خانه / نمایش جزییات خبر

خاطره گویی سردار باقرزاده

خاطره گویی سردار باقرزاده
چند ماه پیش کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم می زد. می گفت یکهو دیدم که تراکتور از کار افتاد، آمدم پایین و هرکاری کردم روشن نشد. خلاصه مأیوس شدم و گفتم هیچی دیگه خراب شده است

 

چند ماه پیش کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم می زد. می گفت یکهو دیدم که تراکتور از کار افتاد، آمدم پایین و هرکاری کردم روشن نشد. خلاصه مأیوس شدم و گفتم هیچی دیگه خراب شده است. چند قدمی فاصله گرفتم و جلو رفتم. دیدم بخشی از پیکر شهیدی از خاک بیرون آمده است. می گفت جمع و جورش کردم و آوردم کنار زمین گذاشتم. تماس گرفتم با کنسولگری ایران در بصره که بعد بچه ها از آنجا تماس گرفتند و به هر حال خبر دادند و رفتند پیکر را گرفتند. شهید پاسداری بود از تربت حیدریه. کشاورز دوباره سوار تراکتور می شود و استارت می زند و دستگاه روشن می شود . می گفت پیکر را که از سر راه برداشتم گذاشتم کنار تراکتور روشن شد.

گفتم خب این تراکتور جسم بی جان و به ظاهر بی شعوری است . البته عالم همه عالم شعور است .ولی خب این جسم بی جان حاضر نشد برود روی این شهید و استخوان هایش را خرد کند . اما یک سوال دارم این مظلومیت امام حسین ع چه بود که آن اسب ها به خود اجازه دادند بر روی پیکر حسین زهرا بتازند و این پیکر را در هم بشکنند.

و صل الله علیک یا اباعبدالله .... 

۲ فروردین ۱۳۹۵
تاریخ انتشار: ۲ فروردین ۱۳۹۵
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید