لحظه به لحظه بر تعداد شرکتکنندگان تشییع شهدا افزوده میشد؛ مانند همیشه مردم تهران در این مراسم سنگ تمام گذاشتند؛ آمدند یادها را گرامی داشتند فاتحهای خواندند و سبکبال بازگشتند.
به گزارش خبرگزاری فارس، امروز پیکرهای سه تن از شهدای جنگ تحمیلی همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام در میان اشک هزاران تن از عزاداران تهرانی تشییع شدند.
این شهدا از آستان مقدس امامزادگان، عینالعلی و زینالعلی تشییع شده و به پارک نهجالبلاغه انتقال یافته و دفن شدند و مردم عزادار در سه دسته جداگانه همراه 3 شهید در عزای آنان و با یاد علیاکبر علیهالسلام سینهزنی کردند.
لحظه به لحظه بر تعداد شرکتکنندگان تشییع شهدای جنگ تحمیلی در پارک نهجالبلاغه افزوده میشد.
و من نخستین باری بود که به عنوان خبرنگار در مراسم تشیع سه تن از گلگونکفنان عرصه دفاع مقدس شرکت میکردم! مانند همیشه مردم تهران در این مراسم سنگ تمام گذاشتند؛ آمدند یادها را گرامی داشتند، فاتحهای خواندند و سبکبال بازگشتند.
* مگر میشود دل مادر آرام بگیرد
اما زخمی کهنه که در گوشه دلهایشان مانده بود بار دیگر تازه شد؛ مادر پیری سربهزیر و آرام میگریست و به یاد محسناش بود که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیده است و سالها است که در بهشتزهرا آرام گرفته است، اما مگر میشود دل مادر آرام بگیرد مگر میشود کبوتر دل را راضی کرد در قفس تنگ فراق بماند و پر در آسمان دیدار فرزند نکشد.
* مراسم تشیع سه شهید وادی حیرت است که جای پرسش نیست
نمی دانم مرا چه میشود که نمیتوانم به آستانه عزداران سه گلگونکفن کشور نزدیک شوم پرسش بر لبانم خشک شد و ماسید؛ انگار به وادی حیرت رسیدی که جای پرسش نیست! اینان که بردستها راه میروند و منت بر سر ما میگذارند که به جان میپذیریم و منت گذاریم این سه گلگونکفنان دل به دریا افکنانند به پای دارنده آتشها در شبان ظلمت.
پدری دیگر طاقت ندارد و هقهق گریه سر میدهد. فرزند امام حسین (ع) را صدا میزند و علی اکبر خویش را در این لحظه از یاد میبرد! مگر امام حسین (ع) علی اکبر نداد؟!! که صد تا از علیاکبرهای ما فدای یک تار موی امام حسین(ع).
محمدباقر قالیباف ، شهردار تهران در مراسم تشییع این سه شهید به ذکر خاطرهای از همرزمان گمنامش پرداخته و میگوید: «بعد از 27 سال از شهادت حسین و محسن زمانی که برای احوالپرسی با مادر شهید تماس میگیریم، مادر میگوید: هر زمان زنگ در یا تلفن خانه به صدا در میآید، منتظرم خبری از محسن و حسین به من بدهند.»
اما چشمان منتظر مادری که 27 سال به در و تلفن است هنوز ندای دلش خاموش نشده است که حسین و محسن برنمیگردند هنوز ته دلش روشن است که یکی لااقل زنده برمیگردد. یک روز انگشتان حسین یا محسن شاسی زنگ را فشار میدهد! و مادر در را باز خواهد کرد در آن لحظه چه میتواند به فرزندش بگوید.چه میتواند بگوید: «چی بگم برای گلهایم. به طور حتم برای مسافر سالهایم لالایی میخوانم» .
مادر میگوید: سالهاست که دیگر برای کسی لالایی نخواندم. برای محسن و حسینم هم پدر بودم و هم مادر، وقتی بزرگ میشدند با خود گفتم وقتی محسن و حسینم ازداواج کردند برای نوههایم لالایی میخوانم راضی هستم به رضای خداوند؛ فرزندانم برای اسلام رفتند؛ اما چه کنم ته دلم به من ندا میدهد روزی خبری از فرزندانم به من میدهند.