودند و میان شما اراجیف انتشار داده فتنه‏جویى مى‏کردند و (چون) در میان شما زود باوران (نیز) بودند (در نتیجه تحت تاثیر اراجیف آنان قرار مى‏گرفتند) و خدا ستمکاران را خوب مى‏شناسد (47). قبلا هم فتنه جویى کرده بودند و کارها را بر تو آشفته مى‏ساختند تا آنکه حق بیامد و امر خدا (بر ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 373 نقشه‏هاى شیطانى آنان) با وجودى که ایشان کراهت داشتند غلبه کرد (48). بیان آیات [ملامت و سرزنش مؤمنین به جهت تثاقل و سستى نمودنشان به هنگام جنگ به اینکه مگر به حیات ناچیز دنیا قانع شده‏اند؟] این آیات متعرض حال منافقین و بیان پاره‏اى از اوصاف و علامتهاى آنان و تلخى‏هایى که اسلام از کید و مکر ایشان دید و مسلمین از نفاق ایشان کشیدند، مى‏باشد. در مقدمه آن، مؤمنین را مورد عتاب قرار مى‏دهد که چرا از جهاد شانه خالى مى‏کنند، و داستان یارى خدا را از پیغمبرش به رخ آنان مى‏کشد، که با آنکه بى یار و بى کس از مکه بیرون آمد چگونه خداى تعالى نصرتش داد. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ..." کلمه" اثاقلتم" اصلش" تثاقلتم" بوده مانند" ادارکوا" که اصلش" تدارکوا" بوده، و همچنین کلماتى دیگر نظیر آن، و گویا در این کلمه معناى میل نهفته شده، و به همین جهت با کلمه" الى" متعدى شده، و گفته شده است:" اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ" و معنایش این است که با گرانى میل کردید بسوى زمین، و یا این است که تثاقل ورزیدید در حالى که میل مى‏کردید به زمین. و مقصود از" نفر در راه خدا" سفر کردن براى جهاد است. " أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ" مثل اینکه در اینجا در کلمه" رضا" معناى قناعت نهفته که با حرف" من" متعدى است، هم چنان که خود ما هم مى‏گوئیم:" من از مال به خوبش راضیم" یعنى قانعم، و یا مى‏گوئیم:" من از همه این مردم به دوستى با فلانى راضیم" یعنى قانعم. و بنا بر این، در حقیقت در کلام نوعى عنایت مجاز بکار رفته، و چنین مى‏فهماند که زندگى دنیا یک درجه پستى از زندگى آخرت است، و زندگى دنیا و آخرت یکى حساب شده، و مردم مورد نظر آیه از این زندگى به درجه پستش قناعت کرده‏اند و جمله" فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ" هم به این عنایت مجاز، اشعار دارد. بنا بر آنچه که گذشت، معناى آیه شریفه این است: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چه شده است شما را وقتى که پیغمبر ص (بمنظور تعظیم اسم آن جناب در آیه ذکر نشده) به شما مى‏گوید براى جهاد بیرون شوید تثاقل و کندى مى‏کنید، مثل اینکه دلتان نمى‏خواهد به جهاد بروید، مگر از زندگى آخرت به زندگى دنیا قناعت کرده‏اید؟ اگر چنین‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 374 است بدانید که زندگى دنیا نسبت به زندگى آخرت جز یک زندگى پست و اندکى نیست. در این آیه و آیه بعدش به مؤمنین عتابى شدید و تهدیدى سخت شده، و هم چنان که در روایات شان نزول آمده، این آیات با داستان جنگ تبوک انطباق دارد. " إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ..." عذابى که در این آیه بدان انذار و تهدید شده‏اند مطلق است و قیدى بدان نخورده، و بهمین جهت هیچ وجهى نیست که ما آن را به عذاب آخرت اختصاص دهیم. و چه بسا سیاق خود آیه این معنا را تایید کند که منظور از عذاب، عذاب دنیا و یا حد اقل عذاب دنیا و آخرت است. و اینکه فرمود:" و گروهى را غیر از شما مى‏آورد" یعنى گروهى را که چون شما در امتثال اوامر خدا و کوچ کردن در راه او تثاقل و کندى نمى‏ورزند. دلیل این معنا قرینه مقام است." وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً" اشاره است به ناچیزى مخالفتهاى ایشان در درگاه خداى سبحان، و اینکه اگر او بخواهد ایشان را از میان برداشته قوم دیگرى را جایگزین ایشان کند کارى از دستشان برنخواهد آمد، زیرا خداى تعالى از اطاعت ایشان منفعت و از مخالفتشان ضررى نمى‏بیند، بلکه نفع و ضررشان عاید خودشان مى‏شود. " وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ" این جمله تعلیل است براى جمله" یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ". " إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ". کلمه" ثانِیَ اثْنَیْنِ" به معناى یکى از آن دو تا است. و کلمه" غار" به معناى سوراخ وسیعى است که در کوه باشد، و مقصود از آن در اینجا غارى است که در کوه ثور قرار داشته، و این غار غیر از غاریست که در کوه حرا قرار داشت. و بنا بر اخبار بسیارى، رسول خدا (ص) قبل از بعثت، بسیارى از اوقات در آنجا بسر مى‏برده. و مقصود از" صاحب- همراه" او بنا بر نقل قطعى ابو بکر است. " إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا" مقصود از" حزن" اندوهى است که از ترس ناشى مى‏شود، یعنى به همراهش گفت: از ترس تنهایى و غربت و بى کسى و فراوانى دشمن و یک‏دلى دشمنان من، و اینکه مرا تعقیب کرده‏اند غم مخور که خداى سبحان با ماست، او مرا بر دشمنانم یارى مى‏دهد. [اگر شما پیامبر (ص) را یارى نکنید، بدانید که خداوند وقتى که مشرکین او را بیرون کردند با انزال سکینه و جنود غیبى او را یارى نمود] " فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها ..." یعنى خداوند سکینت خود را بر رسول خود نازل و رسول خویش را به جنودى که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 375 دشمنان نمى‏دیدند تایید نمود، و آن جنود دشمنان را از راه‏هاى مختلفى از وى منصرف مى‏کردند، و آن راه‏هاى مختلف همان عواملى بود که در انصراف مردم از وارد شدن در غار و دستگیر کردن آن جناب مؤثر بود. و در اینکه آن عوامل چه بوده روایاتى وارد شده که- ان شاء اللَّه- در بحث روایتى خواهد آمد. [چند دلیل بر اینکه ضمیر" علیه" در جمله:" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" به رسول (ص) بر مى‏گردد نه به صاحب (ابو بکر)] در اینجا خواهید پرسید چرا ضمیر" علیه" را به ابى بکر برنگرداندید، و آن را به رسول خدا (ص) عاید ساختید؟ در جواب مى‏گوئیم: به چند دلیل: اول، بخاطر اینکه همه ضمیرهایى که قبل و بعد از این ضمیر هست یعنى ضمیرهاى" إِلَّا تَنْصُرُوهُ"،" نصره"،" اخرجه"،" لصاحبه" و" ایده" همه به آن جناب برمى‏گردد، و با این حال و با اینکه قرینه قطعیه‏اى در کار نیست معنا ندارد که در میان همه این ضمائر تنها ضمیر" علیه" را به ابى بکر برگردانیم. دوم اینکه، اصل بناى کلام بر اساس تشریح و بیان نصرت و تاییدى است که خداى تعالى نسبت به پیغمبر گرامى‏اش نموده، و از اینجا شروع شده که اگر شما او را یارى نکنید، خداوند در روزى که احدى نبود تا بتواند یاریش کند او را یارى فرمود، و سکینت بر او نازل کرد، و بوسیله جنودى از نصر کمک نموده، از کید دشمنان حفظ فرمود، و همه اینها مختص به رسول خدا (ص) بوده. بدلیل اینکه کلمه" اذ" سه مرتبه تکرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشریح شده. در بار اول که فرمود:" إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا" بیان مى‏کند آن زمانى را که بطور اجمال در جمله" فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ" بود، و مى‏فهماند در آن زمانى او را یارى کرد که کفار او را بیرون کردند. و در بار دوم که فرمود:" إِذْ هُما فِی الْغارِ" بیان مى‏کند تشخیص حالى را که قبل از آن ذکر شده بود، یعنى حال" ثانِیَ اثْنَیْنِ" را، و مى‏فهماند که زمان این حال چه وقت بود، یعنى، در چه وقت او یکى از دو نفر بود. و در بار سوم که فرمود:" إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ" بیان کرد تشخیص آن زمانى را که در غار بودند. سوم اینکه، آیه شریفه هم چنان در یک سیاق ادامه دارد، تا آنجا که مى‏فرماید:" وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا"، و جاى هیچ تردید نیست که این جمله بیان جملات قبل، و مقصود از" کلمه کسانى که کافر شدند" همان رأیى است که مشرکین مکه در دار الندوة دادند، که دسته جمعى آن جناب را به قتل رسانیده، نورش را خاموش کنند. و مقصود از" کلمه خدا" وعده نصرت و اتمام نورى است که به وى داده. و با این حال چطور ممکن است میان بیان و مبین جمله‏اى آورده شود که بیان مبین نباشد، یعنى، بیان راجع به نصرتى باشد که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 376 خداى تعالى از آن جناب کرده، و مبین راجع باشد به نصرت غیر او. پس با در نظر داشتن این چند جواب، باید گفت معناى آیه این است که: اگر شما مؤمنان، او را یارى نکنید، بارى خداوند یارى خود را نسبت به او هویدا ساخت، (و همه به یاد دارید) در آن روزى که احدى یاور و دافع از او نبود و دشمنان بى شمار او با هم یک‏دل و یک جهت و براى کشتنش از هر طرف احاطه‏اش کردند، و او ناگزیر شد به اینکه از مکه بیرون رود و جز یک نفر کسى با او نبود، در آن موقعى که در غار جاى گرفت و بهمراه خود (ابو بکر) مى‏گفت" از آنچه مى‏بینى اندوهناک مشو که خدا با ماست و یارى بدست اوست" چگونه خداوند یاریش کرد. سکینت خود را بر او نازل و او را با لشکریان غیر مرئى که به چشم شما نمى‏آمدند تایید فرمود، و کلمه آنهایى را که کفر ورزیدند- یعنى آن حکمى که بر وجوب قتل او صادر نموده و دنبالش دست به اقدام زدند- خنثى و مغلوب نمود. آرى، کلمه خدا- یعنى آن وعده نصرت و اظهار دین و اتمام نورى که به پیغمبرش داد- غالب و برتر است و خدا عزیز و مقتدرى است که هرگز مغلوب نگشته، حکیمى است که هرگز دچار جهل و در اراده و فعلش دچار خبط و غلط نمى‏شود. از آنچه گذشت چند امر روشن مى‏گردد: امر اول اینکه جمله" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" در عین اینکه متفرع بر جمله" إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ" شده متفرع بر جمله" فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ" نیز هست. چون همانطور که گفتیم ظرف" اذ- زمانى که" ظرف براى نصرت است، و کلام در مقام بیان یارى خداى تعالى از آن جناب است، و لا غیر، در نتیجه تفریع نیز. تفریع بر ظرف است با مظروف. به بیان ساده‏تر، جمله" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ" تفریع است بر جمله" فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ" نه بر جمله" یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ". [استدلال بعضى به جمله فوق بر اینکه سکینت بر ابو بکر نازل شده، و چند اشکال بر آن استدلال‏] و چه بسا بعضى «1» با این آیه استدلال بر نزول سکینت بر ابى بکر کرده‏اند، به این بیان که رسول خدا (ص) لا یزال بر سکینتى از پروردگار خود بود و دیگر معنا ندارد که در خصوص اینجا بفرماید" ما سکینت خود را بر وى نازل کردیم"، پس بطور مسلم این سکینت بر ابى بکر نازل شده. لیکن چند اشکال بر این استدلال وارد است: اول اینکه، با آیه‏ _______________ (1) تفسیر المنار ج 10 ص 429 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 377 " ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ" که مربوط به داستان جنگ حنین است نمى‏سازد، زیرا مى‏بینیم که صریحا مى‏فرماید" خداوند سکینت خود را بر آن جناب و بر مؤمنین نازل کرد" و اگر آن جناب در آن روز سکینت داشت حاجتى بر سکینت مجدد نبود. و اگر بگویى ممکن است در آن روز اضطراب جدیدى بر آن جناب دست داده باشد، بخلاف داستان غار، در جواب مى‏گوئیم این قول بى دلیل است، براى اینکه آیه مربوط به جنگ حنین اضطراب و اندوه و هیچ چیز دیگرى را از آن جناب نقل نمى‏کند، تنها و تنها متعرض فرار مؤمنین است. علاوه بر اینکه، این حرف خود دلیل بر بطلان اصل دعوى است، زیرا اگر رسول خدا (ص) دائما داراى سکینتى از پروردگار خود بود، دیگر معنى نداشت در جنگ حنین مضطرب شود، تا در نتیجه سکینت مجددى بر او نازل گردد. مگر اینکه بگویند مقصود ما این نیست که در تمامى عمر همیشه بر سکینتى از پروردگار خود بوده، بلکه مقصودمان این است که آن جناب در غار دائما داراى سکینت بود. نظیر آیه حنین آیه سوره فتح است که صریحا از نزول سکینت بر آن جناب و بر مؤمنین خبر داده، مى‏فرماید:" إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ" «1». اشکال دوم اینکه، اگر نتیجه" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" مربوط به ابى بکر باشد باید نتیجه دیگر، یعنى جمله" وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها" نیز مربوط به وى باشد، زیرا وحدت سیاق شهادت مى‏دهد که این نتیجه‏ها همه فرع بر یک جاست و تفکیک در سیاق واحد صحیح نیست، و لازمه این حرف این است که تایید به جنود غیر مرئى راجع به آن جناب نباشد. حتى بعضى «2» از صاحبان این قول براى فرار از تفکیک در سیاق واحد، به این لازمه هم ملتزم شده و گفته‏اند: ضمیر در" ایده" هم به ابى بکر برمى‏گردد. بعضى «3» دیگر این معنا را تایید نموده‏اند به اینکه" هر چند در آیات راجع به نزول جنود غیر مرئى مانند آیه راجع به داستان حنین و آیات راجع به داستان احزاب و واقعه بدر نیامده که این جنود بر مؤمنین نازل شده، و تصریح نکرده به اینکه جنود نامبرده مؤمنین را تایید کرده‏اند، لیکن از آنجایى که مى‏دانیم این جنود براى یارى و امداد، نازل شده‏اند قهرا مؤمنین را هم یارى‏ _______________ (1) سوره فتح آیه 26 (2) تفسیر المنار ج 10 ص 429 (3) تفسیر المنار ج 10 ص 430 و 431 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 378 و امداد کرده‏اند، پس چه مانعى دارد که بگوئیم جنود غیر مرئى در داستان غار، ابى بکر را هم تایید کرده‏اند، با اینکه مى‏دانیم تایید همه مؤمنین و یا فقط ابى بکر در حقیقت تایید رسول خدا (ص) است". من خیال مى‏کنم خوب بود آقایان که با کمال بى پروایى جمله" وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها" را نیز در شان ابى بکر گرفته‏اند با کمى بى پروایى دیگرى فرع سوم یعنى جمله" وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ ..." را هم نازل در شان وى مى‏شمردند، تا هیچ تفکیکى در سیاق لازم نیاید. و خواننده محترم توجه دارد که این معنایى که آقایان بدان ملتزم شده‏اند آیه را از معناى واحدى که دارد به معناى متناقض الاطرافى برمى‏گرداند، که اولش منافى با آخرش و ذیلش مناقض با صدرش است، براى اینکه صدر آیه این معنا را افاده مى‏کند که رسول خدا (ص) در نظر خداى تعالى گرامى‏تر از آن است که او را ذلیل و محتاج نصرت مردم معاصرش کند، بلکه، ولى نصرتش خود اوست، بشهادت اینکه در آن روزگارى که احدى از این مردم پیرامون او نبودند او را یارى فرمود. آن گاه وقتى در ذیل شروع مى‏کند به بیان آن نصرت، گفتگو از نصرت غیر پیغمبر را به میان مى‏آورد. و مى‏فرماید: خداوند سکینت خود را بر آن غیر نازل نمود. و او را به لشکریانى نامرئى تایید نمود ... و به فرضى هم که نصرت خدا نسبت به ابى بکر و یا همه مؤمنین در حقیقت نصرت آن جناب باشد بارى آیه شریفه با این معنا نمى‏سازد، بلکه سیاق آیه آن را دفع مى‏کند، زیرا آیه قبلى همه مؤمنین را در یک خطاب جمع نموده و همه را عتاب و تهدید مى‏کرد که چرا از اجابت رسول خدا (ص) تثاقل مى‏ورزید. در آیه دوم همه را به کوچ دادن در راه جهاد امر مى‏فرمود. و در آیه بعدیش به عذاب و به استبدال قومى دیگر تهدیدشان کرده براى همه مؤمنین معاصر آن جناب روشن مى‏ساخت که خدا و رسولش از یارى ایشان بى نیاز است و آنها نمى‏توانند به خدا ضررى برسانند. و در آیه سوم مى‏فرماید: خداوند در روزى که پاى یکى از آنان در کار نبود آن جناب را یارى فرمود، و آن روزى بود که کفار بیرونش کرده و او با یک نفر دیگر به غار پناهنده شد، آن روزى که به همراهش گفت غم مخور که خدا با ماست. و پر واضح است که مقتضاى این مقام بیان یارى و تاییدى است که خداوند از شخص آن حضرت کرده، نه یارى و تاییدى که بوسیله مؤمنین و یا یک نفر از ایشان کرده، آنهم با این سابقه که همه مؤمنان را مورد عتاب قرار داده است، هم چنان که در چنین مقامى هیچ تناسبى ندارد که بشرح نصرت خدا از یکى از مؤمنین که در آن روز با وى بود بپردازد. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 379 و یا با جمله" إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ" بطور اجمال به نصرتى که از خود آن حضرت نموده اشاره کند، و آن گاه در تفصیل این اجمال شروع کند به نصرتى که از همراه او کرده و سکینتى که بر همراه او نازل نموده، و تاییدى که با فرستادن جنود غیر مرئى از همراه او بعمل آورده است، چون مقام بهیچ وجه مناسبتى با این وضع ندارد. اشکال سوم اینکه، صاحبان این سخن معناى سکینت را نفهمیده‏اند، ما در تفسیر آیه" ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ" «1» به معناى سکینت اشاره کردیم. امر دوم اینکه منظور از" تایید آن جناب به جنود غیر مرئى" تاییدى است که در همان روز خداى تعالى نمود، و سیاق آیه همین معنا را افاده مى‏کند. پس، از اینکه بعضى‏ها «2» گفته‏اند منظور از آن جنود، جنود ملائکه در جنگ احزاب و حنین بوده است و آیات خود این دو داستان بدان صراحت دارد، گفتاریست که هیچگونه دلالتى در الفاظ آیه مورد بحث بر آن دیده نمى‏شود. [مراد از" کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا" و" کَلِمَةُ اللَّهِ" در آیه شریفه‏] امر سوم که از بیان گذشته ما روشن گردید این است که منظور از" کلمه" در جمله" وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏" همان رأیى است که از مجلس شوراى معروف به دار الندوه گذرانیده، براى اجراء آن و کشتن آن جناب و خاموش کردن نور دعوت حقه‏اش دامن به کمر زدند. و منظور از" کلمه" در جمله" وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا" آن وعده‏اى است که خداوند به رسول گرامى‏اش داده بود که دین او را یارى نموده بر همه ادیان غلبه مى‏دهد. چون آیه شریفه" فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا" مضمونش همان مضمونى است که آیه" وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ" «3» آن را افاده مى‏کند. ذیل آیه هم که مى‏فرماید: خداوند کلمه ایشان را باطل و کلمه الهیه را احقاق مى‏کند قطعا مربوط به همان صدر آیه یعنى داستان اخراج، و یا به عبارتى اضطرار بخروج از مکه است. و امرى که آن جناب را مضطر و ناگزیر کرد به اینکه از مکه بیرون رود و خدا آن امر را باطل ساخت، آن رأیى است که در دار الندوه گذرانیدند، و آن تصمیم بر قتل آن جناب بود. پس‏ _______________ (1) سوره توبه آیه 26 (2) تفسیر المنار ج 10 ص 431 (3) و آن زمان که کفار نقشه‏چینى مى‏کردند که تو را از حرکت باز داشته و یا به قتل برسانند و یا بیرونت کنند آنان نیرنگ مى‏کردند و خدا هم نیرنگ (ایشان را بى اثر) مى‏کرد و خدا از همه مکر کنندگان ماهرتر است. سوره انفال آیه 30 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 380 کلمه‏اى که خدا باطلش کرد و آن را مغلوب نمود همین تصمیم قریش بود. و در مقابل، آن کلمه الهى را که احقاق نمود، همان نصرت آن جناب و پیشبرد دین او بود. این را گفتیم تا به خوبى معلوم شود اینکه بعضى از مفسرین «1» منظور از" کلمه کفار" را کفر و شرک و منظور از" کَلِمَةُ اللَّهِ" را توحید و ایمان دانسته‏اند صحیح نیست، زیرا هر چند کفر و شرک کلمه کفار و توحید کلمة اللَّه هست، اما لازمه آن این است که منظور از کلمه کفار و کلمة اللَّه همه جا و حتى در جایى که قرینه بر خلاف هم باشد این دو معنا است. [در راه جهاد عذر و بهانه نیاورید و به هر وسیله ممکن (اموال و انفس) جهاد کنید] " انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ"" خفاف" جمع" خفیف"، و" ثقال" جمع" ثقیل" است. و ثقل در این آیه شریفه به قرینه مقام، کنایه است از وجود موانعى که نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بیرون رود، نظیر کثرت مشاغل مربوط به امور مالى و بازارى، یا علاقه فراوان نسبت به زن و فرزند و خویشان و دوستان، به حدى که دورى و جدایى از آنان در دل انسان مکروه و ناپسند آید، و همچنین نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع دیگرى که آدمى را از شرکت در جهاد باز بدارد، و در مقابل منظور از" خفت- سبکبارى" این است که هیچ یک از اینها مانع او نشود. پس اینکه امر فرمود چه خفافا و چه ثقالا به جهاد روید با اینکه این دو حال معناى متقابل یکدیگر را دارند معنایش این است که على اى حال به جهاد بروید، و هیچ بهانه‏اى را عذر نیاورید، هم چنان که معناى اینکه فرمود:" به اموال و انفستان" این است که بهر وسیله که برایتان ممکن است جهاد کنید. از اینجا معلوم مى‏شود که امر به جهاد در آیه شریفه مطلق است، و منافات ندارد که در دلیل دیگرى با بودن پاره‏اى از اعذار و موانع از قبیل مرض، کورى، شلى و امثال آن، مقید بشود و در نتیجه با بودن آن عذرها، وجوب جهاد ساقط گردد. پس کسى خیال نکند که معناى خفافا و ثقالا این است که حتى با بودن آن اعذار هم باید بیرون روید. " لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوکَ ..." کلمه" عرض" به معناى چیزى است که زوال و نابودى بسرعت در آن راه یابد. این کلمه به مال دنیوى نیز اطلاق مى‏گردد و همین معنا مورد نظر این آیه مى‏باشد. و منظور از نزدیک بودن آن، نقد و در دسترس بودن است، و منظور از این که سفر قاصد _______________ (1) تفسیر المنار ج 10 ص 432 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 381 باشد با در نظر گرفتن این که کلمه قصد به معناى وسط و میانه است این است که خیلى دور و طولانى نباشد، بلکه براى مسافر آسان و نزدیک باشد. کلمه" شقه" به معناى مسافت است، و از این نظر آن را شقه گفته‏اند که پیمودن آن مستلزم مشقت است. این آیه بطورى که از سیاقش برمى‏آید سرزنش و مذمت منافقینى است که از همراهى کردن با رسول خدا (ص) براى جنگ تبوک تخلف ورزیدند، و اینکه گفتیم جنگ تبوک، براى اینکه تنها جنگى که منافقینى تخلف ورزیدند و مسافتش هم دور بود جنگ تبوک بود، و آیه شریفه به غیر آن تطبیق نمى‏کند. و معناى آیه این است که: اگر تو ایشان را به کارى دعوت مى‏کردى که نفع مالى مسلم و نقدى مى‏داشت. و به دست آوردنش هم آسان مى‏بود بطور مسلم تو را اجابت مى‏کردند و با تو بیرون مى‏آمدند تا به طمع خود برسند و غنیمتى که وعده داده بودى به چنگ آورند، و لیکن تو ایشان را به سفرى دور و دراز و کارى دشوار دعوت کردى، و لذا در باره آن تثاقل ورزیدند. و بزودى بعد از آنکه از جنگ برگشتید و ایشان را در تخلفشان سرزنش کردید به خدا سوگند خواهند خورد که اگر ما استطاعت مى‏داشتیم با شما مى‏آمدیم، اینها با این طریقه‏اى که در امر جهاد اتخاذ کرده‏اند که هر وقت آسان و پر درآمد بود شرکت کنند و هر وقت دور و پر مشقت بود تخلف نموده و عذرها و سوگند دروغین بیاورند خود را هلاک خواهند کرد، و خدا مى‏داند که در سوگندشان دروغگویند. و ممکن هم هست که جمله" یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ" تنها مربوط به سوگند دروغین ایشان باشد. " عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ" جمله اولى یعنى:" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ" دعا به جان پیغمبر است، نظیر نفرین به کشته شدن که در چند جاى قرآن آمده، مانند:" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ" «1» و" فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ" «2» و" قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ" «3». جمله مذکور متعلق است به جمله" لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" و مقصود از أذن، أذن در تخلف و تقاعد از جنگ است، و با در نظر داشتن اینکه استفهام در آن براى انکار و یا توبیخ است، معناى آن چنین مى‏شود: جا داشت به هیچ وجه اذن نمى‏دادى به اینکه تخلف ورزیده و از _______________ (1) کشته باد انسان چقدر کفر پیشه است. سوره عبس آیه 17 (2) پس کشته باد او با این ارزیابى کردنش. سوره مدثر آیه 19 (3) خدا ایشان را بکشد که چگونه تحت تاثیر اکاذیب دیگران واقع مى‏شوند. سوره توبه آیه 30 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 382 جنگ تقاعد کنند. و با این معنایى که ما کردیم تعلق و ارتباط غایتى که در جمله" حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا" است با جمله" لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" به خوبى روشن مى‏شود، و معلوم مى‏گردد که این تعلق و ارتباط میان آن غایت و معنایى است که از آن استفهام شده، نه میان غایت و خود استفهام، چون اگر اینطور باشد خلاف مقصود را مى‏رساند (به عبارت ساده‏تر نمى‏خواهد بفرماید: چرا اذن دادى به این منظور که دروغگوئیشان برایت ثابت شود، بلکه مى‏خواهد بفرماید: چرا اذن دادى اگر نمى‏دادى- برایت روشن مى‏شد که دروغگویند) و سیاق آیه براى بیان این است که دروغگویى آنان روشن است و با کوچکترین امتحان فاش مى‏شود، مثلا، اگر اجازه نمى‏دادى دروغ و رسواییشان کشف مى‏شد. این آیه بطورى که ملاحظه مى‏کنید و قبلا هم اشاره کردیم در این مقام است که ادعا کند نفاق و دروغگویى متخلفین ظاهر است، و با مختصر امتحانى خود را لو مى‏دهند و رسوا مى‏شوند، و مناسب این مقام این است که خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش کند مثل اینکه مخاطب باعث شده که حیثیت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسواییهاى آنان انداخته، و این خود یکى از آداب کلام است که منظور از آن تنها و تنها بیان روشنى مطلب و وضوح آنست و بیش از این را افاده نمى‏کند، عینا مانند مثل معروف" در به تو مى‏گویم دیوار تو بشنو" که معناى مطابقیش مقصود نیست. [بیان اینکه عتاب در آیه:" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" عتاب جدى نیست بلکه مفید غرض دیگرى است‏] در این جمله نیز مقصود این نیست که تقصیرى به گردن رسول خدا (ص) بیندازد و آن گاه بگوید خدا از تقصیرت گذشت، حاشا از آن جناب که سوء تدبیرى در احیاء امر خدا از او سرزند و بدین جهت مرتکب گناهى شود. بلکه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقین است و بس. و اینکه فرمود" چرا به ایشان اجازه دادى" معنایش این است که اگر اجازه نمى‏دادى بهتر و زودتر رسوا مى‏شدند، و ایشان بخاطر سوء سریره و فساد نیت، مستحق این معنا بودند، نه اینکه بخواهد بفرماید" اجازه ندادن به مصلحت دین نزدیک‏تر و اصولا داراى مصلحت بیشترى بود". دلیل این معنا چهارمین آیه بعد از آیه مورد بحث است که مى‏فرماید:" لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ..." زیرا از این آیه بر مى‏آید که اذن ندادن آن جناب فى نفسه مصلحت نداشته، بلکه مصلحت اذن دادنش بیشتر بوده، زیرا اگر اذن نمى‏داد و منافقین را با خود مى‏برد، بقیه مسلمانان را هم دچار خبال، یعنى فساد افکار مى‏کرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى‏نمود. پس، اصلح همین بود که اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نیفتند، و فساد افکار خود را در افکار و عقاید ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 383 آنان رخنه نداده، میان آنان تفتین و ایجاد اختلاف نکنند، چون همه مسلمانان داراى ایمان محکم نبودند. بعضى از ایشان ایمانشان سست و دلهایشان مریض و مبتلا به وسوسه بود. این دسته گوشهایشان بدهکار سخنان فریبنده آنان و آماده پذیرفتن. وسوسه‏هاى آنان بود. همه اینها در صورتى بود که منافقین رودربایستى مى‏کردند و با مسلمانان به راه مى‏افتادند. و اگر صریحا اعلام مخالفت مى‏کردند و علنا فرمان آن حضرت را عصیان مى‏نمودند که خود محذور بزرگ دیگرى داشت، و آن این بود که علاوه بر ایجاد دودستگى روى دیگران در نافرمانى باز مى‏شد. و این معنا مخصوصا از دو آیه بعد که مى‏فرماید:" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ" کاملا استفاده مى‏شود، چون از این آیه برمى‏آید که همه مى‏دانستند که منافقین تخلف خواهند کرد و بر کسى پوشیده نبود، زیرا همه مى‏دیدند که منافقین اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نیستند، با این حال چگونه این معنا بر مثل پیغمبرى که خداى تعالى اسرار و اخبار منافقین را قبل از نزول این سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشیده مى‏ماند؟ و چگونه تصور مى‏شود که در این آیه او را بطور جدى عتاب و سرزنش کند که چرا قبل از تحقیق از حال آنان و قبل از اینکه حالشان روشن شود و از مؤمنین متمایز گردند اجازه تخلف دادى؟ پس معلوم مى‏شود که مقصود از عتاب همان معنایى است که ما گفتیم. [استدلال به آیه فوق بر صدور گناه از رسول خدا (ص) مردود است‏] از آنچه گذشت این معنا روشن شد که اینکه بعضى‏ها «1» به این آیه استدلال کرده‏اند بر صدور گناه از رسول خدا (ص)، به این پندار که" عفو جز بعد از گناه معنى ندارد پس معلوم مى‏شود اذن آن حضرت قبیح و از گناهان صغیره بوده، و گر نه اگر مباح بود گفته نمى‏شد چرا این کار را انجام دادى" تا چه اندازه فاسد و باطل است. و این خود یکى از بازیگریهاى ایشانست که با کلام خدا کرده‏اند، و اگر خود آنها در چنین مقامى چنین سخنى مى‏گفتند (یعنى به فرمانبر خود مى‏گفتند چرا نگذاشتى رسوا شوند و من آنها را از میان بردارم) و به ایشان همین اعتراض مى‏شد قطعا زیر بار نمى‏رفتند، و ما بیان کردیم که آیه شریفه براى عتاب جدى سوق داده نشده و غرض دیگرى در کار است. علاوه بر این، اینکه گفتند:" اگر مباح بود گفته نمى‏شد چرا این کار را انجام دادى" حرف صحیحى نیست، زیرا وقتى انسان شخصى را ببیند که کار بهترى را کنار گذاشته و به‏ _______________ (1) تفسیر کشاف ج 2 ص 274 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 384 کار نیکى پرداخته است او را عتاب مى‏کند که چرا اینکار را مى‏کنى و آنکار را که بهتر بود نکردى. [خلاصه گفتار صاحب المنار در ذیل آیه فوق که در آن عفو خدا از رسول خدا (ص) را مربوط به ترک اولى نمودن آن حضرت دانسته است‏] نظیر این استدلال غلط، کلام آن مفسرى «1» است که گفته: بعضى از مفسرین مخصوصا زمخشرى نسبت به عفو الهى از رسول گرامى‏اش سوء تعبیر کرده‏اند، و حال آنکه جا داشت از خداى تعالى که نسبت به رسول گرامى‏اش منتها درجه لطف و احترام را بکار برده و قبل از صدور گناهى از آن جناب تعبیر به عفو فرموده، ادب آموخته و اینگونه تعبیرات زشت را در باره‏اش بکار نمى‏بردند. و بعضى دیگر- مانند فخر رازى- از آن طرف افتاده، و افراط و مبالغه کرده و در این مقام برآمده‏اند که اثبات کنند کلمه" عفو" دلالت بر صدور گناه ندارد، و این آیه بیش از این را نمى‏رساند که اذن دادن آن حضرت خلاف اولى بود، و اگر نمى‏داد بهتر بود. و این خود جمودى است که نسبت به اصطلاحات جدید، و آنهم در یک عرف خاص پیدا شده، و مى‏خواهند از معناى جدید ذنب که همان معصیت است دست برندارند، آن وقت براى اینکه کلمه" عفو" در آیه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصیت) نکند این توجیه را به میان آورند، غافل از اینکه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آن جناب داده، و فرموده:" لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ" «2» اینها که مى‏خواهند از اصطلاح خود دست برندارند این آیه را چگونه معنا مى‏کنند. و این اشتباه از همین جا ناشى شده که خیال کرده‏اند ذنب به معناى معصیت و نافرمانى است، و حال آنکه چنین نیست، بلکه ذنب عبارتست از هر عملى که بدنبالش ضرر و یا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل کلمه از" ذنب" گرفته شده که به معناى دم و دنباله حیوان است، و این کلمه مرادف با کلمه" معصیت" نیست تا هر جا بکار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلکه معناى آن اعم است، و اذنى که خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده و آن تشخیص و جدا شدن مردم با ایمان از مردم دروغگو است. آن گاه پس از تخطئه زمخشرى و رازى خودش در یک گفتارى طولانى در توجیه آیه چنین گفته که: اذن دادن آن جناب از روى اجتهاد خودش بوده، چون قبلا وحیى در این باره به‏ _______________ (1) تفسیر المنار ج 10 ص 465 (2) تا از گناه گذشته و آینده تو درگذریم. سوره فتح آیه 2 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 385 وى نرسیده بود، و اشتباه در اینگونه موارد از انبیاء(ع) جایز و ممکن است، آنکه جایز نیست صدور مخالفت وحى و نافرمانى خدا است، که بطور اتفاق انبیاء(ع) از آن معصومند. و محال است که پیغمبر خدا دروغ بگوید، و یا در آنچه که به وى وحى شده خطا برود و یا عملا با آن مخالفت کند. و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى‏کند به اینکه چرا از اسراى بدر فدیه گرفتى و آزادشان کردى، و مى‏فرماید:" ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ" «1» آن گاه دنباله آن مى‏فرماید: اگر قبلا حکمى از قلم قضا نگذشته بود، این عمل اقتضاى نزول عذاب دردناکى را داشت، ولى آن حکم قضایى مانع شد. این بود تلخیص گفتار مفسر نامبرده. [جواب به صاحب المنار و بیان اینکه عمل رسول خدا (ص) اولى و اصلح بوده است نه ترک اولى‏] و چقدر خوب بود مى‏فهمیدیم که این مفسر در کلام خودش چه چیزى اضافه بر کلام فخر رازى گفته. رازى و غیر او هم همین را مى‏گفتند که عفو در مقابل ترک اولى بوده. و ترک اولى در عرف متشرعه ذنب شمرده نمى‏شود و مستتبع عقاب نیست. حاصل حرف این مفسر هم همین بود که عفو در مقابل ترک اصلح بوده. تنها تفاوتى که میان گفته وى و گفتار رازى است این است که وى ترک اصلح را ذنب لغوى دانسته. و ما در سابق بیان کردیم که به دلالت آیات قرآنى اذن رسول خدا (ص) نه ذنب عرفى بود نه لغوى. زیرا بیرون نرفتن منافقین و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن این بود که لشکریان اسلام را دچار فتنه و اختلاف کلمه نکردند. و این مصلحت بعینه در صورت اجازه ندادن آن جناب نیز وجود داشت، زیرا اگر هم اجازه نمى‏داد منافقین در جهاد شرکت نمى‏کردند و پیغمبر اکرم (ص) این معنا را مى‏دانست، چون قبلا کفر و نفاق آنان برایش ثابت شده بود، چنان که قرآن کریم هم به وى خبر مى‏دهد که:" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً". پس، از اینکه هیچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند پیدا بود که نمى‏خواستند در جهاد شرکت جویند، و رسول خدا (ص) اجل از این بود که مطلبى را که همه مى‏دانند او نداند. آنهم با اینکه خود قرآن در آیه" وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ" «2» او را آشنا و مطلع از منافقین دانسته با این حال چگونه ممکن است رسول خدا (ص) از کلمات کسانى‏ _______________ (1) سوره انفال آیه 67 (2) تو آنان را از لحن گفتارشان خوب مى‏شناسى. سوره محمد آیه 30 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 386 که یکى مى‏گوید:" به من اجازه بده و فریبم نده" و دیگرى مى‏گوید:" او مردى دهن بین است" و در جایى دیگر در باره صدقات، زخم زبانها مى‏زنند، و هرگز و در هیچ موقفى از در خیر خواهى درنیامدند، پى به کفر و نفاق آنان نبرده باشد. پس بطور مسلم رسول خدا (ص) منافقین را کاملا مى‏شناخته، و از کفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده، و با این حال اگر مى‏بینیم خداى تعالى او را عتاب مى‏کند که چرا اجازه دادى و صبر نکردى تا تحقیق کافى بعمل آورده در نتیجه منافقین از مؤمنین برایت مشخص شود مى‏فهمیم که قطعا عتاب عتابى غیر جدى است، و منظور از آن همان معنا و غرضى است که در بیان سابق گذشت. و اما اینکه گفت:" و اذنى که خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده، و آن جدا شدن منافقین از مردم با ایمان است" صحیح نیست، زیرا آن مصلحتى که در آیه شریفه ذکر شده اطلاع یافتن و شناختن رسول خدا (ص) بر دروغگویان است، نه مطلق شناخته شدن آنان، و از بیان گذشته روشن شد که رسول خدا (ص) آنان را مى‏شناخت، و حقیقت و مصلحت هم- که سد باب فتنه اختلاف مى‏باشد- در اذن آن حضرت بود، زیرا (همانطور که مکرر خاطرنشان کردیم) آن جناب از حال منافقین بدست آورده بود که بهیچ وجه در امر جهاد شرکت نخواهند کرد، چه اذن تخلف به ایشان بدهد و چه ندهد، الا اینکه به منظور حفظ ظاهر و علنى نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهرى وحدت کلمه- هر چند واقعیتى نداشت- اجازه داد تا از شرکت در جهاد معاف باشند. در اینجا ممکن است بعضى‏ها پیش خود تصور کنند اگر در آن ایام که ایام جنگ تبوک و بحبوحه شوکت و قدرت اسلام و نفوذ کلمه رسول خدا (ص) بود، نفاق منافقین تا این اندازه معلوم بود، و افراد آنان تا این پایه شناخته شده بودند، مسلمانان فریب تفتین‏هاى آنان را نمى‏خوردند تا در نتیجه گرفتار اختلاف شوند. لذا مى‏گوئیم اسلام در نظر دیگران مهابت و شوکت داشت، و ملل دیگر آن روز از شوکت آن هراسیده و از شمشیر سپاهیانش بلرزه مى‏افتادند، و اما مسلمانان در میان خود آن طور که باید از تعالیم اسلام بهره‏مند نگشته، و بوسیله آن دلهایشان را از مرض نفاق پاک نکرده بودند، و در نتیجه آن طور که باید داراى وحدت کلمه و عزم راسخ نشده بودند، و آیات مورد بحث و همچنین آیات بعد از آن تا آخر سوره، خود شاهد صدق این گفتار است. آرى، همین مسلمین بودند که در جنگ احد مرض دلها و نفاق درونى خود را اظهار نموده، و با اینکه دشمن در کنار شهر ایشان قرار داشت نزدیک به ثلث از آنها پشت به جنگ‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 387 کرده هر چه دیگران نصیحتشان کردند و الحاح و اصرار ورزیدند به خرجشان نرفت، و در جواب گفتند:" لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ" و همین معنا یکى از عوامل شکست مسلمین در آن روز شد. و اما اینکه گفت:" و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى‏کند به اینکه چرا از اسراى بدر فدیه گرفتى" جوابش این است که: اولا این مفسر معناى آیه را نفهمیده است، زیرا در آیه انفال هیچ عتابى بر فدیه گرفتن از اسراء دیده نمى‏شود، و عتابى که در آن آمده بر اصل گرفتن اسیر است، چون که مى‏فرماید:" ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏- هیچ پیغمبرى نباید اسیر داشته باشد" و هیچ آیه دیگرى و حتى هیچ روایتى هم نیامده که پیغمبر به لشکریان دستور گرفتن اسیر داده باشد، بلکه از روایات داستان بدر برمى‏آید که وقتى رسول خدا (ص) دستور داد تا بعضى از اسیران را به قتل برسانند مردم ترسیدند از اینکه مبادا آن حضرت بخواهد همه اسیران را به قتل برساند، لذا پیشنهاد فدیه گرفتن را تقدیم داشتند تا بدین وسیله وضع مالى سپاه اسلام را علیه دشمنان دین تقویت کنند، خداوند هم همین پیشنهاد کنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود:" تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ". و این خود بهترین گواه است بر اینکه عتاب، تنها متوجه مؤمنین بوده، نه به خصوص آن حضرت و نه به آن جناب و مؤمنین. و نیز بهترین شاهد است بر اینکه بیشتر روایاتى که عتاب را متوجه آن جناب دانسته مجعول و از دسیسه‏هاى دشمنان اسلام است. و ثانیا اگر عتاب در آیه مذکور متوجه بخصوص آن حضرت و یا به او و همه مؤمنین باشد ادعاى دیگر مدعى باطل مى‏شود، زیرا او مى‏گفت:" کلمه" ذنب" در باره آن جناب به معناى لغویش استعمال شده" و این حرف با آیه بعدى که مى‏فرماید:" لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ" «1» سازگار نیست، براى اینکه آیه تصریح دارد بر اینکه عتاب بخاطر گناهى بوده که اگر قضاء ازلى مانع نمى‏شد عذاب بزرگى را بدنبال داشت، و هیچ آدم عاقلى تردید ندارد در اینکه پاى عذاب بزرگ به میان نمى‏آید مگر در مورد معصیت اصطلاحى، بلکه در مورد معصیت‏هاى بزرگ، و این خود شاهد دیگرى است بر اینکه عتاب در آیه مزبور متوجه غیر رسول خدا (ص) بوده است. " لا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ... یَتَرَدَّدُونَ". این دو آیه یکى از علائم نفاق که منافقین را از مؤمنین جدا مى‏سازد بیان مى‏کند، و آن‏ _______________ (1) سوره انفال آیه 68 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 388 این است که منافق از پیغمبر اجازه تخلف از جهاد مى‏گیرد، ولى مؤمن در جهاد در راه خدا پیشدستى نموده، هرگز به تخلف راضى نمى‏شود. خداوند در این دو آیه مى‏خواهد بفرماید: جهاد در راه خدا با جان و مال از لوازم ایمان واقعى و درونى به خدا و روز جزاست، چون چنین ایمانى آدمى را به تقوى وا میدارد، و مؤمن بخاطر داشتن چنین ایمانى نسبت به وجوب جهاد بصیرتى بدست مى‏آورد و همین بصیرت نمى‏گذارد که در امر جهاد تثاقل و کاهلى کند، تا چه رسد به اینکه از ولى امر خود اجازه تخلف و معافیت از جهاد بخواهد. بخلاف منافق که او بخاطر نداشتن ایمان به خدا و روز جزا داراى چنین تقوایى نگشته، دلش همواره در تزلزل و تردید است و در نتیجه در مواقف دشوارى که پاى جان و مال در میان است دلش مى‏خواهد بهر وسیله ممکن طفره برود و خود را کنار بکشد، و براى اینکه از رسوایى خود نیز جلوگیرى بعمل آورده باشد و صورت قانونى بدان بدهد از ولى امرش درخواست معافیت مى‏کند. " وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً ..." " عدة" به معناى تجهیزات و" انبعاث"- بطورى که صاحب مجمع البیان گفته- به معناى به سرعت روانه شدن است «1» و کلمه" تثبیط" به معناى بازداشتن از امرى است که نسبت بدان رغبتى نباشد. این آیه عطف است به جمله سابق که مى‏فرماید:" وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ"، و مى‏خواهد همان معنا را برساند و بفهماند که اینان در دعوى اینکه نمى‏توانند در جنگ شرکت کنند دروغگویند، بلکه واقعش این است که میل ندارند شرکت کنند، و گر نه اگر کمترین رغبتى داشتند تجهیزات سفر خود را تهیه مى‏دیدند، چون پر واضح است که هر کس بخواهد در هر امرى اقدام نماید و بدان علاقمند باشد قبلا خود را آماده مى‏کند، و از این منافقین هیچگونه جنب و جوشى دیده نشد، پس معلوم مى‏شود که اصلا نمى‏خواهند در جنگ شرکت جویند. " وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ" یعنى خداوند بخاطر نفاقشان و براى اینکه بر تو و بر مؤمنین منت بگذارد آنها را موفق به جهاد نکرد و اجازه تخلفشان را داد تا در میان سپاهیان با ایمان القاء مفسده نکنند و جمع مؤمنان را مبدل به تفرقه و وحدت کلمه آنان را مبدل به اختلاف نسازند. " وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ" این امر، یعنى جمله" مانند مردم معفو و معذور از جنگ‏ _______________ (1) مجمع البیان ج 5 ص 34 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 389 شما نیز تقاعد بورزید" امرى تشریعى نیست تا با امر به کوچ کردن و در جنگ شرکت جستن منافات داشته باشد، پس کسى نگوید که چطور قبلا فرمود:" همه باید حرکت کنید" و حال به منافقین مى‏فرماید شما مانند سالخوردگان و زمین‏گیر شدگان معاف هستید؟ زیرا بین این دو دستور فرق است، دستور اول امرى است تشریعى که خداوند به زبان پیغمبرش بندگان خود را بدان مامور مى‏کند، و دستور دوم امرى است غیر تشریعى که از ناحیه سوء سریره و تردید درونى و خبث باطن خود آنها است. و اگر این امر را به خود نسبت نداد، و نفرمود:" خداى تعالى گفت" بلکه فرمود: " گفته شد که تقاعد کنید با تقاعد کنندگان" بهمین منظور بود که خود را از امر کردن به رفتارى که مورد خوشنودیش نیست منزه نموده، بفهماند که این روش را سبب‏هاى دیگرى غیر از خدا، از قبیل شیطان و هواى نفس باعث شده، و اگر این تخلف منافقین را در جمله" فثبطهم" به خود نسبت داد، با واسطه بوده و بدین منظور بوده که با معناى پاداش و امتنان بر مؤمنان منطبق گردد، و علاوه، بخاطر اینکه دو امر متخالف، یعنى دو امر" انفروا" و" اقعدوا" در یک سیاق قرار گرفته و به یک صورت و یک جور اداء شده باشند. [مفسده حضور منافقین در میان صفوف مؤمنین مجاهد] " لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ ..." کلمه" خبال" به معناى فساد و اضطراب رأى است. و کلمه" ایضاح" به معناى شتابیدن در شر است. و" خلال" به معناى بین و" بغى" به معناى طلبیدن است. بنا بر این، معناى اینکه فرمود:" یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ" این است که منافقین خواهان فتنه براى شما هستند. بعضى بجاى" براى شما" گفته‏اند:" در شما". و" فتنه" به معناى محنت و گرفتارى است، و از انواع گرفتاریها آنکه مناسب با مقام آیه است همان تفرقه و اختلاف کلمه است. " و سماع" به معناى کسى است که هر حرفى را زود مى‏پذیرد و باور مى‏کند. این آیه در مقام تعلیل جمله" وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ" است، و براى اینکه امتنان را هم برساند، بدون وصل یعنى بدون حرف عطف (واو) شروع شده، و معناى آیه احتیاجى به توضیح ندارد. " لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ" یعنى قسم مى‏خورم که منافقان بطور مسلم پیش از این جنگ (جنگ تبوک) خواهان فتنه و محنت و اختلاف کلمه و تفرقه اجتماع شما بودند، هم چنان که در جنگ احد عبد اللَّه بن ابى بن سلول یک ثلث از جمعیت سپاهیان شما را از صحنه جنگ به طرف مدینه برگردانید و از ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 390 یارى رسول خدا (ص) دریغ نمود. آرى، همین منافقین بودند که همواره امور را براى تو دگرگونه ساخته، نعل را وارونه مى‏زدند و مردم را به مخالفت تو دعوت و بر معصیت تخلف از امر جهاد تحریک نموده، یهودیان و مشرکان را بر قتال با مسلمانان برمى‏انگیختند و در میان مسلمین جاسوسى و خرابکاریهاى دیگر مى‏کردند تا آنکه حق- آن حق که مى‏بایست پیروى شود- بیامد، و امر خدا و آنچه که از دین مى‏خواست پیروز گشت و بر خواسته‏هاى شیطانى کافران غالب آمد با اینکه کفار از پیشرفت آن اکراه داشتند. این آیه شریفه به منزله استشهاد بر آیه قبلى است، و بر آن مطلبى که در دو آیه قبل بود مثال مى‏آورد. و اگر در این آیه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (ص) کرد با اینکه در آیه قبلى خطاب، عمومى بود، براى این است که در این آیه مطلب یعنى وارونه کردن امور فقط علیه آن جناب بود، به این معنى که منافقین همه دشمنى‏هایشان با آن جناب بود، بخلاف آیه قبلى که مضمونش عمومى است. بحث روایتى [روایاتى در مورد کیفیت هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه و داستان غار و ...] در الدر المنثور است که ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب دلائل از ابن عباس روایت کرده‏اند که در تفسیر آیه" إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ" گفته است: بعد از آنکه رسول خدا (ص) شبانه از خانه بیرون آمد و به غار ثور رسید. ابن عباس مى‏گوید: ابو بکر وقتى دید که آن جناب از شهر بیرون مى‏رود بدنبالش به راه افتاد و صداى حرکتش به گوش رسول خدا (ص) رسید و آن حضرت ترسید مبادا یکى از دشمنان باشد که در جستجوى او است، وقتى ابو بکر این معنا را احساس کرد شروع کرد به سرفه کردن. رسول خدا (ص) صداى او را شناخت و ایستاد تا او برسد، ابو بکر هم چنان بدنبال آن جناب بود تا به غار رسیدند. صبحگاهان قریش به جستجوى آن حضرت برخاستند، و نزد مردى قیافه‏شناس از قبیله بنى مدلج فرستادند. او جاى پاى آن حضرت را از در منزلش گرفته هم چنان پیش رفت تا به غار رسید. دم در غار درختى بود، مرد قیافه‏شناس در زیر آن درخت ادرار کرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اینجا تجاوز نکرده- ابن عباس مى‏گوید: در این هنگام ابو بکر در اندوه شد، رسول خدا (ص) فرمود:" محزون مباش که خدا با ماست". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 391 ابن عباس سپس اضافه مى‏کند: رسول خدا (ص) و ابو بکر سه روز تمام در غار بودند و تنها على بن ابى طالب و عامر بن فهیره با ایشان ارتباط داشتند. عامر برایشان غذا مى‏آورد و على (ع) تجهیزات سفر را فراهم مى‏نمود. على (ع) سه شتر از شتران بحرین خریدارى نمود و مردى راهنما براى آنان اجیر کرد. پس از آنکه پاسى از شب سوم گذشت على (ع) شتران و راهنما را بیاورد. رسول خدا (ص) و ابو بکر هر یک بر راحله و مرکب خویش سوار شده بطرف مدینه رهسپار گردیدند. در حالى که قریش بهر سو در جستجوى آن جناب شخصى را گسیل داشته بودند «1». و نیز در همان کتاب آمده که ابن سعد از ابن عباس و على (ع) و عایشه (دختر ابو بکر) و عایشه دختر قدامه و سراقة بن جعشم- روایات نامبردگان درهم داخل شده- روایت کرده که گفته‏اند: رسول خدا (ص) وقتى از منزل بیرون مى‏آمد که قریش در خانه آن جناب نشسته بودند لا جرم مشتى از ریگ زمین برداشت و بر سر آنان پاشید در حالى که مى‏خواند:" یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ...". آن گاه از میان آنان گذشت. یکى از آن میان گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: منتظر محمدیم گفت: به خدا قسم او از میان شما عبور کرد و رفت. گفتند: به خدا سوگند ما او را ندیدیم، آن گاه در حالى که خاکها را از سر خود مى‏تکاندند برخاستند. از آن سو رسول خدا (ص) با ابو بکر به غار ثور رفته، داخل آن شدند، و پس از ورود ایشان عنکبوتها به در آن غار تار تنیدند. قریش با فعالیت هر چه تمامتر به جستجویش برخاستند، و سرانجام به در غار رسیدند، در آنجا یکى به دیگرى مى‏گفت: این تار عنکبوتى که من مى‏بینم آن قدر کهنه است که گویا قبل از تولد محمد در اینجا تنیده شده «2». و در کتاب اعلام الورى در باره اینکه سراقة بن جعشم چه نحوه ارتباطى با رسول خدا (ص) داشت، و در اینکه آیا او از دشمنان بوده و یا از صحابه چنین گفته است: آنچه که در بین عرب معروف شده و هر جا مى‏نشینند چه در اشعار و چه در محاورات خویش مى‏گویند و انتشار مى‏دهند، این است که سراقه از مکه بقصد کشتن رسول خدا (ص) بیرون آمد و او را تعقیب کرد تا شاید با کشتن آن جناب در میان قریش افتخارى بدست آورد، و هم چنان در تعقیب بود تا آن جناب را پیدا نمود، آن قدر نزدیک شد که‏ _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 240 (2) الدر المنثور ج 3 ص 240 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 392 دیگر خاطر جمع شد بهدف خود رسیده است، و لیکن بطور ناگهانى چهار پاى اسبش به زمین فرو رفت و بکلى در زمین پنهان شد. سراقه بسیار تعجب کرد، زیرا مى‏دید آن مکان، زمین نرمى نبود که پاى اسب فرو رود، آنهم تا شکم، بلکه زمینى بسیار سفت و محکم بود. سراقه فهمید که این قضیه یک امر آسمانى است (و اگر دیر بجنبد ممکن است خودش هم فرو رود) لا جرم فریاد زد: اى محمد! از پروردگارت بخواه اسب مرا رها کند، و من ذمه خدا را به گردن مى‏گیرم که احدى را به راهى که در پیش گرفته‏اى راهنمایى نکنم و نگویم که من محمد را کجا دیده‏ام. رسول خدا (ص) دعا کرد و اسبش چنان به آسانى رها شد که گویى پاهایش را با یک گره جوزى بسته بودند. و این سراقه مردى بسیار زیرک و دوراندیش بود، و از این پیش آمد چنین احساس کرد که به زودى برایش پیش آمد دیگرى خواهد بود. لذا به رسول خدا (ص) عرض کرد یک امان نامه براى من بنویس. آن جناب هم به وى امان نامه داد و او برگشت. محمد بن اسحاق مى‏گوید: ابو جهل در باره سراقه اشعارى گفته بود، سراقه نیز با اشعار زیر، او را پاسخ گفت: ابا حکم و اللات «1» لو کنت شاهدا *** لأمر جوادى اذ تسیخ قوائمه‏ عجبت و لم تشکک بان محمدا *** نبى ببرهان فمن ذا یکاتمه‏ علیک بکف الناس عنه فاننى *** أرى أمره یوما ستبدو معالمه «2» مؤلف: این روایت را کلینى در کافى «3» به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبد اللَّه (ع) و نیز صاحب الدر المنثور نیز «4» آن را به چند طریق نقل کرده‏اند. و نیز زمخشرى آن را در کتاب ربیع الأبرار خود «5» آورده است. _______________ (1) در نسخه‏اى دیگر:" و اللَّه". (2) اى ابا حکم بلات (و در نسخه دیگر به خدا) سوگند اگر مى‏دیدى. چگونه چهار پاى اسبم در زمین فرو رفت. به تعجب فرو رفته و دیگر تردیدى برایت نمى‏ماند که محمد. پیغمبرى با معجزه است، و با این معجزاتش چه کسى مى‏تواند نبوت او را پوشیده بدارد، اینک بر تو باد که مردم را رها کنى و بر او نشورانى که من امر او را مى‏بینم روزى خیلى زود بالا گرفته و پیش برود. اعلام الورى ط بیروت ص 33 (3) روضة الکافى (8) ص 218 ح 378 (4) الدر المنثور ج 3 ص 240 (5) تفسیر برهان ج 2 ص 125 ح 3 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 393 و در الدر المنثور آمده که ابن سعد و ابن مردویه از ابن مصعب روایت کرده‏اند که گفت: من انس بن مالک و زید بن ارقم و مغیرة بن شعبه را دیده بودم، و از آنان شنیدم که با خود چنین گفتگو مى‏کردند که رسول خدا (ص) وقتى آن شب وارد غار شد، خداوند درختى را به امر خود در برابر روى پیغمبرش رویانید، بطورى که بکلى آن حضرت را از چشم بینندگان پوشانید، و عنکبوت را دستور داد تا دم در غار در برابر رسول خدا (ص) تار بتند تا او هم با تارهاى خود آن جناب را از بینندگان مستور سازد، و دو کبوتر وحشى را دستور داد تا در دهانه غار بایستند. جوانان قریش که هر یک از یک دودمان بودند با چوبدستى، شمشیر و چماقهایشان سر و کله‏هایشان پیدا شد، و هم چنان نزدیک غار مى‏شدند تا آنجا که فاصله‏شان با آن جناب بیش از چهل ذراع نماند. در آن میان یکى از ایشان با عجله نزدیک آمد و نگاهى در غار انداخت و برگشت. بقیه نفرات پرسیدند چرا درون غار را تفحص نکردى؟ گفت: من یک جفت کبوتر وحشى در دهنه غار دیدم و فهمیدم که معقول نیست کسى در غار باشد ... «1» و نیز در همان کتاب آمده که عبد الرزاق و ابن منذر از زهرى نقل کرده‏اند که در ذیل جمله" إِذْ هُما فِی الْغارِ" گفته است: مقصود از این غار آن غارى است که در یکى از کوه‏هاى مکه به نام ثور واقع است «2». مؤلف: روایاتى که غار نامبرده را غار واقع در کوه ثور معرفى مى‏کنند بسیار زیاد است. و این کوه تقریبا در چهار فرسخى مکه قرار دارد. و در اعلام الورى و قصص الانبیاء آمده که رسول خدا (ص) سه روز در آن غار بماند و بعد از سه روز خداى تعالى به آن حضرت اجازه مهاجرت داد و فرمود: اى محمد از مکه بیرون رو که بعد از ابى طالب دیگر تو را در آن یاورى نیست. رسول خدا (ص) از غار بیرون آمد و در راه به چوپانى از قریشیان برخورد که او را ابن اریقط مى‏گفتند. حضرت او را نزد خود طلبید و فرمود: اى ابن اریقط! من مى‏خواهم تو را بر خون خودم امین گردانم (آیا حاضر هستى به این امانت خیانت نکنى)؟ عرض کرد: در این صورت به خدا سوگند تو را حراست و حفاظت مى‏کنم و احدى را به سوى تو دلالت و راهنمایى نمى‏کنم. اینک بگو ببینم قصد کجا را دارى اى محمد؟ حضرت فرمود: _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 242 (2) الدر المنثور ج 3 ص 243 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 394 بطرف یثرب مى‏روم. گفت: حال که بدان طرف مى‏روى راهى به تو نشان مى‏دهم که احدى آن راه را بلد نیست. فرمود: پس به نزد على برو و به وى بشارت بده که خداوند به من اجازه مهاجرت داده، اینک اسباب سفر و مرکب برایم آماده ساز. ابو بکر هم گفت نزد اسماء دخترم برو و به وى بگو براى من زاد و دو مرکب فراهم کند و داستان ما را به عامر بن فهیره «1» اعلام بدار و به وى بگو زاد و دو راحله مرا بردارد و بیاورد. ابن اریقط نزد على (ع) رفت و داستان را به عرضش رسانید. على بن ابى طالب (ع) زاد و راحله را براى آن حضرت فرستاد. عامر بن فهیره هم زاد و دو راحله ابى بکر را آورد. رسول خدا (ص) از غار بیرون آمد و سوار شد و ابن اریقط آن جناب را از راه نخله که در میان کوه‏ها بسوى مدینه امتداد داشت حرکت داد و هیچ جا به جاده معمولى برنخوردند. مگر در" قدید" که در آنجا به منزل ام معبد درآمدند. راوى مى‏گوید: انصار از بیرون آمدن رسول خدا (ص) از مکه خبردار شده بودند و در انتظار رسیدنش دقیقه شمارى مى‏کردند تا آنکه در محله قبا (در آن نقطه‏اى که بعدا به صورت مسجد قبا درآمد) او را بدیدند و چیزى نگذشت که خبر ورودش در همه شهر پیچید. زن و مرد خوشحال و خندان و به یکدیگر بشارت‏گویان به استقبالش شتافتند «2». مؤلف: اخبار در داستان هجرت رسول خدا (ص) و جزئیات آن بسیار زیاد است که هم شیعه آنها را روایت کرده‏اند و هم سنى. و لیکن با همه زیادیش آن قدر ضد و نقیض یکدیگرند که نمى‏توان در این کتاب به نقد و بررسى آنها پرداخت و داستان واقعى را از میان آنها استخراج کرد. و ما از میان همه آنها آن مقدارى را که بر اجمال قضیه دلالت کند و تقریبا مورد اتفاق شیعه و سنى هم باشد نقل کردیم، و همین مقدار کافى است. و در الدر المنثور چنین آمده که: خیثمة بن سلیمان طرابلسى در کتاب خود که در فضائل صحابه نوشته و نیز ابن عساکر از على بن ابى طالب روایت کرده‏اند که فرمود: خداى تعالى همه مردم معاصر رسول خدا (ص) را مذمت کرده و تنها ابو بکر را مدح نموده و فرمود:" إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا" «3». [نقد و بررسى استدلال به آیه غار بر فضیلت ابو بکر] مؤلف: نقد این بحث، در مضامین آیاتى که در بر دارنده این قضیه‏اند و همچنین‏ _______________ (1) عامر بن فهیره قبلا از غلامان ابى بکر بوده و بعدا اسلام آورده است. (2) اعلام الورى ط بیروت ص 73. و قصص الانبیاء. (3) الدر المنثور ج 3 ص 241 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 395 روایات صحیحى که درباره داستان مذکور وارد شده، نسبت به روایت فوق سوء ظن مى‏آورد، براى اینکه آیاتى که در مقام مذمت مؤمنین (و یا به تعبیر این روایت در مقام مذمت عموم مردم) است، و آیه غار هم در جمله" إِلَّا تَنْصُرُوهُ" بدان اشاره دارد و اول همه آنها آیه" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ" مى‏باشد و نیز نقل قطعى، ثابت مى‏کنند که تثاقل از عموم مؤمنین نبود، بلکه پاره‏اى از مؤمنین دعوت و امر رسول خدا (ص) را نسبت به کوچ کردن براى جهاد پذیرفته و بى درنگ حرکت کردند، و عده‏اى از مردم مؤمن و منافق تثاقل ورزیدند. بهمین دلیل خطاب در" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا" هم، که تمامى مؤمنین را شامل است و همچنین مذمتى که دنبال آن است مخصوص عده‏اى از مؤمنین خواهد بود، و خطاب عمومى آن از قبیل خطابات عمومى دیگرى است که مربوط به بعضى از مخاطبین است، مانند خطابى که در آیه" فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ" «1» به عموم یهود شده، در حالى که همه افراد یهود انبیاء را نکشتند و همچنین امثال آن در قرآن بسیار آمده است. و بنا بر این بیان، دلالت آیه بر اینکه در روز غار جز خدا کسى پیغمبر را یارى نکرده دلالتى است قطعى. و این معنا خود بهترین شاهد است بر اینکه ضمیرهایى که در بقیه جملات آیه یعنى در جملات:" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا" هست همه به پیغمبر برمى‏گردد. و جملات مذکور در مقام بیان این جهتند که خداى تعالى به تنهایى قائم است به نصرت او، نصرتى عزیز و غیبى، نصرتى که احدى از مردم در آن دخالت ندارد، و آن عبارتست از فرستادن سکینت بر وى و تایید او بجنودى غایب از دیدگان، و بالا دست قرار دادن کلمه حق و زیر دست کردن کلمه باطل، و اینکه خدا مقتدرى است شایسته‏کار. از مساله نصرت و یارى که بگذریم فضیلت دیگرى که ممکن است فضیلت شمرده شود و انگشت روى آن گذاشته شود این است که بگویند کلمه" ثانِیَ اثْنَیْنِ" و همچنین کلمه" لصاحبه" دلالت دارد بر اینکه وى رفیق راه و یار غار رسول خدا (ص) بوده. و ما نخست تسلیم مى‏شویم که بودن دو نفر که یکى از آن دو رسول خدا (ص) است و همچنین همنشین بودن با آن جناب خود یکى از مفاخر و فضائل است. _______________ (1) پس چرا انبیاء خدا را مى‏کشید. سوره بقره آیه 91 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 396 و لیکن مى‏گوییم بفرضى هم که ما آن را افتخار حساب کنیم، یکى از افتخارات اجتماعى است، و این اجتماع است که براى اینگونه امور ارزش و نفاستى قائل است، و اما قرآن کریم در منطق خود براى نفاست و قیمت ملاک دیگرى و براى فضیلت و شرافت معناى دیگرى دارد که متکى بر حقیقتى است اعلا و بلندتر از مقاصد مادى و اعتبارى، اجتماعى، و آن حقیقت عبارت است از کرامت و حرمت عبودیت و درجات تقرب به خدا. آرى، در نظر قرآن مصاحبت جسمى و یکى از صحابه رسول بشمار رفتن بهیچ وجه دلالتى بر احترام و شرافت ندارد. این صریح قرآن است که مکرر خاطرنشان ساخته که اسم گذارى به اسماء مختلف و داشتن مزایایى که مردم عامى آن را ارجمند و نظر اجتماعى آن را نفیس و بزرگ مى‏شمارد در نزد خداى سبحان کمترین ارزشى ندارد، و در نزد خداى تعالى حساب و ارزیابى همه بر روى دلها است، نه بر آنچه که از ظاهر اعمال دیده مى‏شود و نه بر تقدم از حیث حسب و نسب. مخصوصا همین معنا را در باره اصحاب رسول خدا (ص) و ملازمین آن جناب با صریح‏ترین بیان خاطرنشان ساخته و فرموده:" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً ... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً" «1» اگر خواننده محترم تدبر کند مى‏بیند که با همه مدحى که در صدر آیه است، در ذیل آن چه قیودى را ذکر کرده است. این بود مختصرى بحث پیرامون آیه غار و روایات وارده در آن، اگر بخواهیم بیش از این بحث کنیم بحث تفسیرى ما مبدل به بحثى کلامى خواهد شد که از غرض ما بیرون است. و در کتاب الدر المنثور آمده که ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل و ابن عساکر در تاریخ خود از ابن عباس روایت کرده‏اند که در ذیل آیه" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" گفته است: یعنى بر ابى بکر، زیرا رسول خدا (ص) همواره بر سکینتى از پروردگار خود بود «2». و نیز در همان کتاب آمده که خطیب در تاریخ خود از حبیب بن ثابت روایت کرده که در باره آیه" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" گفته است: این آیه در حق ابى بکر نازل شده، زیرا رسول خدا (ص) هیچ آنى بدون سکینت نبود «3». _______________ (1) سوره فتح آیه 29 (2 و 3) الدر المنثور ج 3 ص 245 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 397 [نقد و رد روایاتى که مى‏گویند سکینت بر ابو بکر نازل شد] مؤلف: از آنچه گذشت معلوم شد که ضمیر در" علیه" به دلالت سیاق (و على رغم دو روایت فوق) به رسول خدا (ص) برمى‏گردد، و این دو روایت بخاطر وقفى که در آنهاست ضعیفند، علاوه بر اینکه در این دو روایت ابن عباس و حبیب نظریه داده‏اند و نظریه آنها براى دیگران هیچگونه حجیت ندارد. گذشته از این، استدلال آن دو به اینکه" رسول خدا (ص) هیچ آنى خالى از سکینت نبوده" استدلالى است ناتمام، زیرا آیه" ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ..." «1» و همچنین آیه نظیر آن که در سوره فتح و مربوط به داستان حدیبیه است، مخالف آن است، چون این دو آیه تصریح مى‏کنند به اینکه سکینت جدیدى در خصوص این دو مورد یعنى حدیبیه و حنین بر آن جناب نازل شده، و به شهادت همین دو آیه در مورد بحث یعنى در داستان غار هم سکینت بر آن جناب نازل شده است «2». و گویا بعضى از مفسرین متوجه این اشکال شده‏اند لذا استدلال مزبور در روایت را حمل بر معناى دیگرى کرده و گفته‏اند: مقصود از این استدلال ابن عباس و حبیب این است که سکینت در غار ملازم با پیغمبر بوده، و این خود قرینه است بر اینکه سکینت بر ابى بکر نازل شده، و بعید هم نیست که روایت حبیب دلالتش بر این معنا نزدیک‏تر باشد. مفسر نامبرده بعد از آنکه روایت ابن عباس را اول و روایت حبیب را بعد از آن نقل کرده گفته است: بعضى از مفسرین لغت و معقول، این روایت را گرفته و تعلیلى را که در آن است چنین توضیح داده‏اند که" در آن روز براى رسول خدا (ص) اضطراب و ترسى جدید و تازه دست نداد (پس سکینت بر ابى بکر نازل شده)". بعضى دیگر این حرف را چنین تقویت کرده‏اند که" اصل در ضمیر است که به مرجع نزدیک‏تر خود برگردد و در آیه مورد بحث به صاحب برمى‏گردد" و لیکن این حرف خیلى دل چسب نیست. بعضى «3» دیگر گفته‏اند" ضمیر به رسول خدا (ص) برمى‏گردد، و در نتیجه سکینت بر آن جناب نازل شده، و لیکن نزول سکینت بر آن جناب دلیل بر این نیست که آن حضرت در آن روز دچار ترس و اضطراب شده باشد" این حرف هم درست نیست، زیرا همین که مى‏بینیم نزول سکینت عطف شده بر" لا تحزن" مى‏فهمیم که بخاطر همان ترس و اندوه ابى بکر و بعد از سفارش رسول خدا _______________ (1) سوره توبه آیه 26 (2 و 3) تفسیر المنار ج 10 ص 429 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 398 (ص) نازل شده. اما اینکه گفت:" آن روز ترس و اضطرابى بر رسول خدا (ص) دست نداده تا سکینت بر او نازل شود" اگر این معنا را از اینجا استفاده کرده که چون در قرآن و در هیچ روایتى نیامده که رسول خدا (ص) در آن روز ترسیده باشد، ما نیز مى‏گوییم در قرآن و در هیچ روایتى نیامده که آن جناب در داستان حدیبیه و حنین ترسیده باشد، پس چطور نزول سکینت جدید را در آن دو واقعه قبول کرده است. و اگر بگوید: نزول سکینت مستلزم این است که طرف قبلا دچار ترس و اضطراب شده باشد. در جواب مى‏گوییم همانطور که قبلا هم گفته بودیم چنین استلزامى در کار نیست، اگر چنین استلزامى صحیح بود باید هیچ نعمتى بعد از نعمتى نازل نشود، و همیشه نعمت بعد از نعمتى مقابل و ضد خودش نازل گردد، و حال آنکه ما مى‏بینیم نعمت‏هاى دیگر الهى یکى پس از دیگرى نازل مى‏شود، نعمت بعد از نعمت، رحمت بعد از رحمت، ایمان و هدایت بعد از ایمان و هدایت، و همچنین بسیارى از انواع دیگر نعمت‏ها که بعد از مشابه خودش نازل شده، و قرآن کریم هم بر نمونه‏هاى بسیارى از این قبیل تصریح دارد. و اما اینکه گفت" رجوع ضمیر به پیامبر درست نیست، زیرا همین که مى‏بینیم سکینت عطف شده بر" لا تحزن" مى‏فهمیم که بخاطر همان ترس و اندوه ابى بکر و بعد از سفارش رسول خدا (ص) نازل شده" این نیز صحیح نیست، زیرا درست است که فاء تفریع دلالت دارد بر اینکه جمله مدخول آن مترتب بر ما قبل آن است، و لیکن معناى این ترتب و بعدیت، تنها ترتب و بعدیت زمانى نیست، و هیچ یک از علماى ادب چنین ادعایى نکرده، بلکه ممکن است بعدیت زمانى باشد، و ممکن هم هست بعدیت رتبه‏اى باشد. و با این حال دیگر این مفسر نمى‏تواند بگوید باید جمله" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" مترتب بر کلام قبلى خود باشد، آنهم ترتب زمانى، هم چنان که نمى‏تواند بگوید باید مترتب به کلام نزدیک‏تر خود باشد، مگر اینکه قبول کند آن حرف را که اصل در ضمیر این است که به مرجع نزدیک‏تر خود برگردد، و حال آنکه خود او این حرف را از دیگران نقل کرد و سپس گفته که حرف صحیحى نیست. و ما وقتى سیاق آیه مورد بحث را از نظر بگذرانیم مى‏بینیم نزدیک‏ترین جمله‏اى که صالح باشد براى اینکه جمله" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" متفرع بر آن گردد همان جمله" فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ" است، که بطور اجمال مى‏گوید: خدا در فلان جا و فلان جا او را یارى کرد، و در این جمله و جملات بعد از آن بطور تفصیل بیان مى‏کند که چنین و چنان او را یارى کرده است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 399 پس معلوم شد آن جوابى که این آقا در آخر کلامش به آن مفسر داده عینا همان حرفى است که خودش آن را تضعیف کرده و گفته بود:" اصل مذکور اصلى ندارد" اینک خودش همین اصل را با عباراتى دیگر مورد استدلال قرار داده است. از همین جهت اشکال بر یک روایت دیگرى که در الدر المنثور آن را از ابن مردویه از انس بن مالک نقل کرده معلوم مى‏شود. روایت این است که انس گفت: رسول خدا (ص) و ابو بکر وارد غار حرا شدند، پس آن گه ابو بکر به رسول خدا (ص) عرض کرد: جاى ما آن قدر روشن و پیداست که اگر کسى جاى پاى خود را ببیند من و تو را خواهد دید. حضرت فرمود: چه فکر مى‏کنى در باره دو نفرى که سومى آن دو خداست، خداوند سکینت خود را بر تو نازل کرد، و مرا به لشکریانى که شماها نمى‏بینید تایید فرمود «1». صرفنظر از اینکه این روایت متعرض غار حرا شده، و حال آنکه با اخبار مستفیضه و بسیار زیاد ثابت شده که نزول آیه مورد بحث مربوط به غار ثور است نه غار حرا، این اشکال در آن هست که سیاق آیه را تفکیک کرده، یک ضمیر به ابى بکر و یک ضمیر دیگر را به رسول خدا (ص) برگردانیده، و یک سیاق اجازه چنین تفکیکى را نمى‏دهد. آلوسى در روح المعانى هر دو ضمیر را به ابى بکر برگردانیده و روایت را چنین آورده: " خداوند سکینت خود را بر تو (ابى بکر) نازل کرده، و تو را بجنودى که شماها نمى‏بینید تایید نموده" «2». و ما نمى‏دانیم کدامیک از این دو نقل اصل و کدامیک دست خورده و تحریف شده است. و بفرضى که نقل آلوسى درست باشد علاوه بر آن اشکال‏هایى که در بیان سابق گذشت اشکال دیگرى دارد، و آن این است که در غار، غیر از رسول خدا (ص) و ابو بکر کسى دیگرى نبوده پس در جمله" شماها نمى‏بینید" روى سخن با چه کسانى است؟. و در تفسیر قمى در ذیل آیه" لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً" از ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روایت آمده که فرمود: مقصود این است که اگر غنیمت نزدیکى در بین بود تو را پیروى مى‏کردند «3». و در تفسیر عیاشى از زرارة و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) روایت کرده که در ذیل آیه مزبور فرموده‏اند: معنایش این است که اینها که‏ _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 245 (2) تفسیر روح المعانى ج 10 ص 98 (3) تفسیر قمى ج 1 ص 290 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 400 خواهند گفت: ما استطاعت جهاد نداریم، دروغ مى‏گویند و از علم خدا گذشته که اگر این سفر سفر نزدیکى بود و سود مادى نزدیکى داشت تو را پیروى مى‏کردند «1». مؤلف: این روایت را صدوق در کتاب معانى الاخبار بسند خود از عبد الاعلى بن اعین از ابى عبد اللَّه (ع) بهمین صورت نقل کرده «2». و در تفسیر قمى در ذیل جمله" وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ" آمده که معنایش این است که: و لیکن راه آنان تا تبوک دور بود (و بدین جهت عذر آوردند) و سبب آن این بوده که رسول خدا (ص) هیچ مسافرتى به آن دورى و به آن دشوارى نکرده (و به مردم پیشنهاد ننموده) بود «3». [آماده شدن مسلمین براى جنگ با رومیان و خطبه پیامبر (ص) براى آنان قبل از حرکت به سوى تبوک‏] و اما اصل مطلب جریانش از این قرار بوده که: افرادى که همه‏ساله از ییلاق از شام به مدینه برمى‏گشتند و با خود پتو و خواربار مى‏آوردند و مردمى عوام بودند، در آن ایام در مدینه انتشار دادند که رومیان در حال جمع آورى قشون هستند و مى‏خواهند با لشکرى انبوه با رسول خدا (ص) نبرد کنند، و هرقل با همه لشکریانش حرکت کرده و قبائل غسان و جذام و بهراء و عامله را هم با خود همداستان نموده اینک خودش در حمص مانده و لشکریانش تا بلقاء رسیده‏اند. رسول خدا (ص) وقتى این معنا را شنید اصحاب خود را به تبوک که یکى از شهرهاى بلقاء است فرستاد، و از آن سو افرادى را به میان قبائلى که در حول و حوش مدینه بودند و همچنین به مکه و نزد افرادى که از میان قبائل خزاعه و مزینه و جهینه مسلمان شده بودند فرستاد تا آنان را بر جهاد تحریک کنند. آن گاه به لشکریان خود دستور داد تا لواى جنگ را در ثنیة الوداع بیفراشتند، و به افرادى که توانایى مالى داشتند دستور داد تا به تهى دستان کمک مالى کنند، و هر کس هر چه اندوخته دارد بیرون آورده و انفاق کند. لشکر نیز چنین کرده و با تشویق یکدیگر لشکرى نیرومندى تشکیل دادند. آن گاه رسول خدا (ص) به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اى مردم! راست‏ترین گفتارها کتاب خدا و سزاوارترین سفارشات تقوا و بهترین ملتها ملت ابراهیم و نیکوترین سنت‏ها سنت محمد و شریف‏ترین سخنان ذکر خدا و بهترین داستانها _______________ (1) تفسیر عیاشى ج 2 ص 89 ح 59 (2) معانى الاخبار. التوحید ص 351 ح 15 (3) تفسیر قمى ص 290 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 401 همین قرآن است. و نیکوترین امور سنتهاى ثابت و پا بر جاست و بدترین امور، امور نو ظهور و تازه درآمده است. و نیکوترین هدایت هدایت انبیاء و شریف‏ترین کشته شدگان آنهایند که در راه خدا شهید شده باشند و تاریک‏ترین کوریها کورى ضلالت بعد از هدایت و بهترین کارها آن کارى است که نافع‏تر باشد. بهترین هدایتها آن هدایتى است که پیروى گردد و بدترین کوریها کورى دل است. دست بالا (دهنده) بهتر از دست پائین (گیرنده) است. خواسته‏اى که کم و به قدر کفاف باشد بهتر از آن خواسته‏اى است که زیاد و بازدارنده از یاد خدا باشد. بدترین معذرتها معذرت در دم مرگ و بدترین ندامتها ندامت در روز قیامت است. پاره‏اى مردم کسانیند که به نماز جمعه نمى‏آیند، مگر گاه‏بگاه، و پاره‏اى دیگر کسانیند که به یاد خدا نمى‏افتند مگر بى اراده و نیت، و از بزرگترین خطاهاى زبان دروغ و بهترین بى‏نیازیها بى نیازى دل (و سیرى چشم و دل) است. نیکوترین توشه‏ها تقوا، و اساس حکمت، ترس از خداست، و بهترین چیزى که در دل مى‏افتد یقین است، و شک و تردید از کفر است، و دورى کردن از یکدیگر عمل جاهلیت، و غل و غش از چرک جهنم، و مستى، اخگر و پاره‏هاى آتش و سرائیدن شعر از ابلیس است. و شراب انبانه همه گناهان و زنان دامهاى شیطان و جوانى شعبه‏اى از جنون است، و بدترین کسب‏ها رباخوارى و بدترین خوردنها خوردن مال یتیم است، و نیک بخت آن کسى است که از دیگران پند بگیرد، و بدبخت آن کسى است که در شکم مادر بدبخت باشد. و هر یک از شما سرانجام در خانه چهار ذراعى (قبر) قرار خواهد گرفت، و در هر امرى آخر آن را باید نگریست و ملاک هر امرى اواخر آن است، و بدترین رباها دروغگویى است «1» و هر آینده‏اى، نزدیک است، و ناسزا گفتن به مؤمن فسق و قتال با او کفر و خوردن گوشت او از نافرمانى خدا و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. و هر که به خدا توکل کند خدا او را کفایت کند، و هر که صبر کند به پیروزى مى‏رسد، و هر که از جرم دیگران در گذرد خداوند از جرائم او در مى‏گذرد، و هر که خشم خود فرو ببرد خداوند پاداشش مى‏دهد، و هر که صبر بر مصیبت کند خدا او را عوض مرحمت مى‏کند، و هر که در پى انتشار فضائل خود برآید خداوند در پى رسواییش‏ _______________ (1) مقایسه و تشبیه دروغ به ربا از این نظیر است که دروغ مانند ربا و بلکه شدیدتر از آن نظام زندگى افراد را بر هم مى‏زند و همانطور که ربا نظام مالى اجتماع را مختل و فاسد مى‏سازد، گناه مذکور نیز به بدتر و شدیدتر وجهى این اختلال را ببار مى‏آورد، و همچنین است تهمت و افتراء و سخن چینى و شراب و قمار. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 402 برخواهد آمد و هر که در این باره سکوت کند خداوند به بیشتر از آنکه خود انتظار داشت فضائلش را انتشار مى‏دهد و هر کس معصیت کند خدا عذابش دهد. بارالها! مرا و امت مرا بیامرز. بارالها! مرا و امت مرا بیامرز. من از خدا براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى‏کنم. راوى مى‏گوید مردم وقتى این خطبه را شنیدند در امر جهاد دلگرم شده، همه قبائلى که آن جناب براى جنگ دستور حرکتشان را داده بود حرکت کردند، و پاره‏اى از منافقین و غیر منافقین تقاعد ورزیدند. رسول خدا (ص) به جد بن قیس برخورد، و به او فرمود: اى ابا وهب آیا براى این جنگ با ما حرکت نمى‏کنى؟ گویا از دیدن زنان زرد پوست خوددارى نمى‏توانى کرد. عرض کرد یا رسول اللَّه! به خدا سوگند قوم و قبیله من مى‏دانند که در میان آنان هیچ کس به اندازه من علاقه به زن ندارد، و من مى‏ترسم اگر با شما حرکت کنم و به این سفر بیایم از دیدن زنان رومى نتوانم خوددارى کنم، لذا استدعا دارم مرا مبتلا مکن، و اجازه بده در شهر بمانم. از سوى دیگر همین شخص به گروهى از قوم خود گفت: هوا بسیار گرم است، در این هواى گرم از خانه و زندگى خود بیرون مروید. پسرش گفت: آیا خودت فرمان رسول خدا (ص) را مخالفت مى‏کنى بس نیست اینک مردم را سفارش مى‏کنى که گرمى هوا را بهانه کرده آن جناب را مخالفت کنند، به خدا قسم خداوند در همین باره آیه‏اى مى‏فرستد که تا قیام قیامت مردم آن را بخوانند (و تو رسوا شوى)، اتفاقا خداى تعالى این آیه را فرستاد:" وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ". آن گاه جد بن قیس اضافه کرده گفت که محمد خیال مى‏کند جنگ با روم هم مثل جنگ با دیگران است، ولى من خوب مى‏دانم که احدى از این مسلمانان از این جنگ بر نخواهد گشت «1». مؤلف: در این باره روایات بسیار دیگرى از طرق شیعه و سنى وارد شده است. [چند روایت در ذیل آیه شریفه:" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ..."] و در کتاب عیون به سند خود از على بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من وارد مجلس مامون شدم و على بن موسى (ع) نیز در آنجا حضور داشتند، مامون رو به آن حضرت کرد و گفت: یا بن رسول اللَّه! آیا نظر شما این نیست که انبیاء معصومند. فرمودند: چرا. مامون در ضمن پرسش‏هاى خود پرسید: یا ابا الحسن پس آیه" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" _______________ (1) تفسیر قمى ج 1 ص 295- 299 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 403 چه معنا دارد؟ حضرت رضا (ع) فرمود: این از قبیل مثل معروف" در، بتو مى‏گویم دیوار تو بشنو" است، خداى تعالى در این آیه روى سخن خود را به پیغمبرش کرده و لیکن مقصودش امت او است، و همچنین است آیه" لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ- اگر شرک بورزى عملت بى اجر مى‏شود و مسلما از زیانکاران خواهى شد" و نیز آیه" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا- اگر نبود که ما تو را ثابت قدم کرده بودیم چیزى نمى‏ماند که تو هم مقدار کمى متمایل به ایشان مى‏شدى". مامون گفت: درست فرمودى یا بن رسول اللَّه «1». مؤلف: مضمون این روایت درست مطابق بیانى است که ما در معناى این آیه گذراندیم، نه آن حرفى که دیگران زدند و گفتند" اذن دادن آن جناب به اینکه منافقین تقاعد بورزند ترک اولایى بوده نه گناه"، زیرا اگر ترک اولى مى‏بود دیگر معنا نداشت که عتاب در آیه از قبیل" در بتو مى‏گویم دیوار تو بشنو" بوده باشد. و در الدر المنثور است که عبد الرزاق در کتاب المصنف و ابن جریر از عمرو بن میمون اودى روایت کرده‏اند که گفت: رسول خدا (ص) دو کار کرد که در آن دو کار هیچگونه دستورى نداشت، یکى اینکه به منافقین اجازه تقاعد داد و دیگر آنکه اسیر گرفت، و خداى تعالى در برابر این دو عمل فرمود:" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ..." «2». مؤلف: اشکالهایى که بر این روایت وارد است از بیان گذشته ما معلوم شد. [داستان چند تن از مؤمنینى که با تاخیر به لشگریان عازم تبوک پیوستند یا آنکه تخلف کردند و سپس توبه نمودند] و در تفسیر قمى در ذیل آیه" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً ..." و همچنین در ذیل آیه بعدش گفته است: عده‏اى هم از رسول خدا (ص) تخلف کردند که داراى نیت صادق و بصیرت در دین بودند و هیچ شک و تردیدى در عقائدشان رخنه نکرده بود، لیکن پیش خود گفته بودند ما بعد از آنکه رسول خدا (ص) حرکت کردند به او ملحق مى‏شویم. از آن جمله یکى ابو خیثمه بود که مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچیق بود، همسران وى آلاچیق‏هایش را آب پاشى کرده، در آن آب آشامیدنى خنکى فراهم نموده و طعامى تهیه کرده بودند، در همین بین که رسول خدا (ص) مسلمانان را دستور حرکت داد او سرى به آلاچیق‏هاى خود زد و در جواب هواى نفس خود که او را به استفاده از آنها دعوت‏ _______________ (1) عیون اخبار الرضا ج 1 ص 202 باب 15 ح 1 (2) الدر المنثور ج 3 ص 247 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 404 مى‏کرد گفت: نه، به خدا سوگند این انصاف نیست که رسول خدا (ص) با اینکه خداى تعالى از گذشته و آینده او در گذشته حرکت کند و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگینى سلاح راه بپیماید و در راه خدا جهاد کند، آن گاه ابو خیثمه که مردى نیرومند است در سایه آلاچیق و در کنار همسران زیباى خود به عیش و لذت بپردازد، نه به خدا سوگند که از انصاف بدور است. این بگفت و از جا برخاست شتر خود را آورد و اثاث سفر را بر آن بار کرد و به رسول خدا (ص) ملحق شد. مردم وقتى دیدند سوارى از دور مى‏رسد به رسول خدا (ص) گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو خیثمه باشد. ابو خیثمه نزدیک شد و جریان خود را بعرض رسانید. حضرت جزاى خیر برایش طلب نمود و براى او دعاى خیر فرمود. ابو ذر نیز سه روز از رسول خدا (ص) تخلف کرد، جریان کار او این بود که شترش ضعیف و لاغر بود و در بین راه از پاى درآمد، و ابو ذر ناگزیر شد اثاث خود را از پشت شتر پائین آورده، بدوش خود بکشد. بعد از سه روز مسلمانان دیدند مردى از دور مى‏رسد، به رسول خدا (ص) گزارش دادند، حضرت فرمود: باید ابو ذر باشد. گفتند: آرى، ابو ذر است. حضرت فرمود به استقبالش بروید که او بسیار تشنه است. مسلمانان آب برداشته، به استقبالش شتافتند. ابو ذر خود را به رسول خدا (ص) رسانید در حالى که طرفى آب همراه داشت. رسول خدا (ص) فرمود: آب داشتى و تشنه بودى؟ عرض کرد: بلى. فرمود: چرا؟ عرض کرد در میان راه به سنگى گودى برخوردم که در گودى آن آب باران جمع شده بود، وقتى از آن چشیدم دیدم آب بسیار گوارایى است، با خود گفتم از این آب نمى‏خورم مگر بعد از آنکه رسول خدا (ص) از آن بیاشامد. حضرت فرمود: اى ابا ذر! خدا رحمتت کند، تو تنها زندگى مى‏کنى و تنها هم خواهى مرد، و تنها محشور خواهى شد، و تنها به بهشت خواهى رفت. اى ابا ذر! مردمى از اهل عراق بوسیله تو سعادتمند مى‏شوند، آنان به جنازه تو برمى‏خورند، تو را غسل و کفن کرده بر جنازه‏ات نماز مى‏خوانند و دفن مى‏کنند. راوى سپس اضافه کرده: در میان کسانى که از آن جناب تخلف ورزیدند عده‏اى از منافقین بودند و عده‏اى هم از نیکان که سابقه نفاق از ایشان دیده نشده بود، از آن جمله کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه رافعى بودند. بعد از آنکه خداوند توبه‏شان را قبول کرد، کعب گفته بود: من از خودم در تعجبم زیرا هرگز بیاد ندارم که روزى به مثل آن ایامى که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 405 رسول خدا (ص) حرکت مى‏کرد سر حال و نیرومند بوده باشم و هیچوقت جز در آن ایام داراى دو شتر نبودم، با خود مى‏گفتم فردا به بازار مى‏روم و لوازم سفر را خریدارى مى‏کنم بعدا خود را به رسول خدا (ص) مى‏رسانم، به بازار مى‏رفتم و لیکن حاجت خود را برنمى‏آوردم تا آنکه به هلال بن امیه و مرارة بن ربیع برخوردم. آن دو نیز از رسول خدا (ص) تخلف کرده بودند باز هم متنبه نشدم با آن دو قرار گذاشتم که فردا به بازار برویم، فردا به بازار رفتیم ولى کارى صورت ندادیم، خلاصه در این مدت کار ما این بود که مرتب مى‏گفتیم فردا حرکت مى‏کنیم و حرکت نمى‏کردیم تا یک وقت خبردار شدیم که رسول خدا (ص) برمى‏گردد، آن وقت دچار ندامت و شرمسارى شدیم. پس از پایان جنگ وقتى که رسول خدا (ص) به مدینه نزدیک شد به استقبالش شتافتیم تا او را تهنیت بگوییم که بحمد اللَّه بسلامت برگشته، و لیکن با کمال تعجب دیدیم که جواب سلام ما را نداد، و از ما روى گردانید، آن گاه متوجه برادران دینى خود شده به ایشان سلام کردیم، ایشان هم جواب ما را ندادند، این مطلب به خانواده‏هاى ما رسید، وقتى به خانه آمدیم دیدیم زن و بچه‏هاى ما نیز با ما حرف نمى‏زنند، به مسجد آمدیم دیدیم احدى نه به ما سلام مى‏کند و نه همکلام مى‏شود، لا جرم زنان ما نزد رسول خدا (ص) مشرف شده به عرض رسانیدند شنیده‏ایم که شما بر شوهران ما غضب فرموده‏اى! آیا وظیفه ما هم این هست که از آنان کناره‏گیرى کنیم؟ حضرت فرمود: نه، شما نباید کناره‏گیرى کنید و لیکن مواظب باشید با شما نزدیکى نکنند. وقتى کار کعب بن مالک و دو رفیقش به اینجا کشید، گفتند، دیگر مدینه جاى ما نیست، زیرا نه رسول خدا (ص) با ما حرف مى‏زند و نه احدى از برادران و قوم و خویشان، پس بیائید به بالاى این کوه رفته به دعا و زارى بپردازیم، بالآخره یا خدا از تقصیرات ما مى‏گذرد، و یا آنکه همانجا از دنیا مى‏رویم. این سه نفر از شهر بیرون شده و به بالاى کوه ذباب رفتند و در آنجا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برایشان طعام آورده به زمین مى‏گذاشتند و بدون اینکه حرفى بزنند بر مى‏گشتند، و این برنامه تا مدتى طولانى ادامه داشت. روزى کعب به آن دو نفر دیگر گفت: رفقا! حال که به چنین رسوایى و گرفتارى مبتلا شده‏ایم و خدا و رسولش و به پیروى از رسول خدا (ص) خانواده‏هاى ما و برادران دینیمان بر ما خشم گرفته‏اند و احدى با ما همکلام نمى‏شود، ما خود چرا به یکدیگر خشم نگیریم، ما نیز مسلمانیم و باید دستور پیغمبر را پیروى نموده با یکدیگر همکلام نشویم، اینک‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 406 هر یک از ما به گوشه‏اى از این کوه برود و سوگند بخورد که دیگر با رفیقش حرفى نزند تا بمیرد و یا آنکه خدا از تقصیرش درگذرد. مدت سه روز هم بدین منوال گذرانیدند، و یکه و تنها در کوه بسر بردند، حتى طورى از یکدیگر کناره گرفتند که یکدیگر را هم نمى‏دیدند. پس از سه روز یعنى در شب سوم رسول خدا (ص) در خانه ام سلمه بود که آیه توبه و مژده مغفرت ایشان نازل شد، و آن آیه" لقد تاب اللَّه بالنبى على المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فى ساعة العسرة" بود. امام صادق (ع) فرمود: آیه شریفه اینطور نازل شده، و مقصود از مهاجرین و انصار ابو ذر، ابو خیثمه و عمیر بن وهب بود که از رسول خدا (ص) تخلف ورزیده، بعد به وى ملحق شدند. آن گاه راوى در باره آن سه نفرى که آیه" وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا" در حقشان نازل شده گفته: عالم (امام- (ع)) فرمود آیه اینطور نازل شده:" و على الثلاثة الذین خالفوا" زیرا کلمه" خُلِّفُوا" به معناى تخلف قهرى است که مرتکبش تقصیرى نداشته و سزاوار ملامت نیست،" حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ" از این رو زمین با همه فراخیش بر آنان تنگ شد که نه رسول خدا (ص) با ایشان همکلام مى‏شد و نه برادران دینى و نه زن و فرزندانشان، و بهمین جهت، مدینه بر آنان تنگ شد، و ناگزیر از مدینه تار و مار شدند، و وقتى خداوند دید براستى نادم شده‏اند توبه ایشان را قبول کرد. «1» مؤلف: بزودى گفتارى در باره این دو آیه و روایاتى که در تفسیر آن دو وارد شده از نظر خواننده خواهد گذشت. و در تفسیر عیاشى از مغیره روایت شده که گفت: من از او (امام) شنیدم که در خصوص آیه" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً" مى‏گفت مقصود از" عدة" نیت و تصمیم است، و معناى آیه این است که: اگر مى‏خواستند خارج بشوند مى‏شدند «2». مؤلف: این روایت صرف نظر از ضعفى که دارد، و صرف نظر از این که مرسل است و راویانش معلوم نیستند، و نیز علاوه بر اینکه مضمر است یعنى معلوم نیست که مطلب را از چه کسى نقل کرده با لفظ آیه هم تطبیق ندارد- و خدا داناتر است. و در الدر المنثور آمده که ابن اسحاق و ابن منذر از حسن بصرى روایت کرده‏اند که گفت: عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه بن نبتل و رفاعة بن زید بن تابوت از بزرگان منافقین و از کسانى بودند که علیه اسلام و مسلمین همواره نقشه‏چینى مى‏کردند و در باره آنان آیه" لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ ..." نازل شد «3». _______________ (1) تفسیر قمى ج 1 ص 284- 296 (2) تفسیر عیاشى ج 2 ص 89 ح 60 (3) الدر المنثور ج 3 ص 257

 حاشیه
تفسیر نور
مقصود از دو کلمه‏ى «خِفاف» و«ثِقال»، یکى از این معانى متقابل است: مجرّد و متأهّل، فقیر وغنى، پیاده وسواره، کم عائله وعیالمند، بى‏گرفتارى و گرفتار، تجارت وزراعت. امام صادق‏علیه السلام فرمود: مراد از «خِفاف» و«ثِقال»، پیر وجوان است. <73> در تفسیر فى ظلال القرآن آمده است: کسانى همچون ابوایّوب‏انصارى، مقداد و ابوطلحه، در سنّ پیرى آماده‏ى جبهه مى‏شدند. وقتى به آنان گفته مى‏شد که شما سالخورده‏اید، در پاسخ این آیه را تلاوت مى‏کردند. 1- در برابر فرمانِ بسیج عمومى براى جبهه، مانع‏تراشى نکنید. «انفروا خفافاً وثقالاً» (مشکلات زندگى، بهانه‏ى تخلّف از جهاد نیست) 2- گاهى بسیج همه‏ى مردم در برابر دشمن ضرورى است، گرچه تجهیزات نظامى کم باشد. «انفروا خفافاً وثقالاً» 3- مکتب از مال و جان با ارزش‏تر است. همه چیز فداى مکتب است، هم مال، هم جان. «اموالکم و انفسکم» ونفرمود:«اموالکم او انفسکم» 4- بر فقیران، جهاد با جان و بر اغنیا، جهاد با مال و جان واجب است. «اموالکم و انفسکم» 5 - ملاک ارزشها، اخلاص است. «فى سبیل اللّه» 6- احکام الهى، از جمله فرمان جهاد، در جهت منافع و مصالح واقعى انسان است. «ذلکم خیر لکم» 7- مردم، مصالح واقعى خود را نمى‏دانند. «خیر لکم ان کنتم تعلمون» 8 - کسب ارزشهاى واقعى، در پرتو علم و شناخت میسّر است. «ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون
»
 حاشیه
تفسیر اطیب البیان
(41)(
انفروا خفافا وثقالا وجاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون ):(سبکبار یا سنگین بار کوچ کنید و با جانها و مالهایتان در راه خدا جهاد کنید، این برای شما بهتر است اگر می دانستید)،(ثقل ) در این آیه کنایه ازموانعی است که نگذارد انسان برای جهاد در راه خدا بیرون رود، نظیر کثرت مشاغل مربوط به امور مالی وعلاقه نسبت به خانواده یا نداشتن توشه راه واسلحه و هر مانع دیگر، یعنی در آیه شریفه می فرماید: به هر حال به سوی جهادبیرون شوید و عذر تراشی نکنید، چه موانع فراوانی برای شماباشد و چه موانعی نباشد که شما را به خود مشغول بدارد و به هر وسیله ممکن حتی از جان و مال خود بگذرید و در راه خدا جهاد کنید، نه در راه عصبیتهای قومی و قبیله ای و نه تحت پرچم کفر و برای تظاهر و ریا، بلکه در راه خدا بجنگید و این مشقت جهادبرای شما از راحتی و سکون بهتر است ، اگر علم داشتید، و مسلما در امر جهادفوائد عظیمی نهفته است از پرورش استعدادهای روانی و دفاعی تا استحکام دین و نابودی دشمنان آن .
 حاشیه
تفسیر کشاف
(
خفافا وثقالا) خفافا فی النفور لنشاطکم له ، وثقالا عنه لمشقته علیکم ، أو خفافا لقلة عیالکم وأذیالکم ، وثقالا لکثرتها . أو خفافا من السلاح وثقالا منه . أو رکبانا ومشاة . أو شبابا وشیوخا . أو مهازیل وسمانا . أو صحاحا ومراضا . وعن ابن أم مکتوم أنه قال لرسول الله صلی الله علیه وسلم : أعلی أن أنفر ؟ قال : نعم ، حتی نزل قوله (لیس علی الاعمی حرج ) . وعن ابن عباس : نسخت بقول (لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ) وعن صفوان بن عمرو : کنت والیا علی حمص ، فلقیت شیخا کبیرا قد سقط حاجباه من أهل دمشق علی راحلته یرید الغزو . فقلت : یاعم لقد أعذر الله إلیک فرفع حاجبیه وقال : یابن أخی استنفرنا الله خفافا وثقالا ، إلا أنه من یحبه الله یبتله . وعن الزهری : خرج سعید بن المسیب إلی الغزو و قد ذهبت إحدی عینیه ، فقیل له : إنک علیل صاحب ضرر ، فقال : استنفرنا الله الخفیف والثقیل ، فإن لم یمکنی الحرب کثرت السواد وحفظت المتاع (وجاهدوا بأموالکم وأنفسکم ) إیجاب للجهاد بهما إن أمکن ، أو بأحدهما علی حسب الحال والحاجة
.
حاشیه
تفسیر نمونه
تنپروران طماع گفتیم جنگ تبوک یک وضع استثنائى داشت ، و تواءم با مقدماتى کاملا مشکل و پیچیده بود، به همین جهت عده اى از افراد ضعیف الایمان و یا منافق از شرکت در این میدان تعلل مى ورزیدند، در آیات گذشته خداوند گروهى از مؤ منان را سرزنش کرد که چرا به هنگام صدور فرمان جهاد، سنگینى به خرج مى دهند؟ و فرمود دستور جهاد به سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع و با ایمان و مصمم قرار دهد، بلکه حتى بدون آنهم قادر است پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) خود را حفظ کند آنچنانکه در داستان ((غار ثور)) و ((لیلة المبیت )) حفظ نمود. عجب اینکه چند تار عنکبوت که بر دهانه غار تنیده شده بود سبب انحراف فکر دشمنان لجوج و سرکش شد و از در غار بازگشتند و پیامبر خدا سالم ماند، جائى که خداوند با چند تار عنکبوت مى تواند مسیر تاریخ بشر را دگرگون سازد چه نیازى به کمک این و آن دارد تا بخواهند ناز کند، در حقیقت همه این دستورات براى تکامل و پیشرفت خود آنها است نه براى رفع نیازمندى خداوند. به دنبال این سخن بار دیگر مؤ منان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى کند و مسامحه کنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد. نخست مى گوید: ((همگى به سوى میدان جهاد حرکت کنید خواه سبکبار باشید یا سنگین بار)) (انفروا خفافا و ثقالا). ((خفاف )) جمع ((خفیف )) و ((ثقال )) جمع ((ثقیل )) و این دو کلمه مفهوم جامعى دارد که همه حالات انسان را شامل مى شود، یعنى اعم از اینکه جوان باشید یا پیر، مجرد باشید یا متاهل ، کم عائله باشید یا پرعائله ، غنى باشید یا فقیر، بدون گرفتارى باشید یا گرفتار، زراعت و باغ و تجارت داشته باشید یا نه ، در هر صورت و در هر حال و در هر موقعيت بر شما لازم است هنگامى که فرمان جهاد صادر شد همگى این دعوت آزادیبخش را اجابت کنید و از هر کار دیگرى چشم بپوشید و سلاح به دست گرفته به سوى میدان نبرد حرکت کنید. و اینکه بعضى از مفسران این دو کلمه را تنها به یکى از معانى فوق محدود ساخته اند هیچگونه دلیلى ندارد، بلکه هر کدام از آنها یکى از مصداقهاى این مفهوم وسیع است . سپس اضافه مى کند: ((در راه خدا با اموال و جانها جهاد کنید)) (و جاهدوا باموالکم و انفسکم ). یعنى جهادى همه جانبه و فراگیر، چرا که در برابر دشمن نیرومندى که از ابر قدرتهاى آن زمان محسوب مى شد قرار داشتند، و بدون آن پیروزى ممکن نبود. اما براى اینکه باز اشتباه براى کسى پیدا نشود که این فداکاریها به سود خداوند است مى گوید: ((این به نفع شما است اگر بدانید)) (ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون ). یعنى اگر بدانید که جهاد کلید سر بلندى و عزت و بر طرف کننده ضعف و ذلت است . اگر بدانید که هیچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسید. و اگر بدانید که راه رسیدن به رضاى خدا و سعادت جاویدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در این نهضت مقدس عمومى و فداکارى همه جانبه است ! سپس بحث را متوجه افراد سست و تنبل و ضعیف الایمان که براى سرباز زدن از حضور در این میدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند کرده ، و با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین مى گوید: ((اگر غنیمتى آماده و سفرى نزدیک بود به خاطر رسیدن به متاع دنیا به زودى دعوت تو را اجابت مى کردند)) و براى نشستن بر سر چنین سفره آمادهاى مى دویدند (لو کان عرضا قریبا و سفرا قاصدا لاتبعوک ). <67> ((لکن اکنون که راه بر آنها دور است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند)) (و لکن بعدت علیهم الشقة ). <68> عجب اینکه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى کنند بلکه ((به زودى نزد تو مى آیند و قسم یاد مى کنند که اگر ما قدرت داشتیم با شما خارج مى شدیم )) (و سیحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معکم ). و اگر مى بینید ما به این میدان نمى آئیم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است . ((آنها با این اعمال و این دروغها در واقع خود را هلاک مى کنند)) (یهلکون انفسهم ). ((ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گویند)) (و الله یعلم انهم لکاذبون ) کاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نیست و برنامه شاق و پردرد سرى در پیش است به قسمتهاى دروغ متشبث مى شوند. این موضوع منحصر به جنگ ((تبوک )) و زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نبود، در هر جامعه اى گروهى ((تنبل )) یا ((منافق و طماع و فرصت طلب )) وجود دارند که همیشه منتظرند لحظات پیروزى و نتیجه گیرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند، فریاد بکشند، گریبان چاک کنند و خود را از نخستین مجاهد و برترین مبارز و دلسوزترین افراد معرفى کنند تا بدون زحمت از ثمرات پیروزى دیگران بهره گیرند!. ولى همین گروه مجاهد سینه چاک و مبارز دلسوز به هنگام پیش آمدن حوادث مشکل هر کدام به سوئى فرار مى کنند و براى توجیه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند یکى بیمار شده ، دیگرى فرزندش در بستر بیمارى افتاده ، سومى خانوادهاش گرفتار وضع حمل است ، چهارمى چشمش دید کافى ندارد، پنجمى مشغول تهیه مقدمات است و همچنین !... ولى بر افراد بیدار و رهبران روشن لازم است که این گروه را از آغاز شناسائى کنند و اگر قابل اصلاح نیستند از صفوف خود برانند!.
پاورقی :
67-«
عرض» به معنی چیزی عارضی است که زود زائل می شود و داوم و بقائی ندارد و معمولا به مواهب مادی دنیا اطلاق می شود ، و «قاصد» به معنی سهل و آسان است ، زیرا در اصل از ماده «قصد» است و مردم عادی قصد خود را متوجه مسائل آسان می کنند.
68-«
شقة» به معنی زمینهای پر سنگلاخ و یا راههای دور و دراز است که عبور از آن با مشقت توام است.