خانه / نمایش جزییات خبر

مصاحبه با خانواده و همرزمان شهید مفقود الاثر امیر حسین اسعدی

مصاحبه با خانواده و همرزمان شهید مفقود الاثر امیر حسین اسعدی
گروه تحقیق و پژوهش بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس جنوب شرق استان تهران مصاحبه ای با خانواده محترم و همرزمان این شهید بزرگوار انجام داده است.

  به گزارش پایگاه فرهنگی و  اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام به نقل از ساجد، سردار شهید امیر حسین اسعدی در تاریخ 12/6/1338در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای محمدیه ی ورامین متولد شد. تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان ادامه داده و با شروع انقلاب درس و تحصیل را رها کرده و در جهت حفظ امنیت سرزمین خویش با همکاری عده ای از دوستان خود از بنیانگذاران سپاه ورامین گردیدند. وی سرانجام در تاریخ 21/11/61در عملیات والفجر مقدماتی به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت رسید و جسد مطهر او همانگونه که خود خواسته بود، در گمنامی و قربت باقی ماند.

خواهر شهید: آرزویش این بود که بدنش پودر شود و از آن چیزی باقی نماند.

من از کودکی با امیر حسین در مدرسه شمس آباد ورامین و در یک کلاس درس می خواندیم. بسیار باهوش و درس خوان و همچنین با اخلاق بود. دوران راهنمائی و دبیرستان خود را در روستای ایجدانک ورامین ادامه داد، تا اینکه با شکل گیری انقلاب اسلامی درس و تحصیل خود را نیمه کاره گذاشت و به فعالیت  های انقلابی پرداخت. با کمک عده ای از دوستان خود در بنیانگذاری بسیج و سپاه ورامین تلاش زیادی را انجام داد. با شروع جنگ تحمیلی همراه با همکاران و دوستان خود در آموزش نظامی داوطلبین به جبهه، فعالیت شبانه روزی را انجام می داد. یک روز که از سپاه آمده بود مادرم لباسهای فرم او را شسته بود. قبل از شستن لباسها پولهای هر دو جیب او را در آورده بود و با هم ادغام کرده بود و کناری گذاشته بود. هنگامی که متوجه گردیده بود ناراحت شده بود چرا که در یک جیب شلوارش مقداری از پول بیت المال بود که آن را از پول شخصی خودش جدا کرده بود. یعنی تا بدین قدر نسبت به بیت المال حساس بود. چند مرحله نیز به جبهه رفت. تا اینکه برای عملیات والفجر مقدماتی عازم جبهه گردید. 9روز از رفتنش نگذشته بود که خبر آوردند در این عملیات مفقود گردیده است. او به آرزویش رسیده بود، چراکه خودش گفته بود دوست دارد در راه خدا پودر گردد. بسیار اهل مطالعه بود و کتابهای زیادی می خرید و می خواند.روزی به شوخی به مادرمان گفت: مادر من که رفتم این کتابها برای شما می ماند.

برادر شهید: آخرین کلام مادرم هنگام مرگ این بود که امیر نیامد.

امیر حسین روزها در کارخانه پارس سرام مشغول به کار بود و شبها در دبیرستان شبانه درس می خواند. در کار کشاورزی نیز به پدرم کمک می کرد. بعد از شروع جنگ و شرکت در عملیات والفجر مقدماتی که مفقود الاثر گردید، پدر و مادرم خیلی نگران بودند. برای کسب اطلاع از سرنوشت برادرم، به جبهه رفتم که نتوانستم خبر دقیقی از سرنوشتش بدست آورم. مادرم همواره می گفت که من منتظر می مانم تا روزی امیرحسین برگردد. وصیت او به برادرم کوچکم این بود که نام پسرش را به یاد برادرش امیرحسین بگذارد. آخرین کلام مادرم تا هنگام مرگ این بود که امیرحسین نیامد.

 در اوایل انقلاب که در دبیرستان شهید شیرازی درس می خواندم،  از هر قشری و با هر نوع گرایشی اهم از انقلابی، چپگرا و مارکسیست و... در دبیرستان درس می خواندند. من در خانه کتابهای زیادی از هر نوع مکتب داشتم. یکروز امیرحسین آمد منزل ما و مستقیم سراغ کتابهای من رفت کتابها را جمع کرد و با نخ بست و با خود برد. دو سه روز بعد به سراغ من آمد و من را با خود به مرکز بسیج در عمرو آباد فعلی برد. یک سری صحبتهائی را بامن انجام داد و من را راغب به حضور در بسیج نمود. یک شلوار بسیجی نیز به من داد و همانجا باز و بسته کردن اسلحه را نیز به من آموزش داد. سپس شناسنامه من را نیز دستکاری کرد و من را به عضویت بسیج در آورد و از همانجا زمینه حضور من را در جبهه نیز فراهم کرد.

سرهنگ پاسدار حشمت ا... خانی همرزم شهید: شما پیاده شوید، محال است من نفربر خود را به دشمن بدهم.

در دبیرستان با هم هم کلاس بودیم. یکی دو سال قبل از انقلاب گرایشات شدیدی به کتابهای شهید مطهری و مرحوم شریعتی پیدا کرده بود. یک سال قبل از انقلاب هم در کلاسهای سیاسی در ورامین شرکت می کردیم که این کلاسها مخفیانه و بدور از چشم رژیم برگزار می شد.برادر روحانی بنام کج باف به ما درس می داد  که بعدها نیز شهید شد. من با امیر حسین در تظاهرات انقلابی ورامین و همچنین تظاهرات تهران علیه رژیم شرکت می کردیم. از نماز جماعت و خواندن قرآن و ادعیه و مناجات غفلت نمی کرد. بعد از انقلاب و حضورشان در بسیج در اوایل سال 59، حدود یکسال از محافظان بیت امام خمینی (ره) بودند.ایشان بعداز پایان این ماموریت خویش به همراه عده ای از برادران سپاهی آموزش زرهی در پادگان امام علی (ع) را راه اندازی کردند. ایشان بعدها از مسئولین آموزشهای زرهی سپاه گردیدند و در این راه شاگردان زیادی را تربیت نمودند. بعدها وقتی که از یکی از همرزمانش نحوه شهادت اورا جویا شد، می گفت:هنگامی که به اتفاق 12نفر با نفربر زرهی جهت شناسائی منطقه فکه عازم شدیم که منطقه را از حیث زرهی ارزیابی کنیم، بیکباره مورد محاصره دشمنان قرار گرفتیم. یک گلوله از سوی دشمن به سمت نفربر شلیک شد که شهید اسعدی نفربر را متوقف کرد. گفت شما اگر می خواهید پیاده شوید ،من محال است نفربر خود را به دشمن بدهم. وقتی ما پیاده شدیم به اسارت دشمن در آمدیم. عراقی ها ما را درازکش کردند و به پشت جبهه خودشان انتقال دادند و ما دیگر اثری از این شهید بزرگوار ندیدیم.
 

۲۸ بهمن ۱۳۸۹
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۸۹
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید