خانه / نمایش جزییات خبر

نامه ایی به شهدای گمنام"او که مانده بود"

نامه ایی به شهدای گمنام"او که مانده بود"
الان ساعتی است که من وآسمان می باریم.می آیم این سوتر کنار قطعه شما.اینجا سنگ های تازه اند.یک رنگ ویک اندازه قد کشیده بر روی زمین. روی آنها فقط چند کلمه دیده می شود:شهید گمنام،فرزند روح الله،محل تولد وشهادت :ایران
الان ساعتی است که من وآسمان می باریم.می آیم این سوتر کنار قطعه شما.اینجا سنگ های تازه اند.یک رنگ ویک اندازه قد کشیده بر روی زمین. روی آنها فقط چند کلمه دیده می شود:شهید گمنام،فرزند روح الله،محل تولد وشهادت :ایران
حالا من وآسمان ترکیده ایم وشرشر می باریم.صدای هق هق من در خلوت باغ بهشت گم می شود!باز روی نوشته هایم خط می کشم.تویی که نمی شناسمت در قاب خیالم نقش می بندی وبا لبخندی مهمانم می کنی.نمی دانم،شاید خودت باشی،هم او که دیروز  با هم بودیم.هم اوکه می شناختمش،یا چه فرقی می کند تو گمنامی چه آنکه من می شناسمش یا او که نمی شناسمش.شانه هایم با غرش آسمان می لرزدو اشک هایم در خیسی سنگ ها گم می شود.
از آن روز بارانی اشکی،هی می خواهم دست به دامن قلمم بشوم وبه تو چند خطی بنویسم.می گفت:گفته اید؛نگویید مشتی استخوان ،ما مشتی استخوان نیستیم.ما اکنون بی نهایت شده ایم چون از خود رسته وبه اوپیوسته ایم،و می گفت:گفته اید،وقتی ما می آییم،حتی بقیه شهدا هم به استقبال ما می آیندو از ما تبرک می جویند.دو دستم را به تبرک وتیمم بر مزارتان می کشم وبرصورتم.بلند می شوم وعقب عقب می آیم وخدا رابرای شفای دلم شکر می کنم.
وباز نسیم بال فرشتگان پرچم ها را به این سو و آن سو می برد.این بار نوشته ام رامچاله نمی کنم.پاکنویس می کنم و به نشانی ات می فرستم.ایران،گلزار شهدا،قطعه شهدای گمنام.
۱۹ آذر ۱۳۹۰
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۰
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید