خانه / نمایش جزییات خبر

وقتی هویت خود را در گمنامی شهدا باز می یابیم

وقتی هویت خود را در گمنامی شهدا باز می یابیم
9 ذی‌الحجه‌ سال 92، پارک پرواز تهران، عرفاتی دیگر شده بود؛ عرفاتی که تمام حاضران خویش را سرشار از عرفان و معرفت‌الله می‌کند؛ در اینجا هر کسی هویت خود را در گمنامی شهدا باز می‌یابد.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام، ذی‌الحجه‌ سال ٦١ هجری قمری، شب پیش از هجرت به سوی کربلا، حضرت سیدالشهدا(ع) در پایان خطبه‌ای بلند فرمود: «آگاه باشید، هر آن‌ کس که می‌خواهد خونش را در راه ما اهل بیت نثار کند و خود در بهشت لقای خدا منزل گیرد، راهی کربلا شود. بدانید که من ان‌شاءالله فردا صبح به راه می‌افتم».
و بسیجی که عاشق کربلاست، این ندا را هزار و اندی سال بعد پاسخ می‌گوید و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است.
فقط یک بار کافی است از ته دل خدا را صدا کنی، دیگر مال خود نیستی و مال او می‌شوی. زمین و آسمان آماده در آغوش گرفتن پاره‌های تن ملت است. عزیزانی که پس از سال‌ها دوری از وطن به آغوش گرم خانواده خود باز‌گشته‌اند.
همه پدران و مادران به استقبال این دو شهید آمده‌اند. خواهران و برادرانی که با شور و هیجانی وصف‌ناشدنی به استقبال برادران خود آمده‌اند و تو نپندار که این شهدا گمنام‌ هستند؛ اگر گمنام هستند، پس این همه عاشق کیستند که به استقبال آمده‌اند.
هر کس به امیدی اینجاست
هر کس به امیدی اینجاست؛ چون تجربه به آنها ثابت کرده است که کسی دست خالی از دیدار آنها برنمی‌گردد؛ چرا که این ملت خود می‌داند چه دسته گل‌هایی را برای دفاع از این سرزمین و اسلام تربیت کرده است، فرزندانی که امام‌زادگان عشق هستند.
منه کوه عرفات در صدر اسلام کلاس صحرایی پیامبر اسلام بود و امروز تپه‌های سعادت‌آباد کلاس درس عشاقی است که در جواب مولای خویش گفتند «ای حجت خدا، ما عاشقان لقاء الله هستیم و آماده‌ایم تا خون خویش را در راه شما نثار کنیم
همه معتقد هستند که شهدا زنده هستند و حاجت‌گشا؛ چه آن همسر شهیدی که سال‌های سال با همسر شهیدش زندگی کرده و حتی شفای فرزندش را از شوهرش گرفته، چه آن شهیدی که خود محل دفنش را در رؤیایی صادقانه به خواهرش اعلام می‌کند تا به صورت گمنام دفن نشود.
اندک اندک جمع مستان می‌رسند، از سرازیری تپه‌های سعادت‌آباد، شیرزنانی که هنوز جراحت بال‌های پرواز را به یاد دارند، به خیل جمعیت می‌پیوندند تا این آشنایان ازلی، نام پرآوازه گمنامی را به دوش نکشند.
در صحرای عرفات، جبرئیل، پیک وحی الهی، مناسک حج را به حضرت ابراهیم(ع) می‌آموزد و شهدا در سرزمین ایران، مناسک جان‌بازی را به ملت ایران. دامنه کوه عرفات در صدر اسلام کلاس صحرایی پیامبر اسلام بود و امروز تپه‌های سعادت‌آباد کلاس درس عشاقی است که در جواب مولای خویش گفتند «ای حجت خدا، ما عاشقان لقاءالله هستیم و آماده‌ایم تا خون خویش را در راه شما نثار کنیم.»
چه سعادتی بالاتر از اینکه اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا(ع)، سربازان امام زمان(عج) را بر دروازه‌ راه آسمان که بر زمینیان گشوده‌اند، بدرقه کنی.
شهدا چادری و غیرچادری نمی‌شناسند، همه را دعوت کرده‌اند، زمان، زمان دریافت الهامات آسمانی است. دختری با موهای آرایش کرده، مکان دقیق خاک سپاری شهدا را از من می‌پرسد و دختر چادری زمان آغاز مراسم را ... همه دست‌ها رو به سمت خدا بالاست. رو به درهای آسمان، برای دریافت گنج‌های پنهان که آشکار شده‌اند.
شهدا چادری و غیر چادری نمی‌شناسند
ما همه افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده‌ایم، عشق را هم، امید را هم، شجاعت را هم و ... همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‌اند، ما به چشم دیدیم؛ آنچه را که حتی عرفای دلسوخته حتی بر سر دار هم نیافته‌اند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم.
دختر خبرنگاری را می‌بینم که دوربین به دست با جهد و تلاش فراوان به دنبال کار و تلاش است، کار برای رضای خدایی که شهید را زنده نگه داشت تا ابد، از جسارت دختر خوشم آمد. با سماجت خاصی مسئول برگزاری مراسم را راضی می‌کند تا خود را به جایگاه مادر شهید مفقودالأثر برساند.
و آه از آنچه پدران و مادران شهیدان مفقودالأثر می‌کشند. مادر و پدر شهید مفقودالأثر مهدی جابری این دو شهید گمنام را همچون فرزند خویش بدرقه می‌کنند. انگار نه انگار که این دو شهید نامی بر خود ندارند. مادر شهید جابری در گوشه‌ای به حال خود است، گاه دعا می‌خواند و گاه از سوز دل بر سر و سینه خود می‌کوبد.
دختر خبرنگاری را می‌بینم که دوربین به دست با جهد و تلاش فراوان به دنبال کار و تلاش است، کار برای رضای خدایی که شهید را زنده نگه داشت تا ابد، از جسارت دختر خوشم آمد. با سماجت خاصی مسئول برگزاری مراسم را راضی می‌کند تا خود را به جایگاه مادر شهید مفقودالاثر برساند
حضور پدر و مادر شهید مفقودالاثر مهدی جابری
پدر شهید جابری با طمأنینه‌ای که از سوز دل او حکایت می‌کند، در حال نماز خواندن و زیارت شهید است. هیچ کدامشان کم نمی‌گذارند گویی مراسم مهدی، پسر خودشان است.
قلبم برای مادر شهید جابری تکه تکه می‌شود، از سویدای دل برای آرامش قلب این دو یعقوب‌صفت دعا می‌کنم. کار دیگری که از دستم بر نمی‌آید و فقط بار سنگینی بر دوش خود احساس می‌کنم. بار سنگین مسئولیت در برابر شهدا و خانواده‌های ایشان و این سؤال تکراری جاودانه را که ما بعد از شهدا چه کرده‌ایم دوباره از خود می‌پرسم. به راستی بعد از شهدا ما چه کرده‌ایم!؟
قبرهای خالی منتظر هستند تا امانت‌هایی خویش را در آغوش بگیرند. اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند، همان کسانی که کره زمین قرن‌هاست انتظار آنان را می‌کشد تا بر خاک مبتدای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی‌خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند و اکنون به موطن اصلی خود، سرزمین جاودانگی باز می‌گردند.
هوا، هوای دعا است، از ذهنم تمام خواسته‌هایم را می‌گذرانم، خواسته‌هایی که بیشتر برای دیگران است، لحظه‌ای را از دست نمی‌دهم، تنها زبان دعاست که می‌تواند، قصور بشر را از درک وقایع این چنینی نجات بخشد.
هیچ کس اینجا غریب و گمنام نیست
شهدا را با سلام و صلوات و احترامی که الحق لایقش هستند می‌آورند. چشم‌هایم دوربینی شده‌اند که هیچ لحظه‌ای را حاضر نیستند از دست دهند.
الحق والانصاف که چه خوب و زیبا برادران بسیجی مراسم تدفین این مرواریدهای آسمانی را با نظم خاصی انجام می‌دهند. به سرعت و با برنامه‌ای از پیش تعیین شده کار با مهارت خاصی انجام می‌شود
پیکر پاک شهدا را برای تدفین از تابوت‌ها بیرون می‌آورند و اینجاست که آسمان لایتناهی با قلبی که در آن خورشید می‌جوشد، ترنم حسین، حسین، حسین(ع) را می‌تراود. دست‌ها همه به سمت عشق بلند می‌شود و هر کس زمزمه‌ای عارفانه با خود سر می‌دهد و چه زمزمه‌ای عاشقانه و عارفانه‌تر از یا حسین(ع)!
و الحق والانصاف که چه خوب و زیبا برادران بسیجی مراسم تدفین این مرواریدهای آسمانی را با نظم خاصی انجام می‌دهند. به سرعت و با برنامه‌ای از پیش تعیین شده کار با مهارت خاصی انجام می‌شود.
مداحان، مداحی می‌کنند و مردم دعا و قرآن می‌خوانند و عده‌ای نیز نماز می‌گذارند. هیچ کس اینجا غریب و گمنام نیست، چون همه آشنای آسمانی یکدیگر هستند.
بگذار اغیار هرگز درنیابند که این قلب‌های ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می‌کند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی‌شناسد. 
 
۲۷ مهر ۱۳۹۲
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۲
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید