خانه / نمایش جزییات خبر

بی صبرانه منتظرم که پیش پسرم بروم

بی صبرانه منتظرم که پیش پسرم بروم
مادر شهید صابری در جواب اینکه اگر الان بعد از بیست و شش سال پسرت را ببینی به او چه می‌گویی؟ گفت: داوود دیگر باز نخواهد گشت و بی صبرانه منتظرم که من به دیدن او بروم.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا، هم زمان با سالروز ولادت دختر پیامبر(ص) فاطمه زهرا(س) بسیجیان و فعالان مسجدالاقصی تهران پارس به دیدار 1500 مادر شهید در سراسر پایتخت خواهند رفت.
این دیدارها که توسط 50 گروه چندنفره انجام خواهد شد از روز پنجشنبه تا امروز ادامه خواهند داشت.
گفتنی است اهالی این مسجد از سال 89 دیدار با مادران شهید را در روز ولادت حضرت فاطمه(س)  آغاز کرده اند که هر سال بر تعداد این دیدارها افزوده شده است.
ما نیز توفیق این را داشتیم که در یکی از این بازدیدها بسیجیان مسجد الاقصی را همراهی کنیم و به دیدار مادر شهید داوود صابری برویم. این شهید عزیز در عملیات مرصاد سال 67 در مبارزه با منافقین به شهادت رسید.
مادر بزرگوار او می گوید: شاید اگر هر تعریفی از پسرم کنم بگذارند به پای مادر بودنم اما در بین پنج پسری که خدا به من عطا کرد اگر چه همه شان فرزندان خوبی هستند اما او رفتارش متفاوت بود.
وی گفت: من اصرار به رفتن یا نرفتن پسرانم به جبهه نداشتم. اما وقتی داوود خواست برود گفتم برو خدا همراهت که دفعه سومی که اعزام شد 12 روز قبل از شهادتش تماس گرفت و کلی با هم حرف زدیم، همیشه می گفت: مامان دعا کن من اسیر یا مجروح نشوم و فقط به شهادت برسم. می گفتم: مادر جان هر چه خدا بخواهد. دو روز مانده به اینکه شهید شود حالم دگرگون بود اما دلیلش را متوجه نمی شدم تا اینکه همان شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم در منزل ما تعدادی خانم نشسته اند که بین آنها بانویی نورانی نشسته، ایشان به من گفت: فلانی برنجی که خریده ای بیاور ببینم خوب هست یا نه. وقتی آوردم همان طور که دستش زیر چادر بود برنج را بو کرد و گفت خوب است. از خواب که بیدار شدم متوجه نبودم چرا چنین خوابی دیدم.
روز بعدش دیدم کوچه شلوغ است و یکی از دوستان داوود به شدت گریه می کند، خبر نداشتم چرا اما او را دلداری می دادم که کمی صبور باشد. دختر کوچکم مریم آمد گفت مامان بچه ها می گویند برایتان خبر بد داریم. تا این حرف را زد انگار چیزی از وجودم کنده شد. دوست دیگر داوود جلو آمد و گفت حاج خانم داوود زانویش مجروح شده و دارند می آید تهران. به من الهام شد و گفتم: او مجروح نشده شهید شده.
مادر شهید صابری که اطلاع نداشت قرار است مهمان برایش برود به گرمی از ما پذیرایی کرد و گفت: شک نکنید شهدا زنده هستند و من این را وقتی درک کردم که به سفر حج رفتم. آنجا دائم نگران بودم چطور می توانم تنهایی اعمال حج را به جا آورم که آنجا لحظه به لحظه حس می کردم داوود پشت به پشت من می آید و هوایم را دارد.
وی در جواب اینکه اگر الان بعد از بیست و شش سال پسرت را بینی به او چه میگویی؟ گفت: داوود دیگر باز نخواهد گشت و بی صبرانه منتظرم که من به دیدن او بروم.
مادر شهید صابری از شهدای دفاع مقدس ادامه داد: وقتی به شدت دلتنگ می شوم یا از موضوعی دلگیر می روم بهشت زهرا سر مزارش اما همین که پایم می رسد آنجا انگار ارامش می گیرم و همه چیز فراموشم می شود. به داوود می گویم مادر جان من چرا این همه حرف دارم اما همین که کنار تو می نشینم همه را یادم می رود.
۲۲ فروردین ۱۳۹۴
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۳۹۴
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید