خانه / نمایش جزییات خبر

دلدادگی شهید بالویی به ولایت؛ عطر و بوی قرآن در پیراهن شهید پس از 29 سال

دلدادگی شهید بالویی به ولایت؛ عطر و بوی قرآن در پیراهن شهید پس از 29 سال
در پرونده شهدای انقلاب و اسلام که جستجو کنیم، اصلی ترین موضوع مشابه همه وصایای آنان دلدادگی به ولایت فقیه بوده که در وصیت نامه شهید بالویی شهید 13 ساله غواص، وحشت دشمنان از امر به معروف و نهی از منکر رزمندگان و جوانان انقلابی موج می‌زند.

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا، سلام برغواصانى که تا ژرفاى دریاى ایثار و فداکارى پیش رفتند، سلام بر شاه ماهی‌های عاشق بال بسته که خود همچون مرواریدهایی در صدف خفته دست نیافتنى ترین‌هاى تاریخ عظمت ملتهاى آزاده جهان شدند.
سلام بر آنانی که اروند را شرمنده کردند، سلام بر 175 غواص و سلام بر حسین‌علی بالویی غواص خط شکن مازندران.
محرم، ماه حسین(ع) ماه مظلومیت، بهانه ای شد تا خبرنگار تسنیم در منزل شهید بالویی از شهدای غواص و خط شکن مازندران برود و در این دیدار با رویی گشاده از سوی این خانواده شهید والامقام مواجه شده است.
مصاحبه با پدر شهید که اشکانی بر چشم و بغضی در گلو داشت، آغاز شد.
لطفا خودتان را معرفی کنید؟
پدر شهید: درود و سلام می‌فرستم به روح پاک امام شهدا، شهدای انقلاب و شهدای غربت نشین غواص، من اصغر بالویی هستم خداوند سه فرزند به نام‌های حسین‌علی، عباس‌علی و محمد مهدی به من اعطا کرد که حسین‌علی فرزند بزرگ خانواده بود که در یکم آذر 49 در گرجی محله بهشهر به دنیا آمد.
خودم در روستای سوته خیل شهرستان نکا به دنیا آمدم، بعد از ازدواج به بهشهر آمدم که خداوند در نخستین روز آذرماه سال 49 حسین‌علی را به ما داد تا 16 سال امانتدار امانتش باشیم.
از حسین‌علی،شخصیت و چگونگی اعزام وی به جبهه لطفا برای ما توضیح بفرمایید؟
متاسفانه پس از چند سال کار کردن بیماری سختی گرفتم و همسرم نیز مجبور بود، برای امرار معاش در اداره  خانه به من کمک کند. حسین‌علی برای ما هم دختر بود و هم پسر، وقتی من و مادرش سرکار می‌رفتیم او از دو برادر دیگرش نگهداری و آنها را به نوعی تر و خشک می‌‌کرد.
کلاس پنجم بود آمد گفت: پدر می‌خواهم به جهبه بروم. گفتیم پسرم سنت کم است خیلی اصرار کرد و بالاخره 13 سالگی در بسیج ثبت نام کرد و  دوران آموزشی را در گهر باران ساری گذراند و اوایل سال 64 بود که به مریوان کردستان اعزام شد در این مدت سخت ترین آموزش‌ها را دیدند تا برای اعزام به جنوب آماده شوند.
عکسی با حسین‌علی در حرم امام ضا(ع) را به ما نشان دادید لطفا از این عکس نیز برای ما بگویید؟
اواخر سال 64 پس از 4.5 ماموریت حسین‌علی در کردستان به پایان رسید و به خانه  برگشت مشغول تعمیر سقف خانه بودیم خوشحال از برگشتش بودیم اما تمام مدت حواسش به جبهه بود. مدام رادیو گوش می‌کرد تا ببیند امام پیام یا دستوری ندادند که دوباره برگردد برای اینکه روحیه اش را تغییر دهیم، پیشنهاد دادم به پابوس امام رضا (ع) برویم اول قبول نکرد.
شهید می‌گفت: برای بعد، اما پس از کمی فکر کردن قبول کرد زمستان بود برف سنگینی آمده بود و حرم بسیار شلوغ، دیدم حسین‌علی خود را در آن جمعیت شلوغ به ضریح رساند و زیارت کرد نماز و دعا خواندیم. از آنجا برایش مهر و تسبیح گرفتم و چند عکس یادگاری که اکنون برای ما یادگارش ماند...

 از آخرین دیدارتان با حسین‌علی بگویید و آخرین جمله‌ای که وی به شما گفت؟
16 مرداد سال 65 حسین‌علی از کاروان محمد رسول الله از بهشهر به سمت جبهه‌های جنوب اعزام شد. وقتی برای آخرین بار داشت می‌رفت به مادرش گفت اگر خبری از من نشد نگران نشوی. مادر فقط گوش به فرمان امام (ره)باشید. ما نیز از او خداحافظی کردیم آخرین باری که  داشت می رفت گفتم حسین‌علی یعنی من دوباره تو را می‌بینم. قامتت را در آغوش می‌گیریم پسرم چشم به راهت می‌مانیم.
بعد از مدتی چون در منزل تلفن نداشتیم، یک روز همرزم حسین‌علی، شهید آشکاران خانه یکی از همسایه‌ها تماس گرفت و گفت: حسین‌علی خوب است فقط کمی سرما خورده نگران نباشید ما به عملیات مهمی می‌رویم برای او و ما دعا کنید.
چند ماهی گذشت. خبری از حسین‌علی نشد؛ بی تابی خانواده موجب شد با برادر کوچکم به اهواز رفتیم، در پایگاه شهید بهشتی ماندیم آنجا نماز خواندیم و به دنبال حسین‌علی گشتیم. شهید نورعلی نقدی که خود در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید گفت: آقای بالویی برویم اتاقم با شما کار دارم. از من سوال کرد حسین‌علی را چگونه تربیت کردی. از حسن اخلاقش هر چه بگویم کم گفتم در جواب گفتم من کاری نکردم ،تنها هدفم در زندگی این بود که فرزندانم صالح و پیرو امام باشند و من و مادرش با زحمت روزی حلال بر سر سفره آوردیم.
شهید نقدی به من گفت من حسین‌علی را دیدم با لجن‌ها مانند برف گلوله درست می‌کرد و به سمت عراقی‌ها پرت می‌کرد یا اسیر شد و یا به شهادت  رسید، حسی‌نعلی شیرمردی بود که یک تنه سه نفر از رزمندگان زخمی راچندین کیلومتر به عقب می آورد که برای رزمندگان دیگر حسین‌علی یک تکیه‌گاه بود.
وی ادامه داد: در اهواز برای شناسایی مرا به مقری بردند که آنجا دو پا را به من نشان دادند که  شناسایی کنم. اما پای حسین‌علی نبود چون پای وی در یکی از عملیات‌ها ترکش خورده بود.
لطفا از چگونگی مطلع شدن از برگشت حسین‌علی میان شهدای غواص برای ما توضیح دهید؟
حاج اصغر بالویی گفت: 18 ماه مبارک رمضان امسال بعد از نماز، دلم به سمت و سوی خانه نبود. ناخودآگاه سوار اتوبوس شدم رفتم، تهران و در مراسم  معراج شهدا شرکت کردم. نماز خواندم  شب هم کنار تابوت خوابیدم. شب در خواب دیدم حسین‌علی آمد به خوابم گفت: پدر من کنارتم نگران نباش. با دیدن حسین‌علی در خواب آرامشی به من دست داد که  قابل توصیف نیست. موقع سحری بیدار شدم دعای توسل و نماز خواندم رو به ‌تابوت‌ها گفتم حسین‌علی بابا می‌دونم اینجایی، اما بابایی مادر نگرانته  زودی بروخونه...
 عطر و بوی قرآن در پیراهن شهید پس از 29 سال
برگشتم به منزل که تلفن کردند به ما گفتند: هفتم مردادامسال ساعت 14 به تهران  بروید ما نیز به معراج  شهدا رفتیم. آنجا تابوت حسین‌علی را به ما نشان دادند. من، مادرش و دو برادرش گریستیم و گفتیم چه شد حسین‌علی با دستان  باز رفتی و دست بسته برگشتی. وقتی تابوت باز شد کارت شناسایی، مهر و تسبیح مشهد در جیبش بودو بعد از 29 سال لباسش عطر و بوی قرآن می‌داد.
حرف آخر حاج اصغر بالویی چیست؟
فرزندم را تقدیم  امام زمان(عج)، رهبر ومردم  شریف ایران کردم. امانتی بود دستمان که خدا داد و خودش گرفت. امیدوارم امانتدار خوبی بوده باشیم و همه راه  شهدا را ادامه دهیم.
گفت‌وگو از قدسیه السادات شعبان پور(منبع تسنیم)

۴ آبان ۱۳۹۴
تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۳۹۴
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید