خانه / نمایش جزییات خبر

تاسی شهید «علیرضا معتمد زرگر» به امام زمان (عج) در عزای سیدالشهداء

تاسی شهید «علیرضا معتمد زرگر» به امام زمان (عج) در عزای سیدالشهداء
شهید علیرضا معتمدزرگر از دانش‌آموزان خوب اهواز و از فعالان مسجد جوادالائمه (ع) بود که درس را به خاطر حضور در جبهه رها کرد و در میدان جنگ نیز به شهادت رسید.

دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران دفاع مقدس که پس از آزادی از اردوگاه‌های رژیم بعث صدام در رشته پزشکی تحصیل کرد، هم اکنون مشغول طبابت در یکی از بیمارستان‌های کشور است. او در نوشته‌های شخصی خود به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخته است. در ادامه خاطره وی از یکی از شهدای مسجد جواد الائمه (ع) را می‌خوانید.

«سابقه رفاقت من و علیرضا معتمد زرگر به سال ۱۳۴۹ بر می‌گشت. هر دو در دبستان و مدرسه‌ راهنمایی ملی سعادت جعفری اهواز، خیابان باغ شیخ نرسیده به امام درس می‌خواندیم. روز‌ها در مدرسه با هم بودیم و شب‌ها در مسجد آیت الله بهبهانی اهواز که رو به روی مدرسه بود در جلسه‌ی قرآن شرکت می‌کردیم.

علیرضا معتمد زرگر دو سال از من کوچک‌تر بود. در تمام سال‌ها شاگرد اول پایه‌ خود می‌شد و دانش آموز نخبه‌ای بود.

روز اول جنگ او را این بار در مسجد جوادالائمه‌ اهواز ملاقات کردم در حالی که نوجوانی ۱۶ ساله بود. من دبیرستان را تمام کرده بودم و او دوم دبیرستان درس می‎خواند.

سال تحصیلی ۱۳۶۰ ـ ۶۱ که مدارس اهواز بعد از یک سال تعطیلی بازگشایی شدند او هم چنان خدمت به انقلاب را بر ادامه‌ تحصیل ترجیح داد. ابتدای پاییز سال ۱۳۶۱ با علیرضا در خلوت حیاط مسجد جوادالائمه‌ (ع) بودم. از او تقاضا کردم که در کنار میادین جنگ، دبیرستان را ادامه دهد. به او گفتم تو جوان نخبه‌ای هستی و باید نخبگان اسلام به درجات بالای علمی جهان برسند. حیف است همه اوقاتت را در جبهه پر کنی. جوابی که آن روز علیرضا‌ی ۱۸ ساله، به این تقاضای من داد مرا در بهت و حیرتی فرو برد که هم چنان از آن پاسخ، شگفت زده مانده‌ام، او گفت: تا زمانی که میدان جنگ اسلام بر علیه کفر، به من احتیاج دارد، درس خواندن فایده‌ای برای من ندارد.

یکبار دیگر او را ساعت حدودا سه صبح مقابل ورودی اصلی مسجد دیدم. شب‌های ابتدایی محرم سال ۱۳۶۱ بود. موتور سیکلتی با سرعت از خیابان ۱۰ پاداد به سمت مسجد آمد. خاطرم نیست راکب که بود، اما سرنشین را خوب به یاد دارم علیرضا معتمد زرگر بود.

چشم‌‎هایش با کمک روشنایی چراغ سر در مسجد جلب توجه می‌کرد. خوب در خاطرم مانده یک تکه خون بودند. معلوم بود خیلی اشک ریخته بود. از او پرسیدم از کجا می‌آیی؟ گفت از مسجد جزایری.

چند ساعت منتظرش مانده بودم. در خصوص کار‌های پایگاه و مسجد کارش داشتم. می‌دانست در خصوص دیر آمدنش‌ می‌خواهم گله کنم، پیش دستی کرد: «آقا امام زمان (عج) فرمودند در ایام عاشورا آن قدر بر جدم حسین (ع) گریه می‌کنم تا اشک‌هایم خشک شود و خون از چشم هایم بریزد»، ما هم که می‌خواهیم سرباز آقا باشیم.»

۸ اَمرداد ۱۳۹۹
دفاع پرس |
تاریخ انتشار: ۸ اَمرداد ۱۳۹۹
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید