از فرانکفورت تا رقّه

از فرانکفورت تا رقّه
از فرانکفورت تا رقّه
  • هادی معصومی زارع
  • خط مقدم
  • ۸ اَمرداد ۱۴۰۲
  • 402
  • 978-622-7510-17-1

این کتاب دربردارنده، بخشی از ده‌ها مصاحبه با جهادگرایان سلفی و خانواده‌های ایشان است که نویسنده برای دست‌یابی به هر یک از آن‌ها، سختی‌ها و ناملایمات زیادي را به جان خریده و کجاها که سرک نکشیده است؛ برای برخی حتی تا دم مرگ؛ تا آغوش انتحاری‌ها و قناصه‌ها؛ آن هم در کشوری که در بوق و کرنا کرده‌اند تیول ایران است.

پژوهشگر، در تمامی این مصاحبه‌ها، محورهای مختلفی در حوزه‌ی مطالعات جهادگرایی سلفی و برخی تحولات جامعه‌شناختی عراق را مدنظر داشته و از طریق دیالوگ با مصاحبه‌شوندگان کوشیده است از لابه‌لای گفته‌های ایشان، برای آن‌ها پاسخی بیابد‌‌‌‌.

نویسنده این اثر کوشیده است به موازات مطالعات کتابخانه‌ای و کاوش در تولیدات مکتوب‌‌، دیداری و شنیداری جهادگرایان سلفی، پا به عرصه‌ی کارزار گذارد و تلاش کند دریافتی مستقیم و دست‌اول از این جنبش‌ها به دست آورد‌‌‌‌. برای نگارنده این اثر مهم بوده بداند که زندگی فردی و تشکیلاتی یک عضو داعش چه رنگ و بویی دارد؛ آیا او از ابتدا این‌گونه بوده، یا به‌تدریج تغییر کرده، یا ناگهان؛ آیا برای باور و ایمان می‌جنگد، یا پول و قدرت، یا شور و حماسه و هیجان؟!

ایشان، گاه برای ایجاد احساس هم‌دلی، چندین روز و شب را با برخی از متهمان در زندان‌های عراق زندگی کرده و با آن‌ها هم‌صحبت و هم‌سفره شده و در کنارشان سر بر بالین گذاشته است‌‌‌‌؛ گونه‌ای از مشارکت غیرمستقیم در طبقه‌ی پژوهش‌های کیفی‌‌!

هادی معصومی زارع، پژوهشگر مطالعات خاورمیانه است که حضور میدانی فعالی در بحران‌های چندساله اخیر در کشورهای عراق، سوریه و لبنان داشته و کوشیده است تا از فراخور مشاهده و مشارکت مستقیم در تحولات این دو کشور به درک صواب از آن نزدیک‌تر شود.

لینک خرید کتاب 

«تازه از عملیات سخت فلّوجه به بغداد برگشته بودم. در غروبی دم‌کرده، با مهند و ستار مشغول صرف افطار بودم که لابه‌لای صحبت‌هایشان اسم چند داعشی بازداشتی را به زبان آوردند. از مدت‌ها پیش، دنبال هم‌صحبت شدن با اعضای داعشی بودم که به هزار و یک علت جور نشده بود. اما حالا باخبر شده بودم که درست همان‌جا، در ساختمان پشتی ما، بازداشتگاهی‌ست که در آن چند عضو گروه داعش و القاعده نگه‌داری می‌شوند. بی هیچ درنگی، از آن‌ها خواستم ترتیبی دهند تا با آن حضرات گفت‌وگو و مصاحبه کنم. سریع‌تر و ساده‌تر از چیزی که تصورش را می‌کردم، قبول کردند و گفتند «آماده‌ای؟». پرسیدم «چه وقت؟». مهند خندید و گفت «همین الآن دیگر!». من هم غذا را خورده یا نخورده،‌ از ترس آن‌که پشیمان نشوند، بلند شدم لباس پوشیدم و دنبالشان به راه افتادم. فکرش را هم نمی‌کردم که دیدار و گفت‌وگوی آن شب، دروازه‌ای شود رو به ده‌ها مصاحبهٔ دیگر، و در نهایت، نگارش این اثر.

از در پشتی مقر خارج، و وارد ساختمان دوطبقهٔ قدیم و رنگ‌ورورفته شدیم. آن‌طور که مهند می‌گفت، آنجا، یکی از زندان‌های مخفی و مخوف صدام در قلب مناطق مسکونی بغداد بود؛ چیزی شبیه زندان کمیتهٔ مشترک خرابکاری در دورهٔ پهلوی دوم در ایران که از بیرون اصلاً نمی‌شد ماهیت و کاربرد حقیقی‌اش را تشخیص داد. نگهبان، از روی دوربین، آمدنمان را متوجه شد و در را باز کرد. چیزی شبیه همان زندان کمیتهٔ مشترک بود. وسط آن، فضای بازی بود رو به آسمان، و دورتادورِ دو طبقهٔ آن، سلول‌های انفرادی و جمعی قرار داشت.

از میانهٔ راهرویی تنگ و تاریک عبور می‌کردیم که برای لحظه‌ای به عقب بازگشتم؛ به ۱۲ سال قبل.

علی، نگهبان و مسئول زندان، می‌گفت «در حال حاضر، تنها چهار زندانی در اختیار داریم که سه تن از آن‌ها، عضو داعش بوده‌اند و یکی هم از اعضای سابق القاعده که پس از سال‌ها به‌تازگی شناسایی و بازداشت شده است. مأموریتش، انتقال و جاگذاری بمب‌های سازمان در داخل بغداد بوده که به کشته و مجروح شدن هزاران تن انجامیده است.». سجاد، انور، بلال و عمر، چهار مهمان موقت علی بودند در آن محبس! گفتگوهای مقدماتی را با این چهار تن انجام دادم، و یکی دو هفتهٔ بعد که به عراق بازگشتم، مصاحبه‌ها را آغاز کردم.»

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.