خانه / نمایش جزییات خبر

شهید مدافع حرمی که نام یک شهید مدافع حرم دیگر را روی فرزندش گذاشت!

شهید مدافع حرمی که نام یک شهید مدافع حرم دیگر را روی فرزندش گذاشت!
شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده از شدت علاقه‌اش به شهید محمودرضا بیضایی، از همان سوریه اسم پسرش را "محمودرضا" انتخاب کرد. برای دیدن فرزند تازه متولد شده‌اش قصد داشت به ایران بیاید، اما وقتی به فرودگاه دمشق رسید درگیری سختی پیش آمد و دوباره به جبهه بازگشت. پیامی برای پسرش می‌فرستد و می‌گوید بابا محمودرضا! من الان بعد از صد روز به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم کرمان و تو را ببینم ولی دوباره حمله شده و من باید برگردم. محمودرضا من تو را خیلی دوست دارم. بابا کار بی‌بی زینب(س) روی زمین است. بعد می‌گوید محمودرضا من می‌آیم کرمان تو را می‌بینم یا با پیروزی یا با شهادت! در آخر دو بار می‌گوید: لبیک یا زینب، لبیک یا زینب...

خواهر شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده از برادرش می‌گوید:

از ۱۴ سالگی به هیئت می‌رفت. نوجوانی و جوانی‌اش در هیئت‌ها گذشت. مخصوصاً دهه فاطمیه در ایام شهادت حضرت زهرا(س) ارادت خالصانه‌اش را به بی‌بی نشان می‌داد. از کودکی در بسیج فعالیت می‌کرد و عاشق امام حسین (ع) بود. این‌طور نبود که فقط به هیئت برود و یک سینه‌زن و عزادار معمولی باشد. پایه‌گذار و عضو هیئت امام علی (ع) پانصد دستگاه کرمان بود. به اردوی جهادی در روستا‌های محروم کرمان هم می‌رفت و اسم این اردو را به نام شهید فرخ یزدان‌پناه گذاشته بود.

 وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد و شنید به حرم حضرت زینب(س) بی‌حرمتی می‌شود تصمیم گرفت مدافع حرم شود. از آنجایی که به مادر سادات خیلی علاقه داشت همسرش را هم از خاندان سادات انتخاب کرد.

غلامرضا از کودکی عزیز دردانه بود. همه دوستش داشتیم. نبودنش برای ما سخت بود. مادرم هم خیلی به او وابسته شده بود. برایش سخت بود از تنها پسری که برایش مانده جدا شود. چند مرتبه داداش اصرار کرد که مادر اجازه بدهد به سوریه اعزام شود. حتماً باید رضایتنامه از جانب مادر می‌برد ولی مادرمان دلش نمی‌آمد رضایت بدهد. خیلی اصرار کرد و مامان که دید اینجا ماندن برایش سخت است رضایت داد ولی رفتنش جور نمی‌شد. حتی پیش می‌آمد که تا فرودگاه می‌رفت و برمی‌گشت. یک روز آمد و گفت: مادر! شما از ته دلت رضایت ندادی فقط برگه را برای اعزامم امضا کردی، دلت باید راضی شود تا بتوانم بروم. مادر وقتی حال نزار غلامرضا را دید همان جا نیت کرد و خطاب به حضرت زینب(س) گفت: اگر غلامرضا به سوریه بیاید و برای شما کاری انجام بدهد من راضی‌ام، اما اگر همین‌طوری به سوریه بیاید و هیچ مشکلی از مشکلات شما حل نشود من همین یک پسر را دارم. جلو روی غلامرضا این حرف‌ها را می‌زد.

خیلی طول نکشید که برادرم در تاریخ ۱۷ شهریور سال ۱۳۹۶ در حالی که همسرش هشت ماهه باردار بود به سوریه اعزام شد. معلوم بود حضرت زینب(س) انتخابش کرده بود.

فکر می‌کردیم غلامرضا برای به‌دنیا آمدن فرزند دومش به کرمان می‌آید، اما نتوانست. از آنجایی که به شهید محمودرضا بیضایی خیلی علاقه داشت از همان سوریه اسم پسرش را محمودرضا انتخاب کرد. بعد از اینکه پسرش به دنیا آمد، برادرم قصد داشت به ایران بیاید، اما وقتی به فرودگاه دمشق رسید درگیری سختی پیش آمد و دوباره به جبهه مقاومت بازگشت.

از آنجا پیامی برای پسرش می‌فرستد و می‌گوید بابا محمودرضا! من الان بعد از صد روز به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم کرمان و تو را ببینم ولی دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند که دوباره حمله شده و من باید برگردم. محمودرضا من تو را خیلی دوست دارم. بابا کار بی‌بی زینب(س) روی زمین است. بعد می‌گوید محمودرضا من می‌آیم کرمان تو را می‌بینم یا با پیروزی یا با شهادت. در آخر دو بار گفت: لبیک یا زینب، لبیک یا زینب.

بعداً که اوضاع مناسب شد مادرم و همسر برادرم و فرزندانش به دمشق رفتند و غلامرضا را برای آخرین بار در سوریه دیدند. غلامرضا گفته بود این دیدار آخرمان است و من شهید می‌شوم. ۱۵ روز بعد از این دیدار خبر شهادتش را آوردند. روزی که مادر و همسر و فرزندانش به سوریه رسیدند با دسته گل به استقبالشان آمده بود. فرزندانش را در آغوش گرفته و آن‌ها را غرق بوسه کرده بود.

 شهید غلامرضا لنگری زاده  پنجم بهمن 1396 به شهادت رسید.

یک سال قبل از آن که به سوریه اعزام شود با همسرش به گلزار شهدای کرمان رفته بود. کنار قبر شهیدی را نشان داده و گفته بود اینجا جای من است. وقتی پیکر غلامرضا از سوریه به تهران رسید با خانمش تماس گرفتند و گفتند اگر قبر مشخصی دارید بگویید ما همان جا شهید را دفن کنیم. خانمش چیزی نمی‌گوید. بنیاد شهید قبری را در گلزار شهدا انتخاب می‌کند. بعد که عکسش را نشان دادند خانمش با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید من یک سال پیش با غلامرضا گلزار شهدا بودم و همین قبر را به من نشان داد. می‌گفت: جای من اینجاست و اینجا دفن می‌شوم. همسر برادرم به او می‌گوید این پیش‌بینی‌ها مربوط به انسان‌های عارف است و مال آدم‌های عادی نیست. اگر مخلص باشی همان جا که گفتی دفن می‌شوی.

همان زمان که مادرم برای دیدن برادرم به سوریه رفته بود، غلامرضا پرچمی که روی گنبد حضرت زینب بود را به مادرم نشان می‌دهد و می‌گوید من با این پرچم به ایران می‌آیم. سپس می‌گوید شهید بعدی من هستم! گویا هر کدام از نیرو‌های گردان فاتحین، فاطمیون و حزب‌الله شهید می‌شوند پرچم گنبد بی‌بی زینب(س) را همراه شهید به وطنش می‌فرستند. این پرچم همراه غلامرضا به وطن آمد. برای مادرم دوری از برادرم خیلی سخت بود، اما با بودن این پرچم در خانه‌اش چنان آرامشی گرفت که باورمان نمی‌شود.

از خصوصیت بارز شهید این بود که هیچ‌گاه نصیحت نمی‌کرد. می‌گفت: نباید کسی را نصیحت کنی. باید خصوصیت اخلاقی‌ات طوری باشد که طرف از تو یاد بگیرد. اگر خواستی عیب کسی را به او بگویی ببین اول آن عیب در وجود خودت نباشد.

نثار شهید غلامرضا لنگری زاده ، شهید محمودرضا بیضایی، شهید حاج قاسم سلیمانی و سایر شهدای مدافع حرم صلوات

۵ بهمن ۱۳۹۹
جوان |
تاریخ انتشار: ۵ بهمن ۱۳۹۹
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید