وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ

آل عمران    آیه  157

اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید ، آمرزش و رحمت خدا از آنچه در این جهان گرد می آورید بهتر است

.And if you are slain in the way of Allah or you die, certainly forgiveness from Allah and mercy is better than what they amass.

 

 

ترجمه ها:

ترجمه فولادوند
و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، قطعاً آمرزش خدا و رحمت او از [همه‏] آنچه [آنان‏] جمع مى‏کنند بهتر است.

ترجمه مجتبوی
و اگر در راه خدا کشته شدید یا مردید، هر آینه آمرزش و بخشایش خداى از آنچه آنان گرد مى‏آورند بهتر است.

ترجمه مشکینی
و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، حتما آمرزش و رحمتى از جانب خداوند بهتر است از آنچه آنها (از ثروت دنیا) جمع مى‏کنند

ترجمه بهرام پور
و اگر در راه خدا کشته شدید یا مردید، البته آمرزش و رحمت خدا از هر آنچه [دیگران‏] جمع مى‏کنند بهتر است

 

تفاسیر:

تفسیر مجمع البیان

تفسیر المیزان

تفسیر نور

تفسیر اطیب البیان

تفسیر کشاف

تفسیر نمونه

حاشیه

تفسیر مجمع البیان
ترجمه‏ 156. هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بسان کسانى نباشید که کفر ورزیدند و در مورد برادرانشان - هنگامى که به سفر مى‏رفتند [ و در سفر، جهان را بدرود مى‏گفتند] و یا پیکارگرانى بودند [که در میدان کارزار به‏شهادت مى‏رسیدند] - مى‏گفتند: «اگر نزد ما [ مانده و نرفته ]بودند، نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند». [آرى؛ شما توحیدگرایان بسان آنان نباشید،] تا خدا، این [پندار و گفتار بى‏اساس و شرک‏آلود] را [مایه دریغ و] افسوسى در دلهاى آنان قرار دهد؛ و [بدانید که تنها ]خداست که زندگى مى‏بخشد و مى‏میراند. و خدا به آنچه انجام مى‏دهید، بیناست. 157. و اگر درراه خدا کشته شوید یا جهان را بدرود گویید، بى تردید آمرزش و بخشایشى که ازجانب خداست، از [ همه ]آنچه [ آنان ]مى‏اندوزند، [براى شما] بهتر [ و گرانقدرتر ]است. 158. و اگر [درراه پیکار عدالتخواهانه‏] بمیرید [و] یا کشته شوید، بى‏گمان تنها به‏سوى خدا کوچ داده خواهید شد. 159. پس [اى پیامبر!] تنها به [برکت مهر و] رحمتى ازجانب خداست که [ اینچنین‏] با آنان نرمخو [و پرمهر] شده‏اى؛ و اگر خشن و سختدل بودى، بى‏تردید [آنان‏] از گردت پراکنده مى‏شدند؛ بنابراین، از [ لغزشهاى ]آنان در گذر و برایشان [ از آفریدگارت‏] آمرزش بخواه، و در کار [تدبیر امور و تنظیم شئون جامعه‏] با آنان مشورت نما؛ و هنگامى که به [ انجام کارى ]تصمیم گرفتى، بر خدا توکّل کن، چرا که خداوند توکّل کنندگان را دوست مى‏دارد. 160. اگر خدا شما را یارى دهد، هیچکس بر شما چیره نخواهد شد؛ و اگر [او براثر اندیشه و عملکرد نادرستتان،] دست از یارى شما بردارد، پس از او چه کسى است که شما را یارى رساند؟ و ایمان‏آوردگان تنها باید بر خدا توکّل کنند. 161.و هیچ پیامبرى را نزیبد که [در هیچ بعدى از ابعاد زندگى، ذرّه‏اى ]خیانت ورزد؛ و [ هشدارتان باد که‏] هر کس خیانت ورزد، روز رستاخیز آنچه را در آن خیانت ورزیده است، [ با خود] خواهد آورد؛ آنگاه به هر کس [سزاى‏] آنچه بدست آورده است، بطور کامل [ و بى‏کم و کاست ]داده خواهد شد، و بر آنان ستم نخواهد رفت. 162. پس آیا کسى که از پى خشنودى خدا روان است، همچون کسى است که [براثر زشتى کردارش‏] به خشمى از خدا دچار آمده و جایگاه او دوزخ است؟! و [راستى‏] چه بد [بازگشت‏گاه و ]سرانجامى است! 163. آنان نزد خدا درجاتى [گوناگون‏] دارند؛ و خدا به آنچه انجام مى‏دهند، بیناست. نگرشى بر واژه‏ها «ضرب‏فى‏الارض»: سیر در زمین و یا سرعت در سیر و حرکت. «غزّى»: جمع «غاز» به معناى «رزمنده و جنگ آور». «فظّ»: به کسى که سخنانش تند و خشن است، گفته مى‏شود. «غلیظ»: این واژه به‏مفهوم «سخت» است؛ و هنگامى که به‏همراه «قلب» بکار رود، به‏معناى «سنگدل و خشن و فاقد مهر و محبّت» است. «فض»: پراکنده کردن؛ و «انفضاض» به‏مفهوم «پراکندگى» است. «مشورت»: این واژه اسم است؛ و فعل آن عبارت است از: «شاور»، «یشاور» «مشاورة» و به‏معناى «پیونددادن نظر و دیدگاه خود به دیگرى و استوارساختن آن» آمده است. «عزمت علیک»: به تو سوگند یاد کردم. «توکّل»: آشکارساختن ناتوانى و تکیه به دیگرى؛ و توکّل بر خدا، به‏معناى واگذاردن کارها به خدا و اطمینان به تدبیر شایسته اوست. اصل این واژه از «اتّکال» به‏مفهوم اعتماد کردن به دیگرى به‏هنگام نیاز و صورت‏پذیرفتن کار است و وکالت نیز از همین ریشه برگرفته شده، چرا که فرد کار خود را به دیگرى وامى‏گذارد تا به وکالت از وى انجام دهد. با این بیان، «وکیل» کسى است که کارى به او واگذار مى‏شود. «یغلّ»: از «غلل» برگرفته شده، که در فرهنگ واژه‏شناسان؛ به‏معناى فرورفتن تدریجى و نهانى آب در ریشه درختان است و از آنجا که خیانت نیز پنهانى و بتدریج انجام مى‏شود، به آن «غلول» گویند؛ و هم از این روست که به حرارت درونى بدن «غلیل» مى‏گویند. «غلّ» به‏مفهوم «کینه» نیز از همین مادّه و ریشه است. «باء»: بازگشت به گناه خویشتن. «سخط»: این واژه به‏مفهوم خشم و به‏هیجان‏آمدن انسان است؛ امّا درمورد آفریدگار هستى به این معنا نیست، چرا که خدا محلّ حوادث و دگرگونیها نیست. این واژه درمورد خدا، به‏معناى «اراده بر کیفر کردن فردى درخور مجازات و لعن و نفرین» است. «مصیر»: بازگشتگاه؛ و نیز به فرجام کار گفته مى‏شود. «درجه»: رتبه. شأن نزول‏ در شأن نزول ششمین آیه مورد بحث - آیه 161 - سه روایت آورده‏اند: 1. «ابن عبّاس» و «سعیدبن جبیر» گفته‏اند که: این آیه شریفه درباره ناپدیدشدن یک قلم از غنایم «بدر» فرود آمد؛ چرا که جمعى از نفاق پیشگان و عناصر ساده‏اندیش چنین پنداشتند که پیامبر گرامى آن را براى خود برداشته است. 2. «مقاتل» آورده است که این آیه مبارکه در مورد غنایم «اُحُد» فرود آمده‏است؛ چرا که در نخستین مرحله از این پیکار که به شکست و فرار سپاه شرک منجر شد، مردم مسلمان به گردآورى غنایم پرداختند و گروه تیراندازى که در گذرگاه حسّاس شکاف کوه گمارده شده بودند، پنداشتند که همانند پیکار «بدر» هر کس هرچه به‏غنیمت گرفته است، از آنِ خودِ او خواهد شد و اگر دیر بجنبند، چیزى نصیب آنان نخواهد شد. و درست در این شرایط و براى زدودن این پندار بود که این آیه فرود آمد تا روشن سازد که آنجا پیامبر به‏دستور خداوند فرمان گردآورى غنایم را داده بود و در اینجا نیز هرگز خیانتى در غنیمت‏ها نخواهد شد و به فرمان خدا، میان همه مبارزان تقسیم خواهد شد. 3. و پاره‏اى نیز گفته‏اند که این آیه شریفه درمورد رساندن پیام خدا و وحى الهى بر مردم بوسیله پیامبر گرامى فرود آمد؛ چرا که وقتى آن حضرت آیاتى را تلاوت مى‏کرد که در آنها شرک گرایى و پرستش‏هاى نادرست به باد انتقاد گرفته و مردود اعلان مى‏شد، شرک گرایان از آن گرانمایه عصرها و نسلها تقاضا مى‏کردند که در آن آیات تغییرى پدید آورد تا راه و رسم خرافى آنان را زشت و باطل نشمارد. درست در آن شرایط، این آیه شریفه نازل شد و روشن ساخت که پیامبر، امین وحى خداست و آنچه بر او وحى شود، همانها را بى‏هیچ کم و کاست به بندگان خدا مى‏رساند. ب - در شأن نزول آخرین آیه مورد بحث - آیه 163 - آورده‏اند که: این آیه شریفه درمورد هشدار به مردم باایمان فرود آمد؛ چرا که وقتى پیامبر به فرمان خدا توحید گرایان را به‏سوى جهاد فراخواند و دستور داد به‏سوى «اُحُد» حرکت کنند، گروهى از منافقان تخلّف ورزیدند و برخى ایمان‏آوردگان نیز از آنان پیروى کردند. تفسیر هشدار از دنباله‏روى‏ در نخستین آیه مورد بحث، آفریدگار هستى مردم باایمان را از دنباله‏روى از شرک گرایان و نفاق‏پیشگان باز مى‏دارد. «یا ایّهاالّذین آمنوا لاتکونوا کالّذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى‏الارض او کانوا غزّىً لوکانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا» هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بسان کسانى نباشید که کفر ورزیدند و به برادران خویش هنگامى که براى تجارت یا کسب و کار سفر مى‏کردند و در مسافرت جهان را بدرود مى‏گفتند یا مبارزانى بودند که در میدان کارزار کشته مى‏شدند، مى‏گفتند: اگر نزد ما مانده بودند و نمى‏رفتند، نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند. به‏اعتقاد بعضى از مفسّران، منظور از «کافران» در آیه شریفه، «عبداللّه‏بن ابى» و گروه او است که به برادران نفاق‏پیشه خویش که در صفوف ایمان‏آوردگان بودند، چنین سفارش مى‏کردند؛ و به‏نظر عدّه‏اى دیگر، واژه «کفرگرایان» هم منافقان و هم هر کفرگراى دیگرى را که چنین زمزمه تفرقه‏افکنانه‏اى مى‏کردند، شامل مى‏شود. در اینکه چرا در این آیه شریفه تنها از سفر در خشکى سخن بمیان آمده است، بعضى از مفسّران معتقدند بدان دلیل که بیشتر مسافرتها در زمین صورت مى‏گرفت و سفر دریایى کمتر بود و اکنون هم همینطور است؛ امّا برخى دیگر گفته‏اند: واژه «ارض» در آیه شریفه، دربرابر آسمان است و همه خشکیها و آبها را دربر مى‏گیرد. «لیجعل‏اللّه ذلک حسرةً فى قلوبهم» بباور برخى از مفسّران منظور این است که: «آنان این سخنان تفرقه‏انگیز را عنوان کردند تا ایمان‏آوردگان را از رفتن به جهاد باز دارند؛ امّا مردم باایمان با حضور در میدان کارزار و کسب پیروزى به خواست خدا، بافته‏هاى آنها را بى‏اثر ساختند و این، مایه حسرت کافران شد». امّا به‏نظر عدّه‏اى دیگر، منظور این است که: «شما ایمان‏آوردگان، همانند این کفرگرایان نباشید و سخنان آنان را بر زبان نرانید تا خداوند همین بافته‏هاى بى‏اساسشان را مایه حسرت و اندوه دلهایشان قرار دهد». و همین‏گونه هم شد؛ زیرا آنچه پیش آمد، خلاف آن بود که آنان مى‏پنداشتند و آرزوهایشان نقش برآب شد: مؤمنان، هم به پیروزى و هم به غنایم فراوان دست یافتند؛ درمقابل، کافران هم افتخار و بهره دنیوى و هم پاداش پرشکوه سراى آخرت را ازدست دادند. «واللّه یحیى و یمیت واللّه بما تعملون بصیرٌ» و خداست که انسان را در مسافرت یا در وطن و خانه، براساس سرنوشت و سرآمدى که برایش مقرّر فرموده است، مى‏میراند؛ و هیچ فرد و قدرتى نمى‏تواند در آنچه خدا مقرّر داشته است، لحظه‏اى تغییر بوجود آورد و یا اجل فردى را پس و پیش کند. و بدینسان، این فراز از آیه شریفه مردم را از تخلّف ورزیدن از جهاد دراه حقّ و عدالت به‏خاطر ترس از کشته‏شدن باز مى‏دارد چرا که خاطرنشان مى‏سازد که مرگ و زندگى تنها به دست خداست، نه دیگرى؛ و نیز با بیان این واقعیت که خدا به آنچه انجام مى‏دهید بیناست، مردم را به انجام کارهاى شایسته و پرواى از خدا و دورى‏جستن از نافرمانى او ترغیب مى کند. پاسخ به وسوسه‏ها در این آیه شریفه نیز آفریدگار هستى با ترسیم این واقعیت که جهاد و شهادت درراه حق، از دارایى و ثروت این جهان برتر است، مردم را به جهاد تشویق مى‏کند. «و لئن قتلتم فى سبیل‏اللّه او متّم لمغفرةٌ من اللّه و رحمةٌ خیرٌ ممّا یجمعون» و اگر درراه خدا کشته شوید یا بمیرید و به پندار کفرگرایان مرگ زودرس به سراغتان آید، درآنصورت آمرزش و بخشایش ِ عظیم خداى پرمهر شامل حالتان مى‏شود و او، هم گناهان شما را مى‏آمرزد و هم بهشت پرطراوت و زیبایش را با نعمتهاى فراوانش به شما ارزانى مى‏دارد؛ و روشن است که اینها از ثروت و ارزشهاى مادّى و اهداف دنیوى، بهتر و بالاتر است. و بدینسان، این آیه شریفه هم قوّت قلبى است براى ایمان‏آوردگان دربرابر رنجها و مصیبتهایى که درراه خدا به‏جان خریده‏اند، بدینصورت که با تقویت دلها و آسان‏ساختن مرگ و شهادت درراه هدفهاى توحیدى، آنان را آرامش خاطر مى‏دهد؛ و هم پاسخى است به سمپاشى کفرگرایان و منافقان. «و لئن متّم او قتلتم لالى‏اللّه تحشرون» و در هر دو صورت - چه بمیرید و چه کشته شوید - به‏سوى خدا باز مى‏گردید و او هر کس را به‏تناسب ایمان و عملکردش، پاداش شایسته و بایسته مى‏دهد؛ بر این اساس نیکوکار، ثمره شکوهمند اعمال نیک خود را مى‏بیند و بداندیش و گناهکار نیز نتیجه شوم زشتکاریهایش را؛ پس، فرمانبردارى از خدا و جهاد درراه او را برگزینید، نه ارزشهاى مادّى را؛ درست همانگونه که امام حسین(ع) در شعر خود این درس را مى‏دهد. فان تکن‏الابدان للموت انشأت‏ فقتل إمرى بالسّیف فى‏اللّه افضل‏ یک پرسش: با دقّت در آیات این فصل این سؤال مطرح مى‏شود که چرا خداى فرزانه، بخشایش و مهر بیکران خود را با ارزشهاى زودگذر و فناپذیر دنیا مقایسه مى‏کند، بااینکه مى‏دانیم تفاوت میان اینها، بسان زمین و آسمان است و هیچگاه نمى‏توان سراى جاودانه آخرت و نعمتهاى آن را با ارزشهاى ناچیز و زودگذر دنیا سنجید و گفت آنها بهتر و برترند. پاسخ: این مقایسه و بیان آن، بدان جهت است که بسیارى از مردم، دنیا و ارزشهاى مادّى را بر آخرت و ارزشهاى معنوى ترجیح مى‏دهند، به گونه‏اى که براى گردآوردن ثروت و کسب قدرت و ریاست، جهاد درراه خدا را وامى‏گذارند. و آیه شریفه در اندیشه نجات آنان از چنگال این آفت و این خطر سهمگین است. راز موفّقیت شکوهبار پیامبر در چهارمین آیه مورد بحث قرآن رفتار پدرانه و پرمهر پیامبر با امّت و گذشت از گناه و لغزشهاى آنان را، لطف و رحمتى ازسوى خداوند عنوان مى‏سازد چرا که آفریدگار هستى است که او را پرمهر و خوشخو قرار داده است. «فبما رحمةٍ من‏اللّه لنت لهم» پس اى پیامبر! درپرتو مهر و رحمتى از جانب خداست که تو دربرابر آنان تا این اندازه مهربان و خوشخو شده‏اى؛ و این از عواملى است که آنان را به پیام آسمانى تو جذب مى‏کند و باعث مى‏شود که راه و رسم تو را بجویند و بپویند؛ چرا که تو با ارزشهاى اخلاقى و شیوه بسیار انسانى‏ات، هم بر درستى و حقّانیت توحید گرایى‏ات، براى آنان دلیل مى‏آورى و هم با عملکرد شایسته‏ات، گفتارت را استحکام مى‏بخشى و در دلها نفوذ مى‏کنى. «و لو کنت فظّاً غلیظالقلب لانفضّوا من حولک» و اگر خشن و سنگدل و نتدخو و بداخلاق بودى و از انسان‏دوستى و مهر سرشار بى بهره، یاران و رهروان راهت، از گردت پراکنده مى‏شدند و از تو مى‏گریختند. گفتنى است که در این آیه شریفه، بدان جهت با دو واژه «فظّ» و «غلیظالقلب» که ازنظر معنا و مفهوم به هم نزدیکند، از وجود گرانمایه پیامبر سخن رفته است که هم خشونت در گفتار را از آن حضرت نفى کند و هم سنگدلى و قساوت قلب را. «فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى‏الأمر» بر این اساس، هر رنجش خاطر و کدورتى میان تو و مردم پیش آمد، از آنان درگذر؛ و دربرابر آنچه میان من و آنان پدید آمده است، برایشان آمرزش بخواه و با مشورت با آنان و دریافت دیدگاههایشان، از خواسته‏هایشان مطّلع شو. به‏اعتقاد جمعى از مفسّران، منظور از عفو، گذشت از فرار آنان از میدان کارزار است و آمرزشخواهى نیز براى همین گناه است. چرا مشورت؟ بااینکه پیامبر گرامى درپرتو وحى، راه درست را همواره مى‏شناسد و به جهت برخوردارى از عصمت، پیوسته از گناه و انحراف مصون است، و به دانستن دیدگاه انسانها و اندیشه آنان نیازى ندارد، و نیز از آنجا که آگاهى مردم اندک و محدود است، چرا خداوند به آن حضرت دستور مى‏دهد که با مردم مشورت کند، و ثمره مشورت آن بزرگوار با آن آگاهى وصف‏ناپذیر با انسانها چیست؟ پاسخهایى که به این پرسش داده‏اند، به‏شرح زیر است: 1. بباور گروهى دلیل این کار درست و انسانساز این است که مشورت پیامبر با یاران، از سویى دلها و جانهاى آنان را از رنجش و آزردگى پاک و پاکیزه مى‏سازد و از سوى دیگر مهر و الفت را میان او و مردم بیشتر مى‏کند. بعلاوه، به آنان شخصیت و اعتماد به نفس مى‏دهد، و در مى‏یابند که پیامبر از کوتاهیها و لغزشهایشان مى‏گذرد و به آنان اعتماد دارد و نظرشان را مى‏جوید. 2. و بباور گروهى دیگر هدف از این دستور آزادمنشانه، افزون بر ثمرات سازنده گذشته، این است که جامعه‏ها و تمدّنهاى بشرى و اسلامى به آن گرانمایه عصرها و نسلها اقتدا کنند و از او درس گیرند و از خودکامگى بپرهیزند. 3. پاره‏اى مى‏گویند: این کار پیامبر، به‏منظور بزرگداشت یاران است. 4. و پاره‏اى دیگر بر این باورند که منظور و هدف پیامبر از مشورت با دیگران، شناخت نیک‏اندیشان و شایسته‏کرداران، از عناصر و جریانات بداندیش و بدخواه و بدرفتار است. 5. و از دیدگاه برخى این دستور تنها درخصوص نقشه‏هاى پیکار و چگونگى رویارویى با دشمن و مواردى مانند آن بود، نه در ابعاد و مسایلى که آن حضرت از راه وحى دریافت مى‏داشت. «فاذا عزمت فتوکّل على‏اللّه انّ اللّه یحبّ المتوکّلین» و پس از این مراحل چندگانه، آنگاه که بر انجام کارى تصمیم گرفتى، برخدا توکّل کن و کارت را به او واگذار؛ که خداوند اعتماد کنندگان به خود را - که از همه جا و همه کس دل مى‏برند و کار خود را به مهر و تدبیر او مى‏سپارند - دوست مى‏دارد. از ششمین امام نور روایت شده است که واژه «عزمتَ» را «عزمتُ» خوانده‏اند؛ که با این قرائت، معناى این جمله چنین مى‏شود: «پس، هنگامى که من با هدایت تو به راه درست و توفیقِ انجامِ بهترین کارها، براى تو تصمیم ایجاد کردم و اراده و آهنگ را در تو پدید آوردم، بر خدا توکّل کن...». پرتوى از اخلاق پرشکوه پیامبر در آیه شریفه، پرتوى از اخلاق بزرگوارانه پیامبر پرتوافکن است. به دلالت این آیه مبارکه، خداوند همه عوامل و وسایل بزرگى و عظمت را به او ارزانى داشته بود؛ چرا که او از نظر ریشه و تبار و وراثت از همگان عالى‏تر، و از جهت امتیازات از همه والاتر، و در شهامت و سخاوت و بیان و پاکى دل و عملکرد، از همه برتر بود؛ و شگفت که با این شکوه و آگاهى و عظمت، از همگان متواضع‏تر بود. آن گرانمایه عصر و نسلها، کفش و لباسش را خود تعمیر مى‏کرد؛ بر مرکبى ساده مى‏نشست؛ دعوت محرومان و بردگان را مى‏پذیرفت و بر خاک مى‏نشست و با خلق و خوى خویش که در آن تندى و خشونت و آزردن دلها نبود و همه راز و رمز نفوذ و اثرگذارى پیام خدا در آن موج مى‏زد، مردم را به مقرّرات خدا فرا مى‏خواند. یکى از شاعران، در ستایش او، چه زیبا و جالب سروده است: «فما حملت ناقة فوق ظهرها ابرّ و اوفى ذمة من محمّد» هیچ مرکبى، شخصیتى نیکوکردارتر، باوفاتر و گرانقدرتر از محمّد(ص) را بر پشت خود جابجا نکرده است. * * * و نیز درسهاى دیگر این آیه شریفه عبارتند از: گذشت از لغزش دیگران، عفو گناهکاران و طلب آمرزش براى آنان از آفریدگار هستى، مشورت در تدبیر امور و تنظیم شئون خود و جامعه، پرهیز از تندى در گفتار و خشونت در کردار، اجتناب از بفراموشى‏سپردن ارزشها و ظرافتهاى اخلاقى و انسانى، و دیگر توکّل و اعتماد در همه امور به خداوند. افزون بر اینها، آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که اگر درپرتو مهر و لطف خدا، آن نرمخویى و اخلاق وصف‏ناپذیر در پیامبر گرامى جلوه‏گر نبود، کسى به دعوت او دل نمى‏سپرد و در راه دین و آرمان آن حضرت و آفریدگارش، جان و مال نثار نمى‏کرد. و سرانجام اینکه آیه شریفه بیان مى‏دارد که پیامبر گرامى اسلام و پیام‏آوران دیگر خدا و جانشینان راستین آنان، از امور نفرت‏انگیز و رفتارى که دلها از آنان برنجد و مردم از گرد آنان پراکنده شوند، پاک و پاکیزه بودند، تا چه رسد به آلودگى به گناهان بزرگ و نفرت‏انگیز که هرگز با راه و رسم دعوت به‏سوى حقّ و عدالت نمى‏سازد. ثمره و ره‏آورد توکّل‏ پس از دستور به توکّلِ بر خدا در آیه پیش، اینک قرآن در این آیه مفهوم بلند و ثمره شکوهمند اعتماد واقعى به پروردگار را به تصویر مى‏کشد: «ان ینصرکم‏اللّه فلاغالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالّذى ینصرکم من بعده» اگر خداوند شما را در برابر کسانى که با شما مى‏جنگند، یارى کند، گرچه شمار آنان بسیار و امکاناتشان فراوان باشد و نیرو و امکانات شما بظاهر اندک، باز هم آنان قدرت چیرگى بر شما را نخواهند داشت؛ امّا اگر او یارى خویش را به سبب دگرگونى نامطلوب شما در اندیشه و عقیده و عملکرد، از شما دریغ دارد و شما را در برابر دشمن به‏حال خود وانهد، چه کسى بعد از او به شما کمک خواهد کرد؟ واژه «مَن» در آیه شریفه گرچه بظاهر پرسشى است، امّا درحقیقت به‏مفهوم نفى است، چرا که پاسخ جمله منفى است؛ و از این روست که پاسخ آن در قرآن نیست تا رساتر باشد و پژوهنده و تلاوت کننده آگاه را به تفکّر وادارد. «و على‏اللّه فلیتوکّل‏المؤمنون» و مردم باایمان باید تنها بر خدا توکّل مى‏کنند. این جمله از آیه مبارکه، بروشنى مردم را به فرمانبردارى از خدا ترغیب مى‏کند تا بدینوسیله درخور دریافت یارى خدا و پیروزى ازجانب او باشند؛ همچنین هشدار مى‏دهد که از گناه و زشتى - که انسان را در خور واگذشته شدن به حال خویشتن مى‏سازد - بپرهیزند و نیز توکل بر خدا را، از ویژگیهاى مردم با ایمان مى‏شمارد و آن را واجب مى‏سازد، چرا که موجب مى‏شود پروردگار، آنان را به‏حال خود وانگذارد و درنتیجه به گمراهى و تباهى کشیده نشوند. اشاره‏اى ظریف‏ به‏عقیده «ابوعلى جبایى»، آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که چنانچه فرد یا تمدّن و جامعه‏اى دربرابر بیدادپیشگان و دشمنان خدا شکست خوردند، باید دریافت که به دلیل اندیشه و عملکرد نامطلوبشان ازسوى خدا یارى نشده‏اند؛ چه، فرد و جامعه‏اى که براستى مورد لطف خدا باشند و از جانب او یارى شوند، هیچگاه مغلوب و محکوم باطل گرایان نخواهند شد. و روشن است که پیروزى و چیرگى به‏مفهوم حقیقى آن که طبق مصالح بندگان، براى آفریدگار هستى معلوم است، مورد نظر است، نه میداندارى ظالمان و با قهر و فریب. افزون بر آن، این نکته را نباید ازنظر دور داشت که رسیدن یارى خدا، در گرو شکیبایى و پایدارى در جهاد است؛ و این نیز براى آن است که آنان با تلاش و جهاد خالصانه و با بیم از شهادت و امید به پیروزى و نگرانى از ناکامى، به مقام درخور شأن شایستگان نایل آیند. مطلب دیگر این است که گاه آفریدگار هستى یارى خود را از مردم با ایمان - به‏سبب رعایت‏نکردن دقیق راز و رمز پیروزى در برخى میدانها دریغ مى‏دارد؛ امّا نباید فراموش کرد که فرد و جامعه باایمان، هماره ازنظر منطق و استدلال مورد حمایت خدا هستند و اگر درست عمل کنند و به یاد او باشند، در میدانهاى فکرى و فرهنگى و عقیدتى، پیوسته پیروزند. «بلخى» در این خصوص گفته است: مردم باایمان همیشه در راه حقّ و عدالت ازسوى خدا یارى مى‏شوند. حال اگر راز و رمز پیروزى را بطور کامل فراهم آوردند، در میدانها ى کارزار نیز پیروزى با آنان است؛ امّا اگر براثر بى‏نظمى یا نافرمانى خدا و پیامبر،در جهاد موفق نشوند، بازهم ازنظر منطق و استدلال پیروزند، چرا که پروردگار هیچگاه کافران را بر مردم باایمان چیره نمى‏سازد. دانشمند دیگرى بر این اعتقاد است که: به هر حال و در هر شرایطى، خدا بیدادگران وکافران را یارى نمى‏کند و پیروزى و سرفرازى را از مردم باایمان دریغ نمى‏دارد؛ زیرا خود او به ما دستور داده است که ستمدیدگان و مردمى را که به آنان تجاوز شده است، گرچه گاه درخور پاداش هم نباشند، یارى رسانیم. گفتنى است که واژه «خذلان»، به‏معناى دریغ داشتن یارى و کمک از کسى است که بشدّت به یارى نیازمند است و چنین مضایقه‏اى ازسوى خدا درمورد فرد یا جامعه‏اى، بى گمان نوعى کیفر آنان بشمار مى‏رود. رعایت امانت در همه میدانها پس از تشویق به جهاد درراه حقّ و عدالت درآیات پیشین، اینک در این آیه شریفه، به برخى از مقرّرات آن، ازجمله غنایم و رعایت امانت اشاره مى‏شود. «و ما کان لنبّىٍ ان یغلّ» و هیچ پیامبرى را نرسد که خیانت ورزد و از راه و رسم امانت و امانتدارى بیرون رود؛ چرا که خیانت با خلق و خوى پیامبرى هرگز سازگار نیست و در یک جا گرد نمى‏آید. جمعى از مفسّران گفته‏اند: مقصود این فراز از آیه، آن است که «پیامبر حق ندارد مطلبى از وحى و پیام آسمانى را کتمان کند»؛ و عدّه‏اى نیز بر این اندیشه‏اند که: «هیچ پیامبرى را نرسد که به امّت خویش در هیچ بُعدى از ابعاد زندگى از جمله مسائل مالى و موضوع غنایم خیانت کند و چیزى را نهان دارد». یک پرسش: با اینکه خصلت زشت و نکوهیده خیانت، نه‏تنها بر پیامبران که بر پیشوایان و انسانهاى شایسته نیز ناروا است، چرا این ویژگى تنها از پیامبر نفى مى‏شود؟ به این پرسش، دو پاسخ داده‏اند: 1. درست است که صفت نکوهیده خیانت براى همگان زشت است، امّا براى پیامبر و پیشواى آسمانى جامعه، زشت‏تر و سهمگین‏تر است، درست بسان این آیه شریفه که مردم را به دورى از همه پلیدیها فرمان مى‏دهد، و آنگاه بت‏پرستى و شرک‏گرایى را که بدترین پلیدى است، جداگانه نام مى‏برد: «...فَاجْتَنِبُواالرِجْسَ مِنَ الْاَوْثانِ...»(217). 2. آیه شریفه این ویژگى را از پیامبر گرامى که پیشواى آسمانى و زمامدار الهى و ولى خداست، نفى مى‏کند و روشن مى‏سازد که چنین خصلتى بر او زیبنده و سزاوار نیست؛ تا انسانهاى عادّى حسابِ کارِ خود را بکنند و خویشتن را صاحب اختیار مال و جان و هستى مردم نپندارند و طبق سلیقه و میل خویش عمل نکنند. «و من یغلل یأت بما غلّ یوم‏القیامه» و هر که خیانت کند، روز رستاخیز آنچه را در آن خیانت ورزیده است، بعنوان سند خیانت خویش بر دوش مى‏کشد. این واقعیت در روایتى طولانى آمده است که: هان اى مردم! مراقب باشید که کسى از شما در روز رستاخیز درحالیکه شترى بر دوش او سوار است، وارد صحراى محشر نشود؛ هان اى مردم! بهوش باشید کسى از شما در روز رستاخیز چنان برانگیخته نشود که اسبى شیهه کشان بر دوش او بسته شده است و او از شدّت وحشت پیاپى فریاد مى‏زند: «اى محمّد! اى محمّد!» و راه نجات مى‏طلبد؛ امّا من در پاسخ به او مى‏گویم: «براى رهایى تو، کارى از من ساخته نیست». بعضى این روایت را بدینصورت تحلیل کرده‏اند که چنین کیفرى، براى رسوا، ساختن عنصر خیانتکار دربرابر تمامى انسانها است؛ و برخى دیگر گفته‏اند: این سخن براى به‏تصویر کشیدن رسوایى عناصر خیانتکار در روز رستاخیز است، چرا که اگر خداى توانا بخواهد کسى را در روز رستاخیز رسوا سازد، چنین مى‏کند. روایت دیگرى آمده است که: پیامبر گرامى در پایان هر پیکار و جهادى دستور مى‏داد با صدایى رسا ندا دهند که «هان اى مردم! هر کس هر آنچه از غنایم نزد اوست، گرچه سوزن و نخى باشد، باز گرداند؛ چرا که هر خیانتى در روز رستاخیر بصورت نکبت‏بارى دامن خیانتکار را مى‏گیرد و چون غل و زنجیرى بر گردنش افکنده مى‏شود». و پیداست که برگردن‏داشتن این نشانه رسوا، نشانگر خیانت پیشه‏بودن فرد است؛ و این، حکم خدا و کیفر درمورد هر خیانتکار یا گناه‏پیشه‏اى است که بدون توبه از دنیا رفته باشد. و نیز نقل کرده‏اند که آفریدگار هستى در روز رستاخیز با همه بر اساس عدالت رفتار مى‏کند، بدینصورت که دربرابر هر گناه آدمى، نشانى متناسب بر چهره‏اش مى‏نهد تا هم کیفر گناهانش باشد و هم مردم او را بشناسند و به چگونگى مجازات او به گناهش در دنیا پى برند؛ درست همانگونه که قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: «فَیَوْمَئِذٍ لایُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ اِنْس ٌ وَلا جانٌ...»(218) (در آن روز، از هیچ جن و انسى درباره گناهش پرسیده نمى‏شود). و نیز خداى فرزانه، بر کسانى که به فرمان او گردن نهاده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند، به، تناسب رفتار و کردار پسندیده آنان، نشانى بر چهره‏شان مى‏نهد تا شکوه و عظمت آنان معلوم شود. ثمّ توفّى کلّ نفسٍ ما کسبت و هم لایظلمون» آنگاه به هر کس به اندازه آنچه انجام داده و بدست آورده است، بى‏هیچ کم و کاستى پاداش و یا کیفر داده مى‏شود و بر آنان ذرّه‏اى ستم نمى‏رود. این آیه مبارکه، نشانگر بى‏اساس‏بودن دیدگاه جبرگرایان است؛ چرا که آنان مى‏پندارند که اگر آفریدگار هستى دوستان خاصّ و بندگان شایسته کردارش را کیفر کند، ستم نکرده است، در حالیکه در آیه شریفه بصراحت بیان مى‏دارد که چنانچه پروردگار جهان، ذرّه‏اى از پاداش فردى بکاهد، به او ستم روا داشته است. * * * در آیه‏اى که گذشت این واقعیت روشن شد که هر انسانى در روز رستاخیز پاداش و کیفر کارهاى شایسته و ناشایسته خود را بى‏کم وکاست دریافت خواهد داشت، اینک در ادامه سخن به ترسیم سرنوشت شکوهبار یا شقاوتبار کسانى مى‏پردازد که با انجام کارهاى شایسته و یا ناشایسته خود، آن را براى خویشتن رقم زده‏اند: «أفمن‏اتّبع رضوان‏اللّه کمن باء بسخطٍ من‏اللّه» در تفسیر این جمله دیدگاهها متفاوت است: پس آیا آنکه در پى خشنودى خدا است، همانند کسى است که او را به خشم مى‏آورد؟ 1. «ابن اسحاق» مى‏گوید منظور این است: « آیا کسى که با فرمانبردارى از خدا و انجام‏دادن کارهاى شایسته، خشنودى خدا را فراهم آورد، بسان کسى است که با نافرمانى خدا، خشم او را بر خویشتن فرود مى‏آورد؟» 2. امّا گروهى، ازجمله «طبرى»، برآنند که مفهوم این جمله چنین است: «آیا آن کس که با ترک خیانت، خشنودى خدا و راه رستگارى مى‏جوید، همچون کسى است که با رفتار خیانتکارانه خویش، خشم پروردگار را براى خود مى‏طلبد؟» 3. و دسته‏اى دیگر چون «زجاج» این جمله را بدینصورت تفسیر کرده‏اند: آیا آنکه با جهاد درراه خدا، خشنودى او را مى‏جوید، با کسى که با فرار از میدان کارزار، موجبات خشم او را فراهم مى‏آورد، برابر است؟ یادآور مى‏شود که دیدگاه سوّم، با داستان فرود آیه سازگارتر است. «و مأواه جهنّم و بئس‏المصیر» و جایگاه او دوزخ است و راستى چه بد بازگشتگاه و سرانجامى است! آیه شریفه بصورت پرسش تقریرى است و مقصود از آن، اقرار گرفتن است؛ و چکیده پیام این است که این دو گروه از بندگان، یعنى آنانکه که درپى بدست آوردن خشنودى خدا هستند، با آنانکه او را به خشم مى‏آورند، یکسان نیستند. * * * در آخرین آیه مورد بحث مى‏فرماید: «هم درجاتٌ عنداللّه» هر گروه از آنان نزد خدا به تناسب کارشان مقام و درجه خاصّ خود را دارند. چرا که ایمان آوردگان، مردمى ارجمندند و کفرگرایان فرومایه و نگونسار؛ و این پاداش اندیشه و عملکرد هر یک در زندگى دنیاست. در تفسیر این جمله از آیه شریفه، دو نظر ارائه شده است: 1. به‏اعتقاد عدّه‏اى از مفسّران، مقصود، بیان تفاوت سرنوشت و پاداش وکیفر خوبان و گناهکاران است که به گروه نخست، بهشت پرطراوت و زیبا و نعمتهاى پرارج و منزلت والاى معنوى ارزانى مى‏شود و به گروه دوّم، دوزخ و کیفر سهمگین آن و خفّت و خوارى سراى آخرت؛ و از اینها بطور مجاز به درجات تعبیر شده است. 2. امّا به‏نظر جمعى دیگر، منظور، تجسّم تفاوت مقام و مرتبه افراد این دو گروه با یکدیگر در بهشت و دوزخ است؛ چرا که بهشت، مقامات گوناگونى دارد که بعضى از آنها برتر و بالاتر است، همانگونه که دوزخ درکاتى دارد که برخى از دیگرى سهمگین‏تر و خفّت‏بارتر است و به‏دلیل روشن‏بودن آن، حذف شده است. در این مورد روایت است که اهل بهشت، اوج گرفتگان به «علّیّین» را بسان ستارگان فروزان در آسمان مى‏نگرند؛ همچنانکه دوزخ نیز درکاتى دارد که برخى پست‏تر از دیگرى است. «واللّه بصیرٌ بما یعملون» و خدا به آنچه انجام مى‏دهند، بینا و آگاه است‏ آیه شریفه، سه نکته را بروشنى بیان مى‏کند: 1. مردم را به کسب خشنودى خدا و پرهیز از فراهم‏آوردن موجبات خشم او ترغیب مى‏نماید؛ 2. روشن مى‏سازد که اسرار بندگان، بر پروردگار آشکار است؛ 3. و اطمینان مى‏دهد که نه عملکرد شایسته کسى بدون پاداش کامل مى‏ماند و نه گناه و زشتى کسى بى کیفر؛ چرا که همه‏چیز براى او روشن است. پرتوى از آیات‏ الف - سه پاسخ تفّکربرانگیز در برابر وسوسه‏ها در آیه‏هاى اوّل تا سوّمِ مورد بحث، قرآن شریف ضمن ترسیم وسوسه‏هاى گمراهگرانه کافران و شرک گرایان براى افشاندن بذر شوم گناه و سستى و تخلّف در جامعه و دلهاى مردم باایمان، سه پاسخ تفکّرانگیز به ایمان‏آوردگان مى‏آموزد که بسیار سرنوشت‏ساز است: 1. مرگ و زندگى تنها به‏دست خداست؛ پس چرا ترس و تن‏سپردن به ذلّت و خفّت و فرار از رویارویى با ستم و بیداد؟! 2. اگر انسان در سفر عادلانه و یا جهاد با ظالمان کشته شود، نباخته که برده است؛ چرا که دربرابر این شهادت، مهر و بخشایش خدا و بهشت او را به بدست مى‏آورد که از همه دنیا برتر و بالاتر است. 3. مرگ، پایان زندگى در این جهان است، نه پایان زندگى حقیقى و نابودى کامل؛ و از آنجا که بازگشت همه به سوى آفریدگار هستى است، پس چه بهتر که این بازگشت به همراه توشه تقوا و ایمان و تلاش و افتخار باشد، نه خفّت و رسوایى و گناه و اسارت‏پذیرى در این دنیا. ب - پنج درس سرنوشت ساز چهارمین آیه مورد بحث، درسهاى متنوّع اخلاقى و اجتماعى و عقیدتى و انسانى به فرد و خانواده و جامعه مى‏دهد، درسهایى که راز خوشبختى و زندگى شایسته انسانى در گرو آموختن و بکاربستن آنهاست؛ و آنها عبارتند از: 1. درس مهر و محبّت، 2. درس گذشت و بزرگمنشى‏ 3. درس آمرزش‏خواهى براى لغزشکاران، 4. درس مشورت و شرکت‏دادن همه اندیشه‏ها و سلیقه‏ها براى اداره صحیح جامعه، 5. و دیگر درس استقلال در اندیشه و عملکرد درپرتو توکّل و اعتماد به خدا.(219) ج - راز پیروزى‏ در پنجمین آیه مورد بحث قرآن، یکى از مهمترین راز صعودها و سقوطها را ترسیم مى‏کند و نشان مى‏دهد که پیروزى واقعى نه درگرو، شمار بسیار مبارزان و مجاهدان و جامعه‏ها و تمدّنها، بلکه در گرو نظم و انضباط، پایدارى و شکیبایى درراه هدف، رعایت مقرّرات و سنّتهاى تعالى و ترقّى، داشتن هدف عادلانه و تهیّه وسایل مطمئن و خداپسندانه براى رسیدن به آن هدف والا است؛ تنها با این دگرگونى مطلوب در اندیشه و عقیده و عملکرد است که یارى خدا وپیروزى او فرا مى‏رسد و آنگاه چنین جامعه‏اى براستى شکست‏ناپذیر مى‏شود. امّا اگر بجاى آنچه رفت، جامعه‏اى دچار آفت شد در نتیجه تغییر نامطلوب در تفکّر و اعتقاد و عملکرد، به ستم و خودکامگى غلطید، خداوند او را به‏حال خود وامى‏گذارد و سقوط و شکست آن قطعى است. و این همان راز صعود و پیروزى و در برابرش آفت سقوط و انحطاط است که مى‏فرماید: ان ینصرکم‏الله فلا غالب لکم و ان یخذ لکم فمن ذالذى ینصرکم من بعد؟ د - یک راز مهمّ در آخرین آیه مورد بحث، قرآن شریف یک راز مؤثّر در تربیت و سازندگى را به مربیّان و دلسوزان جامعه و نیز یک راه مهمّ را براى نفوذ در دلها براى همگان بیان مى‏کند و آن عبارت از این شیوه دگرگونساز است که مفاهیم بلند و حقایق ارزشمند اخلاقى و انسانى و اجتماعى را نباید بصورت بخشنامه عنوان ساخت، بلکه باید آنها را بصورت پرسش مطرح نمود و طرح هر موضوع را با موضوع متقابل آن ترسیم کرد و آنگاه وجدان و انصاف و فطرت و خرد فرد و جامعه را به داورى خواند که کدامین راه بهتر است و بدینوسیله مهلت داد تا آنان خود بهترین را برگزینند. براى نمونه: 1. «...قُلْ هَلْ یَسْتَوِى‏الْاَعْمى‏ وَالْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُون.»(220) (... بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ پس آیا نمى‏اندیشید؟) 2. «...هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُماتُ وَالنُّورِ...»(221) (...آیا تاریکیها و روشنایى با هم برابرند؟...) 3. «...هَلْ یَسْتَوِى‏الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذینَ لایَعْلَمُونَ...»(222) (آیا آن کسانى که مى‏دانند با آن کسانى که نمى‏دانند، برابرند؟...) 4. و دیگر آیه مورد بحث که مى‏فرماید: «أفمن‏اتّبع رضوان‏اللّه کمن باء بسخطٍ من‏اللّه...»

 حاشیه

 

تفسیر المیزان
[سوره آل‏عمران (3): آیات 156 تا 164] ترجمه آیات‏ اى گرویدگان به دین اسلام شما بمانند آنان که راه کفر و نفاق پیمودند، نباشید که گفتند اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفتند و یا به جنگ حاضر نمى‏شدند به چنگ مرگ نمى‏افتادند، این آرزوهاى باطل را خدا حسرت دلهاى آنان خواهد کرد و خدا است که زنده مى‏گرداند و مى‏میراند (در هر وقت و به هر سبب که مى‏خواهد) و به هر چه کنید آگاه است (156). اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزى است که در حیات و زندگى دنیا انسان مى‏تواند براى خود فراهم آورد (157). اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید (اندوهگین نشوید که) به رحمت ایزدى پیوسته و به سوى خدا محشور خواهید شد (158). رحمت خدا تو را با خلق، مهربان و خوش خوى گردانید، و اگر تند خو و سخت دل بودى مردم از پیرامون تو متفرق مى‏شدند، پس چون امت به نادانى در باره تو بد کنند از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش کن و براى دلجویى آنان در کار جنگ مشورت نما لیکن آنچه را که خود تصمیم گرفتى با توکل به خدا انجام ده که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد و یارى مى‏کند (159). اگر خدا شما را یارى کند، محال است کسى بر شما غالب آید و اگر به خوارى واگذارد آن کیست که بتواند بعد از آن شما را یارى کند؟ و اهل ایمان تنها به خدا (و قدرت و رحمت او) باید اعتماد کنند (160). و البته هیچ پیغمبرى خیانت نخواهد کرد، و هر کس خیانت کند روز قیامت به کیفر آن خواهد رسید و بطور کلى هر کس هر عمل نیک و بد در دنیا بجا آورد در قیامت تمام و کامل به جزاى آن برسد و به هیچ کس ستمى نخواهد شد (161). آیا کسى که با ایمان در راه رضاى خدا قدم بردارد مانند کسى است که با کفر راه غضب خدا پیماید؟ منزل گاه او جهنم است و بسیار بد جایگاهى است (162). این دو گروه مؤمن و کافر را به مراتب ایمان و کفر نزد خدا درجات مختلفه است و خداوند به هر چه مى‏کنند آگاه است (163). خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از خودشان در میان آنان بر انگیخت که بر آنها آیات خدا را تلاوت کند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنها احکام شریعت و حقایق حکمت بیاموزد هر چند قبلا گمراهى آنان آشکار بود (164). ‌صفحه‌ى 84 بیان آیات‏ این آیات نیز تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده، و این آیات متعرض مساله دیگرى است که براى مسلمین پیش آمد و آن عبارت بود از تاسف و حسرتى که از کشته شدن جنگجویانشان و بزرگانشان در دلشان پر شده بود، و قلم درشت کشتگان از طایفه انصار بود، چون از مهاجرین- بطورى که گفته شده- به جز چهار نفر کشته نشدند، و این حدس انسان را قوى مى‏کند که بیشتر مقاومت از ناحیه انصار، و بیشتر ترس و وحشت از ناحیه مهاجرین بوده، و مهاجرین قبل از انصار گریختند. و کوتاه سخن اینکه آیات مورد بحث خطا و خبطى را که باعث این اسف و حسرت شد بیان مى‏کند، و سپس به امر دیگرى اشاره مى‏کند که زائیده آن أسف و حسرت بود، و آن عبارت بود از سوء ظن به رسول خدا (ص)، و اینکه آن جناب، باعث شد که مسلمانان گرفتار آن حسرت و أسف شوند، و در آن مهلکه بیفتند، و این معنا از گفتار آنان استفاده مى‏شود، گفتارى که آیات:" لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا ..."، و گفتار منافقین در آیات آینده یعنى آیه:" لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا ..." بر آن اشاره دارد چون خواسته‏اند بگویند: " لو اطاعونا و لم یطیعوا رسول اللَّه"، اگر اطاعت ما مى‏کردند، و رسول خدا (ص) را اطاعت نمى‏کردند، نه مى‏مردند و نه کشته مى‏شدند، (پس اگر رودربایستى نبود صریحا مى‏گفتند) رسول خدا (ص) آنان را به کشتن داد. و آیات مورد بحث بیان مى‏کند که رسول خدا (ص) به احدى خیانت نمى‏کند و این شان او نیست، بلکه او که فرستاده‏اى از ناحیه خداى تعالى است، شریف النفس و کریم الاصل و عظیم الخلق است، و به رحمتى از خداى تعالى داراى خویى نرم است، از خطاکاران مردم عفو مى‏کند، برایشان استغفار مى‏نماید، و در امور، به دستور خداى تعالى با ایشان مشورت مى‏کند، و خدا با فرستادن چنین پیامبرى بر آنان منت نهاده تا از ضلالت به سوى هدایت خارجشان کند. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا ..." منظور از این کفار (که به مؤمنین مى‏فرماید مثل آنان نباشید) خود کفارند، (چون ظاهر جمله" کَالَّذِینَ کَفَرُوا" همین است) نه منافقان- که بعضى گفته‏اند-، براى این که نفاق بدان جهت که نفاق است منشا چنین سخنى- (که اگر با ما بودند کشته نمى‏شدند) نمى‏شود، و اگر ‌صفحه‌ى 85 منافق هم این حرف را بزند- که البته مى‏زند- به خاطر کفرش مى‏باشد، پس باید این سخن را به کفار نسبت دهد- که داده- نه به منافقین. و تعبیر" ضرب فى الارض" کنایه است از مسافرت و کلمه:" غزى" جمع غازى (جنگجو) است، همانطور که کلمه" طلب" جمع طالب و کلمه" ضرب" جمع ضارب است، و معناى جمله:" لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً" این است که خداى تعالى همین سخن را مایه حسرت دلهاى آنان قرار داد، تا عذابشان کند، پس این تعبیر از باب به کار بردن مقدمه در جاى نتیجه است، چون حسرت، مقدمه عذاب است، و جمله:" وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ" بیان حقیقت أمر است، حقیقتى که کفار و گویندگان:" لَوْ کانُوا ..." در باره آن خطا کردند و کلمه:" یمیت- مى‏میراند"، هم شامل مرگ در بستر مى‏شود و هم شامل قتل، چون در سابق هم گفتیم که وقتى کلمه" موت" بطور مطلق در کلام آیه، شامل هر دو مى‏شود، و جمله:" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ" در جاى تعلیل بکار رفته، مى‏خواهد نهى در" لا تَکُونُوا ..." را تعلیل کند، یعنى بفرماید اگر گفتیم شما مسلمین مثل کفار نباشید، براى این است که خدا بدانچه مى‏کنید بینا است. و در جمله" ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا ..." موت مقدم بر قتل آمده، تا نشر هم به ترتیب لف در جمله" إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى" باشد، چون در این جمله نیز اول مسافرت آمده که معمولا مرگ در آن مرگ طبیعى است، و بعد جنگ آمده که معمولا مرگ در آن به کشته شدن است، ممکن هم هست که به این خاطر این موت را مقدم ذکر کرده که مردن امرى طبیعى و عادى است، و کشته شدن امرى غیر طبیعى است، و لذا آنکه طبیعى بود جلوتر آمده. [نهى مؤمنین از هماهنگ شدن با کفار در باره شهداى جنگ احد] و خلاصه معناى آیه نهى مؤمنین است از اینکه مثل کافران باشند، و در باره کسانى که در بیرون شهر یا در غیاب بستگان و یا در جنگ از دنیا بروند بگویند: اگر نزد ما مانده بودند نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند، براى اینکه این سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شکنجه‏اى الهى که همان حسرت باشد گرفتار مى‏کند، علاوه بر اینکه سخنى است ناشى از جهل، براى اینکه دورى فلان شخص از خانواده و بستگانش، نه او را زنده مى‏کند و نه مى‏میراند، و اصولا احیا و اماته از شؤون مختص به خداى تعالى است، خداى وحده که شریکى براى او نیست، پس زنهار که شما مسلمانان مثل آن کفار نباشید، که خدا بدانچه مى‏کنید بصیر و بینا است. " وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ" ظاهرا مراد از" مِمَّا یَجْمَعُونَ" مال و ملحقات آن است که مهم‏ترین هدف در زندگى دنیا است، و اگر در این جمله قتل را جلوتر از موت ذکر کرد، براى این بود که کشته شدن در راه خدا نزدیک‏تر به مغفرت است تا مردن، پس این نکته باعث شد که در خصوص آیه مورد ‌صفحه‌ى 86 بحث، قتل را جلوتر از موت بیاورد، و لذا در آیه بعد باز مى‏بینیم که به همان ترتیب طبیعى برگشته و موت را قبل از قتل آورده، مى‏فرماید:" وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ"، چون نکته‏اى که گفتیم در اینجا نبود. " فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ..." کلمه:" فظ" به معناى جفا کار بى رحم است و غلیظ بودن قلب کنایه است از نداشتن رقت و رأفت، و کلمه:" انفضاض" که مصدر فعل" انفضوا" است متفرق شدن است. در این آیه شریفه التفاتى به کار رفته، چون در آیات قبل خطاب متوجه عموم مسلمین بود، و در این آیه متوجه شخص رسول خدا (ص) شده، و خطاب در اصل معنا در حقیقت باز به عموم مسلمین است و مى‏خواهد بفرماید: رسول ما به رحمتى از ناحیه ما نسبت به شما مهربان شده است، و به همین جهت به او امر کردیم که از شما عفو کند و برایتان استغفار نماید و با شما در امور مشورت کند، و وقتى تصمیمى گرفت بر ما توکل کند. پس با اینکه اصل معنا این بود، باید دید چرا خطاب را به شخص رسول خدا (ص) بر گردانید؟ و چه نکته‏اى باعث آن شد؟ نکته‏اش همان مطلبى است که در اول آیات مربوط به جنگ خاطر نشان کرده و گفتیم: این آیات آمیخته با لحنى از عتاب و سرزنش است، به دلیل اینکه مى‏بینیم خداى تعالى هر جا که مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهایشان اعراض کرده است و یکى از آن موارد همین آیه مورد بحث است که متعرض یکى از حالات آنان است، آن حالتى که نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا (ص) دارد، و آن عبارت است از اندوهى که از کشته شدن دوستانشان داشتند، چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عمل رسول خدا خرده گیرى نموده، کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند، و بگویند: تو باعث شدى که ما این چنین مستاصل و بیچاره شویم، و بخاطر همین نسبت ناروا، خداى تعالى از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا (ص) کرده، فرموده:" فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ". و این سخن به خاطر اینکه حرف" فا" در اول آن آمده فرع و نتیجه گیرى از کلامى دیگر است که البته صریحا در آیات نیامده، ولى سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:" و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهة بالذین کفروا، و التحسر على قتلاهم، فبرحمة منا لنت لهم، و الا لانفضوا من حولک" «1». (1) وقتى حالشان چنین است که مى‏بینى، سخنانى نظیر سخنان کفار دارند، و بر کشتگان خود تحسر و اندوه مى‏خورند، پس به رحمتى از ما نسبت به آنان مهربانى مى‏کنى، چون اگر چنین نکنى از پیرامونت متفرق مى‏شوند. (و خدا داناتر است). ‌صفحه‌ى 87 " فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ" این جمله براى این آمده که سیره رسول خدا (ص) را امضا کرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همین طور رفتار مى‏کرده و جفاى مردم را با نرم‏خویى و عفو و مغفرت مقابله مى‏کرده و در امور با آنان مشورت مى‏کرده است، به شهادت اینکه اندکى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت کرد، و این امضا اشاره‏اى است به این که رسول خدا (ص) بدانچه مامور شده عمل مى‏کند و خداى سبحان از عمل او راضى است. در این جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (ص) را مامور کرد تا از آنان عفو کند تا در نتیجه بر اعمال ایشان اثر معصیت مترتب نشود و اینکه از خدا بر ایشان طلب مغفرت کند با اینکه مغفرت بالآخره کار خود خداى تعالى است‏ [دستور الهى به پیامبر (ص) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت با آنها شامل احکام الهى نمى‏شود] و عبارت" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ" هر چند مطلق است، و اختصاصى به مورد بحث آیه ندارد، و لیکن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمى‏شود، (و چنان مطلق نیست که حتى اگر فردى مرتکب قتل شد او را هم ببخشاید و یا اگر زنا کرد تنها برایش طلب مغفرت کند و دیگر حد شرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر اطلاق تا این مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشریع مى‏گردد، علاوه بر اینکه جمله:" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ" که به یک لحن عطف بر مساله عفو و مغفرت شده، خود شاهد بر این است که این دو امر: یعنى" عفو" و" مغفرت" در چارچوب ولایت و تدبیر امور عامه بوده، چون اینگونه امور است که مشورت بر مى‏دارد، و اما احکام الهى خیر، پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است. " فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ" و چون خداى تعالى تو را به خاطر اینکه به او توکل کرده‏اى دوست مى‏دارد در نتیجه ولى و یاور تو خواهد بود، و درمانده‏ات نخواهد گذاشت و به همین جهت که اثر توکل به خدا یارى و عدم خذلان است، دنبال این جمله فرمود:" إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ ..." و مؤمنین را هم دعوت کرد به توکل و فرمود: اگر خدا شما را یارى کند کسى نیست که بر شما غلبه کند، و اگر شما را درمانده گذارد کیست که بعد از خدا شما را یارى کند؟ آن گاه در آخر آیه با بکار بردن سبب توکل (که ایمان باشد) در جاى خود توکل مؤمنین را امر به توکل نموده و مى‏فرماید:" وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ"، یعنى مؤمنین به سبب اینکه ایمان به خدا دارند و ایمان دارند به اینکه ناصر و معینى جز او نیست باید فقط بر او توکل کنند. ‌صفحه‌ى 88 " وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ ..." کلمه" غل" که مصدر" یغل" است، به معناى خیانت مى‏باشد، و ما در تفسیر آیه:" ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ" «1»، گفتیم که معناى این سیاق تنزیه ساحت رسول خدا (ص) از بدیها، اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هر آلودگى است و معنایش این نیست که پیغمبر نباید چنین و چنان کند، بلکه معنایش این است که پیغمبر ساحتش مقدس‏تر از این است که چنین و چنان کند، در آیه مورد بحث هم معنایش این است که حاشا بر رسول (ص) که به پروردگار خود و یا به مردم خیانت کند، (چون خیانت به مردم هم خیانت به خدا است) با اینکه هر خیانتکارى با خیانتش پروردگارش را دیدار مى‏کند، و آن گاه آنچه کرده است بدون کم و کاست تحویل مى‏گیرد. بعد از تنزیه ساحت رسول خدا (ص) مى‏فرماید: نسبت خیانت به رسول خدا (ص) دادن قیاسى است ظالمانه، و علاوه بر آن قیاسى است مع الفارق، براى اینکه آن جناب پیرو رضاى خدا است، و از رضاى خداى تعالى تجاوز نمى‏کند، و خیانتکاران با خیانت خود خشم عظیمى از خدا را به دست مى‏آورند، و جایشان جهنم است که بدترین جایگاه است، این است منظور از جمله:" أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ ...". هر چند ممکن هم هست که بگوئیم مراد از آن تعریض به مؤمنین است، و مى‏خواهد بفرماید: این حالاتى که شما دارید متعرض خشم خدا شدن است، و خداى تعالى با این مواعظ خود شما را به سوى رضوان خویش مى‏خواند، و معلوم است که رضوان خدا و خشم و سخط او مساوى نیستند. خداى سبحان بعد از تقسیم مردم به این دو قسم مى‏فرماید: هر یک از این دو طایفه درجاتى مختلف دارند، آنها که تابع رضوان خدایند، همه با هم مساوى نیستند، آنها هم که تابع سخط خدایند همه در یک درجه نیستند، و خدا بصیر به اعمال است، و مى‏داند هر کسى در چه درجه‏اى از پیروى سخط و یا رضاى او است، پس خیال نکنید که خیر اندک و یا شر مختصر از قلم او مى‏افتد، و به خاطر این خیال باطل در این جور خیر و شرها مسامحه کنید. " لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ..." در این آیه التفاتى دیگر به کار رفته و آن التفات از خطاب به مؤمنین به غیبت فرضى آنان است، (با اینکه قبلا از مؤمنین مى‏پرسید: آیا کسى که پیرو رضوان خدا است مثل کسى‏ (1)" سوره آل عمران آیه: 79". ‌صفحه‌ى 89 است که چنین و چنان کند؟) در اینجا آنان را غایب فرض کرده و مى‏فرماید:" خدا بر مؤمنین واجب کرده که چنین و چنان کنند"، و ما در سابق به طور کلى وجه اینگونه التفاتها را بیان کردیم، و اما وجه آن در خصوص این مورد این است که آیه شریفه در زمینه منت‏گذارى بر مؤمنین به خاطر صفت ایمانشان سخن مى‏گوید و مى‏خواهد بفرماید علت این منت‏گذارى صفت ایمان ایشان است و این معنا را تنها با آوردن صفت یعنى کلمه- مؤمنین مى‏توان رسانید، حتى تعبیر" الَّذِینَ آمَنُوا" هم آن را نمى‏رساند، چون بطورى که گفته‏اند تنها صفت مى‏تواند مشعر به علیت باشد، نه فعل، و اگر ما به این شورى نگوئیم حد اقل مى‏گوئیم صفت بهتر علیت را مى‏رساند تا فعل، معناى آیه روشن است. البته در این آیه بحث‏هایى دیگر هست که ان شاء اللَّه العزیز در هر موضعى مناسب یکى از آنها ایراد مى‏گردد.

 حاشیه

 

تفسیر نور
خداوند با بیان دو نکته، به شایعات دلسرد کننده‏ى منافقان که در آیه‏ى قبل مطرح شد پاسخ مى‏دهد: الف: مرگ وحیات بدست اوست. جبهه نرفتن، طول عمر را کم نمى‏کند. ب: کسى که در راه خدا گام بردارد، بمیرد یا شهید شود، برنده است. زیرا او عمر داده، ولى مغفرت و رحمت گرفته است، پس چیزى را نباخته است. کسانى که در راه سفر به جبهه، یا در راه تحصیل علم، یا سفر براى حج و زیارت، تبلیغ و ارشاد و سایر اهداف مقدّس از دنیا بروند، مشمول رحمت و مغفرت الهى خواهند بود. 1- در جهان بینى الهى، مرگ و شهادت در راه خدا، از همه‏ى دنیا و جمع کردنى‏هاى آن بهتر است. «ولئن قتلتم فى سبیل اللّه او متّم...» 2- مهم در راه خدا بودن است، خواه به شهادت بیانجامد یا مرگ. «قتلتم فى سبیل اللّه او متّم...» 3- اوّل باید بخشیده شد، سپس رحمت الهى را دریافت نمود. کلمه‏ى «لمغفرة» قبل از کلمه «رحمة» آمده است. 4- مغفرت و رحمت نتیجه‏اى ابدى دارد، ولى مال و ثروت آثارش موقّت است. «لمغفرة من اللّه و رحمة خیر مما یجمعون»

 حاشیه

تفسیر اطیب البیان
(157)(ولئن قتلتم فی سبیل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خیر ممایجمعون ):(و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید،همانا آمرزش خداوند ورحمت او بهتر از همه چیزهایی است که در زندگی دنیا می توانید برای خودفراهم کنید)،قتل را جلوتر از موت ذکر کرد،چون کشته شدن در راه خدا نزدیکتراست به مغفرت خدا تا مردن و مراد از (ما یجمعون )مال و ملحقات آن است که مهم ترین هدف در زندگی دنیاست .

 حاشیه 

تفسیر کشاف
(لمغفرة) جواب القسم ، و هو ساد مسد جواب الشرط ، و کذلک (لإلی الله تحشرون ) کذب الکافرین أولا فی زعمهم أن من سافر من إخوانهم أو غزی لو کان فی المدینة لما مات ، و نهی المسلمین عن ذلک لأنه سبب التقاعد عن الجهاد، ثم قال لهم : و لئن تم علیکم ما تخافونه من الهلاک بالموت و القتل فی سبیل الله ، فإن ما تنالونه من المغفرة و الرحمة بالموت فی سبیل الله خیر مما تجمعون من الدنیا و منافعها لو لم تموتوا. و عن ابن عباس رضی الله عنهما: خیر من طلاع الأرض ذهبة حمراء. و قرئ بالیاء ، أی یجمع الکفار. 

 حاشیه

تفسیر نمونه
بهره بردارى منافقان حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهمیت داشت : نخست اینکه آئینه تمام نمائى بود که مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعکس سازد، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنماید و به همین جهت قرآن فوق العاده روى آن تکیه کرده ، و در آیات بسیارى که در گذشته خواندیم و در آینده نیز خواهیم خواند از آن استفاده تربیتى مى کند. از سوى دیگر این حادثه زمینه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همین دلیل آیات زیادى براى خنثى کردن این سمپاشى ها نازل گردید که آیات فوق از آنهاست . این آیات به منظور در هم کوبیدن فعالیتهاى تخریبى منافقان و هشدار به مسلمانان ، نخست به افراد با ایمان خطاب کرده و مى گوید: (( اى کسانى که ایمان آورده اید! شما همانند کافران نباشید که هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى روند و یا در صف مجاهدان قرار مى گیرند و کشته مى شوند مى گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و کشته نمى شدند)) (یا ایهاالذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفرو و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او کانوا غزى لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا). گرچه آنها این سخنان را در لباس دلسوزى ایراد مى کنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحیه شما ندارند و نباید شما تحت تاثیر این سخنان مسموم قرار گیرید و چنین جمله هائى بر زبان آرید. اگر شما مؤ منان تحت تاثیر سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید و همان حرفها را تکرار کنید طبعا روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهید کرد و آنها به هدف خود نائل مى شوند، ولى شما این کار را نکنید و با روحیه قوى به میدان جهاد بروید. ((تا این حسرت بر دل منافقان براى همیشه بماند)). (لیجعل الله ذلک حسرة فى قلوبهم ). سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى دهد: 1 - ((مرگ و حیات در هر حال بدست خدا است (و مسافرت و یا حضور در میدان جنگ نمى تواند مسیر قطعى آن را تغییر دهد) و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است . (و الله یحیى و یمیت و الله بما تعملون بصیر). 2 - ((تازه اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید (و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگیرد چیزى از دست نداده اید) زیرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى که شما یا منافقان با ادامه حیات براى خود جمع آورى مى کنید بالاتر است )) (و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون ). اصولا نباید این دو را با هم مقایسه کرد ولى در برابر افکار پستى که ؛ چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز این نبود که بگوید: آنچه را شما از طریق شهادت یا مردن در راه خدا بدست مى آورید بهتر است از آنچه کافران از راه زندگى نکبت بار و آمیخته با شهوات و دنیاپرستى خویش جمع آورى مى کنند. 3 - از همه گذشته مرگ به معنى فنا و نابودى نیست که این قدر از آن وحشت دارید بلکه دریچه اى است به سوى زندگانى دیگرى در سطحى بسیار وسیعتر و آمیخته با ابدیت چنانکه قرآن مى گوید: ((اگر بمیرید و یا کشته شوید به سوى خدا باز مى گردید)) (و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون ) قابل توجه اینکه در آیات فوق مردن در مسافرت در ردیف شهادت در راه خدا ذکر شده است زیرا منظور از آن مسافرتهائى بوده که در راه خدا و براى خدا انجام مى دادند، مانند سفر به سوى میدان جنگ و یا سفرهاى تبلیغى و مانند آن و چون مسافرت در آن زمان آمیخته با مشکلات و خطرات و بیماریهاى فراوان بوده لذا مرگ و میر در آن گاهى کمتر از مرگ و میر در میدان جنگ نبود. و اما اینکه بعضى از مفسران احتمال داده اند که منظور از مسافرت در اینجا مسافرتهاى تجارتى است بسیار از معنى آیه دور است ، زیرا کافران هرگز از چنین چیزى تاسف نمى خوردند بلکه این خود راه جمع آورى اموال بود، بعلاوه این موضوع تاءثیرى در تضعیف روحیه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نیز عدم هماهنگى مسلمانان با کفار در این مورد حسرتى براى آنها ایجاد نمى کرد، بنابراین ظاهرا منظور، مردن در اثناء سفر به سوى میدان جهاد و یا سایر برنامه هاى اسلامى بوده است .