خانه / نمایش جزییات خبر

شهدایی که در شانزدهم بهمن به شهادت رسیدند

شهدایی که در شانزدهم بهمن به شهادت رسیدند
روایتی از دوازده تن از شهدای شانزدهم بهمن
شهید علی جوکار در  یکم فروردین ماه سال 64  در روستای اسلام آباد  از توابع شهرستان کازرون چشم به جهان گشود. 
شهید علی جوکار داوطلبانه در آذر ماه سال 94  همراه با تیپ تکاور امام سجاد (ع) کازرون راهی سوریه گردید و در شانزدهم بهمن ماه سال  1394 در عملیات آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید. 
همچنین قبل از تولدش، پسر عموی وی به نام شهید عبدالحسین جوکار و بعد از تولدش طی دو سال دو تن از از دایی هایی وی به نام محمد و غلام جوکار و پسر عمه وی بنام شهید محمد زکی جوکار تقدیم اسلام شدند و در عملیات کربلای 5  پسر عموی روحانی وی شهید شکرالله جوکار و برادر وی شهید حسین جوکار با هم به شهادت رسیدند.

 

شهید ستار اورنگ در سال 1341 در روستای نقارخانه شهرستان یاسوج، استان کهکیلویه و بویراحمد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستا به پایان رسانده و برای دبیرستان راهی یاسوج شد. بعد از اول متوسطه درس را رها کرده و بدون هماهنگی با خانواده عازم جبهه های حق علیه باطل شد. خانواده نتوانست برای ادامه تحصیل او را از جبهه باز گرداند. از هجده سالگی وارد سپاه شد و به خاطر علاقه به فنون نظامی دوره های مختلف را دیده و مربی سلاح و تاکتیک شد. سالیانی گذشت و در عصر جمعه شانزده بهمن سال 1394 پرونده زندگی دنیایی اش بسته شد.


شهید عسکر زمانی در سال ۱۳۷۲ در روستای تیرازجان شهرستان رستم به دنیا آمد.و در تاریخ ۱۶ بهمن سال ۱۳۹۴ در عملیات شمالغرب (برون مرزی) در حین اجرای ماموریت ویژه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

قسمتی از وصیت نامه شهید

از اهالی روستا میخواهم برای پیشرفت سریع روستا با هم متحد باشند و برنامه ریزی کنند.و از همه ی کسانی که مرا می شناسند و یا وصیت مرا میخوانند و یا گوش میدهند میخواهم که مرا حلال کنند.و هر شخصی که عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ماست از وی مواظبت کنیم که به دست صاحب اصلیش برسد


شهید سجاد دهقان در تاریخ 11 اردیبهشت 1362 در شهرستان کازرون چشم به جهان گشود. وی در تاریخ 16 بهمن 1394 طی عملیات آزادسازی نبل و الزهرا منطقه حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت نامه شهید:

به امید ظهور نزدیک آقا صاحب الزمان.

ای کاش به کربلا می رسیدیم. ای کاش به کربلا نرسیده به اسرای کربلا می رسیدیم . ای کاش به خیمه آتش گرفته می رسیدیم.ای کاش به گوش پاره شده می رسیدیم.ای کاش به زنجیر در بدن فرو رفته می رسیدیم...

ای کاش به خرابه نشین شام می رسیدیم . ای کاش به سه ساله دلتنگ پدر می رسیدیم. ای کاش به تشت حامل سر مبارک می رسیدیم . ای کاش به خیزان به لب نشسته می رسیدیم . ای کاش به سه ساله به غم پدر نشسته می رسیدیم . ای کاش به زینب در جوانی پیر شده می رسیدیم...

ولی چه حیف که نرسیدیم ولی می دانیم که مادری هست که هنوز هم مدافع ندارد می رویم که ثابت کنیم که بانوان این آل الله مدافع دارند و می رویم که ثابت کنیم این چنین است...

مرا در کنار مادرم درصورتی که ممکن باشد دفن کنید.بر روی سنگ مزارم بنویسید.سه ساله رسول الله را دق دادند.آل الله را به مجلس شراب بردند...

امان از بی بصیرتی .مادر پهلو شکسته غریب مدینه آمدیم که مدافعت باشیم...

امیدوارم که هر کسی در هر جای کجای دنیا حقی از من به گردن دارد مرا حلال کند...

از همسر عزیزم هم متشکرم امیدوارم که مرا حلال کند و من هر حقی را داشتم به خداوند بخشیدم که هر کس که خداوند از او در گذرد چه کسی میتواند از او نگذرد و هر کسی که خداوند از او نگذرد چه کسی می تواند از او بگذرد...

ان شالله حامد و هانیه در حوزه تحصیل کنند بعد از مقطع راهنمایی

و خداوند مجرد ها را احتمالا دوست ندارد...


شهید سجاد حبیبی متولد سال 1361 در شهرستان کنگاور است که از همان بچگی با روحیه مذهبی و انقلابی که در خانواده آنها حاکم بود رشد کرد.

این شهید والامقام در اول بهمن ماه سال 81، پس از قبولی در آزمون دانشکده افسری دانشگاه امام حسین (ع) به عضویت سپاه در آمد و در سال 1386 و در شب عید سعید مبعث زندگی مشترکش را با دختر عمه اش آغاز کرد که حاصل این ازدواج تنها دخترش به نام "باران" است.

پدر شهید حبیبی که از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بازنشسته این ارگان مقدس می باشد، می گوید: سجاد چند روز قبل از اعزام به سوریه به کرمانشاه آمد، در خانه منتظر ماند تا مادرش برای انجام کاری منزل را ترک کند سپس نزد من نشست و گفت: "بابا اگر اجازه بدهید عازم سفر سوریه برای مبارزه و جهاد هستم"من هم گفتم: پسرم خدا پشت و پناهت باشد، هرکسی که این لباس مقدس را بپوشد باید هر لحظه آماده دفاع از اسلام و انقلاب باشد؛ شهید گفت: "ولی بابا اگر بروم بر نمی گردم"!


شهید محمد مسرور در تاریخ ۱۳۶۶/۱/۱ در شهرستان کازرون، در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. ایشان کوچک‌ترین عضو و آخرین فرزند خانواده بود. از همان کودکی روح او توسط پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده با دین و مذهب و عشق بهَ اهل بیت(ع) پرورش داده شد؛

بعد ازحدود ۵۰ روز حضور در مناطق جنگی سوریه، سرانجام در روز جمعه ۹۴/۱۱/۱۶ در منطقه رتیان، بعد از عملیات آزاد سازی شهرهای نبل و الزهرا به آرزوی خود و وعده ای که امام سجاد(ع)، سال‌های قبل در خواب به او داده بود یعنی فیض عظیم شهادت، نائل آمد و نام خود را در زمره یاران واقعی حضرت مهدی(ع) ثبت نمود. روحش شاد و درجاتش رفیع باد.

بخشی ازوصیت نامه طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور:

«شهادت جان کندن نیست دل کندن است.»

برادران! همیشه به یاد شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هرکس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست.


شهید سعید سامانلو در دی ماه سال ۱۳۶۰ در یک خانواده مذهبی در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او فرزند اول خانواده بود که ۷ ماه قبل، پدر و مادرش از روستای پرسپانج قزوین به قم هجرت کرده بودند.

تمام هستی پدر سعید کوچک اش بود که بیمار بود و بعد از تولد در بیمارستان بستری بود . نذر امام رضا می شود و شفا میابد

او از کودکی محبوب و مودب و کوشا با بازی گوشیهای کودکانه در خانواده رشد کرد. سادگی، بی آلایشی، گذشت، خداپرستی و ولایت مداری از همان کودکی در او شکوفا بود.

بنا به گفته خود شهید سعید سامانلو این پیروزی شهرهای شیعه نشین(نبل و الزهرا) با کمک خانم فاطمه زهرا (س) انجام شد

و بلاخره در ۱۶ بهمن سال ۹۴ این سرگرد دلاور به همراه دوستانش شهید هاشمی و شهید زارع در شهر رتیان سوریه به لقا پروردگار شتافتند.


شهید عبدالصالح زارع در 26 فروردین 1364 در خانواده‌ای مذهبی در شهر بَهنَمیر – واقع در شهرستان بابلسر- متولد شد. با آغاز جنگ در سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) و یاری جبهه مقاومت، داوطلبانه عازم سوریه شد. سرانجام پس از سه ماه حضور مداوم در جبهه سوریه در تاریخ 16 بهمن 1394 در روزهای نزدیک به ایام فاطمیه، در حین درگیری با مزدوران تکفیری در شمال شهر حلب، منطقه «رتیان» در اثر اصابت مستقیم گلوله به ناحیه سر، به فیض شهادت نائل آمد.


شهید محمود هاشمی یکی دیگر از شهدای مدافع حرم است که شهادت عاشقانه را به‌جای زندگی در دنیای پرزرق‌وبرق و فانی برگزید، تا با نثار جانش در راه دوست، بندگی خویش را به بنده‌نواز هستی به اثبات برساند.

همسر شهید مدافع حرم از زبان خود شهید از آرزوی شهادتش می‌گوید: همسرم آرزوی شهادت داشت، چرا که در دل نوشته‌های خود نیز بر آن مهم اذعان دارد، که ( یا عظیم، روزگاری به دنیا آمدیم، روزگارهایی زیستیم و روزگاری از دنیا خواهیم رفت تو را به بزرگی و عظمتت قسم مرگ ما را در راه خودت و توفیق شهادت قرار بده در هر سن و سالی که خودت صلاح می‌دانی و این توفیق را از این حقیر نگیر، من از مرگ غیر از راه تو می‌ترسم و ترس دارم که در راه و جایی که غیر راه تو باشد از دنیا بروم این ترس را از بنده حقیر بگیر و نور امیدی را که در قلبم روشن‌شده خاموش نکن. یا ستارالعیوب ممنونم که عیوبم را پوشاندی ممنونم که پرده‌ای برای پوشش خطاهایم قرار دادی ممنونم که مرا در جمع بندگان رو سفیدت قرار دادی.)


​شهید هدایت‌الله غلامى به روایت فرزند شهید

شهادت: ١٣٩٤/١١/١٦، ریتان-حلب، 

حین عملیات تثبیت خطوط دفاعى نبل والزهراء

باید شهید غلامی را از نزدیک می‌شناختید تا درک می‌کردید چه انگیزه‌هایی او را به سوی میدان نبرد می‌کشاند. بابا بعد از اتمام دفاع مقدس هیچ وقت با دنیا وفق نشد. حس جاماندگی در کلام، نگاه و رفتارش به خوبی دیده می‌شد. هر روز به مزار گلزار شهدای گمنام می‌رفت. هر روز ... هر روز ... طوری که اگر کسی می‌خواست او را یاد کند با زیارت مزار شهدا یادش می‌کرد. نمی‌گویم بابا از دنیا به کلی دل بریده بود، بلکه حسرت جاماندن از قافله شهدا باعث می‌شد هیچ وقت ارتباطش با گذشته درخشانی که در دفاع مقدس داشت، قطع نشود. به نظر من اصرار او برای پیوستن به کاروان شهدای جنگ که بسیاری از آنها دوستان و رفقایش بودند، عاقبت باعث شد [علیرغم سابقه ٧٢ ماه حضور در مناطق عملیاتى دفاع مقدس و مشکلات جسمى زیاد ناشى از مجروحیت‌ها و عوارض شیمیایى] باز هم عزم میدان نبرد کند.


شهید محمدکاظم توفیقی در دهم بهمن ماه سال ۱۳۷۰ در شب میلاد امام موسی کاظم (علیه سلام) متولد شد. از کودکی به ورزش علاقه داشت. و در این زمینه موفقیت های زیادی کسب کرد. در سال ۸۸ در رشته موتور کلاس مقام اول استانی را کسب کرد. و در سال ۸۹ موفق شد مقام اول استانی و سوم کشوری را کسب کند. و در رشته دوچرخه سواری در سال ۹۱ مقام اول را به خود اختصاص داد. شهید کاظم توفیقی در ۱۶ بهمن ماه سال ۹۴ در حومه حلب سوریه و در عملیات آزادسازی «نبل» و «الزهرا» و در دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه به شهادت رسید.

سه‌شنبهٰ بیستم بهمن؛ وداع با پیکر مطهر شهدای مدافع حرم در کازرون برگزار شد و ۲۱ بهمن در کازرون تشییع شد.

قسمتی از وصیتنامه شهید:

قربون حکمتش برم همیشه می گفتم چرا من زمان امام حسین نبودم که در رکاب اربابم حسین جان بدم؟

ولی الان جوابم گرفتم.شاید خدا دوست داشته که تو این دوره باشم و محافظت (کنم) از حرم خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) ناموس اربابم.

و امروز نامحرمان بی ناموس و پست،خیال دست درازی به خیمه گاه آن حضرت را دارند.و من وظیفه ی خودم می دونم و بر خودم واجب می دونم که تو این راه با یاری خدا و ابوالفضل العباس کم طاقت،پا بگذارم و تا جان دارم از حرم بی بی زینب (سلام الله علیها) دفاع کنم.


شهید سیدفخرالدین تقوی‌زاده در آذرماه سال 1363 در خانواده ای مذهبی ،فرهنگی از سادات امام زاده علی ، از پدری سید و مادری سیده چشم به جهان گشود. پدرش نام والای سید فخرالدین را برای ایشان برگزید. در حقیقت این اسم شایسته و برازنده وی بود .

سید فخرالدین می گفت: من باید بروم و با گروه های تکفیری و داعش بجنگم. روزهایی که آموزش می دید بعد از اتمام آموزش به همه دوستان و آشنایان و قوم و خویشان سرکشی میکرد و از آنها حلالیت می طلبید.

تا اینکه درشانزدهم بهمن ماه 1394  مانند کبوتری سبک بال و عاشقانه در دفاع از حریم حضرت زینب(ع) به پل شهادت که اصلی ترین گذرگاه رسیدن به معشوق می باشد به مقام والای شهادت نایل گردید و به آرزوی دیرینه خود رسید.

۱۶ بهمن ۱۳۹۸
کمیته جستجوی مفقودین |
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۸
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید