کتاب راز رجعت با تلاش بی وقفه ربابه امانی طی 8ماه جمع آوری شده و به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در سه هزار جلد منتشر گردیده است.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ،ربابه امانی نویسنده کتاب راز رجعت در گفت وگویی با خمول اذعان داشت: این کتاب نگاهی به زندگینامه، مجاهدت و رجعت شهید بزرگوار حمیدرضا ملاحسنی دارد. در این مجموعه تلاش شده رویاهای صادقه و جریاناتی که منجر به اعلام هویت شهید شده است روایت گردد.
وی در ادامه گفت: کتاب در چند بخش مهم گرد آوری شده است، که شامل" آشنایی با خانواده ، اعلام هویت شهید، از زندگی تا شهادت این شهید بزرگوار، خاطرات دوستان، همسایه ها و همرزمان و عکس ها و اسناد می باشد.
نویسنده راز رجعت افزود: رجعت و خاکسپاری پیکر مطهر شهید حمیدرضا ملاحسنی در تاریخ 89/7/12 و در محل بوستان نهج البلاغه ، نحوه کشف و شناسایی و زیارت مقام معظم رهبری از حرم مطهر ایشان مرا بر آن داشت که با پیگیریهای متعدد مجموعه خاطرات، ذکر زوایا و سیر زندگینامه شهید ملاحسنی را گردآوری نمایم.
لازم به ذکر است، این کتاب با تلاش بی وقفه ربابه امانی همراه با متنی روان و بی آلایش، طی هشت ماه جمع آوری شده است و به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در سه هزار جلد و 216 صفحه روانه بازار شده است.
علاقه مندان می توانند جهت دریافت کتاب به آدرس تهران ـ خیابان انقلاب ـ روبهروی دانشگاه تهران ـ انتشارات صریر مراجعه و یا با شماره تلفن 66954108 تماس حاصل نمایند.
در خاطره ای زیبا از این کتاب می خوانیم:
پنج سال پیش به زیارت قبر برادر همسرم شهید محمدرضا هلالی در قطعه 26 بهشت زهرا (سلام الله علیها) رفته بودم. از آنجا به مزار شهید سیداحمد پلارک که در همان قطعه است رفتم و فاتحهای خواندم. سر مزار شهید پلارک عکسی از برادرم حمیدرضا و سیداحمد پلارک دیدم که بالای سر عکس برادرم علامت ضربدر گذاشته شده بود. من شماره تلفن منزلمان را در کاغذی نوشتم و کنار عکس قرار دادم تا با خانواده شهید پلارک ارتباط برقرار کنم.
همان هفته خانمی از طرف خانواده شهید با من تماس گرفت. من هم جریان عکس برادرم با شهید پلارک را تعریف کردم و گفتم او مفقودالاثر است و علت علامت ضربدر را جویا شدم. آن خانم توضیح داد که این رسم شهید پلارک بوده که هر کدام از دوستانش به شهادت میرسیدند، بالای سر او علامت ضربدری درج میکرد.
این جریان گذشت تا اینکه خرداد 89 من دوباره یاد شهید پلارک کردم و سر مزار او رفتم و شهید پلارک را به جدهاش حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) قسم دادم که عنایتی بفرماید و خبری از برادرم حمیدرضا به ما بدهد تا از چشم انتظاری درآییم. گفتم: «به حمید بگو خودت به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت به ما بده.»
وقتی از سر مزار بلند شدم، این توسل و صحبتهای خودم به نظرم عجیب آمد. با خودم گفتم: «انشاءلله که خیر است.» تا اینکه فردای آن روز در خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک در حال حرکت هستند. صدای حمیدرضا را شنیدم. گفت: «خواهر همه اینها برای تشییع من آمدهاند، به اذن خداوند همة آنها را شفاعت میکنم.» حتی عابری در کنار جمعیت بود و توجهی به آنها نداشت. گفت: «خواهر حتی او را هم شفاعت خواهم کرد.»