خانه / نمایش جزییات خبر

رویای صادقه/بیشتر تلاش کن!

رویای صادقه/بیشتر تلاش کن!
عملیات والفجر8تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.دربین این شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه نعلبکی به سمت چپ سینه اش اصابت کرده و در کنار قلبش ایستاده بود......
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین وشهدای گمنام ، عملیات والفجر8تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.در بین این شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه نعلبکی به سمت چپ سینه اش اصابت کرده و در کنار قلبش ایستاده بود.
هیچ نشانی نداشت.نه پلاک،نه کارت ونه ....
به همراه این شهید برگه ای بود که نوشته بود: شهید گمنام
به چهره معصومانه او خیره شدم.آیا نمی شد کاری کرد؟آیا کسی او را نمی شناسد!؟داخل جیب های شهید را گشتم .اما هیچ مدرکی نبود.
 
توسل به شهدا
 
نیمه های شب همان شهید را در خواب دیدم .به من نگاهی کرد و گفت:مادرم منتظر من است.من را شناسایی کن.بیشتر تلاش کن!
صبح فردا با مشاهده پیکر شهید به یاد خواب شب گذشته افتادم.یعنی این خواب چه معنی می دهد!نکند چون زیاد به فکر او بودم این خواب را دیده ام!
پیراهن غرق خون شهید را از بدنش خارج کردیم.با آب وصابون آن راشستم.شاید اسمش را روی پیراهن نوشته باشد .اما نبود.
دوباره به خوابم آمد.همان جمله تکرار شد؛بیشتر تلاش کن!
 
تفحص
 
چند روز بعد پیکر شهید را از سردخانه خارج کردیم .با آب گرم بدنش را شستم.شاید روی بدنش نامش را نوشته باشد.ام باز هم خبری از مشخصات او نبود.
چند روزی بود که همه فکرم را مشغول کرده بود.یعنی چطور می توان اورا شناسایی کرد.دوباره به خوابم آمد.همان جمله:دوباره تلاش کن!
کم کم به فکرم رفته بودم نکند من را سر کار... .این بار شهید را از سرد خانه خارج کردم.
با توکل بر خدا و معصومین شروع به وارسی کردم.هر کاری به فکرم  می رسید کردم اما نتیجه ای نگرفتم.یکدفعه نگاهم به زخم روی سینه اش افتاد!
وقتی بدنش را شستیم.زخم سینه او باز شده بود.ترکش بزرگی که دنده های او را خرد کرده بود می دیدم.
دستم را به داخل محل زخم فرو بردم.ترکش را با دستم لمس کردم.بعد هم آهسته آن را خارج کردم.
آنچه می دیدم باور کردنی نبود.تلاشها نتیجه داد.این شهید دیگر گمنام نبود!پلاک شهید به همراه ترکش به داخل سینه رفته بود.گوشه پلاک به ترکش چسبیده بود.اما صحیح وسالم و خوانا بود.
روز بعد این شهید شناسایی شد.از بسیجیان شهر کرج بود.برای تشییع وتدفین او را راهی کرج کردیم.
راوی:حمید داود آبادی
۲۴ اَمرداد ۱۳۹۱
تاریخ انتشار: ۲۴ اَمرداد ۱۳۹۱
شهاب کشاورز
۱۳۹۱/۰۶/۰۱ Iran
5
0
0

خدا کنه عاقبت هممون مثل شهدا باشه.خوش حالم که همشهری این شهید هستم


نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید