معرفی کتاب « قلب این کتاب نیست! »

کتاب «قلب این کتاب نیست! » اولین اثری ست که درباره خاطرات تشییع و خاکسپاری شهدای گمنام در زمستان 87 توسط گروهی از دانشجویان دانشگاه شهرکرد منتشر شده و دارای قلم و بیانی ساده، روان و با حس و حال دانشجویی است.

در مقدمه این کتاب آمده است: «کتاب پیش رو، قطره ی کوچکی ست از بی نهایت یک اتفاق ساده، یعنی تدفین پنج شهید گمنام در دانشگاه شهرکرد.»

در پشت جلد این کتاب نیز به دلیل انتخاب نام آن اشاره شده است: «قلب این کتاب نیست، چون قلبش، همان پنج شنبه نهم اسفندماه 1386، کنار آن پنج پیکر زنده و گم نام جا ماند. همان پنج شنبه، اربعین حسین علیه السلام... »

در ادامه برخی از خاطرات کتاب را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم:

خاطره 55؛

بعد از تدفین شهدا، مردم هجوم آوردند و هر چیزی را که می شد از آن تبرک گرفت، بردند. پرچم ها هم همگی کنده شده بودند، به جز آن چیزی که مثل علم مانده بود روی معراج؛

پرچم «یا ابا الفضل علیه السلام».

***

خاطره 65؛

موبایلش که زنگ خورد، گوشی را برداشت تا پیامک را بخواند:

« طرح اس ام اسی میثاق با شهدای گمنام دانشگاه. چهل شب زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها، هدیه به روح مطهر شهدا...»

مفاتیحش را باز کرد تا اولین زیارت را بخواند... چهل شب به سرعت برق گذشت. باورش نمی شد که وقتی برای بار چهلم مفاتیح را باز می کند، در قلب مدینه باشد، کنار بقیع.

***

خاطره 69؛

معجزه می تواند شنیدن جمله ای باشد که شاید هزاران بار آن را شنیده باشی. خودش می گفت معجزه است، معجزه شهدای گمنام یا شاید شهید برونسی؛

«خدایا اگر می دانستم با مرگ من یک دختر در دامان حجاب می رود، حاضر بودم هزاران بار بمیرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.»(از سخنان شهید عبدالحسین برونسی)

از فردا در برابر چشمان بهت زده خانواده و حتی دوستانش، چادر سر می کرد. او می خواست؛ شهدا هم می خواستند.

***

خاطره 84؛

از دانشکده بیرون می آمدم، چشمم به پرچم ها و بنرهای شهدا افتاد. دلم گرفت، با خودم گفتم که روز تدفین، عزادار خوبی نبودم.

توی همین فکرها بودم که چشمم به یک پارچه افتاد:

«شهید عزادار نمی خواهد، شهید رهرو می خواهد...».

***

تصویری از تشییع شهدای گمنام هنگام ورود به دانشگاه شهرکرد

***

تصویری از مراسم خاکسپاری شهدای گمنام دانشگاه شهرکرد

***

تصویری از حرم مطهر شهدای گمنام دانشگاه شهرکرد