خانه / نمایش جزییات خبر

حضور امام خامنه‌ای در تپه نورالشهدا

حضور امام خامنه‌ای در تپه نورالشهدا
آقا نگاهى به مقبره مى کند. ناگهان شروع مى کند به بالا آمدن. بالا آمدن تعبیر درستى نیست شروع مى کند به تندى به سمت قله گام برداشتن، چیزى نزدیک به دویدن.
 
خیال مى کردیم جاده تا بالا، یعنى کنار مقبره ى شهداى گمنام ادامه دارد، اما زهى خیال باطل، تیم حفاظت هم مثل اینکه همین گمان را داشته اندتوى خودشان جر و بحث است. «آقا باید پیاده شوند؟ براى کمرشان خوب نیست ...
کدامتان قبلاً مسیر را بررسى کرده بود؟ »
راست مى گویند. تپه ى نورالشهدا شیب زیادى دارد. البته راه پله اى را در مسیرى پیچاپیچ با سنگ ساخته ا ند که کار صعود را آسانتر مى کنداما همه درمانده ا یم که رهبر آیا می تواند این تکه را بالا بیاید یا نه؟
تپه هاى دور و بر را نگاه مى کنم انگار من هم مشغول کار حفاظتى شده ام کسى به چشم نمى آیداما اگر قرار به کارى باشد، خوب، نباید هم به چشم همچون منی بیاید!
ما زودتر به طرف مقبره مى رویمقبل از همه به مقبره مى رسم، چون مثل بقیه از مسیر راه پله ها بالا نرفتمتنها کارى که کرده ا ند این بوده که پمپى را از پایین زده اند و آب،کنار مقبره مى آید و از آنجا مجدداً در مسیر پرشیب سرعت مى گیرد و مثل آبشار مى ریزد در استخرى که پانصدمترى پایینتر است.
رهبر، سمت دیگر تپه از اتومبیل پیاده مى شودمسئولان، امام جمعه، استاندار، نماینده ى آقا، اعضاى بیت، همه و همه دورش را گرفته اند و همراه او قدم مى زنند آقا یک نگاه می اندازد به بالاى تپه و مقبره و گل از گلش مى شکفد. تا مى رسند پاى تپه.
سردار حفاظت، با دست مسیر و پله ها را به آقا نشان مى دهدآقا سرى تکان مى دهدبعد یکى از محافظ ها را صدا مى زندعصا را مى دهد دست محافظ؛ عصایى که حتى در مسیر صافى مثل گلزار شهدا هم دست آقا بود و به نظر هر ناظر منصفى اگر یکجا به کار مى آمد در همین تپه بود...
مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.
آقا نگاهى به مقبره مى کندناگهان شروع مى کند به بالا آمدنبالا آمدن تعبیر درستى نیست شروع مى کند به تندى به سمت قله گام برداشتن، چیزى نزدیک به دویدنسردار پله ها را نشان مى دهداما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره مى آید... مسئولان یکى یکى جا مى مانندحتى یکى از محافظها نیزاز جمله همان که عصاى آقا دستش است... یکى از محافظ ها سعى مى کند دور و بر آقا باشد که اگر پایش بلغزد او را بگیرداما آقا از او سریعتر صعود مى کندمحافظ یک حجم خیالى را بغل زده است و دنبال آقا مى دود.
کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه مسئولان عقب می افتندجا مى مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا مى آیند...
مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.
آقا به مقبره رسیده اندکنارشان ایستاده امفاتحه مى خوانند و جالب این که نفس نفس هم نمى زنندخیلى آرام و با طمأنینه.

تپه نورالشهداء زاهدان

احساس مى کنم که نسبت به شهداى گمنام تعلق خاطر بیشترى دارند.
انگشتها را در پنجره هاى ضریح گره مى زنند و زیر لب چیزى زمزمه مى کنند.
خیلى بیشتر از گلزار وقت مى گذارند.
قبور گلزار هر کدام صاحبى دارنداما آقا نسبت به شهداى گمنام احساس دیگرى دارد؛ حس پدرى شاید...
بیش از پنج دقیقه کنار ضریح شهداى گمنام می ایستندبعد یکى از سرداران سپاه سیستان و بلوپستان توضیح مى دهد راجع به مقبره و شهداى استانآقا ناگهان حرف او را قطع مى کند:
کارى کنید که برادران اهل سنت هم به زیارت این مقبره بیایند کسى چه مى داند، شاید این پنج شهید گمنام یکى اهل سنت باشد. به حساب آمار اصلاً بعید نیست...
تپه نورالشهداء زاهدان
من اصلاً به این قضیه فکر نکرده بودماین دقت عجیب است براى من که خیلى عجیب استخلاصه در اینجا که هیچکس به جز ما سه  چهار نفر دور رهبر نیستیم و هیچ مصلحت رسانه اى هم حکم نمى کند به گفتن این مطلب. یعنى حقیقتى است در این نصیحت...
آقا پایین آمدنى هم به همان سرعت پایین مى آیدبا این تفاوت که این بار به خاطر عارضه ى کمر مى رود کنار پله هااما نه از پله ها که از روى هره ى کنار پله ها پایین مى آید.
تپه نورالشهداء زاهدان
پاها را پشت هم روى هره ى باریک کنار پله ها مى گذارند و به سرعت پایین مى آیندبه این روش، کمر ضربه ى کمترى مى خورد نسبت به پایین آمدن از پله هاسردار کنار آقا پایین مى آید و مراقب است، گه گدارى دستش را دراز مى کند و به جز یک بار آقا از او کمک نمى گیرد.
تپه نورالشهداء زاهدان
آقا به پایین تپه مى رسندکار ما تمام شده استبعضى مسئولان، عمده شان، اصلاً بالا نیامدند اما کنار اتومبیل ها منتظر ایستاده اند تا آقا سوار شود.
سوار مینی بوس مان مى شویماز خسته گى ولو شده ایم روى صندلى هاماناما عبدالحسینى خیلى دمغ استنشسته استریش بلندش مى جنبد و غر مى زند.
حتى یک عکس به درد بخور هم نیانداختمهر بار دست یکى از این محافظ ها تو کار بود.درد دل همه باز شده استارشاد، فیلمبردار صدا و سیما تعریف مى کند:
آن فیلم معروفى را که از شبکه یک پخش شد، همان که آقا رفته بودند بالاى کلکچال، من گرفتم آنجا هم آقا همین جورى تند مى رفت بالاجورى که ما و محافظان جا ماندیمهمینطور که نفس نفس مى زدیم، آقا و به من گفت، دوربینت را بده به من، بعداً مى گویى که به خاطر دوربین جا مانده بودى... (مى خندیمادامه مى دهد) رسیدیم یکجایى وسط کوه که اتفاقاً جاى بسیار بدى هم بودشیب دار، لخت، نه دار و درختى و نه سبزه و علفى... محافظ ها گفتند همین جا می نشینیم. نگاه کردم، اصلاً توی بک تهران را نداشتیممعلوم نمى شد چقدر بالا آمده ایمبه محافظ ها گفتم، پانصدمتر برویم بالاترگفتند نهاینجا بسته است و امنیت دارد و ... خلاصه دیدم نه، اینجور فایده ندارد به خود آقا گفتم که این جا بک تهران را ندارم... آقا بلند شد و عبایش را جمع کرد و گفت برویم بالا، بعد هم به این محافظ ها گفت که بگذارید آقایان کارشان را انجام بدهند...
بچه ها مى گویند این را باید روى جلیقه هامان بنویسیم «بگذارید آقایان کارشان را انجام بدهند » و زیرش هم بزنیم «مقام معظم رهبرى »
برگرفته از کتاب سفر سیستان نوشته امیر خانی
۲۴ آبان ۱۴۰۱
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۴۰۱
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید