خانه / نمایش جزییات خبر

دلم آتش گرفت به یاد آن مادری که نمی دانم هنوز زنده هست یا نه

دلم آتش گرفت به یاد آن مادری که نمی دانم هنوز زنده هست یا نه

به بهانه خاکسپاری شهدای گمنام در سالروز شهادت حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) 

 

 

 

  

برادر من
وقتی رفت شانزده ساله بود.
وقتی رفت روی پا بند نمی شد
و وقتی برگشت روی دست مردمی که آمده بودند تا بهشت بدرقه اش کنند...

توسل به شهدا
وقت رفتنش قامت رعنائی داشت که مایه ی حسرت هر مادری بود
و وقتی برگشت، مشتی استخوان بود که حسرت هر مادر شهیدی را زنده می کرد
وقتی رفت پلاک داشت و نام و نشان و مادر و پدر
و وقتی برگشت بی نام و نشان و گمنام آمد تا همه ی ما
مادرش
پدرش
خواهر و برادرش باشیم.

کودک و توسل به شهدا
شیرمرد شانزده ساله ای که وقتی رفت عزیز مادر و پدر بود
و وقتی برگشت عزیزترین کس یک شهر...
وقتی قبل از او
دراز کشیدم توی خانه ای که خانه ی ابدی او بود و صورت گذاشتم روی خاکی که صورت او بنا بود روی آن گزارده شود
دلم آتش گرفت به یاد آن مادری که نمی دانم هنوز زنده هست یا نه
اما می دانم هنوز حتی اگر زنده نباشد، چشم انتظار هست و هست و هست...
برادر گمنام ِ شانزده ساله ام،
وقتی جمجمه ای که به خدا سپرده بودی را گذاشتم در دل خاک تپه ای که به نام توست
تا عطر بهشتی که از آن وزان است
تا ابد در شهرمان و دل مان و در یادهایمان جاوید بماند،
یادم افتاد بگویمت
سلام ما
سلام من
برسانی...
و نحن ان شا الله بکم لاحقون!
بهشت گوارایت باد!

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید