پاتک علیه پیتوُک

پاتک علیه پیتوُک
پاتک علیه پیتوُک
  • زهره علوی راد
  • راه یار
  • ۳۰ اَمرداد ۱۴۰۲
  • 223

در کتاب «پاتک علیه پیتوک» اولین چیزی که جلب توجه می­‌کند، طرح جلد آن است؛ یک میز سبز بیلیارد که ترکش خورده است. بشخصه با دیدن طرح جلد با خودم فکر کردم که شهید هادی سلطان­ زاده از آن دسته جوان­‌هایی بوده است که به­‌شدت اهل بازی بیلیارد بوده است و روز و شبش را با این بازی می‌­گذرانده است. با خودم فکر می‌­کردم که چطور این جوان از پای میز بیلیارد راهش به شهادت کشیده شده است؟ و همین هوشمندی در انتخاب و طرح روی جلد کتاب منِ خواننده را راغب کرد به خواندن ماجرا و سرگذشت شهید سلطان‌­زاده.
اینجاست که اهمیت طرح و طراح جلد برای هر کتابی مشخص می‌­شود، که در این زمینه و در مورد این کتاب ناشر کتاب به­‌خوبی عمل کرده است. و اینکه چطور شد که هادی سلطان­‌زاده از باشگاه بیلیاردی در شهر مشهد که در ایام عزاداری تبدیل به هیئت می­‌شد، راهی سوریه و راه شهادت شد؟ باید کتاب را خواند تا دانست!
کتاب را که می‌خواندم، از دل کتاب یک جوان متدین، که از همان بچگی زیر بار ظلم و کم­کاری نمی­‌رفت بیرون زد، یک جوان مهربان، محکم، خشمگین ولی مذهبی و دارای اخلاق معذرت­‌خواهی کردن به­‌موقع، یک جوان هیئتی و پاک­سرشت مشهدی بیرون زد.
نویسنده/تدوینگر کتاب، با انتخاب زاویه دید دانای کل به­‌خوبی از عهدۀ معرفی هادی سلطان‌­زاده برآمده است. معرفی و روایتی که بر اساس جمع‌­آوری خاطرات هادی سلطان­‌زاده از همسر و مادر و پدر و دوستان و اطرافیان شهید صورت گرفته است.
نویسنده به­درستی زاویه دید دانای کل را انتخاب کرده است. با این انتخاب با وارد شدن به ذهن و فکر خانواده و دوستان هادی سلطان­زاده شخصیت او را معرفی کرده است. از کودکی تا زمانی که هادی شهید شد.
شهیدی که از همان زمان نوجوانی، با اینکه دورۀ جنگ ایران و عراق تمام شده بوده است و تحت تأثیر رسانه‌­ای آن اخبار قرار نداشته، به‌­طرز عجیبی آرزوی شهادت داشته است. نکتۀ به­‌چشم­ آمدنی مهم کتاب استفاده از لهجۀ مشهدی در گفت­‌وگوهای کتاب است. استفاده از این تکنیک باعث شده است که خواننده خودش را با آدم­های کتاب و نیز با خود شخص هادی سلطان­زاده راحت­تر و صمیمی­تر حس کند. انگار شخصیت­‌ها دوروبر خواننده نشسته‌­اند و دارند با لهجۀ خودشان برایت روایت می­‌کنند. غیر از ایجاد حس صمیمیت این کار نوعی ادای دین و احترام به قومیت و شهر شهید و خانواده­‌اش است. گرچه که هادی سلطان­زاده برای اینکه بتواند به سوریه اعزام شود، اواخر زندگی‌­اش، به لهجۀ افغانی صحبت می­‌کرد. لهجه­ای که برای یادگیری­‌اش مدت‌­ها و هفته­‌ها تمرین می‌­کرد! که دلیل این کار او از نکات خواندنی کتاب است.

لینک خرید کتاب 

«صدیقه ( مادر هادی) خوب یادش بود که توی کتاب­های درسی پسرش همیشه این جمله تکرار شده بود: این کتاب متعلق به شهید هادی سلطان­زاده است.» صفحۀ 71

«نجمه (همسر هادی) کتاب را که برمی­داشت دلش می­لرزید. چشمش می‌­خورد به صفحۀ اول که دست‌خط هادی بود و این چند کلمه: شهید سیدهادی سلطان­‌زاده. با ناراحتی از او می‌­پرسید: تو بر چی می­‌نویسی شهید؟ هادی هم با لبخند جواب می­داد: دعا کن مو شهید بُرُم.» صفحۀ 112

«هیچی بابا! ای میز وسط داشتن شرطی بازی مِکردن. سید هادی فهمید، پول­هاشان گرفت ریخت صندوق صدقات. بعدش هم داد کشید که تعطیل، همه­تان برن بیرون! تو ای باشگاه کسی حق ای که شرطی بازی کنه نِدِره. تعطیل!» صفحۀ 148

«هیچی! رفتم از دلش درآوردُم. معذرت­‌خواهی کردُم. گفتم: آقا بخشِن. مو غلط کردم. اگر هم مُخوای بزنی بیا بزن!… خلاصه حلش کردُم.» صفحۀ 171

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.