خانه / نمایش جزییات خبر

روایت 5 روز تفحص شهدای غواص و خط شکن در منطقه ابوفلوس

روایت 5 روز تفحص شهدای غواص و خط شکن در منطقه ابوفلوس
مادر شهید بالاخره فرزندش را پس از 29 سال به آغوش کشید ...

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا به نقل از روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، خاطره ۵ روز تفحص شهدای غواص و خط شکن در منطقه ابوفلوس با روایت جستجوگر نور برادر حامی که مربوط به تفحص شهید غواص و خط شکن مسلم رسولی می باشد برای اولین بار به شرح زیر منتشر می شود:

در انتظار تفحص شهدا در ام الرصاص 
از سال 90 که کار برون مرزی تفحص شهدا شروع شد، دلم در جزیره ام الرصاص پیش مسلم بود .
هر بار که از مسیرجاده البحار به فاو می رفتیم فقط می توانستم ازدوربه محل شهادت مسلم بنگرم وشعر "مازنی" که بچه های گردان یارسول ص لشگر 25 بعدازعملیات برایش دراین سوی اروند سرودند را با خودم زمزمه کنم
"توکجه وا من کجه اتا اروند میونه امه دل قرق خونه"
"یاد بیارین آموزش وینسمی غواصی او پشت شما بینی پذیرش اما بیمی سرزنش"
و ازپنجره مینی بوس فقط بامسلم نجوامی کردم
ودر دلم بود که روزی به این منطقه بیایم ومسلم راپیداکنم
در طول این مدت چند سال کارم  دل تنگی برای مسلم ونگاه از لابلای پنجره مینی بوس به محل شهادتش بود .
مسلم از دوستان کودکی وهم کلاسی من بود ودر زمان جنگ همرزم بودیم .
منزل  ما تاخانه ایشان فاصله ای نبود
بعداز شهادتش هرموقع مادرش رامی دیدم شرمنده می شدم وهمیشه می گفت: مسلم به صورتش تیر خورده ونمی آید!
مادر او می دانست الان هم در تفحص شهدا مشغول هستم. حالاتش حالات یک منتظر بود ولی میگفت مسلم شناسایی نمی شود! ودراین29 سال من امیدوارش می کردم که مسلم بالاخره می آید 
 روزهای آخر فروردین94 قبل ازاعزام به عراق مادر شهید رادیدم
 گفتم:مادر!مسلم می آید حتماً

داستان پیراهن زرد حزب الله و شهادت مسلم 

یادم هست قبل از عملیات کربلا 4 تعداد60 عدد پیراهن زرد وسفیدوسبزبا آرم حزب الله فریدونکنار برای بچه های گردان یارسول ص وحمزه از طریق هلال احمر فریدونکنار باهمت مرحوم صادقی فر تهیه کردم وبه بچه ها دادم 
یکی از این پیراهن های  زرد با ارم حزب الله  رابه مسلم دادم که شب عملیات درتنش بود 
عملیات شروع شد وحماسه گردان یارسول تا جزیره "ام البابی" ادامه یافت 
دشمن از ابتدای پل، شروع به پدافند کرد
مسلم،حسین وهادی جزو کسانی بودند که از اول تا اخر در جزیره ام البابی نبرد کردند
عراقی ها آن قدر نزدیک بودند که یک تیر به صورت مسلم خورد وشهید شد.
پسرخاله اش حسین اورابوسید وخودرا ازخاکریز پرت کردعقب ونتوانست مسلم رابیاوردعقب و مسلم جا ماند!


تفحص شهدای غواص

شروع تفحص در ابوفلوس

29 فروردین 94 بچه های تفحص همه جمع شدند درپادگان شهید محمودوند اهواز.
لیست رانگاه کردم نامم درگروه منطقه مجنون بود رفتم ماشین مجنون راسوار شدم که اقای عشقی صدایم زد گفت وسایلت رابگیر باید دوباره به فاو بروی
گفتم برایم هرجا که خدمت باشه فرق نمی کنه سریع باوسایلم آمدم تو کاروان بچه های فاو 
از مرزگذشتیم 
بازهم جاده البحار
 بازهم سلام به شهدای کربلای
نمی دانم چرا دلتنگی ام این بار به مسلم بیشتر شده بود. اشکم سرازیر شد ونمی توانستم خودم را کنترل کنم و بخاطر اینکه بچه ها درمینی بوس متوجه نشوند سریع یاد شهدامظلوم کربلای 4 صلوات وفاتحه ای فرستادم 
این بارهمه گروه نگاهشان به جزیره بود
اولین روز کاری شروع شد
حاج محمود گودرزی جهت شناسایی وپیگیری گزارش به اتفاق چندتن از بچه ها به سمت ام الرصاص حرکت کردند 
بادست پر7شهید را به همراه آورند.
روز دوم که همه نیروها درمنطقه ابوفلوس حاضر شدند، 
باخودم حرف می زدم می گفتم مسلم من در"ام البابی" است. اینجا فاصله 15کیلومتری دارد
ای خدا می شود مسلمم دراین جمع باشد؟
3روز گذشت... 
هرروز صحنه دلخراش تری می دیدم که قابل وصف نبود
هر روزش برای خود هزاران حرف دارد.
دستان بهم بسته...
یکی با پارچه! یکی باکابل!یکی باسیم تلفن!یکی باسربند! یکی باچفیه ...
عهد بستم هر شهیدی که ازدل خاک بیرون آمد تامی توانم برپیشانی شان بوسه بزنم و زدم 
هر شهیدی که رخ نشان می داد از شهید می پرسیدم : مسلمم راندیدی؟
فقط یک شهید بود که سر نداشت خیلی دنبال جمجمه اش گشتم ولی .......
بچه ها دیگرفکر تشنگی وگرسنگی نبودند 
هرشهید از این یکصد و هفتاد و پنج شهید که پیدا می شد به یاد مادرچشم انتظارش دنبال پلاک یا مدرک شناسایی اش بودیم 
شهدا را قسم می دادم که ای شهید پس پلاکت کجاست.؟؟

تفحص شهدای غواص

تفحص شهید با لباس زرد حزب الله 

دلم هنوز پیش مسلم است. یاد مادر چشم به راه مسلم  و بقیه مادرهای شهدای مفقودالاثر لحظه ای از مقابل دیدگانم کنار نمی رود 
روز چهارم بود
 اول صبح ، حاج محمود پشت دستگاه بیل مکانیکی نشست 
من به همراه دو تن از برادران  کنار کانال ایستاده بودیم 
اولین پارکت بیل که به زمین خورد پیراهن زردی به همراه شهید نمایان شد 
یکی از بچه ها بخشی از پیکر شهید به همراه پیراهن زرد همراه شهید را گرفت .
رو کرد به من و گفت: "حامی" بیا کمک.
پریدم داخل گودال انگاریک نفر به من می گوید زیرپایت رانگاه کن 
نگاه کردم دیدم  مقداری نخ و یک سر فانسقه  افتاده است سریع آنها را برداشتم  
تکه فانسقه و نخ را گذاشتم بیرون کانال 
هنگامی که تکه فانسقه را روی زمین گذاشتم، تکه فانسقه برعکس شد ،و یک پلاک مشخص شد 
گفتم: پلاک ،پلاک...
پریدم بالای کانال دیدم پلاکی به فانسقه چسبیده بود  
برداشتم وصلوات فرستادم. پلاک رادادم به آقای عشقی
رفتم داخل کانال، شهید رابا پیراهن زرد برداشتم وداخل کاور مخصوص گذاشتم
بار دوم که برگشتم، قسمتی دیگری ازپیکر این شهید را به همراه تکه دیگری از پیراهن زرد جمع کرده و به پیکر اضافه کردم 
خم شدم جمجه شکسته اش رابوسیدم
گفتم: مسلمم راندیدی؟
درهمین حال ،چشمم به خطوط سیاه رنگ روی پیراهن زرد افتاد 
پیراهن را باچفیه وشلوار پاک کردم 
برق از چشمانم پرید....قشنگ پاکش کردم دیدم خطوط سیاه شبیه به یک آرم است واین آرم هم آشناست
زیرآرم نوشته بود "حزب الله فریدونکنار:
گفتم من بچه این شهرم 
یادم آمد این پیراهن را من تهیه کردم و قبل ازعملیات به بچه های گردان دادم 
یک لحظه با خودم  گفتم ازبچه های شهرفقط مسلم تواین عملیات گمنامه 
یعنی این مسلمه؟؟؟ 
فریادم بلند شد وباگریه وزاری گفتم: این مسلمه، این مسلمه...
پیراهن راسر دست گرفتم آوردم پیش حاج محمود و آقای عشقی 
پیراهن را به تک تک بچه ها نشان دادم
دست و پایم می لرزید 
فقط فریاد می زدم این مسلم منه 
بچه ها دورم جمع شدند و آرامم کردند 
باز بلند شدم و آخرین قطعه از پیکر مسلم رااز گودال گرفتم وکاملش کردم 
فرمانده ما برادر عشقی  گفتآرام باش پلاکش خیلی زنگ زدگی دارد بگذار استعلام کنم از مرکز 
چند دقیقه ای طول کشید. دل تو دلم نبود.
مسلم خودش خواست وخودش پلاک را نشانم داد.
برادر عشقی آمد و گفت: حامی استعلام کردم مسلم نیست احتمال دارد پیراهنش رادرشب عملیات به کسی داده باشد
گفتم: امکان نداره نشانه ای روی کارت سبز نوشته وبیشتر درمرکز بررسی بشه ونام مراهم روی کارت سبز نوشتند تابعداً پیگیرباشم گفتم یقینا در بررسی های بیشترجواب می دهد 
ولی همان جا درجمع گفتم شک ندارم این پیراهن منه که به مسلم دادم واین مسلم است ...
ساعتها گذشت من نگران مسلم بودم
تاغروب ابدان مطهربقیه شهدا را ازدل خاک بیرون آوردیم 
غروب شد. شهدا رابه معراج بردیم تا غروب دلم پیش مسلم بود وبا اونجوامی کردم
بعد از نماز مغرب بیش از ده بار کنار پیکرشهدا رفتم و با خودم تکرار می کردم" مسلم! من می دانم  توهستی پیراهن تو نشانه خوبی است .پس چراشماره پلاک شما اشتباه است ؟
بسیار بی تاب در گوشه ای در حال خودم بودم
برای این که حال و هوای خودم را تغییر بدهم با خانواده تماس گرفتم .
به خانواده گفتم شما بیاید اهواز من دربرگشت از عراق شما را در اهواز می بینم 
رفتم دوباره سراغ مسلم و با او نجوا کردم 
برگشتم تواطاق. پتورا کشیدم روی سرم واز گریه زیاد بخواب رفتم
در عالم رویا خوابم دیدم  درمعراج اهوازهستم
سردارباقرزاده را به همراه برادرعشقی در خواب دیدم. دیدم یک شهید دردست سردار باقرزاده است و به سمت من می آیند 
سردار باقرزاده به من می گوید: این مسلم ات است بگیر
گفتم سردار پیراهن می گوید مسلم است، ولی پلاک چیزی دیگری می گوید
گفت: نه اشتباه نکن این مسلمه 
درهمین هنگام درعالم رویا، مسلم را درمقابل خودم دیدم
مسلم گفت: حامی! این شهید، من هستم
 بگیرشک نکن .خودت خواستی . مادرم منتظر است من هویتم مشخصه و گمنام نیستم 
گفت: می خواهی بگم قبل ازخواب مشغول چه کاری بودی؟
یادته زنگ زدی منزل؟ اگرتومن را نمی شناسی خانمت که همسایه من است ومی خواهد بیاید اهواز، من رامی شناسد تااین راگفت شهید را از بغل سردار گرفتم 
از خواب پریدم وباز شروع به گریه وزاری کردم
رفتم پیش حاج محمود ماجرای خواب را برایش تعریف کردم وپیغام شهید را به ایشان گفتم .
شبانه حاج محمود رفت سراغ مسلم 
دوباره آرم حزب الله راچک کرد و روی زنگ زدگی پلاک کار کرد وپس از تلاش فراوان موفق شد زنگ زدگی را از پلاک بردارد بگونه ای که توانست رقم آخر پلاک را اصلاح کند.
صبح استعلام کردند دیدند شماره پلاک،متعلق به شهید مسلم رسولی است
من صبح به اتفاق بچه ها رسیدیم ابوفلوس 
دیدم برادر عشقی وحاج محمود به سراغم می آیند وروبوسی می کنند که این پلاک، پلاک مسلم است ومسلمَت پیدا شد 
نشستم روی خاک وبه درگاه حق به سجده افتادم وخداراشکر کردم 
فراق 29 سال دوری یک طرف و فراق از شهید تا زمان تبادل یه طرف .انگار این فاصله زمانی تفحص تا تبادل شهدای غواص، از 29 سال مفقودی این شهید برایم طولانی تر بود .
بالاخره وصال حاصل شد و مادر شهید بالاخره فرزندش را پس از 29 سال به آغوش کشید ...


تفحص شهدای غواص

والسلام 

راوی :جستجوگرنور حامی

 

 

۲۶ خرداد ۱۳۹۵
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید