خانه / نمایش جزییات خبر

شهیدی که نخواست عروسی برادرش بهم بخورد!...

شهیدی که نخواست عروسی برادرش بهم بخورد!...
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این بار فورا اسمشو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه ها.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام، پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: "جنازه من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید!"
از خواب بیدار شدم. هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه.
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این بار فورا اسمشو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. 
از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه یکی شان نوشته بود: "شهید امیر ناصر سلیمانی". 
بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ،خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره!
فرمانده،فرمان قهقهه،ص36 (خاطرات دانش‌آموزان شهید استان‌های فارس، خوزستان و بوشهر) از مجموعه 10 جلدی "خلاصه خوبی‌ها" شامل زندگی‌نامه و خاطرات شهدای دانش‌آموز استان‌های کشور به قلم مریم والی‌زاده، توسط معاونت فرهنگی سازماندهی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان
۷ خرداد ۱۳۹۱
تاریخ انتشار: ۷ خرداد ۱۳۹۱
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید