وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

آل عمران، آیه 169

کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار ، بلکه زنده اند و نزدپروردگارشان به ایشان روزی می دهند

And reckon not those who are killed in Allah's way as dead; nay, they are alive ) and) are provided sustenance from their Lord

ترجمه ها:

ترجمه فولادوند
هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند

ترجمه مجتبوی
و کسانى را که در راه خدا کشته شدند مرده مپندار، بلکه زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند

ترجمه مشکینی
و هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند مرده‏اند، بلکه زنده‏اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند

ترجمه بهرام پور
و کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مپندار، بلکه آنها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند

 

تفاسیر:

تفسیر مجمع البیان

تفسیر المیزان

تفسیر نور

تفسیر اطیب البیان

تفسیر کشاف

تفسیر نمونه

حاشیه

تفسیر المیزان

[سوره آل‏عمران (3) : آیات 165 تا 171 ] ترجمه آیات‏ آیا هر گاه به شما مصیبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى که دو برابر آن آسیب به دشمنان رسید (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئید چرا به ما که اهل ایمانیم رنج رسد؟ بگو اى پیغمبر این مصیبت را از دست خود کشیدید که نافرمانى کردید، نه آن که خدا قادر بر نصرت شما نبود که ایزد متعال بر هر چیز توانا است (165). آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف کارزار به شما رسید به قضاى خدا و مشیت نافذ او بود تا ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 91 آنکه بیازماید اهل ایمان را تا معلوم شود حال آنان که ثابت قدم در ایمانند (166). و تا نیز معلوم شود حال آنهایى که در دین نفاق و دورویى کردند و چون به آنها گفته شد بیائید در راه خدا جهاد و یا دفاع کنید عذر آوردند که اگر ما به فنون جنگى دانا بودیم از شما تبعیت نموده و به کارزار مى‏آمدیم اینان با آنکه دعوى مسلمانى دارند به کفر نزدیکترند تا به ایمان، با زبان چیزى را اظهار کنند که در دل خلاف آن را پنهان داشته‏اند و خدا بر آنچه پنهان مى‏دارند آگاه‏تر از خود آنها است (167). آن کسانى که در جنگ با سپاه اسلام همراهى نکرده و گفتند اگر خویشان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده و به جنگ احد نرفته بودند کشته نمى‏شدند، اى پیغمبر به چنین مردم (منافق) بگو پس شما که براى حفظ حیات دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست مى‏گوئید (168). البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‏اند بلکه زنده به حیات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود (169). آنان به فضل و رحمتى که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته‏اند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند (170). و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند (171). بیان آیات‏ این آیات ادامه و تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عده‏اى از منافقین شده، که جماعت مؤمنین را در هنگام بیرون شدن از مدینه به سوى احد تنها گذاشتند، و در این آیات پاسخ آن گفتارى هم که در باره کشتگان داشتند داده، و حال به شهادت رسیدگان را وصف مى‏کند، و مى‏فرماید: که این طایفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى‏دهند که چنین مقام و منزلتى در انتظار شما نیز هست. " أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها ..." بعد از آنکه مؤمنین را نهى کرد از اینکه مثل کفار نباشند، و بر کشتگان خود حسرت و اندوه نخورند، به این بیان که مرگ و زندگى تنها به دست خدا است، نه به دست ایشان تا بگویند اگر چنین نمى‏کردیم چنان نمى‏شد، و اگر به دشمن نزدیک نمى‏شدیم، و از شهر بیرون نمى‏رفتیم، و یا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى‏شدیم اینطور نمى‏شد، اینک در این آیه همان مطلب را با بیان سبب نزدیکش که به حکم سنت اسباب باعث پدید آمدن شد شرح داده و مى‏فرماید: سبب آن مصائب، نافرمانى تیراندازان بود، که مراکز خود را خالى کردند و تازه بعد ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 92 از خالى کردن نیز، از در معصیت پشت به قتال نمودند و خلاصه کلام اینکه سبب آن نافرمانى و سرپیچى از دستور رسول خدا (ص)، که فرمانده این جنگ بود و این نافرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر، و در آخر سبب شکستشان گردید و این خود سنتى است طبیعى و عادى. پس آیه شریفه در معناى این است که مثلا بگوئیم: هیچ مى‏دانید این مصائب که از ناحیه کفار بر سر شما آمد، هر چند که در جنگ بدر شما دو برابر آن را بر سر کفار آوردید چون در این جنگ شما هفتاد کشته دادید و در بدر از کفار هفتاد کشته و هفتاد اسیر گرفتید از کجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحیه خود شما بود که رمز موفقیت و سبب فتح را به دست خود تباه کردید، یعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نمودید، و فشل و اختلاف کلمه به راه انداختید. (خواننده عزیز توجه فرمود که) خداى تعالى مصیبت را وصف کرد به اینکه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بودید، و این براى آن بود که هم سوزش مصیبت را فرو بنشاند و بفرماید که اگر کشته دادید دو برابر کشته و اسیر گرفتید، و هم اینکه مصیبت را کوچک بشمارد و بفرماید: با اینکه ضربت شما دو برابر بوده دیگر جا ندارد این قدر جزع کنید، و اندوه بخود راه دهید. بعضى از مفسرین گفته‏اند: معناى آیه این است که شما خودتان این مصیبت را براى خود انتخاب کردید، براى اینکه در جنگ بدر امر شما دایر بود بین اینکه اسیران را به قتل برسانید، و یا فدیه بگیرید و با اینکه حکم خدا این بود که به قتلشان برسانید، و اگر بخواهید فدیه بگیرید باید این پیه را بخود بمالید، که در سال آینده یا جنگ آینده همین کفار فدیه دهنده، هفتاد نفر از شما را خواهند کشت و شما آن روز این پیه را بخود مالیدید، و گفتید امروز این فدا به درد ما مى‏خورد، در آینده اگر هفتاد نفرمان کشته شوند شهید شده‏اند و ضرر نکرده‏اند. مؤید این معنا و بلکه دلیل بر آن جمله ذیل آیه است، که مى‏فرماید:" إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ"، چون این جمله به هیچ وجه با معناى قبلى نمى‏سازد، مگر به زور و ضرب، ولى با وجه اخیر به خوبى مى‏سازد، و حاصل معناى آیه چنین مى‏شود:" بگو این مصیبت از ناحیه خود شما است که در جنگ بدر به آن ملتزم شدید و گرنه خدا مى‏توانست از آمدن این مصیبت جلوگیرى کند، که او بر هر چیزى قادر است". " وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ..." و آیه اول مانند جمله" إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ"، وجه دوم را تایید مى‏کند، که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 93 گفتیم مراد از جمله:" قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ" این است که این مصیبت از ناحیه خود شما پیش آمد، که در جنگ بدر فدیه گرفتید، و شرط کردید با خدا آنچه را که شرط کردید، (یعنى حاضر شدید به جاى هفتاد فدیه که از هفتاد اسیر گرفتید در جنگ دیگرى که پیش مى‏آید هفتاد کشته بدهید)، و اما وجه اول (که بگوئیم معناى آیه این است که سبب قریب و جزء اخیر علت آمدن این مصیبت مخالفت با عبد اللَّه بن جبیر و خالى کردن مراکز بود)، با ظاهر آیه مورد بحث نمى‏سازد، براى اینکه در آیه مورد بحث سبب مصیبت را اذن خدا دانسته، و این خود روشن است. پس بنا بر آنچه ما گفتیم توجه دادن به اینکه رسیدن مصیبت مستند به اذن خدا است، خود به منزله بیانى است براى جمله:" هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ ..." و هم توطئه و زمینه‏ساز است براى ضمیمه کردن جمله:" وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ..."، چون با انضمام آن راه براى پرداختن به حال منافقین و سخنانى که گفته‏اند، و جواب به آن و بیان حقیقت این مرگ، یعنى کشته شدن در راه خدا هموار مى‏شود. " أَوِ ادْفَعُوا ..." یعنى اگر در راه خدا جنگ نمى‏کنید حد اقل از ناموستان و از جانتان دفاع کنید و در جمله:" هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ"، حرف" لام" به معناى حرف" الى" آمده، (و معناى جمله این است که ایشان امروز به کفر نزدیک‏ترند تا به ایمان)، البته نزدیک‏تر بودنشان نسبت به کفر صریح بوده، نه کفر درونى و نفاق، چون با این عملشان در نفاق واقع شدند. و اگر در جمله" یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ ..." کلمه (افواه- دهنها) را آورد، (با اینکه انسان همیشه با دهن سخن مى‏گوید و احتیاجى به آوردن این کلمه نبود) براى این بود که اولا تاکید کند که سخنى که گفتند از زبانشان تجاوز نکرد، و ثانیا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد، چون بین افواه و قلوب تقابل هست. " الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا ..." مراد از کلمه" اخوانهم" برادران نسبى ایشان است که همان کشتگان باشند، و اگر خصوص برادران را ذکر کرد براى این بود که با انضمام این جمله با جمله:" و قعدوا" سرزنش و توبیخ بر آنان شدیدتر باشد، و بفهماند که از یارى برادران خود کوتاهى کردند، و در خانه‏ها نشستند تا در نتیجه برادرانشان در میدان جنگ به آن وضع فجیع کشته شدند و جمله:" فادرؤا" جواب از همان سخنى است که گفتند، و کلمه" درأ" که مصدر فعل:" ادرؤا" است به معناى دفع است. " وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً ..." در این آیه شریفه التفاتى از خطاب به مؤمنین به خطاب به رسول خدا (ص) ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 94 شده است، قبلا روى سخن با مؤمنین داشت، و مى‏فرمود:" ما أَصابَکُمْ ..." در این آیه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (ص) نموده و مى‏فرماید:" گمان مکن که ..." وجه این التفات همان است که در خلال این آیات مکرر ذکر کردیم، احتمال هم دارد که خطاب در این آیه تتمه خطاب در جمله:" فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ" باشد، که در این صورت باید کلمه" تحسبن" را با ضمه با بخوانیم تا صیغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آیه قبلى چنین شود:" بگو مرگ را از خود دور کنید و گمان مکنید آنها که کشته مى‏شوند ...". و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است، و لذا در توضیح کلمه" احیا" از هر دو نمونه‏اى آورد، و فرمود: زنده‏اند و روزى مى‏خورند، و خوشحالند، روزى خوردن نمونه فعل و" فرح" نمونه و اثرى از شعور است زیرا خوشحال شدن، فرع داشتن شعور است. " فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ ..." کلمه" فرح" ضد کلمه" حزن" است، و کلمه" بشارت" و" بشرى" به معناى هر خیرى است که تو را خوشحال کند، و کلمه" استبشار" به معناى این است که در طلب این باشى که با رسیدن خیرى و بشرایى خرسندى کنى و معناى جمله این است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسیدن خودشان به فضل خدا و دیدن آن فضل خوشحالى مى‏کنند و هم در طلب این خبر خوش هستند که رفقاى عقب مانده‏شان نیز به این فضل الهى رسیدند، و آنها نیز خوفى و اندوهى ندارند. از این بیان دو نکته روشن مى‏شود، یکى اینکه کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنین برجسته که هنوز در دنیا باقى مانده‏اند خبر دارند، و دوم اینکه منظور از این بشارت همان ثواب اعمال مؤمنین است که عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و این بشارت به ایشان دست نمى‏دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى که هستند، نه اینکه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال کنند بر اینکه در قیامت خوف و اندوهى نخواهند داشت، چون آیه در مقام این است که بفرماید پاداش خود را مى‏گیرند نه اینکه بعد از شهادت تازه استدلال مى‏کنند که در قیامت چنین و چنان خواهیم بود. پس این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه انسان بعد از مردن تا قبل از قیامت باقى و زنده است و ما بحث در این باره را به طور مفصل در بحث برزخ یعنى در تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «1» گذراندیم. _______________ (1)" سوره بقره آیه: 154". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 95 " یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ ..." این" استبشار" اعم از استبشارى است که قبلا فرمود از حال بازماندگان مى‏کنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى‏شود، و شاید همین دو تا بودن معنا باعث شده که دو باره آن را تکرار کند و همچنین کلمه فضل را دو باره بیاورد، جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" هم بر این عمومیت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنین مى‏شود، در آیه شریفه دقت بفرمائید. در این آیه شریفه فضل و نعمت را نکره آورد، هم چنان که رزق را هم در آیات قبل سربسته ذکر کرد و نفرمود که آن رزق چیست، و این براى آن بود که ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا که ممکن است برود، و باز به همین جهت خوف و حزن را در سیاق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم کند، و بفهماند کشته شدگان در راه خدا هیچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند. و از دقت در این آیات این معنا به دست مى‏آید که اولا در صدد بیان اجر مؤمنین است، و ثانیا مى‏خواهد بفهماند که این أجر که نزد خداى سبحان است رزق ایشان است، و ثالثا این رزق نعمتى و فضلى از خدا است، و رابعا این نعمت و فضل عبارت از این است که نه خوفى دارند و نه حزنى. [معناى لطیف جمله" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ"] و این جمله یعنى جمله:" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ" جمله عجیبى است، هر قدر انسان بیشتر در آن فرو مى‏رود و تدبر مى‏کند دامنه معنایش وسیع‏تر مى‏شود، با اینکه جمله‏اى است لطیف و رقیق و بیانى است ساده و اولین چیزى که از معناى آن به ذهن مى‏رسد این است که خوف و حزن از مؤمنین برداشته مى‏شود و این را هم مى‏دانیم که خوف تنها در امرى فرض دارد که اولا ممکن باشد، و ثانیا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بیاید مقدارى از سعادت ما را از بین مى‏برد، سعادتى که ما توقع داریم واجد آن باشیم و خود را واجد آن فرض مى‏کنیم و همچنین حزن تنها از ناحیه حادثه‏اى است که پیش آمده و آن نیز مقدارى از سعادت کذایى ما را سلب کرده، پس بلا و یا هر محذور و گرفتارى که فرض شود، وقتى از آن مى‏ترسیم که هنوز بر سر ما نیامده باشد و اما وقتى آمد دیگر خوف معنا ندارد، آنجا جاى حزن و حسرت است، پس بعد از وقوع خوفى نیست و قبل از وقوع هم حزنى نیست. پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد که هیچ یک از آنچه داریم در معرض زوال قرار نگیرد، و همچنین برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد که آنچه نعمت که انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد، و خداى تعالى به او ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 96 افاضه کرده باشد، و نیز آنچه که دارد در معرض زوال قرار نگیرد، و این همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است. و از همین جا واضح مى‏شود که نبودن خوف و حزن عین روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حکم آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ" «1» و آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ" «2» آنچه نزد خدا است هم نعمت و خیر است، هم باقى است، نه عذاب و شرى آمیخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد. باز این معنا واضح مى‏شود که نبودن حزن و خوف عینا بودن نعمت و فضل است، و این خود عطیه است، لیکن در سابق یعنى در اوایل کتاب گذشت و به زودى در تفسیر آیه:" مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" «3» میاید که نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنایش ولایت الهیه است، بنا بر این معناى آیه مورد بحث چنین مى‏شود:" خداى تعالى متصدى و عهده‏دار کار مؤمنین است و آنان را به عطیه‏اى از خود اختصاص مى‏دهد". و اما احتمال اینکه مراد از" فضل" موهبتى باشد که زاید بر استحقاق در برابر عمل است. و" نعمت" عبارت باشد از موهبتى که در برابر عمل احتمالى است که با جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" نمى‏سازد براى اینکه در یک آیه فضل را أجر هم خوانده، و همه مى‏دانیم که أجر تنها در مورد استحقاق است، پس مؤمنین مستحق فضل هم هستند، در سابق هم گفتیم و تو خواننده محترم توجه کردى که چند فقره زیر یعنى جمله" عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ" و جمله:" فَرِحِینَ بِما ..." و جمله" یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ ..." و جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ"، مال و برگشتنشان به یک حقیقت است، پس فرق گذاشتن بین فضل و نعمت در چنین موردى درست نیست. البته در ذیل آیات مورد بحث جا براى بحث‏هایى دیگر نیز بود، ولى بعضى از آن بحث‏ها در ذیل تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «4» گذشت، و شاید خداى عز و جل توفیق بدهد در مواردى که پیش مى‏آید هر جا مناسب بود به قدر توانایى در این باره بحث بیشترى بکنیم ان شاء اللَّه تعالى. _______________ (1)" سوره آل عمران آیه: 198" (2)" سوره نحل آیه: 96". (3)" سوره نساء آیه: 69" (4)" سوره بقره آیه 154".

 حاشیه

تفسیر مجمع البیان

ترجمه‏ 169. و کسانى را که درراه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار؛ بلکه [ آنان ]زندگانى هستند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند. 170. در حالیکه به آنچه خدا از فزون‏بخشى خود به آنان ارزانى داشته است، شادمانند و به [ پاداش پرشکوه‏] آنانى که [ قهرمانانه جهاد کرده امّا ]هنوز [ به‏افتخار شهادت نائل نیامده و] به آنان نپیوسته‏اند، شادى مى‏کنند که نه بر آنان بیمى است و نه اندوهگین خواهند شد. 171. بر نعمت و بخششى از خدا [ و بر] اینکه خداوند پاداش ایمان آوردگان را تباه نمى‏سازد، شادى مى‏کنند. 172. آن کسانى که به [ فراخوان‏] خدا و پیامبر [ آنهم‏] پس از آنکه [ در اُحُد] زخم [ بسیارى‏] برآنان وارد آمده بود، پاسخ گفتند، براى کسانى از آنان که نیکوکارى و پروا پیشه ساختند، پاداشى پر شکوه خواهد بود. 173. همانان که [ پاره‏اى از] مردم [ بداندیش‏] به آنان گفتند: «مردم [شرک‏گرا] براى [رویارویى با] شما [سپاهى گران‏] گرد آورده‏اند؛ پس از آنان بترسید.» امّا [ این تهدید، تنها] بر ایمان آنان افزود و گفتند: «خدا ما را بسنده است؛ و [ او چه ]نیکوکار سازى است!» 174. آنگاه با نعمت و بخششى از سوى خدا، در حالیکه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، [ از میدان کارزار به خانه‏هاى خود ]باز آمدند و [ با پاسخ به فراخوان پیامبر،] خشنودى خدا را پیروى کردند. و خدا داراى بخششى پرشکوه است. 175. این تنها شیطان است که هواخواهان خود را از [ شرک‏گرایان ]به‏هراس مى‏افکند؛ پس شما از آنان نهراسید و از من پروا کنید، اگر [ براستى ]ایمان دارید. نگرشى بر واژه‏ها «استجاب» و «اجاب»: هر دو به یک معنا بکار رفته‏اند، گرچه برخى برآنند که واژه نخست براى درخواست پذیرش و دوّمى براى انجام آن خواسته است. «قرح»: زخم؛ و در اصل به‏معناى «خالص‏بودن آب از کدورت و تیرگى» است و «ماء قراح» یعنى «آب خالص» و زمین «قراح»، زمینى است که خاکش از خار و خاشاک پاکیزه است و «قریحه» نیز به‏معناى «طبیعت خالص» است. «احسان»: نیکى کردن، سود رسانیدن. «فضل»: بخشش. «حسبنااللّه»: خدا ما را بسنده است. اصل این واژه از «حساب» است و «حسبان» نیز از همین مادّه است. «وکیل»: کارساز، حافظ، ولىّ، کسى که تدبیر امورى را بعهده مى‏گیرد؛ و به خدا از آن روى وکیل و ولىّ گفته‏اند که تدبیر امور جهان هستى و انسانها برعهده اوست. شأن نزول در داستان فرود آیات اوّل تا سوّم این بحث دیدگاهها متفاوت است: 1. بعضى معتقدند که این آیات درمورد چهارده شهید پاکباخته «بدر» - که هشت تن آنان از انصار و شش تن از مهاجران بودند - فرود آمد. 2. برخى دیگر گفته‏اند: این آیه‏ها درباره هفتاد شهید اُحُد که چهارتن آنان - «حمزه»، «مصعب»، عبداللّه بن جحش»، عثمان‏بن شماس» - از مهاجرین بودند و بقیه از انصار، نازل شد. 3. از بسیارى از مفسّران و نیز امام باقر آورده‏اند که این آیات درمورد هر دو گروه فرود آمده است. 4. و گروهى را اعتقاد بر آن است که این آیه‏ها درخصوص شهیدان «بئرمعونه» فرود آمد که داستان آن چنین است: الف - فردى به‏نام «عامربن مالک» در مدینه به محضر پیامبر شرفیاب شد و هدیه‏اى به آن‏گرانمایه عصرها تقدیم داشت؛ امّا پیامبر فرمود: «من از کسى که اسلام را بعنوان راه و رسم زندگى برنگزیند و شرک‏گرا باشد، هدیه‏اى نمى‏پذیرم.» و آنگاه آیاتى از قرآن را براى او تلاوت کرد. «عامر اسلام نیاورد؛ امّا گفت: «اى پیامبر خدا! آیات و مفاهیم بلندى که براى من آورده‏اى، بسیار زیبا و پرجاذبه است. اگر سفیرانى به منطقه نجد بفرستى که این آیات را به‏شایستگى بر مردم تلاوت کنند، بر آن امیدم که مردم به اسلام گرایش یابند.» و خود نیز بدینصورت تمایل قلبى خویش را نشان داد. پیامبر گرامى در پاسخ او فرمود: من براى فرستادن سفیران خویش و رساندن پیام خدا به بندگانش آماده‏ام؛ امّا بر امنیّت و سلامت آنان بیمناکم. «عامر» گفت: من آنان را پناه مى‏دهم و امنیّت‏شان را تضمین مى‏کنم. پیامبر بعد از این دعوت و تعهّد بر امنیّت سفیران که ازسوى بزرگ یکى از قبایل اعلان شد، یکى از چهره‏هاى آگاه و آماده به‏نام «منذربن عمرو» را به‏همراه هفتاد تن از نیکان و آگاهان، بعنوان پیام رسان خویش، به آن منطقه گسیل داشت. و آنان در ماه صفر سال چهارم هجرى - چهارده ماه بعد از پیکار «اُحُد» - براى رساندن پیام پیامبر حرکت کردند و پس از پیمایش راه، به نقطه مورد نظر رسیدند و در آنجا پس از تبادل نظر، تصمیم گرفتند که نامه پیامبر را «ابن ملحان» براى یکى از سران قبایل منطقه به‏نام «عامربن طفیل» ببرد و چکیده دعوت اسلام را به مردم برساند. «ابن ملحان» نامه را در کمال ادب و شهامت به رئیس آن قبیله رساند؛ امّا نامبرده چندان بهایى به نامه نداد و نامه‏رسان شجاع در همان فرصت کوتاه، نخست خود را بعنوان بنده خدا و سفیر پیامبرش، محمّد(ص) معرّفى کرد و آنگاه رو به انبوه مردم، پیام توحید و رسالت و عدالت اسلامى را ابلاغ کرد و از مردم خواست تا بیندیشند و به پیامبر اسلام ایمان آورند و راه و رسم آسمانى او را برنامه زندگى خویش سازند. «عامر» آخرین جملات را بیان مى‏کرد که عنصرى شرارت‏پیشه گام به پیش نهاد و نیزه‏اى بر پهلویش فرود آورد و او، درحالیکه نام خدا را بر لب داشت و سوگند یاد مى‏کرد که رستگار شده است، به شرف شهادت نائل آمد. آنگاه سردمدار قبیله بجاى جلوگیرى از شرارت عناصر فرومایه و نادان، همه قبیله را برضدّ پیام‏رسانان پیامبر شورانید؛ امّا افراد قبیله گفتند که ما با «عامربن مالک» پیمان صلح و سازش بسته‏ایم، بنابراین با یورش بر میهمانان او، عهد خود را نمى‏شکنیم. سردمدار قبیله سرانجام توانست گروهى از قبایل دیگر را علیه فرستادگان پیامبر برانگیزد. و مسلمانان درمقابل یورش آنان، چاره‏اى جز دفاع قهرمانانه نداشتند تا همه آنان جز «کعب‏بن زید» کشته شدند و تنها او را که هنوز رمقى داشت میان پیکرهاى بى‏جان رها ساختند، که او نیز پس از مدّتى، همزمان با جنگ خندق، براثر همان زخمها، به‏شهادت رسید. به هرحال، «عمروضمرى» و یکى از انصار که به‏دنبال فرستادگان پیامبر حرکت مى‏کردند، از دور دیدند که مرغانى در آسمان آن منطقه به پرواز درآمده‏اند؛ از این رو، بسرعت به آنجا نزدیک شدند و بعد از مشاهده صحنه دلخراش میدان کارزار و پیکرهاى بخون‏خفته یاران پیامبر نخست تصمیم گرفتند که خبر آن رویداد تکان‏دهنده را به پیامبر برسانند؛ امّا مرد انصارى با بیان این جمله که «زندگى پس از یاران، برایش ارزشى ندارد»، دست به قبضه شمشیر برد و قهرمانانه به‏شهادت رسید و «عمرو» نیز به اسارت درآمد. که سردمدار شرور قبیله بعد از نواختن مُهر بردگى بر پیشانى او، رهایش ساخت. عمرو خود را به مدینه رسانید و جریان را به پیامبر گزارش کرد. آن حضرت بشدّت اندوهگین شد و فرمود: من از آغاز بر جان یاران خویش در رفتن به‏سوى «نجد» و رساندن پیام اسلام نگران بودم؛ و چون «عامربن مالک» امنیّت آنان را تضمین کرد، او مسئول این رویداد غمبار است. سرانجام موضوع ناراحتى پیامبر و سخنان او، به گوش «عامربن مالک» رسید و او که اندوه آن بزرگوار در سوک یارانش بر او بسیار گران آمده بود وافزون بر آن با شنیدن شعر بسیار قوى «حسّان» - شاعر معاصر آن حضرت - که در آن، وى را به دفاع از پناهى که داده بود و تجاوز و بیدادى که بر میهمانانش وارد آمده بود، برانگیخت، به همراه افراد قبیله‏اش بر «عامر بن طفیل» عامل اصلى آن تجاوز و کشتار - یورش بردند و با نیزه‏اى کار او را ساختند... و آنگاه بود که در تجلیل و گرامیداشت این هفتاد تن از یاران پیامبر، آیات مورد بحث فرود آمد. و لاتحسیّن‏الذین قتلوا فى‏سبیل‏الله... ب - در شأن نزول آیات مورد بحث، دو روایت نقل شده است: 1. به‏روایت گروهى از مفسّران، این آیات پس از پیکار «اُحُد» فرود آمد؛ و جریان به اینصورت بود که: وقتى سپاه شرک به سرکردگى ابوسفیان در پایان جنگ «اُحُد»، راه مکّه را درپیش گرفتند، درمنطقه‏اى به نام «وحاد» از بازگشت شتاب‏آلود خود پشیمان شدند و گفتند: «چرا ما که کار جنگ را به‏سود خود تغییر دادیم، در چند قدمى پیروزى کامل، آن را رها کردیم و بى‏آنکه محمّد یا خانواده او را به‏اسارت بگیریم، میدان کارزار را ترک کردیم؟!» پس از گفتگوى بسیار، تصمیم گرفتند بازگردند و کار اسلام و پیامبر را یکسره کنند. خبر این تصمیم شرارت‏بار دشمن که به گوش پیامبر رسید، آن حضرت براى ترساندن افراد دشمن و قوّت قلب بخشیدن به مسلمانان، به مانور جدیدى دست زد و بر آن شد تا باهمراه یاران، براى تعقیب سپاه شرک، از مدینه حرکت کند. به‏دستور آن حضرت ندا داده شد که «هان اى توحیدگرایان! آیا آماده‏اید که درراه خدا استوار و پرصلابت بپاخیزید و در دفاع از حقّ و عدالت، پایمردى و شهامت نشان دهید و با تعقیب شجاعانه دشمن تجاوز کار، آنان را به ذلّت و خفت کشید؟». دربرابر نداى پیامبر گروهى از یاران بااینکه زخمهاى بسیارى در بدن داشتند، اعلان آمادگى کردند. و آن حضرت فرمان داد «تنها کسانى حرکت کنند که دیروز در کارزار اُحُد با ما بودند، نه تخلّف کنندگان». و هدف پیامبر این بود که تجاوزکاران را بترساند تا از شرارت جدید آنان جلوگیرى شود و آنان دریابند که کشتار دیروزشان در میدان «اُحُد» - آنگونه که خود مى‏پندارند - نه‏تنها مسلمانان را از پا درنیاورده و آنان را سست و متزلزل نساخته است، بلکه آنان را در دفاع از خود و آرمانهاى اسلام سرسخت‏تر کرده است. پیامبر گرامى به همراه هفتاد تن از یاران، تا منطقه «حمراء الاسد» در پى دشمن آمدند و خبر حرکت آنان به ابوسفیان رسید و به خواست خدا، چنان هراسى در دل او و سپاه شرک افتاد که از بازگشت خود منصرف شدند و راه مکّه را درپیش گرفتند. و مسلمانان سربلند و سرفراز بازگشتند. و درست در اینجا بود که آیه‏هاى 172 تا 175 سوره مبارکه آل عمران فرود آمد. «على بن ابراهیم قمّى» در تفسیر خود دراین‏باره آورده است که: پیامبر گرامى پس از دریافت گزارش شرارت جدید ابوسفیان، به مسلمانان فرمود: «آیا کسى حاضر است به‏سوى دشمن برود و از وضعیت آنان برایم گزارش بیاورد؟» که جز امیر مؤمنان، کسى پاسخ مثبت نداد. و پیامبر به آن حضرت فرمود: «على جان! به آنان نزدیک شو و شرایط آنان را بنگر. اگر بر اسب سوارند و شترها را رها کرده‏اند، معلوم است که تصمیم به بازگشت دارند و اگر چنین نیست، به‏سوى «مکّه» مى‏روند». امیر مؤمنان با آنکه دهها زخم دردناک در بدن داشت، براى انجام فرمان پیامبر حرکت کرد و خود را تا نزدیک دشمن رساند و دریافتش را از شرایط دشمن به پیشواى بزرگ توحید گزارش کرد و روشن ساخت که آنان به‏سوى مکّه مى‏روند و نشانى از بازگشت به‏سوى مدینه در سپاه شرک بچشم نمى‏خورد. امّا همزمان با رسیدن امیرمؤمنان به‏حضور پیامبر فرشته وحى نیز فرود آمد و گفت که شما باید با وجود رفع خطر دشمن، به تعقیب آنان بپردازید و جز کسانى را که در کارزار دیروز شرکت داشته و زخمى شده‏اند، با خود نبرید. هنوز از رسیدن سپاه اسلام به مدینه چیزى نگذشته و مجروحان به درمان زخمها مشغول بودند که فرمان حرکت صادر شد. پیامبر نیز خود آماده حرکت شد. با بیرون‏آمدن آن حضرت، همه مجروحان نیز به اردوگاه شتافتند و شور و شوق به جایى رسید که مورّخان به نقل از یکى از یاران پیامبر که خود و برادرش در میدان «اُحُد» مجروح شده بودند، چنین گزارش کرده‏اند: من و برادرم هر دو مجروح شده بودیم؛ امّا هنگامى که از سوى پیامبر نداى حرکت طنین افکند و دریافتیم که باید به‏دستور آن حضرت، دشمن تبهکار را تعقیب کنیم، درنگ را جایز ندانستیم و سوگند یاد کردیم که در هیچ پیکار و دفاعى، او را تنها نگذاریم. پس با همان زخمها و رنجها حرکت کردیم. سپاه اسلام رفته بود و ما بدون مرکت از پى آن روان شدیم و کار به‏گونه‏اى دشوار بود که من گاه برادرم را بر دوش مى‏کشیدم و گاه دست در دست او، به راه خویش ادامه دادیم؛ تا در منطقه «حمراء الاسد» به پیامبر رسیدیم. در آنجا، [معبد]، یکى از مردان قبیله «خزاعه» - که با پیامبر هم‏پیمان بودند و در «تهامه» مى‏زیستند، به سپاه اسلام برخورد کرد و گفت: «اى پیامبر! به خداى سوگند، آنچه بر شما و یارانت رسیده، بر من گران است؛ و من دوست داشتم شما پیروز مى‏شدید». امّا از قوّت قلب و اراده آهنین پیامبر و مسلمانان شگفت‏زده شد. او پس از طىّ مسافتى به سپاه شرک رسید. ابوسفیان از او پرسید: خبر تازه، چه دارى ؟» «معبد» که هنوز مشرک بود، گفت: بهوش باشید که محمد(ص) با سپاهى گران درپى شماست. شمار همراهان او آنقدر زیاد است که تاکنون سپاهى بسان یاران او ندیده‏ام؛ و همه از سالم گرفته تا زخمى و کسانى که از پیکار تخلّف ورزیده بودند، آمده‏اند. ابوسفیان بر خود لرزید و گفت: واى بر تو! چه مى‏گویى؟ «معبد» گفت: به خداى سوگند! چیزى نخواهد گذشت که پیشانى مرکب آنان نمایان خواهد شد. ابوسفیان گفت: ما تصمیم گرفته‏ایم بازگردیم و کار آنان را یکسره کنیم. «معبد» گفت: تو را از این کار پرخطر بازمى‏دارم. و اشعارى نیز در این باره و نیز عظمت سپاه محمد(ص) سرود که ابوسفیان و همراهانش او را تحسین‏کردند. در همین اوضاع و احوال، سورانى از قیبله «عبد قیس» که آهنگ مدینه داشتند، به آنان برخورد کردند. ابوسفیان از مقصد آنان جویا شد و آنان گفتند که به مدینه مى‏رویم. ابوسفیان گفت: پیام مرا به محمّد برسانید؛ تا به پاداش کارتان در آینده و در بازار «عکاظ»، بار شترانتان را از «مویز» ببندم. گفتند: پیامت را بگو تا به پیامبر برسانیم. گفت: «هنگامى که به پیامبر رسیدید، بگویید ما برآنیم که یکبار دیگر بر شما بتازیم و همه شما را نابود کنیم»، امّا برخلاف پیام شرربار خویش، دیگر جرأت ماندن هم نداشت؛ و به همراه سپاه خود راه مکّه را در پیش گرفت و رفت. آن سواران در «حمراءالاسد» به پیامبر گرامى رسیدند و پیام تهدیدآمیز «ابوسفیان» را باز گفتند. و او با آرامش خاطر فرمود: «خداى ما را بسنده است و او نیکوکار ساز و یاورى است». 2. جمعى دیگر گفته‏اند که این آیه‏ها در غزوه «بدر صغرى»(223) فرود آمد و داستان نزول آنها چنین بود که: در روز کارزار «اُحُد» ، آنگاه که «ابوسفیان» آهنگ مکّه کرد، در آخرین لحظات نعره برآورد که: «هان اى محمّد! قرار ما با شما سال آینده در «بدر صغرى». پیامبر گرامى نیز در پاسخ تهدید او فرمود: «باشد». هنگامى که موعد مقرّر نزدیک شد، سپاه شرک به فرماندهى «ابوسفیان» از مکّه حرکت کرد و در منطقه‏اى به‏نام «ظهران» فرود آمد. امّا خداى توانا چنان وحشتى بر دل آنان افکند که از کار خویش پشیمان شدند. در این هنگام، «ابوسفیان» به «نعیم‏بن مسعود» که براى انجام «عمره» آمده بود، برخورد کرد و گفت: من با محمّد و یارانش، قرارى براى کارزار نهاده‏ام که طبق آن، امروز باید در منطقه «بدر صغرى» حاضر شوم؛ امّا به‏دلیل خشکسالى، از جنگ گذشته‏ام تا در سالى پر باران و سرسبز که درختان سیراب و پر بار و پستان حیوانات پرشیر باشد، به پیکار با او بروم. از سوى دیگر، نمى‏خواهم که او نیز به همراه یارانش آماده پیکار شود و آنگاه با نیامدن ما، جسارت مسلمانان زیاد شود؛ از این رو، تو به مدینه برو و آنان را از کارزار بترسان. که در پاداش این کار، ده شتر به تو خواهم داد. «نعیم بن مسعود» به مدینه آمد و دید مردم به‏دستور پیامبر گرامى براى جهاد آماده شده‏اند. او براى منصرف‏ساختن آنان گفت: من فرجام کار شما را موفّقیت‏آمیز نمى‏نگرم؛ زیرا در پیکار «اُحُد» که سپاه شرک به خانه و سرزمینتان یورش آورد و شما در وطن خود دفاع مى‏کردید، آن شکست و خسارت نصیبتان شد و مشرکان جز رمقى از شما باقى نگذاردند. اینک چگونه مى‏خواهید آنان را که در اوج آمادگى دفاعى هستند و با بسیج نیروها و امکانات خویش در قرارگاهشان به انتظار شما نشسته‏اند، در سرزمینشان به شکست وادارید؟ به خداى سوگند، اگر بروید، یک نفر از شما نیز جان سالم بدر نخواهد برد. پیامبر گرامى دربرابر سمپاشى «نعیم» فرمود: «به خداى سوگند، اگر تنهاى تنها هم باشم، به میدان کارزار خواهم شتافت؛ و اینک هر که مایل است به‏همراه باشد و شهامت رویارویى با سپاه شرک را دارد، حرکت کند و بداند که خدا بهترین یاور و برترین کارساز، و ما را بسنده است».آنگاه خود حرکت کرد و به‏همراه یاران در «بدر صغرى» فرود آمد و در انتظار دشمن نشست؛ امّا سپاه شرک به‏دلیل هراسى که خدا بر دل «ابوسفیان» افکنده بود، به مکّه بازگشت. در آنجا، زنان و کودکان، لشکر شرک را به‏باد تمسخر گرفتند و آن را به «سپاه پوشالى» یا «سپاه سویق» لقب دادند. آرى؛ در این مانور سازنده دفاعى، سپاه اسلام بدون هیچ رویارویى با دشمن، جرأت و شهامت خویش را در منقطه نشان داد و علاوه بر آنکه شرک گرایان را به هراس افکند، با خرید و فروش کالا در بازار موسمى «بنى کنانه»، سود سرشارى نیز نصیب افرادش شد. گفتنى است که این شأن نزول، از پنجمین امام نور نیز نقل شده است. تفسیر مقام والاى شهیدان راستین‏ در آیات پیش، آفریدگار هستى بافته‏هاى پوچ دورویان را - در مورد شهیدان راه خدا که به‏منظور افشاندن بذر سستى بر دلها مى‏بافتند - ترسیم فرمود و اینک در این آیات، مقام والاى آنان را به تصویر مى‏کشد. ولاتحسبّن‏الّذین قتلوافى سبیل‏اللّه امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون» در آیه شریفه، روى سخن با پیامبر گرامى یا هر شنونده خردمند و حقپویى است که: هان اى پیامبر! و یا هان اى انسان! خردمند و حقجو! هرگز کسانى را که درراه خدا و یارى دین او کشته شده‏اند، مرده مپندار و بسان کسانى که در راهى جز راه خدا و یارى حقّ و عدالت، جان خود را نثار کرده‏اند ننگر؛ نه، هرگز؛ این دو گروه همانند هم نیستند؛ آنها مرده‏اند امّا کسانى که درراه خدا کشته شده‏اند، زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند. در مفهوم «عندربّهم»، دو نظر ارائه شده است: 1. به‏اعتقاد دسته‏اى از مفسّران، منظور از آن، نه نزدیکى در مکان و جایگاه است که این از ویژگیهاى مادّه و جسم است و آفریدگار هستى، نه چنین است، و نه مکانى دارد؛ بلکه مقصود، این است که اینان به مقامى اوج گرفته‏اند که جز خدا هیچکس دیگر سرنوشت آنان را به کف ندارد و حسابشان تنها با خدا است و بس. 2. و به‏عقیده عدّه‏اى دیگر، منظور از «عند ربّهم» (نزد خدا)، «علم» او است و چون آفریدگار هستى از زندگى آنان آگاه است و مردم بى‏خبرند از این تعبیر استفاده شده است. در این باره از پیامبر گرامى آورده‏اند که فرمود: بعد از آنکه برادران باایمان شما در کارزار «اُحُد» کشته شدند، خداوند آنان را به بهشت پرطراوت و زیباى خویش فرستاد تا از نعمتهاى گوناگون آن بهره‏مند شوند. و نیز درمورد «جعفر طیّار» فرمود: او را در حالى دیدم که خداوند دو بال به او داده و در بهشت پرطراوت و زیباى خدا با فرشتگان در پرواز بود. یک نکته ظریف‏ برخى، روایات مربوط به ارواح و بهره‏مندى آنان از نعمتهاى بهشت را با این پندار انکار مى‏کنند که روح واقعیتى است که بدون جسم، توان لذّت و احساس ندارد و تنها هنگامى که در بدن باشد، فعّال و حسّاس است. امّا این پندار بى‏اساسى بیش نیست؛ چرا که روح، بسیار ظریف و رقیق و لطیف است و واژه «روح» که از «ریح» برگرفته شده، خود گویاى این مطلب است؛ از این رو، هم از بدن خارج مى‏شود و هم به آن باز مى‏گردد و بدون کالبد نیز حسّاس و پرتلاش است. جلوه‏اى از زندگى عالم برزخ‏ در دومین آیه مورد بحث، در ترسیم، جلوه‏اى از زندگى جهان برزخ مى‏فرماید: «فر حین بما آتاهم اللّه من فضله» آنان از نعمتهاى گرانى که خدا از فزونبخشى خود به آنها ارزانى داشته است، شادمانند و پاره‏اى نیز معتقدند: مقصود این است که شهیدان راه خدا، از پاداش پرشکوه شهادت در راه حق که نصیب آنان شده است، شادى مى‏کنند. «و یستبشرون بالّذین لم‏یلحقوا بهم من خلفهم» آنان براى برادران باایمان خویش که در دنیا زندگى مى‏کنند و بعد از آنان در راه خدا به جهاد برمى‏خیزند، شادمانند؛ زیرا مى‏دانند که اگر به‏شهادت رسند، نزد آنان خواهند شتافت و فرجام کارشان خانه جاودانه شکوه و عظمت و مقام والاى بهشتى است که خود بدان دست یافته‏اند. بعضى گفته‏اند: مقصود این است که نامه‏اى به شهیدان راه حقّ و عدالت داده مى‏شود که در آن نام برادران باایمان و پرواپیشه آنان که به مقام شهادت نائل خواهند آمد و به آنها خواهند پیوست، بطور دقیق آمده است و آنان با دیدن آن نامه و نام و نشان یاران، شادمان مى‏شوند؛ درست همانند افرادى که در انتظار رسیدن مسافرى، لحظه شمارى مى‏کنند و به یکدیگر نوید مى‏دهند. برخى دیگر از مفسّران نیز گفته‏اند: منظور این است که آنان براى برادران باایمان خویش که در موقعیت والاى معنوى به آنها نرسیده‏اند، امّا به‏جهت ایمان و جهاد، از مقام پرشکوهى برخوردارند، شادى مى‏کنند. اّلا خوفٌ علیهم و لاهم یحزنون» که نه بر آنان بیمى است و نه اندوهگین خواهند شد. این جمله، بدل از جمله پیش است و معناى آیه چنین است که: آنان... شادى مى‏کنند كه براى بازماندگان و برادران باایمانشان نه بیمى خواهد بود و نه اندوهگین مى‏شوند؛ چرا که ازسویى مى‏دانند بعد از شهادتشان، خداوند سرپرستى آنان را بهتر از همشه بعهده خواهد داشت و از سوى دگر ایمان دارند و به چشم مى‏بینند که آنچه از دست داده‏اند، در برابر نعمتهاى فناناپذیر و مقام پرشکوهى که بدست آورده‏اند، وصف‏ناپذیر است. و جمعى نیز این جمله را چنین تفسیر کرده‏اند: آنان از گناهان گذشته بیمى ندارند؛ چرا که پروردگار به‏برکت شهادت درراه حق، گناهانشان را از آنان مى‏زداید و از جدایى از دنیا غمگین نمى‏شوند؛ چرا که از دیدار جهان دیگر و مقام عظیم خود و نعمتهاى خدا، بى‏اندازه خرسند و شادمانند. * * * «یستبشرون بنعمةٍ من‏اللّه و فضلٍ» آنان بر بخشش و نعمتى از خدا و بر این حقیقت که خدا پاداش ایمان‏آوردگان را تباه نمى‏سازد، شادى مى‏کنند. روشن است که منظور از «آنان»، شهیدان راه حقّ‏اند و نعمت و بخشش نیز، انواع موهبتهایى است که آفریدگار هستى از فزونبخشى خود به آنان ارزانى داشته است. به‏اعتقاد گروهى از مفسّران، دو واژه «فضل» و «نعمت» یک معنا دارند؛ و به دو دلیل هر دو واژه بکار رفته، است: 1. نخست اینکه تفاوت اندکى میان این دو وجود دارد؛ چرا که: نعمت، آن است که انسان دربرابر فرمانبردارى از خدا، شایسته برخوردارى از آن مى‏شود، امّا «فضل»، نعمتهایى است که از سرفزونبخشى پروردگار به انسان ارزانى شود. 2. دیگر اینکه، براى تأکید و بهتر رساندن معنا بکار رفته‏اند. «و انّ‏اللّه لا یضیع اجرالمؤمنین» و دلیل دیگر شادى شهیدان راه حق آن است که مى‏بینند خداوند نه پاداش ایمان‏آوردگان را تباه مى‏سازد و نه اجر مجاهدان و شهیدان راه حقّ و عدالت را. علّت بیان این جمله و نسبت‏دادن آن به شهیدان این است که آنان پس از مرگ، این واقعیت را با چشم مى‏نگرند؛ امّا دیگران در دنیا از راه دلیل و برهان به آن ایمان آورده‏اند؛ و روشن است که دلیل و برهان، هیچگاه جاى مشاهده را نمى‏گیرد. افزون بر آن از این جمله چنین برمى‏آید که کار شایسته، درخور پاداش است و پروردگار هرگز آن را تباه نمى‏سازد؛ و چون ارزانى داشتن ثواب و پاداش تنها دردست خداست، آیه شریفه تأکید مى‏کند که خدا ثواب و پاداش اعمال نیک را تباه نمى‏سازد. پرتوى از روایات در مورد جهاد و شهادت‏ روایات رسیده از پیامبر گرامى و خاندان وحى و رسالت درباره پاداش شهید و شهادت بسیار است؛ امّا شاید بهترین و عالى‏ترین آنها روایتى باشد که هشتمین امام نور از امام حسین(ع) آورده است که مى‏فرماید: روزى پدر گرانمایه‏ام امیر مؤمنان با سخنان شورانگیز و الهام‏بخش خویش، مردم را به جهاد درراه حقّ و عدالت فرا مى‏خواند که جوانى ازمیان مردم بپا خاست و گفت: اى امیر مؤمنان! از برترى و پاداش مجاهدان، سخنى بگو! آن حضرت فرمود: هنگام بازگشت از پیکار «ذات‏السّلاسل»، پیامبر بر مرکب خود نشسته بود و من به همراه آن حضرت راه مى‏پیمودم که همین پرسش را از آن گرانمایه عصرها و نسلها کردم و او فرمود: هنگامى که مجاهدان راه حق، آهنگ حرکت به میدان کارزار مى‏کنند، خداى پرمهر سند آزادى آنان از آتش دوزخ را مى‏نویسد؛ و آنگاه که آماده پیکار مى‏شوند، خدا به وجود آنان بر فرشتگان مباهات مى‏کند؛ و چون با خاندان خویش خداحافظى مى‏کنند، ماهیان دریا و خانه‏هاى روى زمین برایشان مى‏گریند و گناهان آنان یکجا و یکسره پاک مى‏شود و پروردگار بر هر مبارز باایمانى چهل فرشته نگهبان از چهار سو مى‏گمارد تا او را محافظت کنند و هر کار شایسته‏اى که انجام دهد، پاداشش دو برابر نوشته مى‏شود؛ و هر روز، پاداش عبادت هزار بنده شایسته کردارى را دارند که هر کدام هزار سال که هر سال آن سیصد و شصت روز و هر روز آن به‏قدر عمر دنیا است، عبادت خدا کرده باشند، و اینان هنگامى که دربرابر دشمن قرار گیرند، دانش جهانیان از شکوه و عظمت پاداش کارشان حیرت‏زده و ناتوان ماند؛ و چون پیکار شروع شود و آنان با انواع سلاحهاى خویش بر تجاورکاران حقّ ستیز یورش برند، فرشتگان بالهاى خود را بر آنها مى‏پیچند و براى پایدارى و پیروزیشان دعا مى‏کنند و نداگرى ندا مى‏دهد که: «الجنّة تحت ظلال‏السّیوف...» (بهشت زیر سایه شمشیرهاى ستم‏ستیز است؛ و زخم نیزه و شمشیر، بر مجاهد راه خدا، از نوشیدن آب سرد در تابستان گرم و سوزان گواراتر است). و آنگاه که شهیدى براثر ضربات دشمن در خون خود مى‏غلطد، خداوند میان زمین و آسمان همسرى از حوریان بر بالین او گسیل مى‏دارد تا نعمتهاى سرشار و مقامات پرفراز را به او نوید دهد؛ و هنگامى که به زمین مى‏افتد، زمین به او مى‏گوید: «مرحبا به آن روح پاکى که از این تن برون رفت! و نویدت باد که براى تو نعمتها و مقامات والایى است که نه چشمى آنها را دیده، نه گوشى شنیده و نه از دلى گذشته است»؛ و خدا مى‏فرماید: «من در میان خاندانت جانشین تو هستم؛ از این رو، هر که آنان را خشنود سازد، مرا شاد ساخته و هر که آنان را به‏خشم آورد مرا به خشم آورده است». تدبیر و شهامتى وصف‏ناپذیر در چهارمین آیه مورد بحث، داستان دیگرى از قهرمانیها و فداکاریهاى یاران آگاه و راستین پیامبر به تابلو مى‏رود: «الّذین‏استجابوا للّه و الرّسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم واتّقوا اجرٌ عظیمٌ» آن کسانى که فراخوان خدا و پیامبر را، آنهم بعد از آنکه زخمهاى بسیارى در اُحُد به آنان رسیده بود، پاسخ دادند؛ و هنوز جراحات پیکار اُحُد بهبود نیافته، براى تعقیب سپاه شرک حرکت کردند. ازمیان آنان، براى کسانى که با اطاعت فرمان خدا و پیامبر، به میعادگاه جهاد رفتند و براى دورى‏جستن از گناه، پرواى خدا را پیشه ساختند، پاداشى پرشکوه خواهد بود. * * * در پنجمین آیه مورد بحث مى‏افزاید: الّذین قال لهم‏النّاس اِنّ‏النّاس قدجمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبینااللّه و نعم‏الوکیل » این آیه شریفه به جنگ روانى دشمن و آنگاه پایدارى و ایمان یاران پیامبر اشاره دارد و مى‏فرماید: این مردم باایمان که به فراخوان خدا و پیامبرش پاسخ مثبت دادند، همانان بودند که وقتى عدّه‏اى بداندیش به آنان گفتند «شرک گرایان به‏سرکردگى ابوسفیان، براى پیکار با شما نیروها و امکانات بسیارى گرد آورده‏اند و آماده رویارویى با شما هستند، پس از آنان بترسید و تعقیبشان نکنید»، نه تنها نترسیدند و از ادامه راه باز نماندند، بلکه بر ایمان وپایدارى خود افزودند و درراه یارى دین و پیامبر آماده‏تر شدند و گفتند «خدا ما را بسنده است. او کارساز و سررشته دار امور ماست. و راستى که چه نیکوکارساز و پناه و مورد اعتمادى است که انسان کارهایش را به او واگذارد!» در اینکه واژه «النّاس» در این آیه مبارکه، چه کسانى هستند، چند نظر ارائه شده است: 1. به‏اعتقاد گروهى از مفسّران، منظور سوارانى هستند که «ابوسفیان» گسیل داشت تا با ترفندهاى گوناگون، پیامبر و یارانش را از تعقیب سپاه شرک منصرف سازند و آنان را بترسانند. 2. عدّه‏اى دیگر گفته‏اند: مقصود، «نعیم‏بن مسعود» است؛ و در این مورد، روایتى هم از پنجمین و ششمین امام نور نقل شده است. 3. و پاره‏اى نیر برآنند که منظور، منافقان مى‏باشند. * * * در ششمین آیه مورد بحث مى‏فرماید: «فانقلبوا بنعمةٍ من‏اللّه و فضلٍ لم‏یمسهم سوءٌ» آنگاه پیامبر و همراهانش، با سلامت و بى‏هیچ رنج ناراحتى و با سود سرشارى از تجارت و دادوستد، از این میدان آزمون بازگشتند و بدون برخورد با دشمن، سپاه شرک را بشدّت به هراس افکندند و خود با روحیه‏اى بسیار قوى باز آمدند. بعضى معتقدند که واژه «نعمت» در این آیه شریفه، به‏معناى «پایدارى درراه فرمانبردارى از خدا و پیامبر است و واژه «فضل» به سود تجارت و داد و ستدى اشاره دارد که در این راه، نصیب آنان شد. بباور برخى از مفسران واژه نعمت به مفهوم ضروریات زندگى است که خدا به بندگانش ارزانى مى‏دارد و افزون بر آنها، فضل و فزونبخشى است. و تفاوت نعمت با سود آن است که اوّلى همواره نیکو و شایسته و در خور سپاس نهادن است، و دوّمى گاه نیکو و گاه نکوهیده و زشت است؛ و سپاسگزارى بر نکوهیده، نارواست. «واتّبعوا رضوان‏اللّه واللّه ذوفضلٍ عظیمٍ» و آنان با حرکت خود براى ترساندن دشمن، ازپى خشنودى خدا رفتند؛ و خداوند نسبت به بندگان، داراى بخششى بزرگ و پرشکوه است‏ آیه شریفه بر این نکته دلالت دارد که هر گاه گرفتارى تکان‏دهنده‏اى انسان را پریشان‏حال ساخت، باید به این فراز جانبخش پناه برد و از فضل و فزونبخشى خدا یارى جوید. از امام صادق (ع) روایت کرده‏اند که فرمود: من از کسى که گرفتار و ترسان است و جمله «حسبنااللّه و نعم‏الوکیل » را بر زبان نمى‏آورد و بدینگونه خالصانه به خدا پناه نمى‏برد، درشگفتیم! چرا پیامبر گرامى براى دورساختن هر بیم و پریشانى، این آیه را تلاوت مى‏کرد. و از «ابن عبّاس» است که آخرین سخن ابراهیم به‏هنگام افکنده‏شدن در آتش این بود: «حسبنااللّه و نعم‏الوکیل...»؛ و پیامبر گرامى نیز در شدّت فشارها و گرفتاریها همین آیه شریفه را تلاوت مى‏کرد. هشدار از وسوسه شیطانها در آخرین آیه مورد بحث، خداى پرمهر خاطرنشان مى‏سازد که دو آفت ترس و کوتاهى در اداى تکلیف، از وسوسه‏هاى شیطان است. «انّما ذلکم‏الشیطان یخوّف اولیائه» همانا شیطان است که در دل دوستان خود بیم مى‏افکند. واژه «ذلکم» اشاره به کسانى است که در اندیشه ترساندن مسلمانان و منصرف - ساختن آنان از تعقیب سپاه شرک بودند؛ و در اینکه این افراد چه کسانى بودند، دیدگاهها متفاوت است: 1. عدّه‏اى گفته‏اند: منظور «نعیم‏بن مسعود» است که سخنان او در افشاندن بذر سستى بر دلها، به وسوسه شیطان تعبیر شده است. 2. گروهى معتقدند: مقصود، کفرگرایانى هستند که شیطان، مؤمنان را ازطریق آنان مى‏ترسانید. 3. و دسته‏اى برآنند که تقدیر آیه چنین است که: «و یخوّفکم اولیائه فلا تخافوهم...» ( شیطان به کمک دوستان خود شما را مى‏ترساند؛ پس شما از آنان نترسید...). «فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین» پس از آنان نترسید؛ و اگر براستى به خدا و پیامبرش ایمان دارید، تنها از من بترسید، و بدانید که من شما را درمقابل کفر گرایان یارى خواهم کرد. به‏اعتقاد جمعى از مفسّران، معناى کامل آیه مبارکه بدینصورت است‏که: هان اى مردم باایمان! شیطان، دورویان را که دوستان اویند، از دشمن و اقتدار پوشالى او مى‏ترساند و آنانند که همچون «نعیم‏بن مسعود» از این سخنان تهدید آمیز مى‏ترسند؛ چرا که شیطان با وسوسه‏هاى گمراهگرانه خویش، دشمن را درنظر آنان شکست‏ناپذیر جلوه مى‏دهد تا جایى که از پیروى پیامبر باز مى‏ایستند. امّا مردم باایمان از این وسوسه‏ها نمى‏هراسند؛ چه، آنان به یارى خدا دلگرمند و با امیدبستن به کمک و مهر او، براى هرگونه فداکارى آماده‏اند. شایان ذکر است که معناى اوّل بهتر بنظر مى‏رسد.

 حاشیه

تفسیر نور

ما بر مبناى قرآن که شهیدان را زنده مى‏داند، به شهداى راه اسلام و خصوصاً شهداى کربلا سلام کرده، با آنان حرف مى‏زنیم و توسل مى‏جوییم. ابوسفیان در پایان جنگ اُحد با صداى بلند فریاد مى‏زد: این هفتاد کشته‏ى مسلمانان در احد، به عوض هفتاد کشته‏ى ما در جنگ بدر. ولى رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: کشته‏هاى ما در بهشت جاى دارند، ولى کشتگان شما در دوزخند. <178> نکاتى پیرامون شهید و شهادت 1- در روایات آمده است که شهید، هفت ویژگى اعطایى از جانب خداوند دارد: اوّلین قطره‏ى خونش، موجب آمرزش گناهانش مى‏گردد. سر در دامن حورالعین مى‏نهد. به لباس‏هاى بهشتى آراسته مى‏گردد. معطّر به خوش بوترین عطرها مى‏شود. جایگاه خود را در بهشت مشاهده مى‏کند. اجازه‏ى سیر و گردش در تمام بهشت به او داده مى‏شود. پرده‏ها کنار رفته و به وجه خدا نظاره مى‏کند. <179> 2- پیامبر صلى الله علیه وآله از شخصى شنید که در دعا مى‏گوید: «اسئلک خیر ما تسئل» خدایا! بهترین چیزى که از تو درخواست مى‏شود به من عطا کن، فرمود: اگر این دعا مستجاب شود، در راه خدا شهید مى‏شود. <180> 3- در روایت آمده است: بالاتر از هر نیکى، نیکوترى هست، مگر شهادت که هرگاه شخصى شهید شود، بالاتر از آن خیرى متصوّر نیست. <181> 4- در روز قیامت، شهید مقام شفاعت دارد. <182> 5 - از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: در قیامت لغزش‏هاى شهیدبه خودش نیز نشان داده نمى‏شود. <183> 6- شهداى صف اوّلِ حمله و خط شکن، مقامشان برتر است. <184> 7- مجاهدان از درب مخصوص وارد بهشت مى شوند <185> و قبل از همه به بهشت مى‏روند <186> و در بهشت جایگاه مخصوصى دارند. <187> 8 - تنها شهید است که آرزو مى‏کند به دنیا بیاید و دوباره شهید شود. <188> 9- بهترین و برترین مرگ‏ها، شهادت است. <189> 10- هیچ قطره‏اى محبوب‏تر از قطره‏ى خونى که در راه خدا ریخته شود، در نزد خداوند نیست. <190> 11- در قیامت، شهید سلاح به دست، با لباس رزم و بوى خوش به صحنه مى‏آید و فرشتگان به او درود مى‏فرستند. <191> 12- امامان ما شهید شدند. بسیارى از انبیا ورهروان وپیروان آنان نیز شهید شدند. «وکایّن من نبىّ قاتل معه ربّیّون کثیرا» <192> ، «یقتلون النبیین بغیر حق» <193> 13- حضرت على علیه السلام با داشتن دهها فضیلت اختصاصى، تنها وقتى که در آستانه‏ى شهادت قرار گرفت فرمود: «فزت و ربّ الکعبة» او اوّل کسى بود که ایمان آورد، جاى پیامبر صلى الله علیه وآله خوابید، برادر پیامبر شد، تنها خانه‏ى او به مسجد پیامبر درب داشت، پدر امامان و همسر زهراعلیها السلام بود. بت‏شکن بود، ضربت روز خندق او، از عبادت ثقلین افضل شد. امّا در هیچ یک از موارد مذکور نفرمود: «فُزت» 14- على علیه السلام مى‏فرمود: قسم به خدایى که جان فرزند ابوطالب در دست اوست، تحمّل هزار ضربه شمشیر در راه خدا، آسان‏تر از مرگ در رختخواب است. <194> 15- على علیه السلام در جنگ احد ناراحت بود که چرا به شهادت نرسیده است تا اینکه مژده شهادت در آینده را از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله دریافت نمود. 16- شهید مطهرى در کتاب حماسه حسینى مى‏نویسد: سخاوتمند، هنرمند و عالم؛مال، هنر و علم خود را که بخشى از وجود اوست جاودانه مى‏کند، امّا شهید، خودش را جاودانه مى‏کند. <195> 17- در عالم حیوانات نیز گوسفندِ مرده بى‏ارزش است، گوسفندى که به سوى قبله و با نام خدا ذبح شود، ارزش دارد. 18- همان گونه که کور، مفهوم بینایى را درک نمى‏کند، زندگان دنیا حیات شهدا را درک نمى‏کنند. 19- وقتى انفاق مال در راه خدا، قابلیّت رشد تا هفتصد برابر و بیشتر را دارد، دادن خون و جان، در راه خدا چگونه است؟ 1- شهادت، پایان زندگى نیست، آغاز حیات است. بسیارى از زندگان مرده‏اند، ولى کشتگان راه خدا زنده‏اند. «بل أحیاءٌ» 2- شهادت، باختن و از دست دادن نیست؛ بلکه یافتن و به دست آوردن است. «بل أحیاء... یرزقون» 3- کشته شدن، آنگاه ارزشمند است که در راه خدا باشد. «قتلوا فى سبیل اللَّه» 4- تصوّر هلاکت و یا خسارت براى شهید، تفکّرى انحرافى است که باید اصلاح شود. «لا تحسبنّ»

حاشیه 

تفسیر اطیب البیان

(169)(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عندربهم یرزقون ):(و هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدند مرده مپندار،بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند و متنعم هستند)، خطاب یا به پیامبر می باشد یا نتیجه خطاب با مردم است ، به هر صورت (موت )بطلان شعور وفعل است ، یعنی کسی که بمیرد نه درکی دارد و نه عملی و لذا در توضیح کلمه (احیاء) نمونه ای از فعل (روزی خوردن ) و نمونه ای از شعور و درک (فرحین )رامی آورد.

حاشیه

 

تفسیر کشاف

(ولاتحسبن ) الخطاب لرسول الله صلی الله علیه و سلم أو لکل أحد. وقری ء بالیاء علی : ولا یحسبن رسول الله صلی الله علیه و سلم ، أو ولایحسبن حاسب . و یجوز أن یکون ( الذین قتلوا) فاعلا، و یکون التقدیر: و لا یحسبنهم الذین قتلوا أمواتا، أی ولا یحسبن الذین قتلوا أنفسهم أمواتا. فإن قلت : کیف جاز حذف المفعول الأول ؟ قلت : هو فی الأصل مبتدأ ، فحذف کما حذف المبتدأ فی قوله (أحیاء) و المعنی : هم أحیاء لدلالة الکلام علیهما. و قری ء: و لا تحسبن بفتح السین ، و قتلوا بالتشدید. و أحیاء بالنصب علی معنی : بل احسبهم أحیاء (عندربهم ) مقربون عنده ذوو زلفی ، کقوله (فالذین عند ربک ) .( یرزقون ) مثل ما یرزق سائر الأحیاء یأکلون و یشربون . و هو تأکید لکونهم أحیاء ووصف لحالهم التی هم علیها من التنعیم برزق الله

حاشیه 

تفسیر نمونه

زندگان جاوید بعضى از مفسران معتقدند که آیات فوق درباره شهداى احد نازل شده و بعضى دیگر درباره شهداى بدر مى دانند، ولى حق این است که پیوند این آیات با آیات گذشته نشان مى دهد، بعد از حادثه احد نازل شده است . اما مضمون و محتواى آیات تعمیم دارد و همه شهدا حتى شهداى بدر را که چهارده نفر بودند شامل مى شود و لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: آیات درباره شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است . <182> ابن مسعود از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل مى کند که خداوند به ارواح شهیدان احد خطاب کرد و از آنها پرسید: چه آرزوئى دارید؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از این چه آرزوئى مى توانیم داشته باشیم ، که غرق نعمتهاى جاویدان توایم و در سایه عرش تو مسکن داریم ، تنها تقاضاى ما این است که بار دیگر بجهان برگردیم و مجددا در راه تو شهید شویم ، خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذیر من این است که کسى دوباره به دنیا بازنگردد، عرض کردند: حالا که چنین است تقاضاى ما این است که سلام ما را به پیامبر صلى اللّه علیه و آله برسانى و به بازماندگانمان ، حال ما را بگوئى و از وضع ما به آنها بشارت دهى که هیچگونه نگران نباشند در این هنگام آیات فوق نازل شد. بهر حال چنین بنظر میرسد که جمعى از افراد سست ایمان بعد از حادثه احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود که در احد شهید شده بودند، تاسف میخوردند که چرا آنها مردند و نابود شدند، مخصوصا هنگامى که به نعمتى مى رسیدند و جاى آنها را خالى مى دیدند بیشتر ناراحت مى شدند، با خود مى گفتند ما این چنین در ناز و نعمتیم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابیده اند و دستشان از همه جا کوتاه است . اینگونه افکار و اینگونه سخنان علاوه بر این که نادرست بود و با واقعیت تطبیق نمى کرد، در تضعیف روحیه بازماندگان بى اثر نبود. آیات فوق ، خط بطلان بر این گونه افکار کشیده و مقام ، شامخ و بلند شهیدان را یاد کرده است و مى گوید: اى پیامبر! هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدند مرده اند (لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا)، در اینجا روى سخن فقط به پیامبر صلى اللّه علیه و آله است تا دیگران حساب خود را بکنند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.بل احیاء عند ربهم یرزقون : منظور از حیات و زندگى در اینجا همان حیات و زندگى برزخى است که ارواح در عالم پس از مرگ دارند، نه زندگى جسمانى و مادى ، گرچه زندگى برزخى ، اختصاصى به شهیدان ندارد، بسیارى دیگر از مردم نیز داراى حیات برزخى هستند <183> ولى از آنجا که حیات شهیدان یک حیات فوق العاده عالى و آمیخته با انواع نعمتهاى معنوى است - و بعلاوه موضوع سخن ، در آیه آنها هستند - تنها نام از آنها برده شده است . آنها بقدرى غرق مواهب حیات معنوى هستند که گویا زندگى سایر برزخیان در مقابل آنها چیزى نیست . در آیه بعد به گوشه اى از مزایا و برکات فراوان زندگى برزخى شهیدان اشاره کرده و مى فرماید: آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است خوشحالند.فرحین بما اتیهم الله من فضله : خوشحالى دیگر آنها بخاطر برادران مجاهد آنها است که در میدان جنگ شربت شهادت ننوشیده اند و به آنها ملحق نشده اند زیرا مقامات و پاداشهاى آنها را در آن جهان به خوبى مى بینند و از این رو مستبشر و شاد مى شوند، همانطور که قرآن مى گوید: و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم . <184> و به دنبال آن مى افزاید: شهیدان احساس مى کنند که برادران مجاهد آنها، پس از مرگ ، هیچگونه اندوهى نسبت به آنچه در دنیا گذارده اند ندارند و نه هیچگونه ترسى از روز رستاخیز، و حوادث وحشتناک آن الا خوف علیهم و لا هم یحزنون ، این جمله ، تفسیر دیگرى هم ممکن است داشته باشد و آن اینکه شهیدان علاوه بر این که با مشاهده مقامات برادران مجاهدى که به آنها ملحق نشده اند خوشحال مى شوند، خودشان هم هیچگونه ترسى از آینده و غمى از گذشته ندارند. <185> آیه بعد در حقیقت تاکید و توضیح بیشترى درباره بشارتهائى است که شهیدان بعد از کشته شدن دریافت مى کنند آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى شوند: نخست از این جهت که نعمتهاى خداوند را دریافت میدارند، نه تنها نعمتهاى او بلکه فضل او که همان افزایش و تکرار نعمت است نیز شامل حال آنها مى شود.(یستبشرون بنعمة من الله و فضل ) دیگر این که آنها مى بینند که خدا پاداش مؤ منان را ضایع نمیکند، نه پاداش شهیدان و نه پاداش مجاهدان راستینى که شربت شهادت ننوشیدند (و ان الله لا یضیع اجر المؤ منین ) در حقیقت آنچه را قبلا شنیده بودند در آنجا آشکار مى بینند. شاهدى بر بقاى روح از جمله آیات قرآن که با صراحت ، دلالت بر بقاى روح دارد آیات فوق است که درباره حیات شهیدان بعد از مرگ مى باشد، و اینکه بعضى احتمال داده اند که مراد از حیات ، معنى مجازى آن است و منظور باقى ماندن آثار زحمات و نام و نشان آنها است ، بسیار از معنى آیه دور است و با هیچ یک از جمله هاى آیات فوق ، اعم از روزى گرفتن شهیدان و سرور آنها از جهات مختلف ، سازگار نمى باشد بعلاوه آیات فوق ، دلیل روشنى بر مساءله برزخ و نعمتهاى برزخى است که شرح آن در ذیل آیه شریفه و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (سوره مؤ منون آیه 23) بخواست خدا خواهد آمد. پاداش شهیدان درباره اهمیت مقام شهیدان ، سخن بسیار گفته شده و هر قوم و ملتى براى شهداى خود احترام خاصى قائل است ولى بدون اغراق ، آن احترامى که اسلام براى شهداى راه خدا قائل شده است بى نظیر است ، روایت زیر نمونه روشنى از احترامى است که اسلام براى شهداء قائل شده و در پرتو همین تعلیمات بود که یک جمعیت محدود عقب افتاده آنچنان قدرت و نیرو گرفتند که بزرگترین امپراطوریهاى جهان را بزانو در آوردند. امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) چنین نقل مى کند که هنگامى که حضرت ، مشغول خطبه بود و مردم را تشویق به جهاد مى کرد، جوانى برخاست و عرض کرد: اى امیر مؤ منان ! فضیلت جنگجویان در راه خدا را براى من تشریح کن امام در پاسخ فرمود: من بر مرکب پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و پشت سر آنحضرت سوار بودم و از غزوه ذات السلاسل برمى گشتیم همین سؤ الى را که تو از من نمودى من از پیامبر صلى اللّه علیه و آله کردم . پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: هنگامى که جنگجویان ، تصمیم بر شرکت در میدان جهاد مى گیرند خداوند آزادى از آتش دوزخ را براى آنها مقرر میدارد. و هنگامى که سلاح بر میدارند و آماده میدان مى شوند فرشتگان بوجود آنها افتخار مى کنند. و هنگامى که همسر و فرزند و بستگان آنها با آنها خداحافظى مى کنند، از گناهان خود خارج مى شوند… از این موقع آنها هیچ کارى نمیکنند مگر اینکه پاداش آن ، مضاعف مى گردد و در برابر هر روز پاداش عبادت هزار عابد براى آنها نوشته مى شودو هنگامى که با دشمنان روبرو مى شوند، مردم جهان ، نمیتوانند میزان ثواب آنها را درک کنند. و هنگامى که گام به میدان براى نبرد بگذارند و نیزه ها و تیرها رد و بدل شود، و جنگ تن بتن شروع گردد، فرشتگان با پر و بال خود اطراف آنها را مى گیرند و از خدا تقاضا مى کنند که در میدان ، ثابت قدم باشند، در این هنگام منادى صدا میزند الجنة تحت ظلال السیوف : بهشت در سایه شمشیرها است ، در این هنگام ضربات دشمن بر پیکر شهید، ساده تر و گواراتر از نوشیدن آب خنک در روز گرم تابستان است . و هنگامى که شهید از مرکب فرو مى غلطد، هنوز به زمین نرسیده ، حوریان بهشتى به استقبال او مى شتابند و نعمتهاى بزرگ معنوى و مادى که خدا براى او فراهم ساخته است ، براى او شرح مى دهند. و هنگامى که شهید بروى زمین قرار مى گیرد، زمین مى گوید: آفرین بر روح پاکیزه اى که از بدن پاکیزه پرواز مى کند، بشارت باد بر تو، ان لک ما لا عین راءت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر: نعمتهائى در انتظار تو است که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و بر قلب هیچ انسانى خطور نکرده است و خداوند مى فرماید: من سرپرست بازماندگان اویم ، هر کس آنها را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هر کس آنها را بخشم آورد مرا بخشم آورده است … <186>

 

 

 

پاورقی :
182-
تفسیر عیاشی بنا به نقل تفسیر نورالثقلین جلد اول صفحه 409.

183-به گفته بعضی از محققین : حیات برزخی برای دو دسته است نیکوکارانی که در درجه عالی هستند و بدکارانی که فوق العاده وضع بدی دارند.

184-استبشار به معنی خوشحال شدن بر اثر دریافت بشارت یا مشاهده نعمتی برای خود یا دوستان است و به معنی بشارت دادن نیست.

185-به عبارت دیگر طبق تفسیر اول ، ضمیر های لا خوف علیهم و لا هم یحزنون به باقیماندگان در دنیا بر می گردد و طبق تفسیر دوم به خود شهیدان.

186-آنچه در بالا ذکر شد خلاصه روایتی است که مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه فوق نقل کرده است.