وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء

وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا

النساء    آیه  69

و هر که از خدا و پیامبرش اطاعت کند ، همراه با کسانی خواهد بود که خدا، انعامشان داده است ، چون انبیا و صدیقان و شهیدان و صالحان اینان چه نیکو رفیقانند

 

And whoever obeys Allah and the Apostle, these are with those upon whom Allah has bestowed favors from among the prophets and the truthful and the martyrs and the good, and a goodly company are they!

 

شان نزول آیه:

 یکى از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نام" ثوبان" که نسبت به حضرت محبت و علاقه شدیدى داشت، روزى با ناراحتی و حال پریشان خدمت حضرت رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) از سبب ناراحتى او سؤال نمود، در جواب عرض کرد: زمانى که از شما دور مى‏شوم و شما را نمى‏بینم ناراحت مى‏شوم، امروز در این فکر فرو رفته بودم که فرداى قیامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلما در مقام و جایگاه شما نخواهم بود و شما را هرگز نخواهم دید، و اگر اهل بهشت نباشم که تکلیفم روشن است، بنابراین در هر حال از درک حضور شما محروم خواهم شد، با این حال چرا افسرده نباشم؟! این آیات نازل شد و به اینگونه اشخاص بشارت داد که افراد مطیع پروردگار در بهشت نیز همنشین پیامبران و برگزیدگان خدا خواهند بود. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا سوگند، ایمان مسلمانى کامل نمى‏شود مگر اینکه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بیشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسلیم باشد.

 

 ترجمه ها:

ترجمه فولادوند
و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى‏] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.

ترجمه مجتبوی
و هر که خدا و پیامبر را فرمان برد، پس اینان با کسانى خواهند بود که خدا نعمتشان داده: از پیامبران و راستى پیشگان و شهیدان- یا گواهان اعمال- و شایسته کرداران، و ایشان نیکویاران و همنشینانند.

ترجمه مشکینی
و کسانى که از خدا و فرستاده‏اش اطاعت نمایند آنان (در دنیا و آخرت) همراه کسانى هستند که خدا بر آنها نعمت بخشیده از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و گواهان اعمال و شایستگان، و آنها نیکو رفیقانى هستند.

ترجمه بهرام پور
و هر که اطاعت خدا و رسول کند، آنها با کسانى خواهند بود که خدا موهبتشان داده [که عبارتند] از: پیامبران و راستى پیشگان و شاهدان و صالحان، و آنان نیکو همدمانى هستن.د

 

 

تفاسیر:

نفسیر مجمع البیان

تفسیر المیزان

تفسیر نور

تفسیر اطیب البیان

تفسیر کشاف

تفسیر نمونه

حاشیه

تفسیر مجمع البیان

ترجمه:‏ 64 - و ما هیچ پیام‏آورى را نفرستادیم جز براى این که به فرمان خدا [مردم‏] از او فرمانبردارى کنند؛ و اگر آنان هنگامى که بر خویشتن ستم نمودند، نزد تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پیامبر نیز براى آنان آمرزش مى‏خواست، بى‏گمان خدا رابسیار توبه‏پذیر و مهربان مى‏یافتند. 65 - اما نه [چنین نیست‏]، به پروردگارت سوگند که آنان ایمان [راستین ]نخواهند آورد جز این که تو را درباره آنچه میان آنان مایه کشمکش [ورویارویى ]است به داورى گیرند؛ آن‏گاه از آنچه داورى نموده‏اى در ژرفاى جانشان احساس تنگنا[و نگرانى ]ننمایند، و آن گونه که باید بر آن گردن گزارند [و سر تسلیم فرود آورند]. 66 - و اگر ما بر آنان مى‏نوشتیم که [بسان امت‏هاى پیشین ]خودتان را بکشید و یا از خانه‏هاى خویش بیرون روید، جز شمارى از آنان این [دستور ]را به کار نمى‏بستند؛ و اگر آنچه را که به آن اندرز داده مى‏شوند، انجام مى‏دادند، براى آنان بهتر و در استوارى ایمانشان سازنده‏تر بود. 67 - و در آن صورت [بود که مانیز] پاداشى پرشکوه از جانب خویش به آنان ارزانى مى‏داشتیم. 68 - و آنان را به راهى راست راه مى‏نمودیم. 69 - و هر که خدا و پیام‏آور[او] را فرمان برد، با کسانى خواهد بود که خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است: [با کسانى همچون: ]پیامبران، راستى پیشگان، شهیدان و شایسته کرداران، و آنان چه نیکو[ همدمان و] رفیقانى هستند. 70 - این فزون بخشى از جانب خداست، و همین بس که خدا [بر هر چیز و هر کارى‏] داناست. نگرشى بر واژه‏ها «شجر»: این واژه به مفهوم درخت است، و «شجر الأمر» یعنى کار به‏هم پیچید و مخلوط شد. و این معنا به تناسب پیچیده‏شدن شاخ و برگ به هم، گرفته شده است؛ چرا که در کشمکش و اختلاف انسان‏ها نیز ادعاها و سخنان دو طرف به هم مخلوطمى‏گردد. «حرج»: به مفهوم تنگنا، احساس دلتنگى و نگرانى است؛ و برخى نیزبه معناى گناه گرفته‏اند. «صدّیق»: این واژه به باور برخى به مفهوم کسى است که هماره حقیقت را تصدیق و تأیید مى‏کند، و به باور برخى دیگر به کسى گفته مى‏شود که به راستى‏و راستگویى عادت یافته و هماره راست مى‏گوید. «شهداء»: جمع «شهید» است و منظور کسى است که در راه حق و عدالت کشته مى‏شود و به هنگام گام سپردن در این راه از ویژگى اخلاقى و انگیزه تقرّب به خدا برخوردار است و خود در اوج ایمان به حق، دعوت‏کننده به سوى عدل است. بر انسان رواست که آرزوى شهادت نماید، اما بر او روا نیست که آرزوى کشته‏شدن به دست عناصر کفرگرا و تجاوزکار را بنماید؛ چرا که کار آنان گناه است و انسان آگاه و باایمان آرزوى گناه نمى‏کند. «صالح»: به کسى که در راه شایسته گام مى‏سپارد گفته مى‏شود. «رفیق»: همدم، دوست، همنشین. «فضل»: در اصل به مفهوم فزونى از اندازه و مقدار مقرر آمده است که در راه شایسته و سودبخش به کار مى‏رود، و همه کارها و الطاف خدا به انسان از این باب است، چرا که هرگز پاداشى کمتر ازکار شایسته انسان به او نمى‏دهد، بلکه عنایات او بیشتر است. شأن نزول‏ در شأن نزول دومین آیه مورد بحث آورده‏اند که این آیه شریفه در مورد کشمکش «زبیر» و مردى از انصار - که پیامبر در مورد اختلاف آنان داورى فرمود - فرود آمد. داستان به این صورت بود که آن دو بر سر نهر آبى که هر دو، نخلستان خویش را از آن آب مى‏دادند، به کشمکش پرداختند و مشکل خویش را نزد پیامبر آوردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان دو طرف، به «زبیر» که نخلستانش بالاتر بود فرمود: تو نخلستانت را آبیارى نما، آنگاه آب را رها کن تا همسایه‏ات که در ردیف دوم قرار دارد آبیارى کند. مرد انصارى از داورى عادلانه پیامبر خشمگین گردید و جسورانه گفت: گویى به سود عمّه‏زاده‏ات حکم مى‏کنى؟! پیامبر از جسارت او ناراحت شد، به گونه‏اى که چهره مبارکش دگرگون گردید، و آن گاه بود که این آیه شریفه بر قلب پاک آن حضرت فرود آمد که: «فلا و ربّک لا یؤمنون حتى...». مفسّران آورده‏اندکه: پس از داورى پیامبر هنگامى که آن دو از حضور آن حضرت بیرون رفتند، به «مقداد» برخورد نمودند و او پرسید که کارتان به کجا رسید؟ «خاطب» با شیوه‏اى جسارت‏آمیز گفت: پیامبر به سود عمّه‏زاده‏اش داورى کرد. سخنان او را یک مرد یهودى شنید و رو به «مقداد» نمود و گفت: خدا این مرد را بکشد که از یک سو مدّعى مسلمانى و پیروى از پیامبر است، و از دگر سو داورى او را عادلانه نمى‏نگرد؛ به خداى سوگند که ما در زندگى خویش یک‏بار به طور جدّى فرمان موسى را نادیده گرفتیم و از توحیدگرایى به گوساله‏پرستى سقوط کردیم، و او به فرمان خدا ما را به توبه‏اى سخت و گران فراخواند و ما در انجام دستور او ده‏ها هزار تن از جامعه خود را به دست یکدیگر کشتیم، تا ننگ و عار گوساله‏پرستى را پاک سازیم و خداى خود را خشنود؛ و این‏گونه عمل کردیم، اما اینان در داورى پیامبرشان چون و چرا مى‏کنند. «ثابت‏بن قیس» گفت: مردم با ایمان نیز سراپا تسلیم فرمان پیامبرند و من به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر محمد صلى الله علیه وآله دستور دهد که خویشتن را بکشم، درنگ نخواهم کرد؛ و در این شرایط بود که آیه مورد بحث در نکوهش «خاطب» و رهنمود امّت اسلام فرود آمد. 2 - در داستان فرود ششمین آیه مورد بحث آورده‏اند که: «ثوبان» که برده آزاد شده پیامبر و در صف یاران آن حضرت بود، به پیشواى گران‏قدر توحید، محبّت و مهر بسیار داشت، به گونه‏اى که هیچ روزى را بدون دیدار آن حضرت سپرى نمى‏کرد. روزى وى با حال پریشان و با رنگ پریده به حضور پیامبر شرفیاب شد و آن حضرت دلیل پریشانى او را پرسید. وى در پاسخ گفت: اى پیامبر خدا! نه دردى احساس مى‏کنم و نه بیمارم، بلکه در عشق و مهر شما مى‏سوزم، و امروز به هنگام تفکر و تلاوت قرآن به یاد سراى آخرت افتادم و با خود اندیشیدم که در آن جا چگونه بر دورى شما شکیبایى کنم؟ چرا که ا گر من به بهشت پرطراوت خدا وارد گردم، در موقعیت و جایگاه والاى شما نخواهم بود، و اگر به بهشت وارد نگردم که هرگز افتخار دیدار نخواهم داشت، و این نگرانى است که قلب مرا آزرده و مرا اندوهگین و پژمرده ساخته است! در آن شرایط بود که این آیه شریفه به منظور نوید به او و انسان‏هاى شایسته و درست‏اندیشى چون او فرود آمد که: «و من یطع اللّه و الرّسول...»(91) پیامبر پس از تلاوت این آیه بر مردم، فرمود: «و الّذى نفسى بیده لایؤمننّ عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و ابویه و اهله و ولده و النّاس اجمعین».(92) به خدایى که جانم در کف قدرت اوست، هیچ بنده‏اى ایمان راستین نمى‏آورد جز این که مرا از خود و پدر و مادر و خاندان و فرزندان خویشتن و همه مردم بیشتر دوست بدارد. و نیز در داستان فرود این آیه، روایت دیگرى آورده‏اند که: یاران پیامبر گفتند: اى پیامبر خدا! ما نباید در این سرا از شما جدا شویم؛ چرا که تنها این‏جا مى‏توانیم با شما باشیم و در سراى آخرت به موقعیت و جایگاه والاى شما دست نخواهیم یافت، و به افتخار دیدار شما نایل نخواهیم شد؛ از این رو این آیه شریفه فرود آمد. تفسیر شرط ایمان این آیه شریفه پس از آیات گذشته که در نکوهش نفاق‏گرایان بود، به این واقعیت مى‏پردازد که هدف از بعثت پیامبران، اطاعت از فرمان آنان است تا در پرتو برنامه آسمانى، بشریت راه کمال را در پیش گیرد، وگرنه آمدن آنان ثمربخش نخواهد افتاد. وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلّا لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ‏ و ما هیچ پیام‏آورى را نفرستادیم مگر آن که به فرمان خدا و توفیق الهى از او فرمان برند و برنامه آسمانى او را برنامه زندگى سازند. این جمله هشدار به کسانى است که براى حلّ مشکلات خویش به سوى طاغوت مى‏رفتند و داورى را به او وا مى‏نهادند و مى‏پنداشتند که ایمان به خدا تنها در قلمرو گفتار است. آرى، این فراز از آیه نشان مى‏دهد که باید فرمان پیامبران و داورى آنان را در همه میدان‏ها پذیرفت، که این فرمانبردارى در حقیقت فرمانبردارى از خدا و به اذن و فرمان و توفیق اوست. کاربرد واژه «اذن» واژه «باذن اللّه» که در آیه شریفه آمده است، در قرآن در سه مورد و معنا به کار رفته است: 1 - این واژه گاه به مفهوم مهرو لطف است که قرآن مى‏فرماید: «و ما کان لنفس ان تؤمن الاّ باذن اللّه...»(93) و هیچ کس را نرسد که جز به لطف خدا ایمان بیاورد. 2 - و گاه به معناى رفعِ مانع آمده است که مى‏فرماید: «... و ما هم بضارّین به من احد الاّ باذن اللّه...»(94) آنان به وسیله آن سحر و افسون به کسى نمى‏توانند زیان برسانند، مگر این که خدا با رفع موانع آنان را آزاد گذارد. 3 - و گاه به مفهوم فرمان که در آیه مورد بحث آمده است. وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذ ظَّلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوْکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً آیه شریفه، بیانگر این واقعیت است که آنان وقتى که با دست یازیدن به گناه و فراهم آوردن اسباب کیفر خویش، خود را از پاداش کار نیک محروم نمودند و در آستانه زیانکارى قرار گرفتند؛ و یا هنگامى که با آفت کفر ونفاق خویش، در حق تو ستم روا داشتند، اگر به عنوان توبه و بازگشت خالصانه و صادقانه به سوى تو بیایند و خدا را به خاطر گناهانشان بخوانند و از او آمرزش بطلبند و به راستى دست از رفتار ناهنجار خود بشویند و پیامبر نیز براى آنان طلب آمرزش کند، بى‏گمان خدا را توبه‏پذیر و مهربان خواهند یافت. فراز آخر آیه شریفه که مى‏فرماید: «لوجدوا اللّه توّابا رحیما»، به دو صورت معنا شده است: 1 - به باور گروهى منظور این است که آنان آفریدگار خویش را در آمرزش گناهان خود و فروفرستادن رحمت بر خویشتن، پر مهر و درگذرنده مى‏یافتند. 2 - اما به باور گروهى دیگر منظور این است که آنان در آن صورت به توبه‏پذیرى و مهرخدا آگاه مى‏شدند. به هر حال واژه «وجدان» در فرهنگ عرب به مفهوم دانش و دریافت است؛ اما از آن جایى که آفریدگار هستى دریافت شدنى نیست، این واژه را نباید به ظاهر آن معنا کرد. پوچى پندار جبرگرایان این آیه شریفه با روشنگرى و تأکید بیشترى پوچ بودن پندار جبرگرایان را روشن مى سازد؛ چرا که آنان بر این تصور بودند که فرمانبردارى گروهى از مردم از پیام آوران، و نافرمانى گروهى دیگر، همه به خواست خداست نه به اراده و اختیار خودشان؛ در حالى که آیه شریفه به روشنى مى‏فرماید: و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر این که مردم به فرمان خدا از او فرمان برند. پیام دیگر آیه‏ یکى از مفسران در این مورد آورده است که: یک گروه دوازده نفرى از نفاق پیشگان با همدستى و نقشه شومى برآن شدند تا به پیامبر گرامى آسیبى برسانند؛ از این رو در نقطه‏اى به کمین نشستند. در این هنگام فرشته وحى فرود آمد و پیامبر را از توطئه آنان آگاه ساخت. آن حضرت به آن نقطه که رسید فرمود: گروهى در این جا کمین کرده‏اند تا نقشه‏اى پیاده کنند، اما نخواهند توانست؛ از این رو برخیزند و از گناه خویش توبه کنند تا من نیز از خداى پرمهر براى آنان آمرزش بخواهم؛ اما کسى از جاى خویش برنخاست. پیامبر به ناگزیر هر کدام را به نام و نشان صدا زد و آنان برخاستند و از بارگاه خدا آمرزش خواستند و به نقشه شوم خویش اعتراف نمودند و از پیامبر نیز تقاضا کردند که برایشان آمرزش بخواهد، که آن حضرت فرمود: من با همین اندیشه به این جا آمدم. این داستان و این آیه شریفه نشانگر این حقیقت است که اگر انسانى به گناه کبیره آلوده شد، نباید از رحمت خدا نومید گردد، بلکه باید بى‏درنگ در اندیشه توبه و طلب آمرزش و جبران گناه باشد، که خدا توبه‏پذیر است. و نیز این درس و پیام را مى‏دهد که توبه و بازگشت، تنها آمرزش خواهى زبانى نیست، بلکه باید اصرار و تصمیم به گناه نیز در نهاد فرد نباشد و در اندیشه جبران عملى خطاها و لغزش‏ها و اشتباهات تلاش نماید، چرا که پیامبر، نخست به آن گروه دستور توبه و رهنمود بازگشت داد، و آن گاه نوید آمرزش‏خواهى و پذیرفته‏شدن توبه. با این بیان زیبنده است که انسان گناهکار از گناه خویش پشیمان شود، وبراى همیشه بر ترک گناه تصمیم بگیرد و آن گاه رو به‏بارگاه خدا آورد و آمرزش بخواهد. شرط ایمان، فرمانبردارى از پیامبر در این آیه شریفه نیز بر فرمانبردارى از پیامبران تأکید شده، و این اطاعتِ همراه با خشنودى خاطر، نشانه‏اى از نشانه‏ها و ویژگى‏هاى اساسى ایمانِ به خدا عنوان گردیده است. فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ‏ نه، آن گونه که برخى از شما آنان را از ایمان آوردگان به خدا مى‏پندارید نیست؛ اگر به راستى آنان ایمان واقعى داشتند، هرگز داورى را نزد طاغوت نمى‏بردند و حلّ مشکلات خویش را از طاغوت نمى‏خواستند؛ چرا که این کار آنان با ایمان و توحیدگرایى سازگار نیست. آرى، اى پیامبر! به پروردگارت سوگند که آنان ایمان نمى‏آورند مگر این که در مورد اختلافات خویش تو را به داورى بپذیرند و در راه زندگى، فرمان تو را راه و رسم خویش قرار دهند. ثُمَّ لایَجِدُوا فى‏ اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً و آن گاه از فرمانى که داده و یاداورى و حکمى که نموده‏اى در ژرفاى جان احساس نگرانى و ناراحتى نیز نکنند و سراپا تسلیم مقررات باشند. از حضرت صادق علیه السلام در این مورد آورده‏اند که فرمود: «لو انّ قوما عبدوااللّه و اقامواالصّلوة و اتواالزّکوة و صاموا شهر رمضان و حجّواالبیت ثمّ قال لشى‏ء صنعه رسول اللّه الاّ صنع خلاف ما صنع او وجدوا من ذلک حرجا فى انفسهم لکانوا مشرکین، ثم تلا هذه الآیة».(95) اگر مردمى خداى را بپرستند و نماز به پادارند و حقوق مالى خویش را بپردازند و رمضان را روزه بدارند و برگرد خانه خدا طواف کنند، آن‏گاه در مورد کارى که پیامبر انجام داده است چون و چرا کنند وبگویند: نباید چنین کارى انجام مى‏داد، یا آن کار را نادرست بپندارند، و یا نسبت به عملکرد آن حضرت در ژرفاى جان احساس تنگنا و نگرانى کنند، به شرک گرفتار خواهند شد؛ و آن‏گاه این آیه شریفه را تلاوت فرمود که: فلا و ربّک لا یؤمنون... شمار اندک ایمان آوردگان‏ در این آیه شریفه خدا از راز نهانى منافقان و ژرفاى جانشان خبر مى‏دهد و مى‏فرماید: وَ لَوْ اَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ اَنِ اقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاَّ قَلیلُ مِنْهُمْ‏ و اگر بر این نفاق‏پیشگان مقرر مى‏داشتیم که خود را بکشید و یا تن به کشتن دهید یا از خانه و کاشانه خویش در آیید، جز شمارى از آنان این کار را انجام نمى‏دادند؛ همان‏گونه که به قوم موسى علیه السلام چنین دستورى دادیم و آنان به انجام رساندند و پس از کشتن یکدیگر به آن جا که دستور داده بودیم رفتند؛ چرا که در انجام چنین دستوراتى مشکلات بسیار است و جز مردم با ایمان و پراخلاص و پرواپیشه، دیگران توان انجام دادن آنها را ندارند. به باور برخى از مفسّران منظور از این شمار اندک که در عبارت «الاّ قلیل منهم» آمده، انسان‏هاى با ایمانى چون «ثابت‏بن قیس» هستند که گفت: اگر پیامبر دستور دهد که خویشتن را بکشم، درنگ نخواهم کرد. و به باور برخى دیگر، گروهى از یاران پیامبر همچون« عمار» هستند که گفتند: به خداى سوگند اگر ما به انجام این دستور موظف مى‏شدیم، انجام مى‏دادیم؛ اما باز هم سپاس خداى را که به ما چنین دستورى نداد. و در اشاره به این گروه بود که پیامبر فرمود: «انّ من امّتى لرجالاً الایمان فى قلوبهم اثبت من الجبال الرواسى».(96) در میان امّت من مردانى خواهند بود که ایمان در دل‏هایشان از کوه‏ها و قلّه‏هاى سربه آسمان ساییده استوارتر است. وَ لَوْ اَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَّهُمْ وَ اَشَدَّ تَثْبیتاً و اگر آنان اندرزهایى را که داده مى‏شدند، همه را به کار مى‏بستند و بدانها عمل مى‏کردند براى آنان بهتر بود و در کار دین نیز مایه استوارى ایمانشان مى‏شد. واژه «تثبیت» کنایه از بینش و ژرف‏نگرى در دین است؛ چرا که وقتى فرد و گروهى در دین و دیندارى داراى بینش عمیق باشند، در دین‏باورى، استوارتر و در عقیده و عمل به آن، سخت‏تر و پایدارترند. و به باور برخى، معناى آیه این است که اگر آنان اندرزهاى خدا و پیامبرش را در کار دین و دنیا مى‏پذیرفتند و به کار مى‏بستند، در گام سپردن در راه حق استوارتر و از لغزش و گمراهى دورتر بودند؛ و این همان است که مى‏فرماید: «و الّذین اهتدوا زادهم هدى...»(97) کسانى که هدایت یافته‏اند، خدا بر هدایتشان مى‏افزاید... و پاره‏اى نیز برآنند که مفهوم آیه این است که آنان از حق‏گرایى و حق‏خواهى و عمل به حق سود بیشترى مى‏برند، در حالى که سود آنان از باطل و باطل‏گرایى زودگذر است و سرانجام به کیفر آن سرا پیوند مى‏خورد. «بلخى» در تفسیر آیه مى‏گوید: اگرکشتن یکدیگر و خارج شدن از شهر و دیار بر آنان مقرر مى‏شد، انجام نمى‏دادند؛ پس اینک که به کارهاى آسانى موظف شده‏اند، انجام دهند که بر ایشان بهتر و در استوارى ایمانشان مؤثرتر است. به این دلیل است که در دعا نیز مى‏خوانیم: «اللّهم ثبتنا على دینکبارخدایا! ما را در دین خود استوار و ثابت قدم فرما. و مى‏فرماید: وَ اِذاً لَآتَیْناهُمْ مِّنْ لَّدُنَّا اَجْراً عَظیماً این آیه نیز به آیه پیشین پیوند مى‏خورد و منظور این است که اگر آنان چنین مى‏کردند، ما از سوى خود به آنان پاداشى پرشکوه - که هیچ کسى از حقیقت آن آگاه نیست و عظمت و شکوه آن را در نمى‏یابد - به آنان ارزانى مى‏داشتیم. واژه «من لدنا» نشانگر این حقیقت است که جز آفریدگار هستى کسى توان ارزانى داشتن چنین پاداش پرشکوهى را ندارد، و این کرامت ویژه اوست. و نیز نشانگر آن است که گاه ممکن است انسان کارى انجام دهد و بنده‏اى از بندگان خدا، به او پاداشى نیک بدهد؛ اما هر چیز باشد زودگذر و فناپذیر و ناپایدار است، در حالى که پاداش خداوند، ارزنده تر، گران‏قدرتر و پایدار خواهد بود. و نوید مى‏دهد که: وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُّسْتَقیماً و آنان را به راهى راست راه مى‏نمودیم. به باور پاره‏اى منظور این است که: در آن صورت ما به آنان مهر و لطف ویژه‏اى مى‏کنیم که به آسانى بتوانند در خط فرمانبردارى و بندگى ما - که اوج آزادگى است - بمانند و به ویژگىِ پایدارى و پایمردى آراسته گردند. و به باور پاره‏اى دیگر، منظور این است که ما در سراى واپسین آنان را به بهشت پرطراوت و زیباى خویش راه مى‏نماییم، چرا که در این جا نمى‏توان منظور از هدایت را، هدایت به سوى دین خدا معنا کرد، چون این جمله در حقیقت پاداش دیندارى و دین باورى را نشان مى‏دهد و انسان هنگامى به این پاداش مى‏رسد که راه یافته و با ایمان و فرمانبردار خدا باشد. نویدى جان‏بخش به شایستگان در این آیه شریفه آفریدگار هستى به وصف مردم با ایمان و فرمانبردار از حق پرداخته و مى‏فرماید: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالَّرسُولَ فَاُوْلئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ و هر کس خدا و پیام‏آور او را فرمان برد و بر دستورات و هشدارهایشان گوش جان سپارد و همه را رعایت کند، و به داورى خدا و پیامبر از ژرفاى جان خشنود باشد، در بهشت پرطراوت و زیباى خدا با کسانى خواهد بود که خدابه آنان بهترین نعمت‏ها را ارزانى داشته است؛ و آن‏گاه از دیدار و همدمى با آنان بهره‏ور مى‏گردد. در ادامه آیه به بیان آن چهره‏هاى محبوب پرداخته و مى‏فرماید: مِنَ النَّبیینَ وَالصِّدّیقینَ وَ الشَّهَداءِوَ الصَّالِحینَ‏ چهره‏هایى که خدا به آنان نعمت پرشکوه خویش را ارزانى داشته و فرمانبرداران با آنان دیدار مى‏کنند و همدم آنان مى‏گردند عبارتند از: 1 - پیامبران‏ بندگان شایسته خدا، هم از دیدار آنان به اوج بهره معنوى مى‏رسند و هم با رفاقت و همدمى با آنان. و بدین‏سان این پندار را مردود مى‏شمارد که شاید به خاطر اوج شکوه و معنویت پیامبران و جایگاه والاى آنان، نتوان به آنان دست یافت و زیارتشان کرد. 2 - صدّیقان اینان کسانى هستند که در زندگى راستگو و راست کردارند و با عملکرد خویش ایمان به مقررات خدا را تصدیق مى‏کنند و نشان مى‏دهند که در سراسر دل خویش ذرّه‏اى آفت شک و تردید ندارند. یا این واقعیت را این آیه شریفه نیز نشان مى‏دهد: «و الّذین آمنوا باللّه و رسله اولئک هم الصّدّیقون...».(98) و کسانى که به خدا و پیام‏آورانش ایمان آوردند، آنان صدیقان و گواهان نزد پروردگار خویش‏اند. 3 - شهیدان راه حق‏ و نیز فرمانبرداران از خدا و پیامبر، با شهیدان راه حق و فضیلت همدم و همنشین خواهند بود. و بدان دلیل به کسانى که در راه خدا کشته مى‏شوند، شهید گفته مى‏شود که آنان به راستى از دل و جان و با همه وجود و اخلاص به گواهى بر درستى راه خدا و حقانیت دین او به پا خاسته و ضمن اقرار به آن و عمل به دستوراتش، دیگران را نیز به راه خدا دعوت کرده و تا پاى جان از دعوت به حق فروگذار نکرده‏اند. «جبایى» مى‏گوید: بدان دلیل به کشتگان در راه خدا «شهید» گفته مى‏شود که در روز رستاخیز گواه بر مردم خواهند بود؛ و خدا آنان را به خاطر مقام بلندشان به جایگاه گواهان فرا مى‏خواند. با این بیان کسانى که به راستى شهید راه حق باشند، انسان‏هاى عادل سراى آخرت هستند. شیخ ابوجعفر مى‏گوید: به باور ما این سخن درست نیست؛ چرا که خدا تنها انسان‏هاى عادل را به بهشت پرنعمت خویش راه مى‏دهد. بنابراین نمى‏توان گفت شهید یعنى عادل در سراى آخرت. آیه شریفه مى‏گوید کسانى که فرمان خدا را ببرند با شهیدان دیدار خواهند داشت و این نشانگر آن است که باید دو دسته باشند نه یک دسته، و شهیدان گروهى جز عادلان هستند. 4 - شایستگان‏ و این گروه، ایمان آوردگانِ شایسته کردارى هستند که در درجه چهارم قرار دارند و از پیامبران، صدیقان و شهیدان راستین فروترند. واژه «صالح» به انجام دهنده کار شایسته گفته مى‏شود، و روشن است که کسى که صلاحیت و شایستگى انجام کار شایسته را دارد، راه و رسم و کار شایسته او صلاحیت پایدارى و پایندگى پیدا مى‏کند. واژه «مصلح» نیز به مفهوم کسى است که خود و کار خود را اصلاح نموده و در اندیشه اصلاح کار دیگران است. وَ حَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً آرى، این چهار گروه دوستان و همدمان کسانى هستند که خدا وپیامبرش را فرمان ببرند؛ و راستى که آنان چه خوب دوستان و رفیقانى هستند! از امام صادق آورده‏اند که به ابوبصیر فرمود: دوست من! خدا در قرآن از شما یاد کرده است، و آن‏گاه به تلاوت این آیه پرداخت که: «و من یطع اللّه...» تا رسید به «صالحان»، و فرمود: شایستگان شما هستید؛ بنابراین بکوشید که هماره شایسته کردار باشید، آن‏گونه که خدا، شایسته کردارتان نامیده است. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ عَلیماً آرى، همراه بودن با پیام آوران و صدّیقان... موهبتى خدایى است که به فرمانبرداران خدا و پیامبر ارزانى شده است، و خدا به درون و برون و گفتار و اندیشه‏هاى مردم فرمانبردار و نافرمان، و نفاق‏پیشه و پراخلاص، و شایستگانِ این موهبت و ناشایستگان داناست؛ چرا که او به خیانت چشم‏ها نیز آگاه است. پاره‏اى نیز برآنند که: براى تو اى پیامبر، آگاهى به چگونگى پاداش مردم فرمانبردار و بهره‏ورى آنان از نعمت‏ها بسنده است.

 حاشیه

تفسیر المیزان

سوره النساء (4): آیات 59 تا 70 : ترجمه آیات‏ هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا را اطاعت کنید، و رسول و کارداران خود را- که خدا و رسول علامت و معیار ولایت آنان را معین کرده- فرمان ببرید، و هر گاه در امرى اختلافتان شد براى حل آن به خدا و رسول مراجعه کنید، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید این برایتان بهتر، و سرانجامش نیکوتر است (59). مگر آن کسان را که خیال مى‏کنند به کتاب تو و کتابهاى سلف ایمان دارند نمى‏بینى که مى‏خواهند محاکمه نزد حاکم طاغوتى ببرند، با این که مامور شدند به طاغوت کفر بورزند، آرى این شیطان است که مى‏خواهد به ضلالتى دور گمراهشان کند (60). وقتى به ایشان گفته مى‏شود به سوى حکمى که خدا در کتابش نازل کرده- و حاکمى که نشانى‏هایش را در آن کتاب بیان نموده- بیایید، و به آن حکم گردن نهید، منافقین را مى‏بینى که نمى‏گذارند این سخن اثر خود را بکند، و با تمام نیرو مردم را از آمدن به نزد تو باز مى‏دارند (61). با این حال چطور وقتى به کیفر اعمالشان مصیبتى به ایشان مى‏رسد به نزد تو آمده سوگند مى‏خورند که ما- در باز دارى مردم از این که نزد پیامبرشان بروند- جز احسان و ایجاد توافق بین دو طرف دعوى منظورى نداشتیم (62). اینان همان کسانیند که خدا مى‏داند در دلهایشان چیست، تو از آنان اعراض کن، و تنها به اندرز دادنشان بپرداز، به بیانى که در دلهایشان بنشیند، و در فهماندنشان رسا باشد (63). و ما هیچ رسولى نفرستادیم، مگر براى این که مردم او را به خاطر اینکه از طرف ما است اطاعت کنند، و اگر نامبردگان بعد از آن خلاف‏کاریها- یعنى تحاکم نزد طاغوت و اعراض از رسول و سوگند دروغ- از در توبه نزد تو آمده بودند، و از خدا طلب آمرزش کرده بودند، و رسول برایشان طلب مغفرت کرده بود مى‏دیدند که خدا توبه پذیر و مهربان است، (64). پس به پروردگارت سوگند- اینطور که منافقین پنداشته‏اند نیست،- ایمانشان واقعى نیست، مگر وقتى که تو را در مشاجراتى که برایشان پیش مى‏آید. حکم قرار دهند، و در دل خود از هر حکمى که راندى احساس آزردگى نکنند، و حکم تو را بدون چون و چرا بپذیرند (65). اگر به آنان تکلیف مى‏کردیم که یکدیگر را بکشید، و یا از سرزمین خود بیرون کنید، جز اندکى این کار را نمى‏کردند، با این که اگر عمل کنند به آن چه اندرز مى‏شوند برایشان بهتر بود و بیشتر استوارشان مى‏کرد (66). علاوه بر این که اجر عظیمى نیز به آنان مى‏دادیم (67). و به صراط مستقیم هدایتشان مى‏کردیم (68). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 616 و کسانى که خدا و این پیامبر را اطاعت کنند، کسانى خواهند بود که همدم انبیا و صدیقین و شهدا و و صالحینند، که خدا مورد انعامشان قرار داده، و چه نیکو رفیقانى (69). این تفضل از جانب خدا است، و دانایى خدا به احوال بندگانش کافى است (70). بیان آیات‏ این آیات به طورى که ملاحظه مى‏فرمایید بى‏ارتباط با آیات قبلش نیست، چون آیات سابق، از آیه" وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً ..." شروع شده است، گویا در این زمینه سخن دارد: که مردم را به سوى انفاق در راه خدا تشویق کند، تا زندگى همه طبقات مجتمع و حتى حاجتمندان از مؤمنین قوام یابد، و در همین زمینه کسانى را که از این عمل مشروع و واجب مانع مى‏شدند، و مردم را از آن باز مى‏داشتند مذمت مى‏کرد، و دنبال آن در این آیات مردم را تشویق و تحریک مى‏کند، به این که خدا را اطاعت کنند، و رسول و اولى الامر را نیز اطاعت کنند، و بدین وسیله ریشه‏هاى اختلاف و مشاجره و نزاع را قطع نموده، هر جا که با یکدیگر درگیر شدند مساله را به خدا و رسولش ارجاع دهند، و از نفاق بپرهیزند، چنین نباشند که به ظاهر اظهار ایمان کنند ولى وقتى خدا و رسول بعد از ارجاع مساله مورد اختلاف به ضرر یکى حکم کرد، ناراحت شوند، و کفر باطنیشان از این که تسلیم حکم خدا شوند بازشان بدارد، و نیز تشویق مى‏کند به این که تسلیم اوامر خدا و رسول باشند، و هم چنان این مطالب را دنبال مى‏کند، تا برسد به آیاتى که دعوت به جهاد مى‏کند، و حکم جهاد را روشن مى‏سازد، و به کوچ کردن از وطن در راه خدا مى‏پردازد، پس همه این آیات مؤمنین را براى جهاد در راه خدا تجهیز مى‏کند، و نظام داخلیشان را منظم مى‏سازد،- البته یکى دو آیه در بین آنها هست که جنبه جمله معترضه را دارد، ولى این دو آیه اتصال کلام را بر هم نمى‏زند، هم چنان که در تفسیر آیه:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏" یعنى آیه 43 همین سوره به این نکته اشاره کردیم. [تفسیر آیه شریفه:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"] " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" بعد از آن که از دعوت به عبادت خدا به تنهایى و دعوت به شرک نورزیدن، و گستردن احسان در بین همه طبقات مؤمنین، و مذمت کسانى که به این طریقه پسندیده خرده مى‏گیرند، و مردم را از احسان و انفاق باز مى‏دارند، بپرداخت، در این آیه به اصل مقصود برگشته، با زبانى دیگر چند فرع جدید را بر آن متفرع مى‏سازد، فروعى که با آن اساس مجتمع اسلامى را مستحکم مى‏سازد، و آن عبارت است از تحریک و ترغیب مسلمانان در این که چنگ به‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 617 ائتلاف و اتفاق بزنند و هر تنازعى که رخ مى‏دهد به حکمیت خدا و رسول او واگذار نمایند. و جاى هیچ تردیدى نیست که آیه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ" جمله‏اى است که به عنوان زمینه چینى براى مطلب بعدى آورده شد، و آن مطلب عبارت است از این که دستور دهد مردم در هنگام بروز نزاع به خدا و رسول او مراجعه کنند، هر چند که آیه مورد بحث در عین حال که جنبه آن زمینه چینى را دارد، مضمونش اساس و زیربناى همه شرایع و احکام الهى است. و دلیل بر زمینه بودنش ظاهر تفریعى است که جمله:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ..." بر جمله مورد بحث دارد، و نیز بعد از آن، جمله‏هاى بعد است که یکى پس از دیگرى از جمله مورد بحث نتیجه‏گیرى شده، یک جا فرموده:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ ..." و دنبالش فرموده:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ..." و بعد از آن فرموده:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ..." و نیز جاى هیچ تردیدى نیست که خداى تعالى از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظورى جز این ندارد که ما او را در آنچه از طریق پیامبر عزیزش به سوى ما وحى کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم، و اما رسول گرامیش دو جنبه دارد، یکى جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحى فرموده، یعنى همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب براى کلیات و مجملات کتاب و متعلقات آنها تشریع کردند، و خداى تعالى در این باره فرموده:" وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ" «1»، (ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم جزئیات آنها را بیان کنى) دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایى است که آن جناب به مقتضاى ولایتى که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند صادر مى‏کردند، و خداى تعالى در این باره فرموده:" لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ" «2» (تا در بین مردم به آنچه خداى تعالى به فکرت مى‏اندازد حکم کنى). و این همان رایى است که رسول خدا (ص) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم مى‏کرد، و همچنین آن رایى است که در امور مهم به کار مى‏بست، و خداى تعالى دستورش داده بود که وقتى مى‏خواهد آن راى را به کار بزند قبلا مشورت بکند، و فرموده:" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ" «3»، (با مردم در هر امرى که مى‏خواهى در باره آن تصمیم بگیرى نخست مشورت بکن و همین که تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن)، ملاحظه مى‏فرمایید که مردم را در _______________ (1) سوره نحل آیه 44. (2) سوره نساء آیه 105. (3) سوره آل عمران آیه: 159. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 618 مشورت شرکت داده، ولى در تصمیم گرفتن شرکت نداده، و تصمیم خود آن جناب (به تنهایى) را معتبر شمرده است. حال که به این معنا توجه کردید مى‏توانید به خوبى بفهمید که اطاعت رسول معنایى، و اطاعت خداى سبحان معنایى دیگر دارد هر چند که اطاعت از رسول خدا (ص)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست، چون تشریع کننده تنها خدا است، زیرا او است که اطاعتش واجب است، هم چنان که در آیه:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ"، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته، پس بر مردم واجب است که رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند، یکى ناحیه احکامى که به وسیله وحى بیان مى‏کند، و دیگر احکامى که خودش به عنوان نظریه و رأى صادر مى‏نماید. [وجه تکرار کلمه" اطیعوا" در آیه شریفه‏] و این معنا- و خدا داناتر است- باعث شده است که کلمه (اطاعت) در آیه تکرار شود، چون اگر اطاعت خدا و رسول تنها در احکامى واجب مى‏بود که به وسیله وحى بیان شده، کافى بود بفرماید" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"، ولى چنین نکرد، و کلمه (اطیعوا) را دو باره آورد، تا بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول یک نحوه دیگر است، ولى بعضى از مفسرین گفته‏اند تکرار کلمه (اطیعوا) صرفا به منظور تاکید بوده، و این حرف به هیچ وجه درست نیست، زیرا اگر هیچ منظورى به جز تاکید در بین نبود، ترک تکرار، این تاکید را بیشتر افاده مى‏کرد، و لذا باید مى‏فرمود" اطیعوا اللَّه و الرسول ..."، چون با این تعبیر مى‏فهمانید اطاعت رسول، عین اطاعت خداى تعالى است، و هر دو اطاعت یک هستند، بله این که تکرار، تاکید را مى‏رساند، درست است، اما نه در هر جا. و اما اولى الامر هر طایفه‏اى که باشند، بهره‏اى از وحى ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایى است که به نظرشان صحیح مى‏رسد، و اطاعت آنان در آن آراء و در اقوالشان بر مردم واجب است، همان طور که اطاعت رسول در آرایش و اقوالش بر مردم واجب بود، و به همین جهت بود که وقتى سخن به وجوب رد بر خدا و تسلیم در برابر او کشیده شد. و فرمود وقتى بین شما مسلمانان مشاجره‏اى در گرفت باید چنین و چنان کنید، خصوص اولى الامر را نام نبرد، بلکه وجوب رد و تسلیم را مخصوص به خدا و رسول کرد، و فرمود:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ، إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ..." (یعنى پس اگر در چیزى نزاع کردید، حکم آن را به خدا و رسول برگردانید ...)، و این بدان جهت بود که گفتیم روى سخن در این آیه به مؤمنین است، همانهایى که در اول آیه که مى‏فرمود:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ..."، مورد خطاب بودند، پس بدون شک معلوم مى‏شود منظور از نزاع هم، نزاع همین مؤمنین است، و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 619 تصور ندارد که مؤمنین با شخص ولى امر- با این که اطاعت او بر آنان واجب است- نزاع کنند، به ناچار باید منظور نزاعى باشد که بین خود مؤمنین اتفاق مى‏افتد، و نیز تصور ندارد که نزاعشان در مساله راى باشد، (چون فرض این است که ولى امر و صاحب رأى در بین آنان است)، پس اگر نزاعى رخ مى‏دهد در حکم حوادث و قضایایى است که پیش مى‏آید آیات بعدى هم که نکوهش مى‏کند مراجعین به حکم طاغوت را که حکم خدا و رسول او را گردن نمى‏نهند، قرینه بر این معنا است، و این حکم باید به احکام دین برگشت کند، و احکامى که در قرآن و سنت بیان شده، و قرآن و سنت براى کسى که حکم را از آن دو بفهمد دو حجت قطعى در مسائلند، و وقتى ولى امر مى‏گوید: کتاب و سنت چنین حکم مى‏کنند قول او نیز حجتى است قطعى، چون فرض این است که آیه شریفه، ولى امر را مفترض الطاعة دانسته، و در وجوب اطاعت از او هیچ قید و شرطى نیاورده، پس گفتار اولى الامر نیز بالآخره به کتاب و سنت برگشت مى‏کند. از این جا روشن مى‏شود که این اولى الامر- حال هر کسانى که باید باشند- حق ندارند حکمى جدید غیر حکم خدا و رسول را وضع کنند، و نیز نمى‏توانند حکمى از احکام ثابت در کتاب و سنت را نسخ نمایند، و گرنه باید مى‏فرمود در هر عصرى موارد نزاع را به ولى امر آن عصر ارجاع دهید، و دیگر معنا نداشت بفرماید موارد نزاع را به کتاب و سنت ارجاع دهید، و یا بفرماید بخدا و رسول ارجاع دهید در حالى که آیه شریفه:" وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً" «1»، (هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى را نمى‏رسد که وقتى خدا و رسول او، امرى را مورد حکم قرار دهند، باز هم آنان خود را در آن امر مختار بدانند، و کسى که خدا و رسولش را نافرمانى کند به ضلالتى آشکار گمراه شده است). حکم مى‏کند به این که غیر از خدا و رسول هیچکس حق جعل حکم ندارد. و به حکم این آیه شریفه تشریع عبارت است از قضاى خدا، و اما قضاى رسول، یا همان قضاى اللَّه است، و یا اعم از آن است، و اما آنچه اولى الامر وظیفه دارند این است که رأى خود را در مواردى که ولایتشان در آن نافذ است ارائه دهند، و یا بگو در قضایا و موضوعات عمومى و کلى حکم خدا و رسول را کشف کنند. و سخن کوتاه این که از آنجا که اولى الامر اختیارى در تشریع شرایع و یا نسخ آن‏ _______________ (1) سوره احزاب آیه 36. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 620 ندارند، و تنها امتیازى که با سایرین دارند این است که حکم خدا و رسول یعنى کتاب و سنت به آنان سپرده شده، لذا خداى تعالى در آیه مورد بحث که سخن در رد حکم دارد، نام آنان را نبرد، تنها فرمود:" فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ..."، از اینجا مى‏فهمیم که خداى تعالى یک اطاعت دارد و رسول و اولى الامر هم یک اطاعت دارند، و به همین جهت بود که فرمود: " أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ". [اطلاق امر به اطاعت از رسول (ص) و اولى الامر، دلیل بر عصمت ایشان است‏] و جاى تردید نیست در اینکه این اطاعت که در آیه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ..." آمده، اطاعتى است مطلق، و به هیچ قید و شرطى مقید و مشروط نشده، و این خود دلیل است بر این که رسول امر به چیزى و نهى از چیزى نمى‏کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد، و گرنه واجب کردن خدا اطاعت خودش و اطاعت رسول را تناقضى از ناحیه خداى تعالى مى‏شد، و موافقت تمامى اوامر و نواهى رسول با اوامر و نواهى خداى تعالى جز با عصمت رسول تصور ندارد، و محقق نمى‏شود این سخن عینا در اولى الامر نیز جریان مى‏یابد، چیزى که هست نیروى عصمت در رسول از آنجا که حجت‏هایى از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده فى حد نفسه و بدون در نظر گرفتن این آیه امرى مسلم است و ظاهرا در اولى الامر این طور نیست و ممکن است کسى توهم کند که اولى الامرى که نامشان در این آیه آمده لازم نیست معصوم باشند، و معناى آیه شریفه بدون عصمت اولى الأمر هم درست مى‏شود. توضیح این که آن چیزى که خداى تعالى در این آیه مقرر فرموده، حکمى است که به مصلحت امت جعل شده، حکمى است که مجتمع مسلمین به وسیله آن از این که دستخوش اختلاف و تشتت گشته از هم متلاشى گردد حفظ مى‏شود، و این چیزى زاید بر ولایت و سرپرستى معهود در بین امت‏ها و مجتمعات نیست، و همان چیزى است که مى‏بینیم عموم مجتمعات- چه اسلامى و چه غیر اسلامى- آن را در بین خود معمول مى‏دارند، یعنى یکى از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه مى‏دهند در حالى که از همان اول مى‏دانند او هم مثل خودشان جایز الخطا است، و در احکامى که مى‏راند اشتباه هم دارد، و لیکن هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم بر خلاف قانون است، اطاعتش نمى‏کند، و او را به خطایى که کرده آگاه مى‏سازد، و هر جا که یقین به خطاى او نداشت، و تنها احتمال مى‏داد که خطا کرده به حکم و فرمان او عمل مى‏کند، و اگر بعدها معلوم شد که خطا کرده مسامحه کند، و با خود فکر مى‏کند مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتت کلمه آن قدر بزرگ و مهم است، که مفسده اشتباه‏کاریهاى گاه به گاه حاکم را جبران‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 621 مى‏کند. حال اولى الأمر در آیه شریفه و وجود اطاعت آنان نیز به همین حال است،- و آیه چیزى زاید بر آنچه در همه زمانها و همه مکانها معمول است افاده نمى‏کند،- خداى تعالى طاعت مردم از اولى الامر را بر مؤمنین واجب فرموده، اگر احیانا ولى امرى بر خلاف کتاب و سنت دستورى داد، مردم نباید اطاعتش کنند، و حکم این چنین او نافذ نیست، براى این که رسول خدا (ص)- قاعده‏اى کلى به دست عموم مسلمین داده، و فرموده: " لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق" (هیچ مخلوقى در فرمانى که به معصیت خدا مى‏دهد نباید اطاعت شود) و این دستور را شیعه و سنى روایت کرده‏اند، و با همین دستور است که اطلاق آیه تقیید مى‏شود. و اما اگر عالما عامدا حکم بر خلاف قرآن نکرد، بلکه خطا کرد، و به غلط چنین حکمى را راند، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است، او را از راه خطا به سوى حق یعنى حکم کتاب و سنت بر مى‏گردانند، و اگر مردم نفهمیدند و تنها احتمال دادند که ممکن است حکمى که حاکم کرده مخالف با کتاب و سنت باشد حکمش را اجرا مى‏کنند همان طور که اگر مى‏دانستند مخالف نیست اجرا مى‏کردند، و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام هیچ عیبى ندارد، براى همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقاى سیادت و ابهت آن آن قدر مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت‏ها را تدارک مى‏کند، هم چنان که در اصول فقه مقرر و محقق شده که طرق ظاهریه- از قبیل خبر واحد و بینه و امثال آن- حجتند، در حالى که احکام واقعیه به حال خود باقى است. و مى‏گوییم اگر احتمالا طریق ظاهرى بر خلاف واقع از آب در آمد، مفسده‏اش به وسیله مصلحتى که در حجیت طرق ظاهرى هست تدارک مى‏شود. و سخن کوتاه این که اطاعت اولى الامر واجب است، هر چند که معصوم نباشند، و احتمال فسق و خطا در آنان برود، چیزى که هست اگر مردم بر فسق آنان آگاه شدند اطاعتشان نمى‏کنند، و اگر از آنان خطا ببینند به سوى کتاب و سنت ارجاعشان مى‏دهند، و در سایر احکام که علمى به خطاى آن ندارند حکمش را انفاذ مى‏کنند، و فکر نمى‏کنند که ممکن است فلان حکم او بر خلاف حکم خداى تعالى باشد، تنها ملاحظه مخالفت ظاهرى را مى‏کنند، چون مصلحتى مهم‏تر در نظر دارند، و آن عبارت است از مصلحت اسلام و مسلمین و حفظ وحدت کلمه آنان. [پاسخ به این توهم که اطاعت اولى الامر واجب است هر چند معصوم نباشند] این بود آن توهمى که گفتیم ممکن است کسى بکند، و خواننده عزیز اگر در بیانى که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 622 ما براى آیه کردیم دقت فرماید کاملا متوجه بى‏پایگى آن مى‏شود، براى این که هر چند که ممکن است ما این تقریب را در تقیید اطلاق آیه به صورت فسق قبول کنیم، و بگوییم اطلاق آیه مورد بحث به وسیله کلام رسول خدا (ص) که فرمود:" لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق" و آیات قرآنى که این معنا را مى‏رساند تقیید مى‏شود، مانند آیه شریفه:" إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ" «1» (خداى تعالى امر به فحشا نمى‏کند) و آیاتى دیگر از این قبیل. و همچنین ممکن است و بلکه واقع هم همین است که در شرع نظیر این حجیت ظاهریه که گفته شد جعل شده باشد، مثلا اطاعت فرماندهان جنگ را که از طرف رسول خدا (ص) منصوب مى‏شدند، بر سربازها واجب کرده باشد، و نیز اطاعت حکامى را که آن جناب براى بلادى از قبیل مکه و یمن معین کرد، و یا در مواقعى که خود سفر مى‏کرد در مدینه جانشین خود مى‏ساخت بر مردم آن جا واجب کرده باشد، و یا فتواى مجتهد را بر مقلد او حجت کرده باشد، و یا حجت‏هاى ظاهرى دیگرى را قرار داده باشد، و لیکن این جعل حجیت ظاهرى، آیه شریفه را مقید نمى‏کند، زیرا صحیح بودن مساله‏اى از مسائل به خودى خود یک مطلب است، و مدلول ظاهر آیه قرآن بودنش مطلبى دیگر است. آنچه آیه مورد بحث بر آن دلالت مى‏کند وجوب اطاعت این اولى الامر بر مردم است، و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنى چیزى که این وجوب را مقید به قیدى و مشروط به شرطى کند وجود ندارد، تا برگشت معناى آیه شریفه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" به این آیه شود که:" و اطیعوا اولى الامر منکم فیما لم یامروا بمعصیة"، (و اولى الامر خود را نیز اطاعت کنید ما دام که امر به معصیت نکرده‏اند) و یا به این آیه شود که" و اطیعوا اولى الامر منکم ما لم تعلموا بخطائهم" (و اولى الامر خود را نیز اطاعت کنید، ما دام که علم به خطاى آنها نداشته باشید)، و اما اگر شما را به معصیت امر کردند، و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده‏اند دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوى کتاب و سنت برگردانید، و کجى آنها را راست کنید، مسلما معناى آیه شریفه:" وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" این نیست. علاوه بر این که خداى سبحان در مواردى که قید، روشن‏تر از قید مورد بحث بوده، و طاعت هم کم اهمیت‏تر از طاعت مورد بحث بوده آن قید را ذکر کرده مثلا در مورد احسان به پدر و مادر فرموده:" وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ..." _______________ (1) سوره اعراف آیه: 28. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 623 «1». با این حال چطور ممکن است در آیه مورد بحث که مشتمل برأسى از اساس دین و اصلى از اصول آن است، اصلى که رگ و ریشه همه سعادتهاى انسانى بدان منتهى مى‏شود، هیچ قیدى از قیود را نیاورد، و بطور مطلق بفرماید: (خدا و رسول و اولى الامر خود را اطاعت کنید)؟!. از این هم که بگذریم آیه شریفه بین رسول و اولى الامر را جمع کرده، و براى هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و فرمود:" وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"، با این که در مورد رسول حتى احتمال این نیز نمى‏رود که امر به معصیت کند و یا گاهى در خصوص حکمى دچار اشتباه و غلط گردد، اگر در مورد اولى الامر این احتمال برود به هیچ وجه نباید براى جلوگیرى از این احتمال قیدى نیاورد، پس ما همین که مى‏بینیم در مورد آنان نیز قیدى نیاورده، چاره‏اى جز این نداریم که بگوییم آیه شریفه از هر قیدى مطلق است، و لازمه مطلق بودنش همین است که بگوییم همان عصمتى که در مورد رسول مسلم گرفته شد، در مورد اولى الامر نیز اعتبار شده باشد، و خلاصه کلام منظور از اولى الامر، آن افراد معینى هستند که مانند رسول خدا (ص) داراى عصمتند. حال ببینیم منظور از کلمه امر در عنوان (اولى الأمر) چیست؟ منظور از آن، آن شان و آن کارهایى است که با دین مؤمنین مخاطب به این خطاب، و یا به دنیاى آنان ارتباط دارد، و مستقیم و غیر مستقیم به آن برگشت مى‏کند، مؤید این که منظور از امر چنین شانى است وسیع، دو آیه زیر است، که کلمه (امر) در هر دو به معناى امور دنیایى است، در یکى مى‏فرماید:" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ" «2» و در دیگرى در مدح مردم با تقوا مى‏فرماید:" وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ" «3»، و هر چند که ممکن است به وجهى منظور از کلمه (امر) فرمان باشد، که در مقابل نهى است، لیکن این احتمال بعید است. کلمه" اولى الامر" در این آیه مقید شده به قید" منکم"، و ظاهر این قید این است که ظرفى باشد به اصطلاح مستقر، یعنى عامل آن از افعال عموم باشد نظیر (" بودن" و امثال آن) و _______________ (1) ما بشر را توصیه کرده‏ایم به این که نسبت به والدینش احسان کند، اما اگر والدین خواستند و حتى مبارزه کردند که تو بشر را وادار کنند به این که براى خدا شریکى بگیرى که علمى و حجتى بر شرکت او ندارى، دیگر اطاعتشان مکن. سوره عنکبوت آیه 8. (2) در امر با آنان مشورت کن. سوره آل عمران آیه 159. (3) کارهایشان در بینشان با مشورت صورت مى‏گیرد. سوره شورا آیه 38. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 624 معنایش این باشد که اطاعت کنید اولى الأمرى را که از خودتان باشد، و این قید به همان معنایى است که قید" منهم" در آیه:" هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ" «1» به آن معنا است و هم چنین در آیات زیر و نیز در دعایى که از حضرت ابراهیم (ع) نقل کرده مى‏فرماید:" رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ" «2»، و نیز در باره رسولان الهى فرموده:" رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی" «3». منظور ما از این گفتار این است که خواننده را متوجه مردود بودن گفتار بعضى از مفسرین در معناى کلمه" منکم" بکنیم، آن مفسر گفته: از این کلمه که" اولى الامر" مقید به آن شده به خوبى استفاده مى‏شود: که اولى الأمر نیز فردى از افراد معمولى جامعه است، مى‏فرماید" اولى الأمر" را که فردى مثل خود شما مؤمن است، و مثل خود شما گاهگاهى گناه و خطا مى‏کند اطاعت کنید. مفسر نام برده با این تفسیر خواسته است اعتبار مساله عصمت از" اولى الأمر" را بیندازد. مطلب دیگرى که در باره کلمه" اولى الأمر" مورد بحث قرار گرفته، این است که معناى این کلمه از نظر مصادیقى که دارد چیست؟ آیا با این که این کلمه اسم جمع است، منظور دسته دسته‏هایى هستند که هر دسته‏اى به عنوان اهل حل و عقد در هر عصرى امور مسلمین را اداره مى‏کنند، و یا منظور فرد فرد معصومینند، که یکى پس از دیگرى زمام امور مسلمین را به دست مى‏گیرند،؟ آنچه در بدو نظر احتمالش به ذهن مى‏رسد این است که منظور فرد فرد معصومین‏اند که اطاعتشان بر خلق واجب شده، و یکى پس از دیگرى زمام امور را به دست گرفتند و وجوب اطاعتشان بر مردم را تنها از نظر لفظ به جمع آنان نسبت داده در حقیقت معناى جامعى از معصومین در نظر گرفته و لفظ" اولى الأمر" را در آن استعمال کرده همان طور که خود ما نیز در گفتگوهاى خود مى‏گوییم: (نمازهایت را بخوان) و (بزرگانت را اطاعت کن) و (گوش به فرمان بزرگان قومت باش)، با این که هر وقت انسان نماز بخواند یک نماز مى‏خواند نه همه نمازها را و همچنین اطاعت از بزرگان قوم، و گوش دادن به سخنان بزرگتر خود. یکى از سخنان عجیب که در این مورد گفته شده گفتار فخر رازى است «4» که گفته‏ _______________ (1) (او کسى است که در میان مردم امى رسولى که از خودشان بود مبعوث کرد) سوره جمعه آیه 2. (2) (پروردگارا رسولى از آنان و در بین آنان مبعوث فرما) سوره بقره آیه 129. (3) (اى بنى آدم اگر رسولانى از خود شما برایتان آمد که آیات مرا بر شما تلاوت کنند چنین و چنان کنید) سوره اعراف آیه 35. (4) تفسیر کبیر فخر رازى ج 10 ص 146. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 625 است اگر منظور از اولى الأمر خصوص ولى امر معصوم باشد، این اشکال وارد مى‏شود که الزاما بایستى جمع را بر مفرد حمل کنید، و بگویید منظور از کلمه" اولى الامر" ولى امر مى‏باشد، و این خلاف ظاهر است. عجیب بودن گفتار وى در این است که چگونه غفلت کرده از این که استعمال جمع در مفرد چیز نوظهورى نیست، هم در لغت شایع است، و هم قرآن کریم پر است از آن، و اینک چند نمونه آن را نقل مى‏نماییم:" فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ" «1»،" فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ" «2»" إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا" «3»،" وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ" «4»،" حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ" «5»" وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ" «6»، و از این قبیل موارد مختلفه‏اى که یا در اثبات یا در نفى، یا در اخبار و یا در انشاء کلمه جمع در مفرد استعمال شده است. آنچه از حمل جمع بر فرد، خلاف ظاهر است این است که لفظ جمع را اطلاق کنند و یکى از آحاد آن را اراده نمایند (مثلا پدرى به فرزندش بگوید: (علما را احترام کن)، و منظورش از علما فقط یک عالم باشد، به طورى که اگر فرزند، عالمى دیگر را احترام نماید اعتراض کند که من کى به تو گفتم این آقا را احترام کنى، منظورم از علما فقط و فقط فلان عالم است)، نه این که حکم را طورى روى جمع ببرد که یک حکمش به عدد موضوعاتى که دارد منحل به احکامى متعدد شود، مثل این که همان پدر به فرزندش بگوید: (علماى شهر را احترام کن)، که معنایش چنین مى‏شود: (این عالم را احترام کن)، (این را نیز احترام نما)، و همچنین به طورى که اگر فرضا در آن شهر هزار دانشمند باشد و پدر خواسته باشد هزار بار گفتار خود را تکرار کند به جاى آن یک بار بطور کلى مى‏گوید: (علماى شهر را احترام کن)، این طور سخن گفتن نه تنها خلاف ظاهر نیست بلکه مطابق ظاهر است. [احتمال اینکه معناى" اولوا الامر" اهل حل و عقد (مقامات حکومتى) باشند، و رد این احتمال‏] البته این احتمال را داده‏اند که مراد از کلمه:" اولى الامر"- یعنى همین‏هایى که متعلق وجوب اطاعتند- مجموع من حیث المجموع هیات حاکمه باشد، هیاتى که از عده‏اى معدود تشکیل مى‏شود، و هر یک از آنان فردى از اولى الامرند، به این معنا که هر یک به قدر _______________ (1) اطاعت نکن دروغگویان را سوره قلم آیه 8. (2) اطاعت نکن کافران را. سوره فرقان آیه 52. (3) همانا ما اطاعت کردیم آقایان و بزرگان خود را. سوره احزاب آیه 67. (4) اطاعت نکنید امر اسراف کنندگان را. سوره شعراء آیه: 151. (5) محافظت کنید بر نماز. سوره بقره آیه 238. (6) خود را در مقابل مؤمنین کوچک کن. سوره حجر آیه 88. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 626 خودش در مردم نفوذ و در امور مردم تاثیر دارد، یکى رئیس همه لشگرها، و یکى رئیس تک تک لشگرها، یکى رئیس دانشگاه‏ها و یکى رئیس فلان قسمت از اجرائیات دولت، و یکى رئیس قسمت دیگر آن است، بلکه احتمال دارد که مراد از اولى الامر همان طور که صاحب المنار گفته «1» همه اهل حل و عقد جامعه باشند، یعنى کسانى که امت به آنها وثوق و اطمینان دارند، چه علما، و رؤساى لشگر، و تجار، و صنعت گران، و کشاورزان، که مصالح عمومى امت را تامین مى‏کنند، و چه رؤساى کارگران، و احزاب، و مدیران جراید مورد احترام، و هیات تحریریه آنها. پس این که احتمال دادیم معناى" اولى الامر" أهل حل و عقد باشد منظورمان این است، یعنى هیات اجتماعیه‏اى که از افراد موجه امت تشکیل مى‏گردد، و لیکن همه اشکال در این است که آیا مى‏توان مضمون همه آنها را بر این احتمال تطبیق داد یا نه؟. آیه شریفه- همان طور که توجه فرمودید- دلالت دارد بر عصمت" اولى الأمر" حتى مفسرینى هم که آیه را با احتمال بالا تفسیر کرده‏اند این معنا را قبول دارند، و ناگزیر از قبول آنند. و ما از آنان مى‏پرسیم با این که اعتراف دارید که آیه شریفه دلالت بر عصمت اولى الامر دارد چگونه مى‏توانید آن را با افراد هیات‏هاى حاکمه تطبیق دهید آیا مى‏خواهید بگویید تک تک افراد این هیات معصومند و چون چنینند قهرا هیات جمعى آنان نیز معصوم مى‏شود، (چون مجموع چیزى جز افراد نیست)؟ که هرگز چنین ادعایى را نمى‏توانید بکنید زیرا در طول قرنها که بر امت اسلام گذشته است حتى یک روز هم پیش نیامده که جمعیت اهل حل و عقد همه معصوم بر انفاذ امرى از امور امت بوده باشند، و چون چنین چیزى سابقه ندارد پس محال است که خداى عز و جل امت را مامور به چیزى بکند که مصداق خارجى ندارد. و یا مى‏خواهید بگویید عصمت مستفاد از آیه که یک صفتى حقیقى است نه صرف فرض و اعتبار. قائم به هیات حاکمه هست نه به تک تک افراد، و خلاصه کلام این که هیات معصوم است، هر چند که تک تک افراد معصوم نباشند، بلکه گناه که سهل است شرک به خدا نیز بورزند و عینا مانند سایر افراد مردم که صدور هر گناهى و کفرى از آنان محتمل و ممکن است، مردم مکلف به اطاعت این افراد نیستند، تا از کافر و گنه کار اطاعت کرده باشند، بلکه مکلف به اطاعت هیات حاکمه‏اند و نظریه و رایى که از این فرد فرد صادر مى‏شود ممکن است خطا باشد، و امت‏ _______________ (1) تفسیر المنار ج 5 ص 181. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 627 را به سوى ضلالت و معصیت دعوت کند ولى نظریه هیات حاکمه به خاطر عصمتى که برایش فرض کردیم جز به راه صواب دعوت نمى‏کند. اگر منظور شما این است، مى‏گوییم این نیز تصورى است محال، و چگونه تصور مى‏شود که یک موضوع اعتبارى- یعنى هیات حاکمه- به یک صفت حقیقى متصف گردد، با اینکه آنچه در خارج وجود و حقیقت دارد افرادند، و هیات امرى است اعتبارى و امر اعتبارى نه معصوم مى‏شود و نه گنه کار. و یا مى‏خواهید بگوئید عصمتى که از آیه شریفه استفاده مى‏شود نه صفت افراد هیات حاکمه است، و نه صفت خود هیات، بلکه حقیقت آن عبارت از این است که خداى تعالى این هیات را از انحراف حفظ مى‏کند، و نمى‏گذارد امر به معصیت کنند، و رایى به خطا بدهند، هم چنان که خبر متواتر محفوظ از کذب است، با این که مصونیت از کذب نه صفت تک تک مخبرین است، و نه صفت هیات اجتماعى آنان، بلکه حقیقت عصمت خبر از کذب این است که عادت بر محال بودن دروغ آن جارى شده، و به عبارتى دیگر خداى تعالى خبرى را که متواتر است حفظ مى‏کند، از این که دروغى و خطایى در آن واقع شود. راى اولى الامر نیز مانند خبر متواتر است یعنى خطا به هیچ وجه در آنان راه پیدا نمى‏کند، هر چند که تک تک خبر واحد و تک تک هیات حاکمه و نیز هیات آنان متصف به صفت زایدى به نام عصمت نیستند، با این بیان دیگر چه اشکالى دارد که عصمت" اولى الامر" نیز از قبیل عصمت خبر واحد باشد، و آیه شریفه هم دلالت بر بیش از این ندارد تنها این مقدار گویایى دارد که رأى هیات حاکمه اولى الامر، به خطا نمى‏رود، بلکه همیشه موافق با کتاب و سنت است و این خود عنایتى است از خداى تعالى بر این امت، مؤید این توجیه روایتى است که از رسول خدا (ص) رسیده، که فرموده: (لا تجمع امتى على خطاء- امت من هرگز بر خطا مجتمع نمى‏شوند) «1». اگر منظورتان این است در پاسخ مى‏گوییم اولا حدیثى که براى تایید گفته خود آوردید به فرضى که صحیح باشد و مجعول نباشد هیچ ارتباطى با مورد بحث ما ندارد، زیرا در حدیث آمده که امت بر خطا اتفاق نمى‏کند نه اهل حل و عقد، کلمه امت براى خود معنایى دارد، و کلمه (اهل حل و عقد) نیز براى خود معنایى دیگر دارد، شما چه دلیلى دارید بر این که مراد رسول خدا (ص) از کلمه (امت) همه امت نیست، بلکه مراد اهل حل و عقد _______________ (1) سنن ابن ماجه ج 2 ص 1303 حدیث 3950 فیه هکذا ان امتى لا تجتمع على ضلالة. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 628 است؟ علاوه بر این که در حدیث آمده که امت بر خطا اجتماع و اتفاق نمى‏کنند، و شما مى‏خواهید آن را معنا کنید به این که خطا از اجتماع امت بر داشته شده، و این معنا غیر آن معنا است. [آنچه از حدیث (لا تجتمع امتى على خطاء) بر مى‏آید] آنچه از حدیث بر مى‏آید این است که خطاى در مساله‏اى از مسائل آن قدر فراگیر نمى‏شود که همه امت را به سوى خود بکشاند، بلکه دائما کسانى در بین آنان خواهند بود که پیرو حق و بر حق باشند، حال یا همه امت بر حق و پیرو حق مى‏شوند، و یا بعضى از آنان، هر چند آن بعض، یک نفر معصوم باشد، در نتیجه مضمون روایت نامبرده موافق است با آیات و روایاتى که دلالت دارند بر این که دین اسلام و ملت حق، از صفحه زمین برانداخته نمى‏شود، بلکه تا روز قیامت باقى خواهد ماند، نظیر آیه زیر که مى‏فرماید:" فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ" «1» و نیز مى‏فرماید:" وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ" «2»، و نیز مى‏فرماید:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" «3» و نیز مى‏فرماید:" وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ، لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" «4» و آیاتى دیگر از این قبیل. و مضمون روایت مورد بحث اختصاصى به امت محمد (ص) ندارد، بلکه روایات صحیحى خلاف آن را مى‏رساند و آن روایاتى است که از طرق مختلف از رسول خدا (ص) نقل شده که- خلاصه‏اش این است که- امت یهود به هفتاد و یک فرقه منشعب شد، و نصارا به هفتاد و دو فرقه و مسلمانان به هفتاد و سه فرقه منشعب مى‏شوند، و همه این فرقه‏ها در هلاکتند مگر یکى «5»، و ما این روایت را در بحث روایى که در ذیل آیه:" وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً" «6» داشتیم نقل کردیم. و سخن کوتاه این که اگر سند روایت مورد بحث درست باشد هیچ بحثى در متن آن‏ _______________ (1) اگر اینان- مردم معاصر رسول خدا (ص)- به دعوت اسلام کفر بورزند، بدانند که ما قومى دیگر را موکل کرده‏ایم که هرگز به آن کفر نخواهند ورزید. سوره انعام آیه 89. (2) خداى تعالى دین فطرت را و کلمه توحید را کلمه‏اى باقى در نسل ابراهیم قرار داد. سوره زخرف آیه 28. (3) این ما بودیم که قرآن را نازل کردیم، و همین خود ما آن را حفظ خواهیم کرد. سوره حجر آیه 9. (4) و این که این قرآن کتابى است شکست ناپذیر که باطل نه در عصر نزولش بدان راه مى‏یابد، و نه در اعصار بعد. سوره فصلت آیه 41. (5) سفینة البحار ج 2 ص 359. (6) سوره آل عمران آیه 103. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 629 نیست، زیرا مطلبى را بیان مى‏کند که هیچ ارتباطى با بحث ما ندارد، زیرا بحث ما در باره عصمت اهل حل و عقد از امت اسلام است، مى‏گوییم اگر منظور از کلمه" اولى الامر" اهل حل و عقد باشد باید همه آنان معصوم باشند، در حالى که چنین چیزى نه بوده و نه خواهد بود. مى‏گوییم: آن چه عاملى است که باعث مى‏شود اهل حل و عقد از مسلمانان در آرایى که مى‏دهند معصوم باشند؟ و مگر بین این عده با اهل حل و عقد سایر امت‏ها فرق هست؟ و مگر تنها مسلمانان چند نفرى به نام اهل حل و عقد دارند؟ تمامى امت‏هایى که تا کنون در بشر تشکل یافته، و حتى همه اجتماعات کوچک و بلکه همه قبیله‏ها و عشایر، چند نفرى داشته‏اند که مسایل گره خورده امت را حل، و مسائل خلاف آن را عقد کرده‏اند، چون بالآخره در هر جمعیت و امتى چند نفرى نیرومند و صاحب نفوذ و آگاه به مسائل اجتماعى امت خود رسیدگى مى‏کنند. خواننده محترم اگر در تاریخ جستجو کند، و حوادث گذشته تاریخ را و همچنین حوادث عصر حاضر را که در امت‏ها و قبایل رخ مى‏دهد بنگرد موارد بسیار زیادى را پیدا خواهد کرد که اهل حل و عقد هر امت در مسائل مهم مملکتى و قبیله‏اى دور هم جمع شده‏اند و بعد از مشورت و بگومگوها، یک رأیى را پسندیده و به دنبال آن به مرحله اجرایش گذاشته‏اند حال یا خوب از آب در آمده، و یا خطا بوده، پس خطا هر چند در نظریه‏هاى فردى بیشتر است، تا در نظریه‏هاى اجتماعى، و لیکن آراى اجتماعى هم، چنان نیست که هیچ خطایى در آن راه نداشته باشد، این شما و این تاریخ و این شما و این حوادث عصر خود ما که هر دو شهادت مى‏دهند بر مصادیق بسیار بسیار زیادى که آراى اهل حل و عقد خطا از آب در آمده. پس اگر بین اهل حل و عقد مسلمین با اهل حل و عقد سایر جوامع تفاوتى هست، و اهل حل و عقد مسلمین مصون از خطا و معصوم از غلط و اشتباهند از این باب نیست که نظیر خبر متواتر عادتا خطا در آن راه ندارد، بلکه به اعتراف خود شما از این باب است که خداى تعالى از خطا بودنش جلوگیرى کرده، پس عامل در مصونیت اهل حل و عقد یک عامل عادى معمولى نیست، بلکه از سنخ عوامل خارق العاده، و خلاصه از باب معجزه است، و معلوم مى‏شود که کرامتى با هر به این امت اختصاص یافته، و این امت را حفظ مى‏کند، و از رخنه کردن هر شر و فسادى در جماعت مسلمین و در نتیجه از تباهى وحدت کلمه آنان جلوگیرى مى‏نماید، و بالآخره سببى است معجز و الهى و هم سنگ قرآن کریم، سببى است که تا قرآن زنده است آن سبب نیز زنده است و رابطه آن با زندگى امت اسلام نظیر رابطه‏اى است که قرآن با زندگى این امت دارد، چیزى که هست قرآن با زندگى علمى و معارفى این امت رابطه دارد، و آن سبب الهى و معجز با زندگى عملى امت داراى رابطه است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 630 خوب وقتى سبب، چنین سببى است، باید قرآن کریم حدود آن سبب و سعه دایره آن را بیان کند، و این منت را هم بر بشر بگذارد همان طور که خداى تعالى بر بشر منت نهاد و براى هدایت او قرآن و محمد (ص) را فرستاد و وظیفه امت را معلوم کرد، باید در همان قرآن وظیفه اجتماعى این عده که نامش اهل حل و عقد است را نیز براى خود اهل حل و عقد بیان کند، همانطور که براى پیغمبرش آن را بیان کرد، و نیز لازم است که رسول خدا (ص) به امت خود و مخصوصا به نیکان از اصحاب خود بیان کند، که اهل حل و عقد بعد از من که عنوانشان در قرآن" اولى الأمر" است چه کسانیند، و چه حقیقتى دارند، حد و مرزشان، و سعه دایره عملشان چیست، و چقدر است، و آیا هیات حاکمه و یا بگو اهل حل و عقد و یا بگو" اولى الامر" در هر عصرى یک دسته هستند، براى تمامى قلمرو اسلام، و یا در هر جمعیتى اسلامى یک عده اولى الامر خواهند بود، مثلا اعراب یک عده، و آفریقائیها یک عده، و شرقى‏ها یک عده، و همچنین هر جمعیتى یک عده اولى الامر براى خود دارند، تا در بین ایشان در نفوس و اعراض و اموالشان حکم برانند؟. و نیز لازم بود خود مسلمانان و مخصوصا اصحاب، نسبت به این مساله اهتمامى داشته باشند، با یکدیگر بنشینند بحث کنند، و در آخر از رسول خدا (ص) توضیح بخواهند، که اولى الامر کیانند؟ و آیا یک عده براى همه مسلمانان جهانند؟ و یا براى هر جمعیتى یک عده اولى الامر خواهند بود هم چنان که روایات پر است از سؤالهایى که اصحاب از آن جناب کرده‏اند، آن هم سؤالهاى پیش پا افتاده‏اى که بقدر این مساله اهمیت نداشته و در قرآن کریم نیز از آن سؤالها چند نمونه آمده، از آن جمله سؤال از" أهله" یعنى هلال هر ماه است، که فرموده:" یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ" «1» و از آن جمله سؤال از انفاق است که در قرآن آمده: " یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ" «2»، و یا" یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ" «3». آیا خود و خدا جاى این سؤال نیست، که چرا اصحاب از این که اولى الامر معصوم و یا بگو اهل حل و عقد معصوم چه کسانیند هیچ سؤالى نکرده‏اند؟ و یا سؤال کرده‏اند ولى دست بازیگران سیاست با آن سؤالها بازى کرده، و در نتیجه به دست ما نرسیده؟ و آیا مى‏توان گفت که خیر چنین چیزى نبوده با این که مى‏دانیم مساله اولى الامر شدن خبرى نبوده که با هوا و هوس اکثریت مردم آن روز مخالفت داشته باشد، بلکه کمال موافقت را داشته، هر کسى‏ _______________ (1) سوره بقره آیه: 189. (2) سوره بقره آیه: 215. (3) سوره انفال آیه: 1. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 631 علاقمند بوده که از طرف خدا و رسولش عضوى از اعضاى اهل حل و عقد باشد، پس چرا مساله را به کلى متروک گذاشتند تا از یادها بردند. از سوى دیگر گیرم که در زمان رسول خدا (ص) شرم داشتند از این که در باره اولى الامر و جانشین رسول خدا (ص) چیزى بپرسند، چرا بعد از رحلت آن حضرت در اختلاف‏هایى که پیش آمد، و فتنه‏هایى که یکى پس از دیگرى بالا گرفت سخنى از این اهل حل و عقد به میان نیامد، و چرا در بگومگوهایى که کرده‏اند و تاریخ اسلام کلمه به کلمه آن را ضبط کرده، و حتى حرف به حرف آنها را به دست ما رسانده، اسمى و اثرى از اهل حل و عقد در هیچ خطابى و هیچ کتابى دیده نمى‏شود، نه در بین قدماى مفسرین، نه صحابه و نه تابعین، فقط و فقط در طول این چهارده قرن آقاى فخر رازى «1»، و بعضى از علماى بعد از وى از این ماجرا خبر دار شدند. نکته جالب توجه اینجا است که خود فخر رازى همین اشکال ما را بر گفتار خود کرده به این بیان که این وجه مخالف با اجماع مرکب است- اجماع مرکب یعنى اظهار قول و نظریه‏اى سوم، در مساله‏اى که علماى اسلام در آن مساله دو دسته شده‏اند و هر دسته نظریه‏اى را اختیار کرده‏اند، که لازمه آن نفى نظریه سوم است در نتیجه تمامى علماى اسلام با این نظریه سوم مخالفند، و بر خلاف آن اجماعى مرکب از دو طایفه دارند- زیرا اقوال در معناى اولى الامر از چهار قول تجاوز نمى‏کند یکى این که اولى الامر خلفاى چهارگانه‏اند، دوم این که امراى لشگرند، سوم این که علماى اسلامند، چهارم این که ائمه معصومینند، پس گفتن این که اولى الامر هیات حاکمه معصومند قول پنجمى است، که مخالف با همه آن اقوال است و همه صاحبان آن اقوال با آن مخالفند. چیزى که هست خودش جواب مى‏دهد که در حقیقت این نظریه به نظریه سوم برگشت مى‏کند، نه این که قول پنجمى باشد و خودش با این جواب رشته‏هاى خود را پنبه مى‏کند، پس همه این شواهدى که آوردیم دلالت دارد بر این که مساله عصمت امتیاز اهل حل و عقد نیست، و چنان نیست که خداى عز و جل به این عده از مسلمانان از راه معجزه عطیه‏اى شریف و موهبتى عزیز داده باشد، که هرگز به خطا نروند. مگر این که بگویند: این عصمت منتهى به عاملى خارق العاده نمى‏شود، بلکه اصولا تربیت عمومى اسلام بر اساسى دقیق پى‏ریزى شده، که خود به خود این نتیجه بر آن مترتب‏ _______________ (1) تفسیر کبیر فخر رازى ج 10 ص 144- 150. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 632 مى‏شود، که اهل حل و عقدش دچار غلط و خطا نمى‏شوند، به این معنا که بر یک مساله خلاف واقع و اشتباهى متفق القول نمى‏شوند، و در آنچه فتوا و نظریه مى‏دهند دچار خطا نمى‏گردند. و این احتمال علاوه بر این که باطل است، چون با ناموس عمومى منافات دارد، و آن این است که ادراک کل اهل حل و عقد چیزى جز ادراکهاى فرد فرد آنان نیست و وقتى فرد فرد اهل حل و عقد ممکن الخطا باشند کل ایشان نیز جایز الخطا خواهند بود، علاوه بر این، اشکالى دیگر نیز بر آن وارد است، و آن این است که اگر راى اولى الامر به این معنا یعنى به معناى اهل حل و عقد- اینچنین پشتوانه‏اى شکست ناپذیر دارد، باید هیچگاه از اثر دادن تخلف نکند، و اگر چنین است پس این همه اباطیل و فسادهایى که عالم اسلامى را پر ساخته به کجا منتهى مى‏شود؟ و از کجا سرچشمه گرفته است. و چه بسیار مجالس مشورتى که بعد از رحلت رسول خدا (ص) تشکیل گشت و در آن مجالس أهل حل و عقد از مسلمانان جمع شدند، و براى امرى از امور مشورت کردند، و متفقا نظریه‏اى را تصویب کردند و راه رسیدن به هدف را نیز پیش گرفتند، ولى ثمره‏اى. جز گمراه‏تر شدن خود و بدبخت‏تر کردن مسلمانان عاید اسلام نکردند، و خیلى طول نکشید که بعد از رحلت آن جناب نظام الهى و عادلانه اسلام را به نظامى امپراطورى و دیکتاتورى مبدل کردند، خواننده عزیز براى این که به این گفته ما یقین حاصل کند لازم است فتنه‏هایى که بعد از رحلت رسول خدا (ص) بپا خاست، و در نتیجه آن فتنه‏ها خونهاى به ناحقى که بر زمین ریخت و ناموسها که به باد رفت، و اموالى که دستخوش غارت گردید، و احکامى که از اسلام تعطیل شد، و حدودى که باطل گشت بررسى دقیق نموده سپس در مقام جستجو از منشا آن بر آمده، ریشه‏یابى کند، و آن وقت از خود بپرسد آیا جز این است که یکتا عامل تمامى این بدبختى‏ها همان آراى اهل حل و عقد از امت بود؟ و آیا جز این بود که نشستند و طبق هوا و هوسهاى خود تصمیم‏هایى گرفتند و همان تصمیم‏ها را بر گردن مردم بیچاره تحمیل نمودند؟. آرى این بود حال آن رکن اساسى که به زعم آقایان دین خدا بر آن پایه‏گذارى شده بود، و باز به زعم آقایان خداى تعالى در جمله" وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" مسلمانان را مامور به اطاعت از این رکن اساسى یعنى اهل حل و عقد کرد اهل حل و عقدى که به نظر آقایان همان کسانى بودند که آیه مورد بحث معصومشان خوانده (حال اگر معصوم نبودند چه مى‏کردند؟ و چه گناه به جا مانده‏اى را مرتکب مى‏شدند؟ و چه بلاى دیگرى را که بر سر دین نیاورده‏اند مى‏آوردند، خدا مى‏داند). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 633 پس اگر مراد از کلمه" اولى الامر"، اهل حل و عقد باشد هیچ چاره‏اى جز این نداریم که بگوییم: اولى الامر نیز مانند سایر مردم جایز الخطایند چیزى که هست از آن جایى که برجستگان جامعه و گروهى فاضل و آگاه به امور و مدرب و مجربند، خطایشان خیلى کمتر از مردم عامى است، و اگر قرآن کریم مردم را امر کرده که از این دسته اطاعت کنید، با اینکه خطا هم دارند از باب مسامحه و صرفنظر کردن از موارد خطا بوده، چون مصلحت مهم‏ترى که همان حفظ وحدت مسلمین است در نظر بوده است. حال اگر حکمى بکنند که مغایر با حکم کتاب و سنت، و مطابق با مصلحتى باشد، که خود آنان آن را براى امت صلاح تشخیص دادند، مثلا حکمى از احکام دین را به غیر آن چه قبلا تفسیر مى‏شد تفسیر کنند، و یا حکمى را مطابق صلاح زمان خود یا صلاح طبع امت و یا وضع حاضر دنیا تغییر دهند، باید امت اسلام آن حکم را پیروى کنند، و باید دین هم، همان حکم را بپسندد، چون دین چیزى جز سعادت مجتمع و ترقى اجتماع او را نمى‏خواهد، هم چنان که از سیره حکومت‏هاى اسلامى در صدر اسلام و حکومت‏هاى بعد نیز همین معنا به چشم مى‏خورد. که از هیچ حکمى از احکام دایر در زمان رسول خدا (ص) جلوگیرى نشد، و بر طبق سیره‏اى از سیره‏ها و سنتى از سنن آن جناب حکم نکردند، مگر آن که وقتى از ایشان سؤال مى‏شد که چرا حکم رسول خدا (ص) را اجرا نمى‏کنید؟ و چرا سیره و سنت آن حضرت را بکار نمى‏زنید در پاسخ این علت را آوردند که حکم سابق مزاحم بود با حقى از حقوق امت، و این که صلاح حال امت را در این تشخیص دادیم که حکم جدید را جارى کنیم، تا حال امت را به صلاح آورد، و یا گفتند سنت و روش جدید با آمال و آرزوهایى که امت در سعادت زندگى خود داشت موافق‏تر بود. بعضى از دانشمندان به این مطلب کفرآمیز تصریح کرده‏اند «1»- (و چنان نیست که ما از لازمه کلمات آنان بفهمیم) خلیفه حق دارد به خاطر حفظ صلاح امت بر خلاف صریح دین عمل کند. و بنا بر این پس دیگر هیچ فرقى بین ملت اسلام با سایر مجتمعات به اصطلاح مترقى و مدینه‏هاى فاضله باقى نمى‏ماند، ملت اسلام هم جمعیتى خواهد بود که چند نفرى را انتخاب مى‏کنند تا طبق قوانین مجتمع بر حسب آن چه متناسب با مقتضیات احوال و موجبات اوضاع مى‏بینند حکم کنند. _______________ (1) فجر الاسلام. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 634 و معلوم است که این طرز فکر از مغزى ترشح مى‏کند که دین را یک سنت اجتماعى مى‏داند و بس، و معتقد است که دین در واقع همان سنت اجتماعى است که در قالب دین و به شکل آن در آمده، و در نتیجه آن نیز مانند همه سنت‏ها دستخوش دگرگونى است، و محکوم است به آن چه متن اجتماعات بشرى و هیکل آن حکم کند، و وقتى خود اجتماع در حال تطور تدریجى از نقص به کمال است، سنت آن نیز تطور مى‏یابد، پس در حقیقت دین اسلام یک مثل اعلایى است که جز بر زندگى انسان چهارده قرن قبل از این انطباق ندارد، اثرى است باستانى که وضع دوران نبوت و نزدیکیهاى آن دوران را براى امروزى‏ها مجسم مى‏سازد. پس اسلام هم یک حلقه از زنجیرى است که نامش مجتمعات بشرى است، همانطور که همه آن حلقه‏ها با سنت‏هایى که داشتند از بین رفتند این حلقه نیز محکوم به از بین رفتن است، دیگر امروز شایسته نیست بنشینیم و در باره معارف آن بحث کنیم، مگر به همان ملاکى که دانشمندان و متخصصین در علم ژئولوژى (زمین‏شناسى) مى‏نشینند و در باره طبقات الارض بحث نموده، و از فسیل‏هایى که از طبقات تحت الارض استخراج مى‏کنند چیزهایى مى‏فهمند. و ما هم با کسانى که چنین اعتقادى در باره اسلام دارند بحثى نداریم، زیرا براى او بحث کردن از آیه شریفه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ..." معنا ندارد، و این اعتقاد اعتقادى است که اثرى ریشه‏اى در تمامى اصول و فروع دین که تا کنون به دست ما رسیده مى‏گذارد، و معارف دین را چه اعتقادیش و چه اخلاقیش، و چه عملیش را به کلى به باد مى‏دهد. و واى به آن وقتى که ما حوادث گذشته اسلام را بر این اصل حمل کنیم، و بگوییم آنچه در زمان رسول خدا (ص) و در فرض فوت آن جناب سر زد، و آن اختلافهایى که راه انداختند، و نیز آن تصرفهایى که خلفا در بعضى از احکام و بعضى از سیره‏هاى رسول خدا (ص) کردند، و آن چه که در زمان معاویه و بقیه بنى امیه و پس از آنان در عهد عباسى‏ها و بعد از آنان رخ داد مبنا و اساسش همین نظریه بوده، معلوم است که چه نتیجه حیرت انگیزى به بار مى‏آورد. [یکى دیگر از حرف‏هاى عجیب در باره آیه شریفه" اطیعوا اللَّه ..."] یکى دیگر از حرفهاى عجیبى که در باره آیه مورد بحث زده‏اند، گفتارى است که بعضى از نویسندگان گفته‏اند که آیه شریفه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"، بیش از آنچه که مفسرین با اختلافى که دارند گفته‏اند، دلالت ندارد، (و خلاصه این آیه دلیل بر فضیلت کسى نمى‏شود). زیرا اولا واجب بودن اطاعت" اولى الامر" (حال اولى الامر هر کس که مى‏خواهد ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 635 باشد) به هیچ وجه دلیل بر برترى آنان از سایرین نیست، همان طور که اطاعت از جباران دیکتاتور و ستمکار، در صورتى که مجبور باشیم بر ما نیز واجب مى‏شود، چون اگر اطاعت نکنیم از شرشان ایمن نخواهیم بود، و اطاعت ما دلیل نیست بر این که آن جباران خونخوار نزد خدا از ما افضلند. و ثانیا حکمى که در آیه آمده چیزى زیادتر از سایر احکامى که موقوف به وجود موضوعاتند ندارد نظیر وجوب انفاق بر فقیر و حرمت اعانه و کمک به ظالم که وقتى این گونه احکام فعلیت پیدا مى‏کند که فقیرى و ظالمى پیدا بشود نه این که ما در به در بگردیم و فقیر پیدا کنیم و یا از این جا و آن جا ظالمى را پیدا کنیم و از یارى او اجتناب بورزیم. و به نظر ما فساد این دو وجهى که نویسنده نامبرده ذکر کرده براى خواننده روشن است، زیرا صرف نظر از این که اولى الامر را به سلاطین جبار و ظالم معنا کرده، که فسادش به خوبى روشن گردید، در باره وجه اولش مى‏گوییم: وى غفلت کرده از این که قرآن کریم پر است از آیاتى که نهى مى‏کند از اطاعت ستمکاران، و مسرفین، و کافران، و این محال است که با این حال خود خداى تعالى امر کند به اطاعت از آنان، و تازه یک چیزى را هم اضافه کند، و آن این که اطاعت چنین عناصر فاسدى را دوش به دوش اطاعت خدا و اطاعت رسول قرار دهد و اگر فرض کنیم که منظور از اطاعت در باره اولى الامر اطاعت اجبارى، و از روى تقیه است باید اشاره‏اى به آن مى‏کرد، و مثلا مى‏فرمود: (و خدا اجازه به آن داده که اولى الامرتان را نیز اطاعت کنید)، هم چنان که در آیه‏اى دیگر فرموده:" إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً" «1» نه این که امر کند به اطاعت از آنان و در نتیجه امر صریح کردن به آن همه محذورهاى غیر قابل توجیه متوجه بشود. و اما وجه دوم، آن نیز اساسش همان وجه اول است، و اما اگر آیه شریفه را به آن وجه معنا نکنیم، بلکه فرض کنیم که وجوب اطاعت اولى الامر کردن براى این است که اولى الأمر، شانى در دین خدا دارند، و به بیانى که مفصلا گذشت معصوم از گناه و خطا هستند، و محال است خداى تعالى امر به اطاعت کسانى بکند که در خارج هیچ مصداقى ندارند، و یا در آیه‏اى که مى‏خواهد اس اساس مصالح دینى و خلاصه حکمى را بیان کند، که بدون آن حال مجتمع به هیچ وجه اصلاح نمى‏شود، متعلق و موضوع این حکم را کسانى قرار دهد که واجد شرطى باشند که احیانا و اتفاقا آن شرط براى کسى حاصل مى‏شود، با این که خواننده عزیز توجه فرمود _______________ (1) سوره آل عمران آیه 28. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 636 که احتیاج مجتمع بشرى به اولى الأمر عین احتیاجى است که به رسول دارد، و آن عبارت است از سرپرست داشتن امت که ما در بحث محکم و متشابه در باره سرپرستى و ولایت امت بحث کردیم. [نظریه پیروان ائمه اهل بیت (ع) در معناى اولوا الامر و رد اشکالاتى که بر این نظریه شده است‏] اینک به اول بحث پیرامون آیه برگشته مى‏گوییم: از آن چه گذشت براى خواننده روشن شد که ما نمى‏توانیم جمله:" وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" را حمل کنیم بر جماعتى که براى حل و عقد امور جامعه دور هم جمع مى‏شوند، و معنا ندارد بفرماید هیات اجتماعیه اهل حل و عقد را اطاعت کنید، حال این فرمان را به هر معنایى که تفسیرش بکنیم بالآخره معناى درستى دست نمى‏دهد. به ناچار باید بگوییم منظور از اولى الامر افرادى از امتند که در گفتار- و کردارشان- معصومند، و به راستى اطاعتشان واجب است،- به عین همان معنایى که اطاعت خدا و رسولش واجب است، و چون ما قدرت تشخیص و پیدا کردن این افراد را نداریم- بناچار محتاج مى‏شویم به این که خود خداى تعالى در کتاب مجیدش و یا به زبان رسول گرامیش این افراد را معرفى کند، و به نام آنان تصریح نماید، قهرا آیه شریفه با کسانى منطبق مى‏شود که رسول خدا (ص) در روایاتى که از طرق ائمه اهل بیت (علیهم السلام) تصریح به نام آنان کرده، و فرموده اولى الامر اینان هستند. و اما این که بعضى گفته‏اند: اولى الأمر خلفا و یا امیران جنگ و یا علماى بزرگ که مردم از اقوال و آراى آنان پیروى مى‏کنند مى‏باشند!، جواب همه این نظریه‏ها این است که اولا آیه شریفه دلالت دارد بر عصمت اولى الامر، و طبقاتى که نام برده شد بدون اشکال عصمت نداشتند مگر على (ع) که طایفه‏اى از امت معتقد به عصمت آن جناب‏اند، و ثانیا اقوال نام برده هیچ یک همراه دلیل نیست. و اما اشکالاتى که به قول پیروان ائمه اهل بیت کرده‏اند چند اشکال است. اول این که اولى الامر بودن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) احتیاج به معرفى صریح از ناحیه خداى تعالى و پیامبر گرامى او دارد، و اگر چنین معرفى‏اى صورت گرفته بود، امت اسلام که سهل است، حتى دو نفر هم بعد از رسول خدا (ص) در باره آنان اختلاف نمى‏کردند. جواب از این اشکال این است که هم در کتاب آمده، و هم در سنت، اما کتاب آیه ولایت و آیه تطهیر و آیاتى دیگر که به زودى در باره‏اش بحث خواهیم کرد ان شاء اللَّه تعالى. اما سنت حدیث سفینه که در آن رسول خدا (ص) فرمود:" مثل اهل‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 637 بیتى کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق" «1»، (صفت اهل بیت من نظیر کشتى نوح است، که هر کس سوار آن شد نجات یافت، و هر کس از سوار شدنش تخلف ورزید غرق گردید)، و حدیث ثقلین که رسول خدا (ص) در آن حدیث فرمود:" انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى، اهل بیتى، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا" «2»، (من براى بعد از خودم دو چیز بس سنگین در بین شما مى‏گذارم، کتاب خدا و عترتم را، که اهل بیت منند، در صورتى که بعد از من به آن دو تمسک بجویید هرگز گمراه نخواهید شد)، که شرح و بسط آن در جلد سوم عربى این کتاب، آنجا که در باره محکم و متشابه بحث مى‏کردیم گذشت، و باز نظیر احادیثى که از طرق شیعه و سنى روایت شده، که ان شاء اللَّه در بحث روایتى آینده از نظر خواننده خواهد گذشت. اشکال دوم این است که اطاعت اولى الامر کردن منوط بر این است که مردم آنان را بشناسند چون اگر نشناسند تکلیف مردم به اطاعت از آنان تکلیف به ما لا یطاق است، وقتى مشروط به این شرط شد، آیه شریفه آن شرط را دفع مى‏کند، چون آیه مطلق است. جواب از این اشکال این است که عین این اشکال به خود وى بر مى‏گردد، براى این که اطاعت همانطور که او گفته مشروط به معرفت است، آن هم به طور مطلق، تنها فرقى که بین گفتار او با گفتار ما هست، این است که او مى‏گوید: اولى الامر و اهل حل و عقد را خود ما مى‏شناسیم و مصداقش را تشخیص مى‏دهیم، و هیچ احتیاج به معرفى و بیان خدا و رسول او نداریم و راست هم مى‏گوید، زیرا اولى الامر گناهکار چه احتیاج به معرفى خدا و رسولش دارد، ولى ما مى‏گوییم شناختن اولى الامر بى گناه و معصوم از هر معصیت و خطا احتیاج به معرفى خدا و رسول او دارد، پس هم قول ما و هم قول صاحب اشکال مخالف با آیه است، زیرا آیه مطلق است در آن شرطى نیامده، و ما هر دو آن را مشروط کردیم، پس دیگر جا ندارد که مساله شرط را او بر ما اشکال کند. علاوه بر این که معرفت به غرضى که شرط شمرده شود، از قبیل سایر شروط نیست، چون معرفت مربوط به تحقق بلوغ تکلیف است نه مربوط به خود تکلیف و یا مکلف به آن، ساده‏تر بگویم تا تکلیف به مکلف نرسد، و به آن و به موضوع و متعلق آن معرفت پیدا نکند، تکلیف منجز نمى‏شود (هر چند که خود تکلیف و مکلف به آن هیچ شرطى نداشته باشد)، و اگر معرفت مثل سایر شرایط قید تکلیف یا مکلف به آن بود، و نظیر استطاعت در حج که قید _______________ (1 و 2) الاحتجاج ج 1 ص 229 مطبعة النعمان نجف. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 638 مکلف است و وجود آب براى وضو که قید تکلیف است مى‏بود، دیگر واجبات به دو قسم مطلق و مشروط تقسیم نمى‏شد، و اصلا تکلیف مطلقى وجود نمى‏داشت، چون تکلیف هر قدر هم که بى قید و شرط باشد بالآخره مشروط به شرایط عامه یعنى علم و قدرت و امثال آن هست، پس باید بگوییم تمامى تکالیف مقیدند در حالى که چنین نیست. اشکال سومى که به پیروان ائمه اهل بیت (علیهم السلام) کرده‏اند این است که ما در این عصرى که زندگى مى‏کنیم دسترسى به امام معصوم و دریافت علم دین از او نداریم، و همین خود دلیل است بر این که آن کسى که خدا اطاعتش را بر امت واجب کرده امام معصوم نیست، چون امت به چنین امامى دسترسى ندارد. جواب این اشکال این است که اگر امروز امت اسلام دسترسى به امام معصوم ندارد تقصیر خود او است زیرا این امت اسلام بود که به سوء اختیارش و با اعمال زشتى که کرد، و امروز هم دارد مى‏کند، خود را از امام معصوم بى‏بهره کرد، و این محرومیتش مستند به خدا و رسول نیست، پس تکلیف پیروى و اطاعت از معصوم برداشته نشده، و این رفتار، امت اسلام و سپس این گفتارمان مثل این مى‏ماند که امتى پیامبر خود را به دست خود بکشد، آن گاه به درگاه خدا عذر بخواهد، که به دستور تو و پیامبرت عمل نکردم براى این بود که نمى‏توانستم پیغمبرت را اطاعت کنم چون در بین ما نبود. علاوه بر این که عین این اشکال به خود او بر مى‏گردد، با این بیان که مى‏گوییم: ما امروز نمى‏توانیم امت واحده‏اى در تحت لواى اسلام تشکیل دهیم، تا آن چه اهل حل و عقد تصمیم مى‏گیرند در بین خود اجرا کنیم. اشکال چهارمشان این است که خداى تعالى در همین آیه مورد بحث مى‏فرماید:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ..."، و اگر مراد از اولى الامر امام معصوم بود، باید مى‏فرمود:" فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه ... الى الامام". جواب این اشکال این است که در بیان سابق گذشت که گفتیم منظور همان رد بر امام است، به آن تقریبى که گذشت. اشکال پنجم این است، آنها که قائل به امام معصومند، مى‏گویند: فایده امام معصوم و پیروى از او این است که در زیر سایه او از ظلمت تفرقه و نزاع و دشمنى و خلاف نجات یافته به وحدت کلمه و اتفاق و برادرى برسند، در حالى که آیه شریفه فرض به پا شدن تنازع را در بود اولى الامر کرده، و فرموده اگر نزاعى بین شما رخ داد به اولى الامر مراجعه کنید، پس اولى الامر معصوم هم نمى‏تواند وحدت کلمه بیاورد، پس بنا بر این امامیه که مى‏گویند اولى الامر ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 639 باید معصوم باشد چه فایده زایدى در وجود امام معصوم مى‏بینند؟. جواب این اشکال از آن چه گذشت روشن شده، براى این که تنازعى که در آیه شریفه آمده تنازع مؤمنین در احکام کتاب و سنت است، نه در احکام ولایت، که امام آن را در حوادثى که پیش مى‏آید به عنوان ولى مسلمین صادر مى‏کند، و ما در سابق گفتیم که غیر از خدا و رسول او کسى اختیار تشریع حکم ندارد، حال اگر دو طایفه‏اى که با هم نزاع دارند توانستند حکم کتاب و سنت را بفهمند باید آن را از کتاب و سنت استنباط و استخراج کنند، و اگر نتوانستند از امام معصوم که در فهم حکم خدا از کتاب و سنت عصمت دارد بپرسند، نظیر سیره‏اى که معاصرین رسول خدا (ص) داشتند، هر چه را خودشان از کتاب و از کلمات رسول خدا (ص) مى‏فهمیدند به همان عمل مى‏کردند، و هر جا نمى‏فهمیدند از رسول خدا (ص) مى‏پرسیدند. پس حکم اولى الامر در اطاعت حکم رسول است، همان طور که آیه نیز بر این دلالت مى‏کرد، و حکم تنازع در عصرى که رسول (ص) نیست و اولى الامر هست، همان حکم تنازع در زمان رسول خدا (ص) است، هم چنان که آیه مورد بحث و آیات بعدى نیز بر این معنا دلالت دارد، به این معنا که آیه مورد بحث حکم تنازع در زمان غیبت رسول اللَّه (ص) را بیان مى‏کند، و آیات بعدى حکم آن را در زمان حضور آن جناب. پس مساله رد تنازع به خدا و رسول که در آیه آمده مختص به صورتى است که مؤمنین با یکدیگر تنازع کنند، چون آیه دارد:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ"، (اگر شما مؤمنین در بین خود نزاع کردید)، و نفرموده:" فان تنازع اولوا الامر"، اگر اولى الامر خودشان در بین خود نزاع کردند، و نیز نفرمود:" فان تنازعوا"، و معلوم است که معناى رد به رسول در زمان حضور رسول اللَّه (ص) این است که از رسول خدا (ص) حکم مساله‏اى که در آن نزاع کرده‏اند بپرسند، و یا خود اگر مى‏توانند از کتاب و سنت استنباط نمایند، و در زمان غیبت آن جناب این است که از امام حکم آن را بپرسند و یا اگر مى‏توانند خودشان استنباط کنند که بیانش گذشت، پس جمله:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ ..."، آن طور که اشکال کننده پنداشته کلامى زاید و بى فایده نیست. پس از همه مطالب گذشته این معنا به خوبى روشن شد که مراد از" اولى الامر" رجالى معین از امت است که حکم هر یک از آنان در وجوب اطاعت حکم رسول اللَّه (ص) است، و این معنا در عین حال منافات با عمومیتى که به حسب لغت از لفظ اولى الامر فهمیده‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 640 مى‏شود ندارد، و هیچ اشکالى ندارد که شارع از این لفظ عام آن معناى خاص را اراده کرده باشد، چون قصد مفهومى از مفاهیم از یک لفظ، مطلبى است، و قصد مصداقى که آن مفهوم با آن منطبق است مطلبى دیگر است، نظیر مفهوم رسول که معنایى است عام و کلى، و در آیه مورد بحث نیز در همان معنا استعمال شده، ولى منظور گوینده از این لفظ عام رسول اسلام محمد بن عبد اللَّه (ص) است. [معناى:" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ"] " فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ..." این جمله تفریع و نتیجه گیرى از حصرى است که از مورد آیه استفاده مى‏شد، چون جمله" أَطِیعُوا اللَّهَ ..." از آنجایى که اطاعت خدا و رسول کردن را واجب مى‏کرد، از آن فهمیده مى‏شود که منظور اطاعت در مواد دینى است، که متکفل رفع همه اختلافهایى است که ممکن است در دین خدا پیدا بشود. و نیز بر آورنده هر حاجتى است که ممکن است پیش بیاید، دیگر موردى باقى نمى‏ماند که مردم در آن مورد به غیر خدا و رسول او مراجعه کنند، در نتیجه معناى کلام چنین مى‏شود که شما مردم باید تنها و تنها خدا و رسول و اولى الأمر را اطاعت کنید نه طاغوت را و این همان حصرى است که گفتیم از آیه استفاده مى‏شود، و نتیجه آن، مضمون جمله مورد بحث است که مى‏فرماید: پس اگر در امرى تنازع کردید آن را به خدا و رسول رد کنید. و از این که خطاب را متوجه مؤمنین کرده کشف مى‏کند از این که مراد از تنازع هم، تنازع مؤمنین در بین خودشان است، نه تنازعى که فرضا بین آنها و اولى الامر اتفاق بیفتد، و یا بین خود اولى الامر رخ دهد، چون فرض اولى یعنى تنازع مؤمنین با اولى الامر با مضمون آیه سازگار نیست که اطاعت اولى الامر را بر آنان واجب کرده، و همچنین فرض دوم با آیه نمى‏سازد چون معنا ندارد خداى تعالى اطاعت کسانى را بر امت واجب کند که بین خودشان تنازع رخ دهد، زیرا اگر اولى الامر در بین خود تنازع کنند قطعا یکى بر حق و دیگرى بر باطل خواهد بود، و خداى تعالى چگونه اطاعت کسى را واجب مى‏کند که خود بر باطل است، علاوه بر این که اگر منظور تنازع اولى الامر در بین خودشان بود پس چرا در جمله مورد بحث خطاب را متوجه مؤمنین کرد، و فرمود: (پس اگر در چیزى تنازع کردید آن را به خدا و رسول برگردانید ...). و اما کلمه (شى‏ء)، این کلمه هر چند عمومیت دارد همه احکام و دستورات خدا و رسول و اولى الامر را شامل مى‏شود، هر چه مى‏خواهد باشد و لیکن جمله بعد که مى‏فرماید: (پس آن را به خدا و رسول برگردانید)، به ما مى‏فهماند که مراد از کلمه شى‏ء مورد تنازع، چیزى است که اولى الامر در باره آن استقلال ندارد و نمى‏تواند در آن به رأى خود استبداد کند، و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 641 خلاصه کلام اینکه منظور نزاع مردم در آن احکام و دستوراتى نیست که ولى امرشان در دایره ولایتش اجرا مى‏کند، مثل این که دستورشان بدهد به کوچ کردن، یا جنگیدن، یا صلح کردن با دشمن، و یا امثال اینها، چون مردم مامورند که در این گونه احکام ولى امر خود را اطاعت کنند، و معنا ندارد بفرماید وقتى در این گونه احکام تنازع کردید، ولى امر خود را رها کرده، به خدا و رسولش مراجعه کنید. بنا بر این آیه شریفه دلالت دارد بر این که مراد از کلمه (شى‏ء)، خصوص احکام دینى است، که احدى حق ندارد در آن دخل و تصرفى بکند، مثلا حکمى را که نباید انفاذ کند، انفاذ، و حکمى را که باید حاکم بداند، نسخ کند، چون این گونه تصرفات در احکام دینى خاص خدا و رسول او است، و آیه شریفه مثل صریح است در این که احدى را نمى‏رسد که در حکمى دینى که خداى تعالى و رسول گرامى او تشریع کرده‏اند تصرف کند، و در این معنا هیچ فرقى بین اولى الامر و سایر مردم نیست. " إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ..." این جمله تشدید و تاکید همان حکمى است که جمله قبل بیان کرد، و اشاره است به این که مخالفت این دستور از فسادى که در مرحله ایمان باشد ناشى مى‏گردد، معلوم مى‏شود این دستور ارتباط مستقیم با ایمان دارد، و مخالفت آن کشف مى‏کند از این که شخص مخالف اگر تظاهر به صفات ایمان به خدا و رسولش مى‏کند، براى این است که کفر باطنى خود را بپوشاند، و این همان نفاق است که آیات بعدى بر آن دلالت دارد. " ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا" یعنى بر گرداندن حکمى که در آن تنازع دارید، به خدا و رسول او بهتر است، و یا (اطاعت خدا و رسول و اولى الامر بهتر است) و کلمه تاویل در اینجا به معناى مصلحت واقعى است، که حکم مورد بحث از آن منشا مى‏گیرد، و سپس مترتب بر عمل مى‏شود، و ما در تفسیر آیه:" وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ ..." «1» در جلد سوم عربى این کتاب بحثى در باره معناى تاویل کردیم. " أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ..." کلمه (زعم) به معناى اعتقاد داشتن به چیزى است، اعم از این که این اعتقاد مطابق واقع هم باشد و یا نباشد، به خلاف علم که به معناى اعتقاد مطابق با واقع است، و چون کلمه‏ _______________ (1) سوره آل عمران آیه 7. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 642 (زعم) در مورد اعتقادى استعمال مى‏شود که مطابق با واقع نیست، چه بسا همین باعث شده بعضى گمان کنند که این کلمه به معناى ظن- پندار- غلط است، و خلاصه غلط بودن و عدم مطابقت با واقع در معناى این کلمه اعتبار شده است و حال آن که اینطور نیست. و کلمه (طاغوت) مصدرى است به معناى طغیان مانند کلمات رهبوت و جبروت و ملکوت، که مصدرند، و به معناى رهبت و جبر و ملک است، چیزى که هست بسیار مى‏شود که این کلمه از باب مبالغه در معناى اسم فاعل استعمال مى‏شود مثلا گفته مى‏شود:" وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ" «1»، (و کسانى که کفر مى‏ورزیدند سرپرستانشان طاغوت‏هایند) و اما معناى این مصدر یعنى طاغوت و طغیان معروف است، مثلا مى‏گویند: (طغى الماء) یعنى آب به خاطر فورانش و یا کثرتش از ظرف خود تجاوز کرد، و استعمال این کلمه در مورد انسان در آغاز از باب مجاز بوده، ولى در اثر کثرت استعمال به حد استعمال حقیقى رسیده است، و طغیان آدمى به معناى آن است که از آن طورى که باید باشد و از آن حدى که باید رعایت کند تجاوز نماید، حال چه این که آن حد را عقل خود او معلوم کرده باشد، و یا شرع، پس طاغوت عبارت است از انسان ظالم و جبار متمرد و یاغى از وظایف بندگى خدا، البته تمردى که از باب گردن‏کشى نسبت به خداى تعالى باشد، و آن کسى هم که طاغوت را عبارت دانسته از هر معبودى که غیر از خدا پرستیده شود برگشت گفتارش به همین معنایى است که ما کردیم. " بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ ..." این جمله به منزله این است که فرموده باشد" بما انزل اللَّه على رسله"، (یعنى کسانى که معتقدند که بدانچه خدا بر تو و بر رسولان قبل از تو نازل کرده ایمان دارند)، در این آیه مى‏توانست بفرماید:" انهم آمنوا بک و بالذین من قبلک"، (کسانى که معتقدند به تو و پیامبران قبل از تو ایمان دارند)، ولى این طور نفرمود، بدین جهت که گفتار در زمینه برگشت به کتاب خدا و حکم او بود، و با در نظر داشتن این نکته روشن مى‏شود که مراد از امر در جمله:" وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ" (با این که مامور شدند به این که به طاغوت کفر بورزند) امرى است که در کتب آسمانى و از طریق وحى بر انبیا یعنى رسول اسلام (ص) و انبیاى قبل از آن جناب (علیهم السلام) نازل شده. و جمله:" أَ لَمْ تَرَ ..." گفتارى است شبیه به دفع دخل، یعنى پیشگیرى از سؤالى است که ممکن بود بشود و کسى بپرسد چرا خداى تعالى فرمود:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ"، در _______________ (1) سوره بقره آیه 257. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 643 جواب از این سؤال تقدیرى فرمود: مگر نمى‏بینى از اطاعت سر بر مى‏تابند، و محاکمات خود را نزد طاغوت یعنى شیطان‏صفتان مى‏برند؟ و این استفهام استفهام تاسف است، مى‏خواهد بفرماید: متاسفانه مى‏بینى که بعضى از مردم با این که معتقدند به آن چه بر تو نازل شده و به آن کتابهاى دیگر که به انبیاى دیگر نازل شده ایمان دارند، و با این که مى‏دانند که کتابهاى آسمانى نازل شده تا در بین مردم در آنچه اختلاف مى‏کنند حکم کند، و همین حقیقت را خداى تعالى در قرآن کریم بیان کرده، و فرموده:" کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ" «1»، (مردم امتى واحده بودند، سپس خداى تعالى پیغمبران را براى بشارت و انذار مبعوث کرد، و با آنان کتاب را به حق نازل کرد تا بین مردم در آن چه اختلاف مى‏کنند داورى کند)، با این حال محاکمات خود را نزد طاغوت مى‏برند، با این که مى‏دانند که آنان اهل طغیان و تمرد از دین خدا، و تجاوزگر بر حقوق خدا و خلقند، و با این که در همین کتب آسمانى مامور شده بودند به این که به طاغوت کفر بورزند، و نیز مى‏دانند که تحاکم نزد طاغوت لغو کردن کتب خدا و ابطال شرایع او است. " وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِیداً" این جمله دلالت دارد بر اینکه تحاکم این گونه افراد در نزد طاغوت ریشه‏اش القاى شیطان و اغواى او است؟ و غرض شیطان از این القائات این است که پیروانش به ضلالتى دور از نجات، گرفتار شوند. " وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا ..." کلمه" تعالوا" به حسب اصل لغت امرى است از ماده تعالى که به معناى ارتفاع است و معناى آن این است که به سوى بالا بیایید، و کلمه (صد) که فعل (یصدون) مشتق از آن است وقتى با کلمه (عن) متعدى مى‏شود معناى اعراض را مى‏رساند، پس جمله" یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً"، این مى‏شود: (از تو به نوعى اعراض مى‏کنند)، و جمله:" إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ ..." به منزله این است که فرموده باشد" الى حکم اللَّه والى من یحکم به"، (به ایشان گفته مى‏شود بیایید به افق بلند حکم خدا و حکم کسى که به حکم خدا حکم مى‏کند). و در جمله:" یَصُدُّونَ عَنْکَ ..." مساله اعراض پیروان طاغوت را اختصاص به رسول داده، و فرموده: (از تو اعراض مى‏کنند)، با اینکه دعوت شده بودند به آمدن به سوى کتاب و _______________ (1) سوره بقره آیه 213. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 644 رسولى که حکم به کتاب مى‏کند نه تنها به سوى رسول و این بدان جهت است که اعراض کنندگان کافر نیستند. و گرنه جاى تاسف نبود، و آیه شریفه لحن تاسف دارد، پس این تاسف از عمل کسانى است که معتقدند ایمان دارند به آن چه خدا نازل کرده، پس اینان تجاهر به اعراض از کتاب خدا ندارند، چون کافر نیستند، بلکه منافقند و به داشتن ایمان به آنچه خدا نازل کرده تظاهر مى‏کنند، و در عین حال از رسول او اعراض مى‏کنند. و از این جا روشن مى‏شود که فرق گذاشتن بین خدا و رسول او نفاق است، و کسى که ادعا مى‏کند که من تسلیم حکم خدا هستم، ولى نسبت به حکم رسول توقف و تردید دارم بدون شک منافق است. " فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ ..." این جمله اعلام مى‏دارد که اعراض و انصراف از حکم خدا و رسول او و روى آوردن به حکم غیر خدا که همان حکم طاغوت باشد به زودى مصیبتى را براى این اعراض گران به بار خواهد آورد، مصیبتى که هیچ علتى جز این اعراضشان از حکم خدا و رسول و مراجعه کردنشان به حکام طاغوت ندارد. " ثُمَّ جاءُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ..." در این جمله معذرت آنان را حکایت مى‏کند، که ما در مراجعه به داورى طاغوت‏ها قصد سویى نداشتیم و معناى آن- و خدا داناتر است- این است که وقتى حال آنان چنین حالى است چه خواهند کرد وقتى که بر اثر این رفتارشان بلاى بدى به آنان برسد، آن گاه نزدت بیایند، و به خدا سوگند یاد کنند که ما از بردن نزاع خود نزد طاغوتها و یا بگو مراجعه کردنمان به غیر کتاب و رسول هیچ منظورى جز احسان و توفیق یعنى قطع نزاع و مشاجره از بین طرفین دعوى نداشتیم. " أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ ..." این جمله تکذیب همان عذر خواهى آنان است، و در آن نفرموده که چه نیتى فاسد در دل دارند، بلکه به این اکتفاء نموده که (خدا مى‏داند چه در دل دارند) و این بدان جهت بوده که جمله بعدى که فرموده" فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ"، (پس از آنان اعراض کن و نصیحتشان کن)، مى‏فهماند سر این کوتاه گویى این بوده که اگر در دلشان نیت فاسدى نداشته‏اند و سخنشان صدق و حق بوده او باید عذرشان را بپذیرد، و رسول خدا (ص) هرگز مامور نیست به این که از سخن حق و صدق اعراض کند. " وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً" یعنى به ایشان سخنى بگو که دلهایشان آن را درک کند، و بفهمند چه مى‏گویى‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 645 و خلاصه با زبان دل آنان حرف بزن تا متوجه شوند، که این رفتارشان چه مفاسدى دارد، و اگر معلوم شود نفاق ورزیده‏اند، چه عذابى ناشى از خشم خداى تعالى بر آنان نازل مى‏شود. [اطاعت از رسول اللَّه (ص) همان اطاعت از خدا است‏] " وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ" این جمله ردى است مطلق بر همه آن مطالبى که قبلا از منافقین حکایت کرده بود، یعنى تحاکم بردنشان به نزد طاغوت، و اعراضشان از رسول اللَّه (ص)، و سوگند خوردن، و عذرخواهیشان به این که ما منظورى به جز احسان و توفیق نداشتیم مى‏فرماید: همه این مطالب هر یک به وجهى مخالفت رسول کردن است، حال چه این که توأم با عذرى که بهانه آنان بشود باشد، و چه توأم با چنان عذرى نباشد براى این که خداى تعالى که اطاعت رسول کردن را واجب فرموده، قید و شرطى برایش نیاورد و اصلا رسول اللَّه را نفرستاده مگر براى همین که به اذن او اطاعت شود. و نباید کسى خیال کند که اطاعت تنها حق خدا است، و رسول بشرى و فردى که خداى تعالى او را خلق کرده، و تنها در جایى مى‏توان اطاعتش کرد که اطاعت او سودى و مصلحتى عاید ما سازد، در نتیجه اگر همان سود و آن مصلحت بدون اطاعت رسول دست بدهد دیگر چه احتیاجى به اطاعت او است؟ و چرا نتوانیم مستقلا آن را احراز کنیم؟ و رسول را کنارى زده او را ترک کنیم؟ و آیا در چنین فرضى اگر باز هم رجوع به رسول را لازم بدانیم شرک به خدا نورزیده‏ایم؟ و رسول را دوشادوش خدا نپرستیده‏ایم؟ و اگر این اطاعت شرک به خدا نیست، پس چرا بعضى از مسلمانان صدر اسلام وقتى رسول خدا (ص) امرى را بر آنان واجب مى‏کرد از آن جناب مى‏پرسیدند، آیا این تکلیف دستور خود تو است؟ و یا از ناحیه خدا است؟ معلوم مى‏شود همان طور که به نظر ما رسیده اطاعت رسول کردن شرک به خدا است، و چیزى است در مقابل اطاعت خدا، و گرنه سؤال اصحاب معنا نمى‏داشت. وجه بطلان این خیال همان است که گفتیم خداى تعالى رسول (ص) را نفرستاده مگر براى همین که اطاعت بشود، و خودش فرموده: (هیچ رسولى را نفرستادیم مگر براى همین که به اذن خدا اطاعت شود) و در این وجوب اطاعت هیچ قید و شرطى نیاورده، پس معلوم مى‏شود اطاعت از رسول خدا (ص) کردن، آن هم بطور مطلق همان اطاعت خدا کردن است چون خود خدا دستور داده رسول را اطاعت کنید، و در جاى دیگر فرموده:" مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ" «1». _______________ (1) (کسى که رسول را اطاعت کند در حقیقت خدا را اطاعت کرده است) سوره نساء آیه 80. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 646 " وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً" مى‏فرماید اگر رسول را مخالفت کردند، و با این مخالفتشان از او اعراض کردند، اگر به سوى خدا و رسول برگردند و توبه کنند، برایشان بهتر است از این که سوگند بخورند، که به خدا ما منظورمان مخالفت نبوده، و براى توجیه عمل خود سخنانى به هم ببافند، و عذرهایى غیر موجه بتراشند که نه سودى دارد، و نه رسول خدا (ص) را راضى مى‏سازد، چون خداى تعالى قبل از این که اینان عذر بدتر از گناه خود را بیان کنند، حقیقت و باطن امرشان را براى رسول خود بیان کرده، و به وى فرموده:" وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوکَ ...". " فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ ..." کلمه (شجر) فعل ماضى از ماده (شجر) به سکون جیم، و نیز از شجور است و شجر و شجور به معناى اختلاط است، وقتى گفته مى‏شود:" شجر شجرا و شجورا" معنایش این است که فلان چیز مخلوط شد، و تشاجر و مشاجره نیز از این باب است گویا وقتى دو نفر با هم نزاع مى‏کنند گفته‏هایشان در هم و برهم مى‏شود، (و شنونده نمى‏فهمد این چه مى‏گوید و آن دیگرى چه مى‏گوید)، درخت را هم که شجر نامیده‏اند به این مناسبت بوده که شاخه‏هاى آن در یکدیگر فرو مى‏روند، و کلمه (حرج) به معناى تنگى و مضیقه است. و ظاهر سیاق در بدو نظر چنین مى‏نماید که این آیه رد بر منافقین باشد، که خیال کردند به پیغمبر ایمان آوردند، و در عین حال داورى را نزد طاغوت مى‏برند، در نتیجه معناى آن چنین مى‏شود: (پس نه به پروردگارت سوگند، این طور که آنان پنداشته‏اند نیست، ایمانى به تو ندارند، با این که داورى نزد طاغوت مى‏برند، بلکه به تو ایمان ندارند تا زمانى که تو را در بین خود حکم کنند ...). این آن معنایى است که گفتیم: در بدو نظر از آیه فهمیده مى‏شود، و لیکن غایت یعنى جمله- تا زمانى که ...- غیر منافقین را نیز شامل مى‏شود و همچنین جمله بعد از آن که مى‏فرماید:" وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ" تا جمله" ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ" مؤید این است که رد دعوى ایمان، اختصاص به منافقین ندارد، بلکه غیر آنان را نیز شامل مى‏شود، چون بسیارى از غیر منافقین هستند که ظاهر حالشان چنین نشان مى‏دهد که خیال مى‏کنند به صرف این که قرآن و احکامى که از ناحیه خداى تعالى نازل شده چه معارفش و چه دستورات اخلاقى و عملیش را تصدیق کردند، ایمان به خدا و رسول و ایمان بدانچه رسول خدا (ص) از ناحیه پروردگارش آورده در دلشان افتاده، و در نتیجه ایمان حقیقى دارند، در حالى که این طور ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 647 نیست، بلکه ایمان عبارت است از این که انسان به طور تام و کامل و به باطن و ظاهر تسلیم امر خدا و رسولش باشد، و چگونه ممکن است کسى مؤمن حقیقى باشد، و در عین حال در برابر حکمى از احکام او تسلیم نشود، یا به ظاهر و یا اگر به ظاهر اظهار تسلیم مى‏کند در باطن جانش تسلیم نباشد به ظاهر از ترس رسوایى اظهار تسلیم کند ولى در باطن دلش به خاطر این که حکم نامبرده که با حال و هواى او سازگار نیست منزجر باشد، با این که خداى تعالى به رسول گرامیش فرموده بود:" لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ" «1»، و در آن هدف و غرض نهایى بعثت آن جناب را داورى در بین مردم معرفى کرده بود. پس با این حال اگر این رسول بزرگوار حکمى علیه کسى بکند، و آن کس از حکم آن جناب منزجر و ناراحت شود، در حقیقت از حکم خداى تعالى ناراحت شده، چون خداى تعالى این شرافت را به آن جناب داده بود، که بندگانش اطاعتش کنند، و حکمش را در بین خود نافذ بدانند. [تسلیم حکم رسول خدا (ص) بودن، علامت ایمان واقعى و تسلیم در برابر احکام خدا است‏] پس اگر بندگان خدا تسلیم حکم رسول شدند، و از هیچ حکم آن جناب در باطن دلشان ناراحت نگشتند، آن وقت است که مسلمان واقعى شده‏اند، و در این صورت است که مى‏توان گفت بطور قطع تسلیم حکم خدایند، و حتى در برابر حکم تکوینى خدا نیز تسلیمند، آرى تسلیم بودن در برابر حکم دینى و تشریعى خدا، دلیل بر تسلیم بودن در برابر حکم تکوینى او است. (هم چنان که آن شاعر زبان حال این گونه افراد را در شعر خود آورده مى‏گوید): یکى درد و یکى درمان پسندد *** یکى وصل و یکى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد " مترجم" و این مرحله یکى از مراحل ایمان است، که هر مؤمنى به آن مرحله برسد صفاتى در او رشد مى‏کند، که از همه روشنترش تسلیم شدن در برابر همه دستورات و مقدراتى است که از ناحیه خداى تعالى به وى مى‏رسد و چنین کسى دیگر حالت اعتراض و چون و چرا به خود نمى‏گیرد، نه در زبان رده‏اى مى‏گوید، و نه در دل نقى مى‏زند، و به همین جهت است که مى‏بینیم در آیه مورد بحث تسلیم را مطلق آورده است. از این جا روشن مى‏شود که جمله:" فَلا وَ رَبِّکَ ..." هر چند که به حسب لفظ تنها _______________ (1) سوره نساء آیه: 105. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 648 رسول خدا (ص) را نام برده، و فرموده: (به پروردگارت سوگند که ایمان نمى‏آورند مگر وقتى که تو را در اختلافات خود حکم قرار دهند)، در نتیجه به ذهن مى‏رسد که مساله مخصوص احکام تشریعى خداى تعالى است لیکن مساله منحصر به آن نیست، چون به قول معروف مورد، مخصص نیست در آیه شریفه سخن از این رفته بود که مسلمانان نباید به غیر رسول اللَّه (ص) مراجعه کنند، با این که خدا بر آنان واجب فرموده که تنها به او رجوع کنند قهرا احکام تشریعى مورد گفتگو قرار مى‏گیرد لیکن مساله تسلیم منحصر به آن نیست، بلکه معناى آیه عام است، و شامل احکام تشریعى خدا و رسول و احکام تکوینى خداى تعالى هر دو مى‏شود که توضیحش از نظر خواننده گذشت. بلکه از این هم عمومى‏تر است و شامل قضاى رسول خدا (ص) یعنى داورى آن جناب و حتى همه روشهایى که آن جناب در زندگیش سیره خود قرار داده مى‏شود، و مسلمانان (اگر ایمانشان مستعار و سطحى نباشد)، باید اعمال آن جناب را سیره خود قرار دهند، هر چند که خوشایندشان نباشد. پس هر چیزى که به نحوى از انحا و به وجهى از وجوه انتسابى به خدا و رسول او (ص) داشته باشد، چنین مؤمنى نمى‏تواند آن را رد کند، و یا به آن اعتراض نماید و یا از آن اظهار خستگى کند و یا به وجهى از وجوه از آن بدش آید، چون اثر در همه مشترک است، و مخالفت در همه آنها ناشى از شرک است، البته به مراتبى که در شرک هست، و به همین جهت است که خداى تعالى فرموده:" وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ" «1»" وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ ... ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ" در تفسیر آیه" وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا" «2» گفتیم: ترکیب آیه دلالت دارد بر اینکه حکم مذکور در آیه مربوط است به هیات اجتماعیه‏اى که از افراد حاصل مى‏شود، و نامش را مجتمع مى‏گذاریم و این که اگر اندکى را استثنا کرد، و فرمود:" إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ"، براى این بوده که کسى توهم نکند حکم استغراقى است، و تمامى افراد بشر را شامل مى‏شود، و لذا این استثنا به استثناى منفصل شبیه‏تر است، تا استثناى متصل، و یا چیزى است برزخ میان استثناى متصل و منفصل، چون داراى دو جنبه است، (از نظر این که حکم رفته است روى هیات اجتماعى استثنا بردار نیست، و استثناى منفصل است، و از نظر این که بالآخره پر حکم افراد را هم مى‏گیرد، استثنا متصل است). _______________ (1) و اکثرشان به خدا ایمان نمى‏آورند مگر آنکه در عین حال مشرک نیز هستند (سوره یوسف آیه 106). (2) سوره نساء آیه 46. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 649 بنا بر این پس این که فرمود:" ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ" وارد در مورد اخبار است، اخبار از حال آن هیات مجتمعه به این که احکام و تکالیف حرجى و دشوار را امتثال نمى‏کنند، چون با محبوب دل آنان ضدیت و با چیزى که دلهایشان و دیارشان به آن بسته است برخورد دارد و استثناى عده قلیل براى دفع توهم است. در نتیجه معناى آیه این مى‏شود که اگر ما مى‏نوشتیم (یعنى واجب مى‏کردیم) بر آنان که یکدیگر را به قتل برسانند، و از شهر و دیار خود که با آن انس دارند خارج شوند این واجب را انجام نمى‏دهند، و چون جمله انجام نمى‏دهند کلیت و استغراق را مى‏رسانید، و شنونده مى‏پنداشت حتى یک نفر هم مؤمن حقیقى و تسلیم واقعى در برابر فرمان خداى تعالى در میان آنان وجود ندارد، براى دفع این توهم عده‏اى قلیل را استثنا کرد، هر چند که حکم اصلا شامل آن عده نمى‏شود چون حکم در باره افراد نبود، بلکه در باره هیات اجتماعیه (بدان جهت که مجتمع است) بود، و لیکن چون به تبع هیات افراد هم داخل مى‏شدند این استثنا را آورد. از اینجا روشن مى‏شود که مراد از قتل، قتل دسته جمعى یکدیگر است، و مراد از بیرون شدن نیز بیرون شدن و جلاى وطن کردن جمعى از میان جمعى دیگر است، خلاصه حکم همه‏اش مربوط به مجتمع است، نه این که هر فردى خودش خود را بکشد، و یا هر فردى از خانه و زندگیش بیرون شود، هم چنان که در آیه شریفه:" فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ" «1» که در باره بنى اسرائیل است منظور قتل دسته جمعى است، و مقصود به خطاب جماعت است نه فرد. " وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً" در این آیه شریفه تعبیرى که در آیه قبلى بود عوض شده، در آنجا تعبیر کتابت آمده بود، مى‏فرمود:" وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا ..."، و در این آیه همان را به عبارت" یوعظون" تعبیر فرموده، و این اشاره است به این احکام نامبرده هر چند به صورت امر و کتابت یعنى دستور وجوبى صادر شده است لیکن اشاراتى است به چیزى که صلاح و سعادتشان را تامین مى‏کند، پس در حقیقت مواعظ و نصایحى است که در آن خیر و صلاح آنان منظور است. " لَکانَ خَیْراً لَهُمْ" یعنى اگر موعظتى که به ایشان شد عمل مى‏کردند برایشان بهتر بود، و معلوم است که این بهترى مربوط به همه سرنوشت‏هاى آنان است، چه سرنوشت دنیایى‏شان و چه سرنوشت آخرتیشان، براى این که خیر آخرت منفک از خیر دنیا نیست، بلکه آن را به دنبال دارد" وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً" یعنى عمل به این مواعظ نفوس و دلهایشان را برایمان استوارتر مى‏کرد براى‏ _______________ (1) سوره بقره آیه: 54. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 650 این که گفتار در این مقام همه پیرامون ایمان بود، در جاى دیگر نیز فرموده که خداى تعالى ایمان کسانى که ایمان آورده‏اند را استوار مى‏کند:" یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ ..." «1». " وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً" یعنى در این هنگام که ایمان ثابت در دلهاشان استوار گشت، از خزانه غیب خود پاداشى عظیم به آنان خواهیم داد، و در این که چرا نفرمود آن پاداشى چیست و آن را مبهم گذاشت، همان توجیه مى‏آید که در مبهم آوردن جمله" لَکانَ خَیْراً لَهُمْ" از نظر خواننده گذشت. " وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً" در سابق ذیل آیه:" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ" «2» در جلد اول این کتاب معناى صراط مستقیم گذشت. " وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ" در این آیه بین خدا و رسول او در این وعده حسن جمع شده، فرموده کسى که خدا و رسول را اطاعت کند چنین و چنان خواهد شد، با این که آیات قبل تنها متعرض اطاعت رسول و تسلیم شدن در برابر حکم و قضاى آن جناب بود و این بدان جهت است که بین این دو آیه یعنى آیه مورد بحث و آیه:" لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ ..." نامى از خداى تعالى به میان آمده بود آنجا که فرمود:" وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ ..." لذا خواست بفهماند اطاعت رسول کردن بدان جهت واجب شده که خدا به آن امر فرموده، پس اطاعت واجب شده اطاعت خدا و رسول هر دو است، از سوى دیگر در آغاز آیات نیز گفتار با جمله:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ..." شروع شده بود، خواست تا آخر کلام به اول آن مرتبط شود. " فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ..." این آیه دلالت دارد بر این که چنین کسانى ملحق به" الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" هستند و از خود آنان نیستند، و به حکم جمله:" وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً" خداى تعالى به صراط مستقیمى هدایتشان مى‏کند، که صراط" الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" است، صراط مستقیمى که در کلام مجیدش جز به این طایفه نسبت نداده، و در سوره حمد فرموده:" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ" و سخن کوتاه این که این طایفه که خدا و رسول را اطاعت‏ _______________ (1) سوره ابراهیم آیه 27. (2) سوره حمد آیه 6. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 651 مى‏کنند ملحق به آن چهار طایفه‏اند، و از آنان نیستند، هم چنان که جمله:" وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً" نیز خالى از اشاره به این معنا نیست و چون مى‏فرماید: (این چهار طایفه رفقاى آن طایفه‏اند، و از آن فهمیده مى‏شود طایفه مورد بحث از آن چار طایفه نیستند، بلکه جداى از آنان، ولى رفیق با آنان هستند) و اما این که منظور از نعمت در جمله:" أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" چیست؟ در سابق گفتیم که منظور از آن نعمت ولایت است. و اما این چهار طایفه یعنى نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین چه کسانیند، باید گفت: ما نمى‏توانیم بگوییم انبیا (علیهم السلام) چگونه انسانهایى هستند، چون این طایفه آشنایان با وحى و آگاهان از اخبار غیبى هستند، و ما بیش از این از وضع آنان خبر نداریم، و نمى‏توانیم داشته باشیم، مگر از ناحیه آثارى که از خود به جاى گذاشته‏اند. و اما شهدا در سابق نیز گفته بودیم که این کلمه در قرآن کریم به معناى گواهان در اعمال است، و در هیچ جاى قرآن که از ماده (ش- ه- د) کلمه‏اى به کار رفته به معناى کشته در معرکه جنگ نیامده، بلکه مراد از آن افرادى است که گواه بر اعمال مردمند، و مراد از صالحین کسانى است که شایستگى نعمت خداى را دارند. [معناى" صدیقین"] و اما کلمه (صدیقین) به طورى که خود لفظ دلالت مى‏کند مبالغه در صدق است، یعنى کسانى که بسیار صادقند چیزى که هست صدق تنها زبانى نیست، یکى از مصادیق آن سخنانى است که انسان مى‏گوید، یک مصداق دیگرش عمل است، که اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نیز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حکایت مى‏کند، و وقتى در این حکایتش راست مى‏گوید، که ما فى الضمیر را بطور کامل حکایت کند، و چیزى از آن باقى و بدون حکایت نگذارد، چنین عملى راست و صادق است، و اما اگر حکایت نکند و یا درست و کامل حکایت نکند این عمل غیر صادق است، و همچنین سخن صدق آن سخنى است که با واقع و خارج مطابقت داشته باشد، و چون گفتن نیز یکى از افعال است، قهرا کسى که صادق در فعل خویش است سخن نخواهد گفت مگر آن چه که راست بودنش را مى‏داند، و مى‏داند که این سخن را در اینجا باید گفت، و گفتن آن حق است، و بنا بر این سخن چنین کسى هم صدق خبرى دارد، و هم صدق مخبرى. پس صدیق آن کسى است که به هیچ وجه دروغ در او راه ندارد، و چنین کسى کارى که حق بودن آن را نمى‏داند نمى‏کند، هر چند که مطابق با هواى نفسش باشد و سخنى را که راست بودن آن را نمى‏داند نمى‏گوید، و قهرا حتى کسى به جز حق را هم نمى‏بیند، پس او کسى است که حقایق اشیا را مى‏بیند، و حق مى‏گوید و حق انجام مى‏دهد. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 652 و با در نظر داشتن این بیان ترتیب بین چهار طایفه نامبرده در آیه روشن مى‏گردد، طایفه اول نبیون بودند که سادات بشرند، سپس صدیقون قرار گرفته‏اند، که گفتیم شاهدان و بینندگان حقایق و اعمالند، و سوم شهدا بودند، که شاهدان بر رفتار دیگرانند و در آخر صالحانند که لیاقت و آمادگى براى کرامت اللَّه را دارند. " وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً" کلمه" رفیقا" تمیز است، و آیه را چنین معنا مى‏دهد: (و این چهار طایفه از حیث رفاقت طوایف خوبى هستند، بعضى گفته‏اند به همین جهت بوده که آن را به صیغه جمع نیاورد، و بعضى دیگر گفته‏اند، مفرد آوردنش براى این بوده که بفهماند تک تک آنان در حال رفاقت خوبند، و بنا بر این معنا، کلمه (رفیقا) حال خواهد بود، نظیر جمله:" ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا" «1» (سپس شما را- از شکم مادران- بیرون مى‏کنیم، در حالى که طفلید). " ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ عَلِیماً" در این جمله کلمه" ذلک" که مخصوص اشاره به دور است را آورده، و آن را ابتداى جمله قرار داد، و حرف (الف و لام) بر سر خبر آورده، تا به این وسیله بر عظمت امر این فضل دلالت کند، و بفهماند که گویا این فضل، جامع تمامى فضیلت‏ها و فضل‏ها است، و اگر آیه شریفه را با علم خدا ختم کرد، براى این بود که گفتار در آیه شریفه در باره درجات ایمان بود، که جز علم الهى هیچ راه دیگرى براى تشخیص آن نیست. این را هم بدان که در این آیات شریفه موارد متعددى از التفات هست، التفاتهایى آمیخته در هم، در آغاز آیات مؤمنین را مورد خطاب قرار داد و فرمود:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا" و در آیه:" وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ" آنان را غایب به حساب آورد، التفات دیگر این که در آغاز کلام یعنى در جمله" أَطِیعُوا اللَّهَ ..." غایب فرض شده، و در آیه شریفه:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ ..." متکلم مع الغیر به حساب آمده، سپس در جمله:" بِإِذْنِ اللَّهِ ..." غایب فرض شده، و در آیه: " وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ ..." متکلم مع الغیر به حساب آمده، و باز در آیه:" وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ ..." غایب فرض شده. و اما رسول (ص) در اول این آیات که مى‏فرماید:" وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ..." غایب فرض شده، و در جمله:" ذلِکَ خَیْرٌ" خطابى که در این اسم اشاره است به سوى آن جناب متوجه شده است، دوباره در جمله:" وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ ..." غایب به حساب آمده، و در آیه: _______________ (1) سوره حج آیه 5. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 653 " فَلا وَ رَبِّکَ ..." مخاطب شده است، باز در جمله:" وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ ..." غایب در نظر گرفته شده، و در جمله:" وَ حَسُنَ أُولئِکَ" خطاب اسم اشاره متوجهش شده، و این ده مورد از موارد التفات کلامى است، که در این چند آیه بکار رفته، و خواننده گرامى اگر در یک یک موارد دقت کند نکته مخصوص به آن مورد را مى‏فهمد. بحث روایتى [(روایاتى در باره اولوا الامر، تسلیم در برابر رسول خدا (ص) ...)] [اولوا الامر، على بن ابى طالب (ع) و اوصیاى پس از اویند] در تفسیر برهان از ابن بابویه روایت کرده که وى به سند خود از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل کرده، که گفت: وقتى خداى عز و جل آیه شریفه:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" را بر پیامبر گرامیش محمد (ص) نازل کرد، من به آن جناب عرضه داشتم: یا رسول اللَّه خدا و رسولش را شناختیم، اولى الأمر کیست؟ که خداى تعالى طاعت آنان کردن را دو شادوش طاعت تو قرار داده؟ فرمود: اى جابر آنان جانشینان منند، و امامان مسلمین بعد از منند، که اولشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و بعد از او على بن الحسین و آن گاه محمد بن على است، که در تورات معروف به باقر است، و تو به زودى او را درک خواهى کرد، چون او را دیدار کردى و از طرف من سلامش برسان، و سپس صادق جعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آن گاه على بن موسى، و بعد از وى محمد بن على، و سپس على بن محمد و آن گاه حسن بن على، و در آخر، هم نام من محمد است، که هم نامش نام من است، و هم کنیه‏اش کنیه من است، او حجت خدا است بر روى زمین، و بقیة اللَّه و یادگار الهى است در بین بندگان خدا، او پسر حسن بن على است، او است آن کسى که خداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان یعنى همه بلاد مشرقش و مغربش مى‏گستراند، و او است که از شیعیان و اولیایش غیبت مى‏کند، غیبتى که- بسیارى از آنان از اعتقاد به امامت او بر مى‏گردند- و تنها کسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى‏ماند که خداى تعالى دلش را براى ایمان آزموده باشد. جابر اضافه مى‏کند عرضه داشتم: یا رسول اللَّه آیا در حال غیبتش سودى به حال شیعیانش خواهد داشت؟ فرمود: آرى به آن خدایى که مرا به نبوت مبعوث فرمود شیعیانش به نور او روشن مى‏شوند، و در غیبتش از ولایت او بهره مى‏گیرند، همان طور که مردم از خورشید بهره‏مند مى‏شوند هر چند که در پس ابرها باشد! اى جابر این از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است که در خزینه علم خدا پنهان است، تو نیز آن را از غیر اهلش پنهان بدار، و جز نزد ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 654 اهلش فاش مساز «1». مؤلف قدس اللَّه سره: و نیز در همان کتاب از نعمانى نقل کرده که او به سند خود از سلیم بن قیس هلالى از على (ع) حدیثى به همین معنا روایت کرده است «2»، على بن ابراهیم نیز آن را به سند خود از سلیم از آن جناب نقل کرده «3» و در این میان از طرق شیعه و سنى روایات دیگرى نیز هست، و در آن روایات امامت یک یک ائمه با اسامیشان ذکر شده، اگر خواننده عزیز بخواهد به همه آن روایات واقف گردد، باید به کتاب ینابیع الموده، «4» و کتاب غایة المرام «5» بحرانى و غیر این دو مراجعه نماید. و در تفسیر عیاشى از جابر جعفى روایت آمده، که گفت: من از ابا جعفر امام باقر (ع) از آیه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" پرسیدم، فرمود: اولى الامر اوصیاى رسول خدایند «6». مؤلف قدس سره: و در تفسیر عیاشى از عمرو بن سعد از ابى الحسن (ع) حدیثى مثل این آمده، و در آن چنین آمده: اولى الامر على بن ابى طالب و اوصیاى بعد از اویند «7». و از ابن شهر آشوب روایت شده که گفت: حسن بن صالح از امام صادق (ع) از این آیه پرسید فرمود: منظور امامان از اهل بیت رسول اللَّه (ص) است «8». مؤلف قدس سره: نظیر این حدیث را صدوق از ابى بصیر از امام باقر (ع) نقل کرده، و در آن آمده که امام فرمود: امامان از فرزندان على و فاطمه هستند که تا روز قیامت خواهند بود «9». و در کافى به سند خود از ابى مسروق از امام صادق (ع) روایت کرده که‏ _______________ (1) تفسیر برهان ج 1 ص 381 حدیث 1. (2) تفسیر برهان ج 1 ص 383 حدیث 13. (3) تفسیر قمى ج 1. (4) ینابیع الموده جزء 3 ص 99- 103. (5) غایة المرام. (6) تفسیر عیاشى ج 1 ص 249 حدیث 168. (7) تفسیر عیاشى ج 1 ص 253 حدیث 176. (8) مناقب ج 4 ص 249 سطر 1. (9) کمال الدین ج 1 ص 222 حدیث 8. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 655 گفت: من به آن جناب عرض کردم: ما وقتى با اهل کلام یعنى علمایى که پیرامون مذاهب بحث مى‏کنند بحث مى‏کنیم گفتار خداى عز و جل که فرموده:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" را به رخ آنان مى‏کشیم، ولى آنان مى‏گویند این آیه شریفه در باره عموم مؤمنین نازل شده، مى‏فرماید اولى الامر را که از عموم مؤمنین هستند اطاعت کنید. ما براى اثبات حقانیت مذهب خود علیه آنان به آیه شریفه:" قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏" استدلال مى‏کنیم در جواب مى‏گویند منظور از قربى نیز قرباى مسلمین است، آن گاه اضافه مى‏کند هر چه از این قبیل ادله به خاطرم بود براى امام (ع) نقل کردم (و گفتم که مخالفین ما در پاسخ از آن دلیل چه مى‏گویند و از آن دیگرى چه مى‏گویند) امام (ع) به من فرمود: هر جا که چنین دیدى یعنى فهمیدى که خصم نمى‏خواهد حق را قبول کند، به آنان پیشنهاد مباهله کن، عرضه داشتم: چگونه مباهله کنم؟ فرمود: سه روز به اصلاح نفس خود بپرداز، و آن را پاک کن، و فرمود روزه بگیر، و غسل کن، و تو و او از شهر خارج شده به طرف کوه‏ها بروید آن گاه انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او فرو ببر، و براى این که نسبت به او به انصاف رفتار کرده باشى تو نخست آغاز کن و بگو: (بار الها اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمینهاى هفت، اى پروردگار عالم غیب و شهادت، اى پروردگار رحمان و رحیم، اگر چنانچه ابو مسروق- یعنى راوى که امام به او تعلیم مى‏دهد- حقى را انکار و باطلى را ادعا کرده حسبانى از آسمان و عذابى الیم بر او نازل فرما، آن گاه نفرین را بر او برگردان و بگو: و اگر او حقى را انکار و باطلى را ادعا کرده حسبانى از آسمان و عذابى الیم بر او نازل فرما. امام (ع) سپس به من فرمود: اگر این طور مباهله کنى چیزى نخواهد گذشت که عذاب الیم را در او مشاهده کنى، چون به خدا سوگند تا کنون کسى را نیافته‏ام که دعوت مرا به مباهله پذیرفته باشد «1». در تفسیر عیاشى از عبد اللَّه بن عجلان از امام ابى جعفر (ع) روایت آمده که در تفسیر آیه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" فرمود: این آیه در باره على و نیز در باره ائمه نازل شده، که خداى تعالى آنان را در جاى انبیا- جانشین آنان- قرار داده، با این تفاوت که آنان نه چیزى را حلال مى‏کنند، و نه چیزى را که حلال است تحریم مى‏کنند «2». _______________ (1) اصول کافى ج 2 ص 513 حدیث 1. (2) تفسیر عیاشى ج 1 ص 252 حدیث 173. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 656 مؤلف قدس سره: این استثنا که در روایت آمده همان چیزى است که ما در ذیل بحثى که پیرامون آیه داشتیم خاطر نشان ساخته، گفتیم: تشریع جز به دست خدا و رسول او نیست. و در کافى به سند خود از برید بن معاویه روایت کرده که گفت: امام ابو جعفر (ع) آیه شریفه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" را قرائت کرد، و به جاى جمله" فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ" فرمودند:" فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوه الى اللَّه" تا آخر، یعنى پس اگر ترسیدید در امرى تنازع کنید، بیان آن امر را به خدا و رسول و اولى الامر ارجاع دهید. آن گاه اضافه کردند چطور ممکن است خداى تعالى از یک سو امر به اطاعت از خدا و رسول او و از اولى الامر بکند، و از سوى دیگر در خود اولى الامر تنازع را فرض کند، و امر به اطاعت از اولى الامر بکند که خودشان در دین خدا تنازع مى‏کنند، پس روى سخن در این آیه به مارقین یعنى منکرین ولایت آسمانى ائمه اهل بیت (علیهم السلام) است، به آنان است که مى‏فرماید خدا و رسول را اطاعت کنید، (و در اطاعت اولى الامرى که براى شما معین کرده‏اند نافرمانیشان مکنید) «1». مؤلف قدس سره: ممکن است کسى از این روایت و مخصوصا از جمله‏اى که قرائت کردند چنین بفهمد که امام خواسته است بفرماید: آیه شریفه این طور که من مى‏خوانم نازل شده، و لیکن این توهمى است باطل، چون روایت بیش از این دلالت ندارد که امام آیه شریفه را به آن چند کلمه اضافى تفسیر کرده‏اند، و خواسته است بیان کنند که مراد از آیه چیست؟ و ما در بیان سابق خود این دلالت را توضیح دادیم. دلیل بر این معنا اختلافى است که در عبارات روایات دیده مى‏شود، مثلا در روایتى که قمى به سند خود از جریر از امام صادق (ع) نقل کرده آمده: (این آیه این طور نازل شده: فان تنازعتم فى شى‏ء فارجعوه الى اللَّه و الى الرسول و الى اولى الامر منکم «2». و در روایتى که عیاشى آن را از برید بن معاویه از امام باقر (ع) نقل کرده (که همان روایت کافى است که در بالا نقل شد) آمده: سپس به مردم فرمود:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا" (و مؤمنین تا روز قیامت را یک جا مورد خطاب قرار داد که)،" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"، و منظورش از اولى الامر تنها ما بودیم، فان خفتم تنازعا فى‏ _______________ (1) روضة الکافى ج 8 ص 160 حدیث 212. (2) تفسیر قمى ج 1 ص 141. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 657 الامر فارجعوا الى اللَّه و الى الرسول و اولى الامر منکم و این چنین نازل شده است، و چگونه مردم را امر مى‏کند به اطاعت از اولى الامر و آن گاه تجویز مى‏کند براى خود اولى الامر این که با یکدیگر تنازع کنند، پس این خطاب به مامورین اولى الامر است، یعنى به مردمى که باید امر اولى الامر را اطاعت کنند، خطاب به آنان است که مى‏فرماید:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ". و در تفسیر عیاشى «1» است که در روایت ابى بصیر از امام باقر (ع) آمده که فرمود: آیه شریفه:" أَطِیعُوا اللَّهَ ..." در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده، من عرضه داشتم: مردم مى‏گویند اگر در باره على (ع) نازل شده چرا نام على و اهل بیتش در قرآن نیامده؟ امام ابو جعفر (ع) فرمود: به ایشان بگویید به همان دلیل که خداى تعالى نماز را در قرآن مجیدش واجب کرده ولى نامى از سه رکعت و چهار رکعت نبرد، تا آن که رسول خدا (ص) نماز را براى مردم تفسیر کرد و به همان دلیل که حج را واجب کرد، ولى نفرمود: هفت طواف کنید تا آن که رسول خدا (ص) آن را تفسیر فرمود: و همچنین خداى تعالى آیه:" أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" را در باره على و حسن و حسین (علیهم السلام) نازل کرد ولى نام آنان را نبرد، این رسول خدا (ص) بود که فرمود:" من کنت مولاه فهذا على مولاه" هر کس که من به حکم" و اطیعوا الرسول" مولاى اویم، على به حکم" أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" مولاى او است، و نیز در باره همه اهل بیتش فرمود:" اوصیکم بکتاب اللَّه، و اهل بیتى انى سالت اللَّه ان لا یفرق بینهما حتى یوردهما على الحوض فاعطانى ذلک" (من شما را وصیت مى‏کنم به کتاب خداى تعالى و اهل بیتم، من از خداى تعالى خواسته‏ام بین آن دو را جدایى نیندازد، تا هر دو را کنار حوض، به من وارد کند، و خداى تعالى این درخواستم را به من داد) و نیز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بیت من چیز یاد ندهید، که آنان اعلم از شمایند، اهل بیت من شما را تا قیامت از هیچ در هدایتى بیرون نمى‏کنند، و به هیچ در ضلالتى داخل نمى‏سازند و اگر رسول خدا (ص) بیان نمى‏کرد که اولى الامر چه کسانى هستند قطعا آل عباس و آل عقیل و آل فلان ساکت نمى‏نشستند، و ادعاى خلافت و اولى الامرى مى‏کردند، ولى چون خداى تعالى در کتابش نازل کرده بود، که" إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً" «2» همه مى‏دانستند که منظور از اهل بیت على و حسن و حسین و فاطمه (علیهم السلام) _______________ (1) تفسیر عیاشى ج 1 ص 246 حدیث 153. (2) سوره احزاب آیه 33. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 658 هستند، چون رسول خدا (ص) در خانه‏ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسین (صلوات اللَّه علیهم) را گرفت و داخل کسائشان کرد، و ام سلمه عرضه داشت: آیا من از اهل تو نیستم؟ فرمود: تو عاقبت بخیرى، ولى ثقل من و اهل من و اهل بیت من اینهایند (تا آخر حدیث) «1». مؤلف قدس سره: در کافى به سند خود از ابى بصیر از آن جناب مثل این حدیث را با مختصر اختلافى در عبارت نقل کرده است «2». و در تفسیر برهان از ابن شهر آشوب از تفسیر مجاهد روایت شده که گفت: این آیه در باره امیر المؤمنین (ع) نازل شد، آن روزى که رسول خدا (ص) آن جناب را جانشین خود در مدینه کرد به او عرضه داشت یا رسول اللَّه آیا مرا جانشین خود بر زنان و کودکان مى‏کنى؟ فرمود: یا امیر المؤمنین! آیا راضى نیستى این که نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى، که به او گفت:" اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ" (اى هارون جانشینى من کن در قومم، و بین آنان اصلاح کن) جمله:" وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" هم از همین باب است. مجاهد مى‏گوید: خداى تعالى على را ولى امر امت کرد، هم بعد از محمد (ص) و هم در زندگى آن جناب، که رسول خدا (ص) به امر خداى تعالى آن جناب را جانشین خود در مدینه کرد، پس خداى تعالى بندگان را مامور به طاعت از على (ع) و ترک مخالفت او کرده است «3». و در همان کتاب از مجاهد و او از ابانه فلکى روایت کرده که گفت: این آیه در روزى نازل شد که ابو بریده از على (ع) نزد رسول خدا (ص) شکایتى کرد، (تا آخر حدیث) «4». و در عبقات از کتاب ینابیع الموده تالیف شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخى از مناقب از سلیم بن قیس هلالى از على بن ابى طالب روایت آمده که در حدیثى فرمود: و اما نزدیک‏ترین حالتى که بنده خدا به خاطر آن به ضلالت نزدیک مى‏شود، این است که حجت خداى تبارک و تعالى و شاهد او بر بندگانش را نشناسد، حجتى که خود خداى تعالى بندگانش را امر به طاعت او کرده، و ولایت او را بر وى واجب نموده است. _______________ (1) تفسیر عیاشى ج 1 ص 249 حدیث 169. (2) اصول کافى ج 1 ص 286 حدیث 1. (3 و 4) تفسیر برهان ج 1 ص 386 حدیث 31 و مناقب 3 ص 15 سطر 6 و 11. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 659 سلیم مى‏گوید: من به امیر المؤمنین عرضه داشتم: اولى الامر و حجت‏هاى خداى را برایم توصیف کن، فرمود: کسانى هستند که خداى تعالى آنان را قرین خود و قرین پیغمبر خود قرار داده، در باره آنان فرمود:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ"، عرض کردم: خداى مرا فداى تو کند مطلب را برایم توضیح بده، فرمود: آنان کسانى هستند که رسول خدا (ص) در چند جا و حتى در آخرین خطبه‏اى که بعد از آن خداى عز و جل او را به سوى خودش قبض روح مى‏کرد، فرمود:" انى تارک فیکم امرین لن تضلوا بعدى، ان تمسکتم بهما، کتاب اللَّه عز و جل و عترتى، اهل بیتى، فان اللطیف الخبیر قد عهد الى انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض کهاتین" و من در میان شما دو چیز باقى مى‏گذارم، که اگر به آن دو تمسک کنید، هرگز بعد از من گمراه نمى‏شوید، یکى کتاب خداى عز و جل و دیگرى عترت من اهل بیتم است زیرا خداى لطیف خبیر به من عهدى سپرده، و آن این است که این دو از یکدیگر جدا نمى‏شوند، تا کنار حوض بر من در آید، در حالى که مثل این دو انگشت- و بین ابهام (انگشت بزرگ- شست) و سبابه‏اش جمع کرد- با هم باشند، و سپس فرمود: نمى‏گویم مثل این دو انگشت- بعد بین انگشت میانه و سبابه‏اش جمع کرد، و فرمود: پس به این دو تمسک بجویید، و از اهل بیت من جلو نیفتید که گمراه خواهید شد «1». مؤلف قدس سره: و روایاتى که از ائمه اهل بیت (ع) در این معانى وارد شده بسیار زیاد است، و ما از هر صنف آن روایات تنها به ذکر نمونه‏اى اکتفاء، کردیم، و کسانى که مایلند به همه آنها واقف شوند مى‏توانند به جوامع حدیث مراجعه نمایند. و اما اقوالى که از قدماى مفسرین روایت نشده، سه نظریه است، اول این که: اولى الامر خلفایند، دوم این که: امراى ارتشند، سوم این که: مراد از آن علمایند و نظریه‏اى که از ضحاک نقل شده این است که گفته است اولى الامر همه اصحاب رسول خدا (ص) هستند، برگشتش به قول سوم است، چون عبارتى که از ضحاک نقل شده چنین است: مراد از اولى الامر، اصحاب رسول خدا (ص) اند، که داعیان اسلام و راویان احادیثند، و ظاهر این عبارت این است که مى‏خواهد بگوید علت این که گفتم اولى الامر اصحابند، این است که اصحاب علم دارند، پس برگشت قول ضحاک به همان قول سوم است. این را نیز باید دانست که در شان نزول این آیات امورى بسیار و داستانهایى مختلف روایت شده، لیکن دقت در آن نقلها جاى شکى باقى نمى‏گذارد، که همه آنها از باب تطبیق‏ _______________ (1) عبقات الانوار. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 660 است، یعنى راویان نظریه خود را بر آیات تطبیق کرده‏اند، و به همین جهت ما از نقل آن روایات صرفنظر کردیم، چون دیدیم هیچ فایده‏اى در نقل آنها نیست، و اگر بخواهید گفتار ما را تصدیق کنید، مى‏توانید به تفسیر الدر المنثور «1» و تفسیر طبرى «2» و امثال آن دو مراجعه نمایید. و برقى در کتاب محاسن به سند خود از ابى الجارود از امام باقر (ع) روایت آورده که در تفسیر آیه:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى ..." فرموده: تسلیم عبارت است از این که به حکم رسول خدا (ص) راضى بوده، و به داورى آن جناب قناعت کند «3». و در کافى به سند خود از عبد اللَّه کاهلى روایت کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: اگر مردمى خدا را به تنهایى عبادت کنند و شریکى براى او نگیرند و نماز را به پا داشته زکات را بدهند، و حج خانه خدا کرده روزه رمضان را بگیرند، ولى در کارى که خدا و یا رسول خدا (ص) کرد، چون و چرا کنند که چرا چنین کرده، و اگر خلاف این را مى‏کرد بهتر بود، و حتى اگر این چون و چرا را به زبان نیاورند، و از دل خود بگذرانند، به همین مقدار مشرک شده‏اند، امام (ع) بعد از این گفتار آیه زیر را تلاوت فرمودند:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً" آن گاه امام صادق (ع) فرمود: بر شما باد به تسلیم شدن «4». و در تفسیر عیاشى از عبد اللَّه بن یحیى کاهلى از امام صادق (ع) روایت آمده که گفت: من از آن جناب شنیدم مى‏فرمود به خدا سوگند اگر مردمى خدا را به تنهایى عبادت کنند، و شریکى براى او نگیرند، و نماز را به پا داشته زکات را بدهند، حج بیت اللَّه انجام داده روزه رمضان را بگیرند ولى در باره کارى که رسول خدا (ص) کرده اعتراض کنند، که چرا چنین و چنان کرد؟ و یا حتى این اعتراض را در دل خود کنند به همین خاطر مشرک مى‏شوند، امام (ع) آن گاه این آیه را قرائت کردند، که:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً- مما قضى محمد و آل محمد- وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً" «5». مؤلف قدس سره: در معناى این دو روایت روایاتى دیگر نیز هست، و امام (ع) _______________ (1) الدر المنثور ج 2 ص 176. (2) تفسیر طبرى ج 5 ص 93- 95 طبع مصر. (3) محاسن برقى ص 271 حدیث 364. (4) اصول کافى ج 2 ص 398 حدیث 6 باب الشرک. (5) تفسیر عیاشى ج 1 ص 255 حدیث 184. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 661 ملاک حکم آیه شریفه را از دو جهت تعمیم و توسعه داد، یکى از نظر تکوینى بودن و تشریعى بودن که حاصل فرمایشش این شد که موحد واقعى آن کسى است که نه در کارهاى تکوینى خداى تعالى چون و چرا کند، و نه در دستورات تشریعى او، دوم از نظر حاکم، و این که موحد واقعى آن کسى است که هم در برابر احکام خداى تعالى تسلیم باشد و هم در برابر احکام رسول خدا (ص). و باید دانست که در این میان روایاتى هست که آیه:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ" تا آخر آیات مورد بحث را با ولایت على بن ابى طالب (صلوات اللَّه علیه)، و یا با آن و ولایت ائمه اهل بیت (علیهم السلام) تطبیق مى‏کند، و این گونه روایات از مواردى است که آیه را با موردى تطبیق داده‏اند نه این که بخواهند بفرمایند آیه در باره خصوص مساله ولایت نازل شده است، و همانطور که خداى سبحان و رسول او (ص) دو مصداق براى آیه‏اند، ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نیز مصادیقى براى آن هستند. و در امالى شیخ آمده که وى به سند خود از على بن ابى طالب روایت کرده که فرمود: مردى از انصار به حضور رسول اللَّه (ص) آمد، و عرضه داشت: یا رسول اللَّه من تاب جدایى از تو را ندارم به خانه‏ام مى‏روم همین که به یاد تو مى‏افتم دیگر دستم به کار نمى‏رود کارم را هر چه باشد رها مى‏کنم، و به زیارت تو مى‏آیم تا تو را ببینم و آرام بگیرم از بس که به تو علاقمندم، و فعلا در این اندیشه‏ام که در روز قیامت که تو داخل بهشت شده تا اعلى علیین بالا مى‏روى، من آن روز چه کنم؟ و یا نبى اللَّه آن روز چگونه بر فراق تو صبر کنم. در پاسخ این مرد بود که آیه شریفه زیر نازل شد:" وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً"، رسول اللَّه (ص) آن مرد را احضار کرده آیه شریفه را برایش خواند، و به همنشینى خود مژده‏اش داد «1». مؤلف قدس سره: این معنا از طرق اهل سنت نیز روایت شده، و الدر المنثور آن را از طبرانى، و ابن مردویه، و ابى نعیم (در کتاب حلیه)، و ضیاء مقدسى در کتاب صفت الجنة،- وى حدیث را حسن دانسته-، از عایشه نقل کرده، و به طریقى دیگر از طبرانى، و ابن مردویه، و از طریق شعبى، از ابن عباس، و نیز از سعید بن منصور، و ابن منذر از شعبى، و از ابن جریر از _______________ (1) امالى طوسى ج 2 ص 234 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 662 سعید بن جبیر آورده «1». و در تفسیر برهان از ابن شهر آشوب از انس بن مالک از کسى که او نامش را برده ولى انس فراموش کرده، از ابى صالح، از ابن عباس روایت آورده که گفت: در آیه" وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ" منظور از نبیین محمد (ص) و منظور از صدیقین على است، که اولین فردى بود که رسول خدا (ص) را در دعوى نبوت تصدیق کرد، و منظور از شهدا على و جعفر و حمزه و حسن و حسین (علیهم السلام) است «2». مؤلف قدس سره: در این معنا اخبار دیگرى نیز هست. و در کافى از امام باقر (ع) روایت شده که فرمود: ما را با تقواى خود کمک کنید، زیرا کسى که خدا را با ورع- تقوا- دیدار کند، نزد خدا فرحى خواهد داشت، چون خداى عز و جل فرموده:" وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ ..." و بعد از تلاوت آیه فرمود: آرى نبى از ما است صدیق هم از ما است، شهدا و صالحون نیز از مایند «3». و در همان کتاب از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: مؤمن دو قسم است، یک مؤمن است که به شرایط خداى تعالى آن شرایطى که با وى شرط کرده وفا مى‏کند، چنین مؤمنى با نبیین و صدیقین و شهداء صالحین خواهد بود، که رفقاى خوبى هستند، و از کسانى خواهد بود که خودش شفاعت دیگران مى‏کند، و کسى شفاعت او را نمى‏کند- چون حاجتى به شفاعت دیگران ندارد- زیرا نه در دنیا دچار دلواپسى‏ها مى‏شود، و نه در آخرت هول و هراسهاى آن تهدیدش مى‏کند. قسم دوم مؤمنینى هستند که احیانا لغزشى مى‏کنند، چنین مؤمنى مانند خامه زراعت است، از هر طرف که نسیم آن را خم کند خم مى‏شود، چنین کسى هم اهوال دنیا تهدیدش مى‏کند، و هم اهوال آخرت، خودش کسى را شفاعت نمى‏کند، ولى شافعان او را شفاعت مى‏کنند، و سرانجام کار او خیر است «4». مؤلف قدس سره: در کتاب صحاح اللغه کلمه (خامة) به شاخه سبز گیاه معنا شده «5»، _______________ (1) الدر المنثور ج 2 ص 182. (2) تفسیر برهان ج 1، ص 393. (3) اصول کافى ج 2 ص 78 حدیث 12 دار الکتب الاسلامیه. (4) اصول کافى ج 2 ص 248 حدیث 2 دار الکتب الاسلامیه. (5) صحاح اللغه ج 5 ص 1916. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 663 این بود گفتار صاحب صحاح، و وقتى گفته مى‏شود:" کفات فلانا فانکفاء" معنایش این است که من فلانى را برگرداندم، و او برگشت، و منصرف شد، و امام (ع) در این کلام خود به مطلبى اشاره دارند که ما نیز در تفسیر آیه" صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ" «1» به آن اشاره کردیم، و گفتیم مراد از نعمت در جمله" أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ"، نعمت ولایت است، و در نتیجه آن آیه منطبق مى‏شود با آیه شریفه:" أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ" «2»، که مى‏فرماید دارندگان ولایت یعنى آنها که ایمان آوردند، و تقوا پیشه کردند، اندوهى و ترسى ندارند، و خلاصه بیم حوادث راهى به دل اولیاى خدا ندارد چون اولیاى خدا غیر از خدا کسى را ندارند، (خدا ما را از این نعمت بزرگ محروم نفرماید بمحمد و آله الطاهرین (صلوات اللَّه علیهم أجمعین). _______________ (1) سوره فاتحه آیه 7. (2) سوره یونس آیه 62- 63.

حاشیه

تفسیر نور 

در سوره‏ى حمد در کنار صراط مستقیم، گروه «انعمت علیهم» آمده بود، و این بار دوّم است که در کنار آیه‏ى صراط مستقیم، گروه «انعم‏اللّه علیهم» مطرح است. گویا غیر از انبیا و شهدا و صدّیقان و صالحان، دیگران بیراهه مى‏روند و راه مسقیم، منحصراً راه یکى از این چهار گروه است. در روایات، بهترین نمونه‏ى صدّیقان، امامان معصوم‏علیهم السلام، و صدیقه، فاطمه‏ى زهراعلیها السلام معرّفى شده است. مراد از «شهدا» هم، یا کشتگان میدان جهادند، یا گواهان اعمال در قیامت. همنشینى با انبیا در دنیا براى همه‏ى پیروان واقعى امکان ندارد، بنابراین مراد آیه همنشینى در آخرت است. 1- قرار گرفتن در راه انبیا و شهدا و داشتن رفقاى خوب، جز با اطاعت از فرمان خدا و رسول به دست نمى‏آید. «و من یطع‏اللّه و الرسول، فاولئک ...» 2- رفیق خوب، انبیا، شهدا، صدّیقان و صالحانند. رفقاى دنیایى را هم باید با همین خصلتها گزینش کرد. «حَسُن اولئک رفیقاً» 3- اطاعت از رسول، پرتوى از اطاعت خدا و در طول آن است، پس با توحید، منافاتى ندارد. «من یطع اللّه و الرسول» 4- پاداش اطاعت از پیامبر، همجوارى با همه‏ى انبیاست. چون همه یک نورند و یک هدف دارند و اطاعت از یکى، همراه شدن با همه است. «من یطع اللَّه و الرسول... مع... النّبیین» 5 - آگاه بودن خدا، بهترین عامل تشویق براى انجام وظیفه است. «باللّه‏علیماً» 6- مقام نبوّت از مقام صدّیقین و شهدا و صالحین بالاتر است (چون نام انبیا قبل از آنها برده شده است) «من النّبیین و الصدّیقین...»

 حاشیه

تفسیر اطیب البیان

(69)(ومن یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین وحسن اولئک رفیقا):(وکسانی که ازخدا و رسول اطاعت کنند،پس آنان همدم انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین هستند که خدا آنها را مورد انعام قرار داده و چه نیکو رفیقانی هستند)، لذا کسانی که در احکام از خدا و رسول اطاعت کنند و تسلیم حکم پیامبر(ص )باشند، ملحق به افرادی می گردند که خداوند به آنها نعمت بخشیده ، اگر چه از خود آنان نیستند، اما خداوند به حکم آیه قبلی آنها را به صراط مستقیم هدایت می کند واین صراط چنانچه در سوره حمد آمده ، صراط کسانی است که خدا به آنها نعمت ارزانی داشته و این افراد به حکم این آیه شامل (انبیاء)یعنی پیامبران صاحب وحی و(صدیقین )یعنی افرادی که بسیار صادقند و در صدق مبالغه دارند(که شامل صدق گفتار و رفتار و صدق اعتقاد می گردد) و(شهداء)یعنی گواهان اعمال نه کشته شدگان در جنگ و (صالحین )یعنی کسانی که شایستگی نعمت خدای رادارند، و مسلم است که چنین افرادی رفقای نیکو و شایسته ای هستند.

 حاشیه

تفسیر کشاف
الصدیقون : أفاضل صحابة الأنبیاء الذین تقدموا فی تصدیقهم کأبی بکر الصدیق رضی الله عنه و صدقوا فی أقولهم و أفعالهم . و هذا ترغیب المؤمنین فی الطاعة ، حیث و عدوا مرافقة أقرب عباد الله إلی الله و أرفعهم درجات عنده ( و حسن أولئک رفیقا ) فیه معنی التعجب کأنه قیل : و ما أحسن أولئک رفیقا و لاستقلاله بمعنی التعجب . قرئ : و حسن ، بسکون السین . یقول المتعجب : حسن الوجه وجهک ! بالفتح و الضم مع التسکین . و الرفیق : کالصدیق و الخلیط فی استواء الواحد و الجمع فیه ، و یجوز أن یکون مفردا ، بین به الجنس فی باب التمیز . وروی أن ثوبان مولی رسول الله صلی الله علیه و سلم کان شدید الحب لرسول الله صلی الله علیه و سلم قلیل الصبر عنه ، فأتاه یوما قد تغیر وجهه و نحل جسمه و عرف الحزن فی وجهه فسأله رسول الله صلی الله علیه و سلم عن حاله ، فقال : یا رسول الله ، ما بی من وجع غیر أنی إذا لم أرک اشتقت إلیک و استوحشت وحشة شدیدة حتی ألقاک ، فذکرت الَخرة ، فخفت أن لا أراک هناک ، لأنی عرفت أنک ترفع مع النبیین و إن أدخلت الجنة کنت فی منزل دون منزلک ، و إن لم أدخل فذاک حین لا أراک أبدا ، فنزلت ، فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم " و الذی نفسی بیده لا یؤمن عبد حتی أکون أحب إلیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و الناس أجمعین . " و حکی ذلک عن جماعة من الصحابة.

 حاشیه

تفسیر نمونه

یـکـى از صـحـابه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به نام ((ثوبان )) که نسبت بـه حـضـرت مـحـبـت و عـلاقـه شـدیـدى داشـت ، روزى بـا حـال پـریشان خدمتش رسید، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از سبب ناراحتى او سؤ ال نـمـود، در جـواب عـرض کرد: زمانى که از شما دور مى شوم و شما را نمى بینم ناراحت مـى شـوم ، امـروز در ایـن فـکـر فـرو رفـتـه بـودم کـه فـرداى قـیـامـت اگـر مـن اهـل بـهـشـت بـاشـم ، مـسـلما در مقام و جایگاه شما نخواهم بود، و بنابر این شما را هرگز نـخـواهـم دیـد، و اگـر اهـل بـهـشـت نـبـاشـم کـه تـکـلیـفـم روشن است ، و بنابر این در هر حـال از درک حـضـور شـمـا مـحـروم خـواهـم شـد، بـا ایـن حال چرا افسرده نباشم ؟! دو آیـه فوق نازل شد و به اینگونه اشخاص بشارت داد که افراد مطیع پروردگار در بهشت نیز همنشین پیامبران و برگزیدگان خدا خواهند بود، سپس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سـلم ) فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد، ایـمـان مـسـلمـانـى کامل نمى شود مگر اینکه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بیشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسلیم باشد. دوستان بهشتى در این آیه یکى دیگر از افتخارات کسانى که مطیع فرمان خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سـلم ) بـاشـنـد بـیـان شـده ، و در حـقـیـقـت ، امـتـیـازاتـى را کـه در آیـات قـبـل گذشت ، تکمیل مى کند، و آن همنشینى با کسانى است که خداوند، نعمت خود را بر آنها تمام کرده است (و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم ). و هـمـانـطـور کـه در سـوره حـمـد، بـیـان شـده اسـت کـسـانـى کـه مـشـمول این نعمتند، همواره در جاده مستقیم گام برمى دارند و کوچکترین انحراف و گمراهى ندارند. سـپـس در تـوضـیـح این جمله و بیان کسانى که خداوند نعمت خویش را بر آنها اتمام کرده است اشاره به چهار طایفه مى کند که در واقع ارکان چهارگانه این موضوع هستند: 1 - ((انـبـیـا)) و فـرسـتـادگـان مـخصوص پروردگار که نخستین گام را براى هدایت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقیم برمى دارند (من النبیین ). 2 - ((راسـتـگـویـان ))، کـسـانـى کـه هـم در سـخـن راسـت مـى گـویـنـد و هـم بـا عـمـل و کـردار صـدق گـفـتـار خـود را اثبات مى کنند و نشان مى دهند که مدعى ایمان نیستند بلکه به راستى به فرمانهاى الهى ایمان دارند (و الصدیقین ). از ایـن تـعـبـیر روشن مى شود که بعد از مقام نبوت ، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نـیـسـت ، نـه تـنـهـا راسـتـى در گـفـتـار بـلکـه راسـتـى در عـمـل و کـردار کـه شـامـل امـانـت و اخـلاص نـیـز مـى گـردد، زیـرا امـانـت هـمـان صـداقـت در عـمـل اسـت هـمـانـطـور کـه ((راسـتـگـویـى )) امـانـت در گـفـتـار اسـت ، و در مـقـابـل آن ، هـیـچ صـفـت زشـتـى بـعـد از کـفـر بـدتـر از دروغ و نـفـاق و خـیانت در سخن و عمل نیست (باید توجه داشت که صدیق صیغه مبالغه است و به معنى کسى است که سر تا پا راستى و درستى است ). در بـعـضـى از روایـات ((صـدیـق )) بـه عـلى (عـلیـه السـلام ) و امـامـان اهـل البـیـت (عـلیـهـم السـلام ) تفسیر شده است و همان طور که بارها گفته ایم این گونه تفسیرها بیان مصداق روشن و عالى آیات است و معنى انحصار را نمى رساند. 3 - ((شهدا)) و کشته شدگان در راه هدف و عقیده پاک الهى ، و یا افراد برجسته اى که روز قیامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند (و الشهداء). <112> 4 - ((صـالحـان )) و افـراد شایسته و برجسته اى که با انجام کارهاى مثبت و سازنده و مـفـیـد و پـیـروى از اوامـر انـبـیـاء بـه مـقـامـات بـرجـسـتـهـاى نایل شده اند (و الصالحین ). و به همین جهت در روایات ما ((صالحین )) تفسیر به یاران برگزیده ائمه شده است ، و ایـن نـیـز هـمـانـنـد آنـچـه در بـاره ((صـدیـقـیـن )) گـذشـت از قبیل بیان فرد شاخص است . نـکـتـه اى کـه در ایـنـجـا یـادآورى آن لازم اسـت ایـن اسـت کـه ذکـر ایـن مـراحـل چـهـارگـانه ممکن است اشاره به این معنى باشد که براى ساختن یک جامعه انسانى سـالم و شـایـسـتـه نـخـسـت بـایـد رهـبـران بـه حـق و انـبـیـاء وارد مـیـدان شـونـد، و بـه دنـبـال آنـها مبلغان صدیق که قول و عمل آنها با یکدیگر هماهنگ است و اهداف آنها را در همه جا پخش کنند، و به دنبال این دوران سازندگى فکرى ، جمعى در برابر عناصر آلوده و آنـهـایـى کـه مـوانـع راه حـقـنـد وارد شـونـد و قـربـانـى دهـنـد و شـهـیـد گـردنـد و محصول این کوششها و تلاشها به وجود آمدن ((صالحان )) و ((اجتماعى پاک و شایسته )) اسـت ، و روشـن اسـت کـه صـالحـان نـیـز بـراى روشـن نـگـاه داشـتـن مـشـعـل حـق نسبت به نسلهاى آینده همین وظایف سه گانه را انجام خواهند داد، رهبرى مى کنند، تبلیغ مى نمایند، و قربانى مى دهند. ضـمـنـا از آیات فوق این حقیقت به روشنى استفاده مى شود که موضوع معاشران خوب ، و هـمـنـشـیـنـهـاى بـا ارزش بـه قـدرى اهـمـیـت دارد کـه حـتـى در عـالم آخـرت بـراى تکمیل نعمتهاى بهشتى این نعمت بزرگ به مطیعان ارزانى مى گردد، و آنها علاوه بر همه افتخارات ، همنشینانى همچون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان خواهند داشت . شـایـد نیاز به تذکر نداشته باشد که معاشرت مطیعان با این طوایف چهارگانه مفهومش ایـن نـیـسـت کـه آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساویند بلکه در عین معاشرت با یـکـدیـگـر هر کدام سهم خاصى (طبق مقام خود) از مواهب و الطاف خداوند دارند، همانطور که فـى المـثـل درخـتان و گلها و گیاهان یک باغ در عین اینکه گرد هم هستند و از نور آفتاب و باران بهره مى برند، بهره هاى آنها همانند ارزش هاى آنها یکسان نیست . سـپـس در آیـه بـعـد بـراى بـیـان اهمیت این امتیاز بزرگ (همنشینى با برگزیدگان ) مى فـرمـایـد: ((ایـن مـوهـبـتـى اسـت از نـاحـیـه خـدا، و او از حـال بـنـدگـان و نـیـات و شـایـسـتـگـیـهـاى آنـهـا آگـاه اسـت )) (ذلک الفضل من الله و کفى بالله علیما). البـتـه ((ذلک )) کـه اسم اشاره بعید است در این گونه موارد براى اهمیت و علو مقام به کار مى رود. و مـا هـم از آیـه فـوق الهـام گـرفـتـه و مـى گـویـیم سپاس پروردگار را که با آن همه عـوائقـى کـه در راه انـجـام کـارهـاى مـثـبـت وجـود دارد، بـه فـضـل الهـى جـلد سـوم تـفـسـیـر نـمـونـه در اینجا به طرز شایسته اى پایان یافت ذلک الفضل من الله و کفى بالله علیما! بـارالهـا! نـیـات مـا را پـاک و اعـمـال مـا را پـرثـمـر و خـالص بـراى ذات پاکت گردان . ((پایان جلد سوم تفسیر نمونه ))

 

 

 

 

پاورقی :
112-«
شهید» در اصل بمعنی گواه است منتها گاهی انسان بوسیله سخن گواهی بر حق می دهد و گاهی بوسیله عمل و کشته شدن در راه اهداف پاک گواهی می دهد.