خانه / نمایش جزییات خبر

دوچرخه‌سواران قم با شهدای گمنام تجدید پیمان کردند

دوچرخه‌سواران قم با شهدای گمنام تجدید پیمان کردند
دوچرخه‌سواران قم با حضور در حرم شهدای گمنام کوه خضر، در همایشی فرهنگی ورزشی ضمن تجدید پیمان با آرمان‌های شهدا، یاد و خاطره شهیدان رجایی و باهنر و شهدای دفاع مقدس را گرامی‌ داشتند.

به گزارش خبرگزاری فارس ، همایش بزرگ دوچرخه‌سواران قمی به مناسبت گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان رجایی و باهنر و شهدای هفته دولت، شنبه شب برگزار شد و طی آن جمع زیادی از دوچرخه‌سواران هیئت استان قم و علاقه‌مندان به این ورزش در این همایش حضور یافتند.
دبیر هیئت دوچرخه‌سواری استان قم در حاشیه برگزاری این همایش گفت: قصد داشتیم این همایش را در روزهای منتسب به هفته دولت به مناسبت گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان رجایی و باهنر برگزار کنیم اما به دلیل حضور اعضای تیم در مسابقات لیگ باشگاه‌های کشور این برنامه با کمی تاخیر برگزار شد.
محمدکاظم حججی اظهار داشت: در این همایش محل تجمع دوچرخه‌سواران شرکت کننده مقابل مجموعه ورزشی شهید حیدریان بود و با آغاز حرکت از این مجموعه، برنامه ما تا یادمان شهدای گمنام واقع در کوه حضرت خضر نبی (ع) ادامه یافت.
وی تصریح کرد:‌ هدف ما از برگزاری این همایش ضمن گرامیداشت شهدای هفته دولت، تجدید میثاقی دوباره با آرمان‌های والای شهدای هشت سال دفاع مقدس و جنگ تحمیلی بود، به خصوص اینکه در کوه خضر نبی (ع) تعداد زیادی از شهدای گمنام دفاع مقدس قرار دارند.
دبیر هیئت دوچرخه‌سواری استان قم همچنین به نزدیکی به آغاز هفته دفاع مقدس اشاره کرد و ابراز داشت: در واقع با برنامه‌ای فرهنگی ورزشی قصد داشتیم ورزشکاران ما در هیئت دوچرخه‌سواری علاوه بر زمینه قهرمانی ورزش، در تجدید بیعت با شهدا، به عرصه فرهنگی ورزشی نیز توجه ویژه‌ای داشته باشند.

۱۴ شهریور ۱۳۸۹
تاریخ انتشار: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
شهیدی گمنام
۱۳۹۰/۱۱/۲۹ Iran
0
0
0

نامه ای برایت از قلب وجود به نام خودش که آگاهست به تمام.. آنقدر حرف در دل دارم که اگر ساعت ها هم بگویم باز زمان کم می آورد پس مینویسم ناگفته ها را از دل کبودم بر دل سفید دفتر آن شب گفتی و شنیدم و شنیدم و گفتی . چه قدر زیباست که دلهامان تنگ است برای مادر و حسین و هر دومان چشم انتظار آن دریای بی کرانیم این شعر چه میکند با وجودت: همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز دهه آخر ماه اول راه سحر است بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز گریه ام صرف تهی بودن چشمانم نیست دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز هر قدر فتنه گری رنگ عوض کرد ولی دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز هر چه را خواسته بودیم ، به احسان علی همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز احساست شبیه من بارانی است؟نمیدانم چرا قلمم بهتر میگوید حرفش را از زبانم انگار بهتر وصل میشود سیمش به دل . آن شب گفتیم خیلی چیزها ولی یادم رفت برایت بگوییم : اگر در زندگی همه چشم و گوش شوی میبینی الطافش را که چه زیبا است . همان چیزی را میبینی که میخواهی مگر خودش نگفت در آن کتاب مستحکم که به جایی میرسی که هر چه بخواهی همان میشود . همان که بخواهی میشود حتی زمانی که تلوزیون نگاه میکنی با آن همه .... میبینی که میگوییند شهید می گوید دوست دارم دوباره به دنیا بازگرم . آخر دیگر گلی به گوشه ی جمالت تو دیگر چرا؟ میخواهم به دنیا برگردم تا لذت جان دادن در راه معبود را دوباره بچشم و شاید به گفته ی من دوباره سرم را ارباب به دامن بگیرد و مرا ببرد. یا آن پیر مرید با محاسن برف گونش میگویید که چگونه مولامان دست به محاسن میگیرد و به قول ما ریش گرو میگذارد که خدایا به خاطر من از شیعیانما درگذر. یادم رفت بگویم آب را در سه نفس بنوش اول حمد خدا سپس سلامی به مادر و سوم سلام به ارباب بی کفنمان حسین بفرست. یادم رفت بگویم برایت خاطره ای که عمق وجودم را آتش زد و دستم را خالی گذاشت پس به جان بشنو و ببین:یکی از رفقا که خیلی هم کار درست بود و خادم اهل بیت تو عالم رفاقت بهم گفت فلانی کارم گیره برام دعا کن من هم فکر کردم که ما هم بله . گفتم بهش چیه نکنه اونجوری که دوس داری نمیتونی زندگی کنی؟ یه لبخند زد شاید اونم فهمیدش که دستم خالیه . گفت مهم نیست دل من چی بخواد مهم اینه که دل اون چی بخواد . مهم نیس که دل من بخواد تهران باشم یا مشهد مهم اینه که دل اون چی بخواد . مهم نیست که دل من یه شغل خوب و با پرستیژ بخوادش مهم اینه که دل اون چی بخواد و... یادم رفت بگوییم ما که این قدر به مادر علاقه داریم چرا از او بویی نبرده ایم حتی اندکی کم . مگر نگفت زمانی که دست به دعا میگرفت شاید حتی زمانی که دیگر جانی در دست نمانده بود و حتی شاید هم دیگر کامل بالا نمی آمد باز هم اول برای دیگران دعا میکرد چرا قنوت هامان خالی شده از دیگران و پر از خود ؟ یادم رفت بگویم مگر ما حسین را دوست نداریم پس چرا دریغ میکنیم از اندکی پیروی؟ مگر نگفت در آن لحظات آخر به شمر گفت آب بیاور مگر حسین به آب نیاز داشت ؟ حسین که دیگر راهی بود . نه حسین میخواست که شمر قاتل او نباشد تا شاید ..... ولی چرا به ما قطره ای از این دریای بخشش به ارث نرسیده؟ یادم رفت بگوییم که چه قول ها دادیم و اما چه خوب عمل کردیم ما ؟ آن زمانی که بر گرد وجودش طواف میکردیم چه میگفتیم و چه شدیم ؟ آری همین است رسم جوان مردی و وفای به عهد . نکند این را هم از عباس به ارث برده ایم خدایی ناکرده ؟ یادم رفت بگویم ما زینب را دوست نداریم مگر ؟ پس کجاست آن همه علاقه ؟ مگر علاقه بدون پیروی اهمیتی هم دارد ؟ مگر زینب نگفت چرا دختران پیامبر را در شهرها میگردانید در حالی که صورت هایشان آشکاراست ولی ما برای دل ربایی از دیگران و خون کردن دل برخی دیگر خوب میدانیم که چگونه باشیم. یادم رفت بگوییم باران چشمهایت را هر گاه دلت ابری میشود با همان چفیه پاک کن و وصیت کن آنرا در کفنت بگذارند تا شاید زمانی که نکیر و منکر می آیند وجودت را سرشار از محبت مادر و اولاد پاکش یابند شاید آنها راحت تر حسابت را برسند دیگر یادم نمی آید که چه میخواستم بگویم برایت ولی شاید دوباره برایت گفتم.....


نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید