خانه / نمایش جزییات خبر

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما / گزارش تصویری

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما / گزارش تصویری
من دوست دارم قابی از تصویر زیبای شما را در قلبم حک کنم تا برای نسل فردا از رد پای شما بگویم! ...

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام، همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس، مکان؛ مسجد بلال صداو سیما، ساعت: هفت و نیم صبح شنبه! وارد مسجد می شوم. فضای عطرآگینی حاکم است، انگار چند شیشه گلاب را باهم خالی کرده باشند مشامم را قوی می کنم، نه بوی گلاب نیست، بهتر از عنبر است، بوی بهشت است. دوشهید، دوعزیز، می گویند گمنام، نه آنها گمنام نیستند! این ماییم که در گمنامی و بی خبری به سر می بریم. نزدیک می شوم، نگاه می کنم! معصوم و مظلوم! بعد از این همه سال، ساده و بی ریا به دنیای پر از رنگ ما آمده اند. نفسم را در سینه ام حبس کرده ام. آیا آنها حضور مرا درک کرده اند! لحظات سختی است، درد دل کردن! با چه رویی؟ با چه اعتباری؟ مگر بعد از رفتنشان چه کردیم که حالابی پروا مثل پروانه به دورشان می گردیم و از آنها شفاعت و سعادت طلب می کنیم؟! اگر اشک نبود دل چه می کرد؟! احساس سبکی می کنم، به سمیه می گویم نمی دانم چرا این قدر به این شهید نزدیک شده ام. تا جایی که پاهايم توان راه رفتن ندارد و دوست دارم مدت های مدیدی به او بغض نهفته ام را بازگویم. دقیق می شوم، همین که می فهمم همسن من است، رازهای زندگی ام را برایش می گویم و از ته دل این بار می گریم، آن قدر می گریم تا از دل چیزی نماند! و من دوست دارم قابی از تصویر زیبای شما را در قلبم حک کنم تا برای نسل فردا از رد پای شما بگویم! 

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما
    
    اشک فراق بدرقه راه شهدا:
    مراسم تشییع دو شهید گمنام آغاز می شود. بعد از خواندن زیارت عاشورا و توسل به صالحان، یادگاران دوران دفاع مقدس یکی 31 ساله محل شهادت جزیره مجنون از عملیات خیبر، دیگری 19 ساله محل شهادت شمال فکه از عملیات والفجر یک که طی عملیات تفحص کشف شده اند در دستان عاشقان وارد صحن حیاط مسجد بلال می شوند! نماز خوانده می شود. مردم اشک فراق می ریزند و با ذکر یا حسین (ع)، یا زهرا (س) در تشییع شهدا حرکت می کنند. عود و اسپند، مشام را پر کرده است. پیکر دو شهید در خودروهایی که مزین به قمقمه، کلاه های جنگی و کوله پشتی است، جای می گیرد. زن و مرد، پیرو جوان همراه با مسئولین حرکت می کنند.

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما
    
 

چه زیباست نفس کشیدن در فضایی که با عطر شما آکنده است و زیباتر از آن شانه به شانه همراه تو خیابان ولی عصر (عج) را طی کردن. کاش می شد چراغ آذین می بستیم و رد پایی از شقایق های عاشق را می گرفتیم.

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما
    
    دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مراقب اینکه ناممان گم نشود. دیروز تا خدا فقط یک سجده فاصله بود اما امروز چه بگویم... اینها را سردار باقرزاده رئیس بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس بیان می کند. او که به همه توصیه می کند هدف شهدا را فراموش نکنند و همواره مطیع امر ولایت باشند.

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما
    
    وقتی که بغض مادر شهید ترکید:
    در حالی که سبکبال، شهدا را بدرقه می کنم، صدایی مرا میخکوب می کند. مادری از من می خواهد که او را پیش ماشین شهدا ببرم. قدم هایم را آهسته تر برمی دارم. در این بین باب گفتگو را باز می کنم. از حرف هایش متوجه می شوم که مادر دو شهید است؛ احمد و عباس! 

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما
    
    مادر شهید در حالی که صدایش می لرزد، در وصف پسرانش برایم می گوید: احمد عاشق حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و آرزو داشت که مثل او شهید شود. عباس مقید به خواندن زیارت عاشورا بود و عاشق کمک کردن به من. همیشه از من می خواست که برایش دعا کنم تا شربت شهادت را بنوشد. پیکر عباس را بعد از 13 سال از شهادتش برایم آوردند. بوی عطر می داد؛ بوی عطر امام حسین (ع). من هنوز چشم انتظارم، من هنوز دوست دارم که یک بار دیگر عزیزانم را ببینم. کاش که من هم همراه آنها..... بغض گلویش را می فشارد، اشک ازچشمانش جاری می شود، دیگر نمی تواند حرف بزند، سکوت می کند. از مادر دوشهید می خواهم که نامش را بگوید. طفره می رود. می گوید می خواهم مثل این دو شهید، گمنام بمانم. به جای اسم من نام احمد و عباسم را ببر.


به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

    
    فرصتی برای بودن:
    در طول مسیر راه فکرم مشغول این جمله زیبا از حضرت امام (ره) است؛ «خدا می داند که راه و رسم شهادت، کور شدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.» به راستی که حقیقت، همین است و بس. در همین افکار غرق هستم که آقایی پرچم به دست نگاه مرا به سمت خود جلب می کند، جلوتر می روم، در چهره اش نشانی از جنگ نهفته است. از بچه های جنگ است. سلام می کنم، متفکرانه جوابم را می دهد و آکنده از محبت. می خواهم از احساساتش بگوید. می گوید: چند صباحی است که دنیایمان به بی خبری خو گرفته است. کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هر گاه نشانی منزلمان را می دهیم، بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم. عکس آنان را می بینیم ولی عکس آنها عمل می کنیم. اما احساس می کنم امروز فرصتی است برای بودن، برای سنجش قدرت ایمان. برای اینکه یادمان نرود که وقت غروب، فانوس سنگرها یکی از پس دیگری روشن می شد و برای رسیدن به اوج، تلاش می کردیم و به خدا پناه می بردیم. فردا، فرصتی است برای آیندگان که به راه شهیدان اقتدا کنند.

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

به یاد آن دو پرستوی گمنام دانشکده صدا و سیما

منیژه زمانی

۱۶ مهر ۱۳۹۰
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۰
محمد رضا برقی
۱۳۹۰/۱۱/۱۶ Iran
5
0
0

مطلب بسیار زیبا و جذاب بود خوش به حال شهدا.


نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید