خانه / نمایش جزییات خبر

خاطره سردار باقرزاده از نحوه تشییع و خاکسپاری شهدای هفتم تیر و شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی

خاطره سردار باقرزاده از نحوه تشییع و خاکسپاری شهدای هفتم تیر و شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی
هماهنگی های لازم رو برای تشییع باشکوه شهدا انجام داده بودند. اوضاع شهر و کشور خیلی ملتهب بود.....
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا،  سردار سید محمد باقرزاده" فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح" خاطره ای زیبا از تشییع و خاکسپاری شهدای هفتم تیر و شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی به شرح ذیل منتشر کرد:
بعد از فارغ شدن از موضوع انتظامات جلوی بیمارستان بهارلو(حادثه ترور امام خامنه‌ای)سریعاً با برادر پاسداری که راننده‌ی من بود برای شرکت در همایش مسوولان تعاون و امور ایثارگران سپاه منطقه 3 کشوری(استان‌های گیلان و مازندران) که قرار بود صبح فردای آن روز در چالوس برگزار شود،حرکت کردیم .
اما قبل ازحرکت و دریافت حکم مأموریت از دبیرخانه، بچه‌های دبیرخانه به من گفتند: یکی از بچه های تخریب باید فردا چالوس باشد،اگر ممکن است او را هم با خودتان ببرید،قبول کردم و به اتفاق سوارشدیم.
در بین راه متوجه شدم یک دست او ازمچ قطع شده،وقتی علت را سوال کردم گفت:در جریان آموزش نیروها حادثه دیده ام.
فرد با تجربه ای به نظرمی رسید و در طول راه کلی در مورد تخریب و انفجارات وبمب و این چیزها برامون صحبت کرد(این برادر که متاسفانه نامش رو بخاطر ندارم بعداً درجنگ شهیدشد)
خلاصه همه ما غافل از این بودیم که تا ساعاتی دیگر بر اثر انفجار بزرگی که در سرچشمه رخ خواهد داد،جمعی از بهترین‌های امت و امام را از ما می‌گیرد و ملت ستمدیده ی تازه از بند طاغوت و استکبار رها گشته؛ از خدمات آن‌ها محروم می‌ماند. حقیقتاً هنوز هم تلخی آن حادثه در کام نیروهای انقلاب وجود دارد و هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود.
دیر وقت خسته‌ و کوفته به چالوس رسیدیم .بچه‌های تعاون از شهرهای مختلف دو استان،زودتر رسیده بودند و چون هوا گرم و شرجی بود در محوطه ی پادگان خوابیده بودند،من و دوستان همسفر هم ترجیح دادیم همان‌ جا در محوطه کنار سایرین بخوابیم.
نیمه‌های شب بود که با سروصدای گریه بچه‌ها از خواب بیدار شدیم و متوجه شدیم انفجار بزرگی در سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته وعده زیادی به شهادت رسیده‌اند، مطابق معمول اطلاعات اولیه ناقص و ضدو نقیض بود و کسی آمار دقیقی نداشت؛ در فکر بودم که بلافاصله برگردم و یا اینکه تا صبح صبر کنم، نهایتاً تا صبح صبر کردم و بعد از توضیح مختصری به بچه‌ها گفتم : به پایگاه‌های خودشان برگردند و بعد به‌اتفاق راننده به تهران برگشتیم.
در این فاصله همکاران من در تعاون سپاه تهران ، برادران اکبرنژاد، حاتمی ، رحمانی ، تاجیک ، نصراللهی و دیگران، هماهنگی های لازم رو برای تشییع باشکوه شهدا انجام داده بودند. اوضاع شهر و کشور خیلی ملتهب بود و مردم بشدت از دست گروهک منافقین عصبانی بودند.
احساسات به غَلیان آمده مردم، کار رو برای متصدیان تشییع و تدفین دشوار کرد. آن زمان تشییع با تریلی هنوز رسم نبود ولی پیکر شهید بهشتی وعده‌ای دیگر در کانتینر سردخانه داری که با پارچه سیاه پوشانده شده بود؛حرکت داده شد. 
من خودم بر بالین شهیدقندی وزیر پست و تلگراف در داخل آمبولانس حضوریافتم. هوا بشدت گرم بود و گرمای حضور پرشور و انقلابی مردم حرارت رو دوچندان کرده بود.
مسافت طولانی مسیر تشییع و ازدحام مردم کار تدفین رو به بعدازظهر کشانید. برای خَلاصی از انبوه جمعیت و سبک‌تر کردن عملیات تدفین،ترجیح داده شد یک مسیر فرعی انتخاب شود.از این‌ رو به‌ سوی کمیته انقلاب اسلامی کهریزک رفتیم و بعد از نماز و ناهار و کمی استراحت،به‌سوی بهشت‌ زهرا رهسپارشدیم.
 برخلاف تصور ما مردم محل رو ترک نکرده بودند و همچنان منتظربودند تا پیکر شهدا رو در آغوش بگیرند والبته شخصاً درتدفین شهدا مشارکت کنند که این کار رو برای بچه هادشوار می‌کرد.
 بعد از تدفین چند پیکر،نوبت به تدفین شهید بهشتی رسید ولی ازشدت ازدحام امکان تدفین فراهم نشد.درهمین حین من به اتفاق برادر اکبرنژاد که درآن زمان مسوول تعاون سپاه تهران بود درگوشه ای ایستاده بودیم ومَسلوب الاراده، ناظر تابوت حامل شهید بهشتی بودیم که بالاخره چه خواهدشد.
ناگهان نوجوانی تقریباً 15 ساله که تازه مقداری ازمحاسنش روییده بود با زیرکی متوجه شدکه مسئولین تشییع و تدفین ما دو نفر هستیم که اینجا ایستاده‌ایم. در حقیقت او درمدتی که ما ناظر صحنه بودیم درنزدیکی ما ایستاده بود و نمی دانم چطور متوجه شد و به نزد من آمد وسوال کرد شهید بهشتی رو دفن کرده‌اند؟ما که مثل مارگزیده ای که از ریسمان سیاه وسفید می‌ترسیدیم و نسبت به هرسوالی حساس شده بودیم ؛ گفتم:چطور مگه،پاسخ داد:می‌خواستم یکبار دیگه ایشون رو ببینم ،حساسیت من بیشترشدو تعجب کردم که این پسربچه توی این وانفسا چه توقعی از ما داره!!
با کنجکاوی سؤال کردم:شما چه نسبتی با ایشان داری؟
خیلی متین وموقروبا آرامش خاصی گفت: پسر ایشان هستم!
بعد خوب که دقت کردم دیدم شباهت عجیبی به پدرمظلوم وشهیدش داره،همانجا بودکه به برادر اکبرنژاد گفتم: بایدترتیبی داده شود این نوجوان پدرش رو ببینه فلذا با هر زور و زحمتی که بود پیکر شهید رو به داخل کانتینربردیم و به اتفاق فرزندشهید رهسپارسپاه تهران درخیابان ایرانشهرشدیم.
درآنجا شاهدبودم که این نوجوان چگونه باصلابت و سکینه خاصی در کنارخیابان وارد کانتینرحامل شهید شد و پدرش رو زیارت کرد و من که همراه او وارد سردخانه شده بودم کاملاً دقت داشتم ودیدم که دیدار و وداع آخر فرزند شهید به چه زیبایی واستواری انجام داد. 
فردای آن روز حوالی 8 صبح پیکرشهید مظلوم بهشتی به خاک سپرده شد.
(نثارروح ملکوتی شهیدان هفتم تیرصلوات)
۸ تیر ۱۳۹۵
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۵
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید