خانه / نمایش جزییات خبر

پدرجان! دوست داشتم حلقه گل را به گردنت بیاویزم، اما افسوس...

پدرجان! دوست داشتم حلقه گل را به گردنت بیاویزم، اما افسوس...
آرزویم بود که وقتی پدر برمی‌گردد، حلقه گل در گردنش بیاویزم. همیشه این را در دفترچه خاطرات و نامه‌هایی که هیچگاه به دستش نرسید، برایش نوشته بودم. اما حالا باید این گل را روی پیکرش بگذارم...

به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ، متن زیر دل نوشته پانته‌آ صالحی تنها فرزند سرلشکر شهید خلبان «محمد صالحی» است. این روزها که انتظار این دردانه بعد از 32 سال برای دیدار پدر به پایان رسیده است، آنچه بر دل دریایی‌اش گذشته را اینچنین روی کاغذ آورده است:

 

وقتی پدر رفت، هنوز سه سال هم از به دنیا آمدنم نگذشته بود. تنها تصویری که از پدر در ذهنم به جای مانده، آخرین باری بود که دیگر به خانه برنگشت. مرا به آغوش کشید و بوسید و حالا از آن روز 32 سال می‌گذرد و من دوباره قرار است او را ببینم.

سال‌هاست دعایم به درگاه خداوند متعال بازگشت پدر است. خدا را سپاس می‌گویم که دعایم را مستجاب کرد، هر چند زنده بازگشتنش آرزویم بود، اما شهادتش هم برایم مایه سربلندی و افتخار است.

خواست و تقدیر خداوند اینگونه رقم خورده بود و من راضی هستم و تسلیم به قضا و قدر الهی و این نوع بازگشتن پدر برایم بسیار ارزشمند و زیباست.

 

آرزویم بود که وقتی پدر برمی‌گردد، حلقه گل در گردنش بیاویزم. همیشه این را در دفتر چه خاطرات و نامه‌هایی که هیچگاه به دستش نرسید، برایش نوشته بودم. حالا باید این گل را روی پیکرش بگذارم؛ روی پیکری که روزی زمین و آسمان را به یکدیگر دوخت تا وجب به وجب این خاک به خطر نیفتد.

خوشحالم که بالاخره بعد از 32 سال فراق به مملکت بازمی‌گردد تا برای همیشه در خاکش آرام بگیرد.

۶ آبان ۱۳۹۱
تاریخ انتشار: ۶ آبان ۱۳۹۱
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید